انتخاب برگه

آخرین دفاع آخرین گلوله ـ محمدمهدی عازم نیا

آخرین دفاع آخرین گلوله ـ محمدمهدی عازم نیا

آخرین دفاع آخرین گلوله

محمدمهدی عازم نیا

 

هفت تیر. این تمام چیزیست که از این قصه می‌دانیم. هفت‌تیر. وسیلۀ مضحکی که شش‌جای تیر دارد ولی به آن می‌گویند هفت تیر. چرا؟ ناموسن چرا؟ شش‌گلوله یعنی شش نبرد. یعنی شش‌مقتول، یعنی شش‌قتل. یعنی شش‌مرگ، یعنی شش‌رهایی. یعنی شش‌مرد از اسب افتاده. یعنی شش‌بوسۀ قاتل، یعنی شش بار عاشقی. هفت‌تیرش را داخل کیفش گذاشت. باقی خِرت‌وپِرت‌هایش را رویش ریخت و از در زندان بیرون زد. تازه حبسش به پایان رسیده بود. حالا نوبت آزادی بود.

«من توی دروازۀ زمان ایستاده بودم و حسابی سرم گرم بود که یه بابایی رد شد و ازم یه نخ سیگار گرفت. تمرکزم رو بهم زد. داشتم به این فکر می‌کردم که چندسال می‌گذره از اون روزی که بیرون بودم. داشتم خاطرات زندان‌مو مرور می‌کردم. من توی دروازۀ زمان ایستاده بودم و اون‌طرف یه بی‌زمانی مطلق بود یه حجم سیاه توخالی که اگه واردش می‌شدی معلوم نبود چه اتفاقی برات می‌ا‌فتاد و این‌طرف چرخ‌دنده‌هایی که با جدیت تمام می‌چرخیدند و لحظه‌به‌لحظه رو حساب می‌کردن و هیچی از دم دستشون در نمی‌رفت. از نفس نمی‌‌افتادن خسته نمی‌شدن. وای‌نمی‌ایستادن یه نخ سیگار بکشن. احساس غربت کردم. واقعا احساس غربت کردم. من وسط وایساده بودم و دودل بودم که کودوم طرف برم؟ نه واسه اینکه هر دو طرف برام جالب بودن نه. برعکس. واسه اینکه جفت‌شون برام لطفی نداشتن. من، تو دروازۀ زمان ایستاده بودم. بین مرگ و جاودانگی. بین دو تا سرنوشت متفاوت. بین دو تا چیز بیخودی. شبیه دو نوع تاریخ‌سازی!»…

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال چهارم – شماره پانزدهم–  بهار ۱۴۰۰) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب