هوگو چاوز از A.N لب میگیرد سارا سعدلو
هوگو چاوز از A.N لب میگیرد
سارا سعدلو
اصلاً دلم نمیخواست آن صحنه را ببینم. نه اینکه عقب مانده باشم و با این افکار و عقاید مخالف. نه. من فقط دلم میخواست جای A.N بودم.
اینکه من هدف والاتری را دنبال میکردم اما بعدش تصمیم گرفتم وسط راه ناخنکی هم به یکی از وسوسههای نورانیام بزنم، مرا در مسیر دشواری قرار داد. در هر حال آدمیزاد با امید زنده است و همیشه با خودش میگوید شاید بشود. برای همین به پیش میرود.
****
«اگر بخواهم به اون برسم، باید این بشم.»
وقتی به کلمۀ «اون» رسیدم، انگشتم را سمت پسر ورزیدۀ خوشهیکلی گرفتم که بعدها فهمیدم اسمش «فرانسیسکو» است و «فرانی» صدایش میزنند و وقتی به کلمۀ «این» رسیدم، عکس زن خوشتراشی را که به دیوار باشگاه چسبانده شده بود، به آیسا نشان دادم.
آیسا کمیمکث کرد. لبخند کجی روی لبش داشت و یکی از ابروهایش را بالاتر از آن یکی نگه داشته بود. کاری که من در بچگی خیلی سعی میکردم بتوانم انجام دهم؛ اما نمیشد.
گفت: «یعنی واقعاً میخوای با این پسره…؟»
گفتم: «فقط یه شب.»
_ «اوه یعنی حاضری چند ماه تمرین کنی برای یه شب؟»
_ «میارزه.»
_ «همیشه کارهای عجیب میکنی. آخه هیکل این زنه رو ببین.»
_ «دقیقا که این نه. ولی یه چیزی تو مایههای همین.»
آیسا با مسخرگی گفت: «تو مایههاش هم نمیشی.»
رفتیم روی تردمیل و دکمۀ استارت را زدیم. چندماهی بود که اضافهوزن داشتم. آنقدر فستفود، شیرینیجات، هلههوله و غذاهای عربی و هندی خورده بودم که ناگهان هر تکه از خوراکیها را در گوشهای از بدنم پیدا کردم.
از زیر پوست شکمم پیتزا و همبرگر بیرون زده بود. از باسنم پاپکورن و دونات. سینههایم هم مشک نوشابه و نسکافه و شیرچای شده بود.