انتخاب برگه

سال‌ها سال قبل در کلاف درهم‌پیچ روایت، گیر افتادم. ــ نقدی بر داستان سال‌ها سال قبل ــ اثر رضا بهاری‌زاده ــ سمیه برازجانی

سال‌ها سال قبل در کلاف درهم‌پیچ روایت، گیر افتادم. ــ نقدی بر داستان سال‌ها سال قبل ــ اثر رضا بهاری‌زاده ــ سمیه برازجانی

سال‌ها سال قبل در کلاف درهم‌پیچ روایت، گیر افتادم.

نقدی بر داستان سال‌ها سال قبل[1] اثر رضا بهاری‌زاده

سمیه برازجانی

(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دوازدهم–تابستان ۱۳۹۹– منتشر شده است.)

صادقانه اگر بگویم، این داستان از آن دست متن‌هایی نیست که هر خواننده‌ای راغب به خواندنش باشد. اغلب مردم ترجیح می‌دهند متنی بخوانند که در پیچ‌وخم جاده‌هایش سرگردان نشوند. با این حال، هستند کسانی که از کشف هزارتوهای پردست‌انداز و ناهموار لذت می‌برند. برای همین، خواندن داستان سال‌ها سال قبل را به خوانندگان دیوانه‌ای توصیه می‌کنم که از گشودن کلاف درهم پیچ روایت، لذت می‎برند.

در خوانش این متن «اعتراف می‌کنم در سومین یا چهارمین برخوردم» سررشتۀ این کلاف را در ژانر اثر یافتم. ژانر، آن سرنخ قابل ردیابی بود که با پیگری‌اش توانستم کوره‌راه‌های پیچ‌درپیچ را طی کنم و البته در خانۀ پایانی فهمیدم که نویسنده‌ مرا به بازی گرفته است.

علی‌ای‌حال، بیایید با تکیه بر مسئلۀ «ژانر» به نقد این داستان ‌بپردازیم. تأکید بر ژانر از آن جهت است که سال‌ها سال قبل، برخلاف اصول ژانری خود عمل می‌کند و نویسنده‌اش در این کار تعمدی دارد که دلایل آن را بررسی خواهیم کرد. پیش از آن اجازه دهید خلاصه‌ای از داستان را در چند جمله بیان کنم:

سال‌ها سال قبل، ربات‌های هوش مصنوعی به فرمانروایی انسان در زمین خاتمه دادند و نسل بشر تا مرز نابودی پیش رفت؛ تا اینکه وقوع طوفان خورشیدی، ربات‌ها را نیز به انهدام ‌کشاند. حالا جهان تعطیل شده و آخرین انسان بالغ مذکر از قفسی که سال‌ها در آن زندگی کرده، بیرون می‌آید. او نظاره‌گر جهانی ‌است که در آن ربات‌های پیروز در حال فروپاشی‌اند. آخرین انسان مذکر «به اسم گیل که از قضا راوی داستان هم هست» به سفری کوتاه می‌رود و در پایان به قفسش برمی‌گردد و ماجرای سفر چند روزه‌اش را می‌نویسد. این خلاصۀ داستان است.

خوش‌خیال نباشید! داستان به همین سادگی هم پیش نمی‌رود.

اول به این سؤال جواب بدهید: چه داستان‌هایی را راحت‌تر می‌فهمید؟

جواب: آن‌هایی که طبق یک الگوی مشخص پیش می‌روند و قابل پیش‌بینی هستند. یک شابلون آماده روی داستان بگذارید، الگویش را دربیاورید، قراردادش را بیرون بکشید و به! راحت‌الحلقوم آماده است.

اما اینجا خبری از شابلون نیست. نویسنده «باور کنید از روی بدخواهی»، از ترفندهایی استفاده کرده تا قراردادهای از پیش تعیین شدۀ ژانر را درهم بشکند. به همین دلیل است که فهم این داستان در گرو گشودن قفل‌هایی است که پیش‌روی خواننده قرار دارد است. به اعتقاد من اولین کلید، ژانر داستان است.

ژانر این داستان، ترکیبی است از علمی‌تخیلی و پساآخرالزمانی. هرکدام از این دو نوع ادبی، ویژگی‌هایی دارند که خلاصه‌اش می‌شود این:

ژانر علمی‌تخیلی: در داستان‌ علمی‌تخیلی، نویسنده با تکیه بر علم که امری کاملاً تجربه‌پذیر است، به دوره‌ای ارجاع می‌دهد که در آن بسیاری از امورِ هنوز تحقق نیافته، ممکن شده است. معمولاً زمینه داستان‌های علمی‌تخیلی‌ آینده است، اما به سادگی می‌شود زمینه‌ای در حال، گذشته یا در چارچوب زمانی‌ کاملا متفاوت با تقویم زمین برای آن تدارک دید.

جهان خیالی در هر داستانی اعم از فانتزی یا علمی‌تخیلی، تصویری از امکان بودن و تحقق یافتن فراهم می‌سازد؛ یعنی خواننده امکان تجربه اندوزی چیزی را پیدا می‌کند که در جهان واقعی خودش ناممکن به نظر می‌رسد. تصور اینکه ربات‌ها و هوش مصنوعی جهان را به تصرف درآورد و نسل انسان را تا مرحلۀ انقراض بکشاند، از همین دست تجربه‌هاست.

ویژگی چنین ژانری این است که نویسنده تلاش می‌کند جهان داستانی‌اش را باورپذیر کند. در این صورت خواننده می‌پذیرد جهانی با این ویژگی‌ها، ممکن و شدنی است. نویسنده برای اینکه خواننده داستانش را باور کند، نشانه‌هایی در متن می‌گذارد که بر واقعیت تکیه داشته باشد، حقیقی بنماید و قابل باور و اعتماد باشد. در داستان‌های فانتزی معمولاً جهان خیالی در بطن جهان واقعی قرار دارد. مثلاً شخصیت داستان در جهان واقعی وارد کُمدی می‌شود که دروازه‌ای به یک دنیای فانتزی است. به این ترتیب، شخصیت به رفت‌وآمد میان دو جهان می‌پردازد و آنچه می‌بیند و تجربه می‌کند، به‌شکلی عینی و ملموس بازگو می‌شود. خواننده به‌دلیل هم‌ذات‌پنداری با شخصیت، حرف‌هایش را باور می‌کند و می‌پذیرد که چنین حوادثی امکان وقوع دارد.

ژانر پساآخرالزمانی: یک زمان پس از آخرالزمان. جهان پساآخرالزمانی چه نتیجۀ قهر طبیعت باشد«آتشفشان، سیل، زلزله، رعد و برق و…» چه کیفر زیاده‌خواهی بشر«شیوع ویروس، جنگ هسته‌ای و…»؛ به هرحال به یک‌نقطه ختم می‌شود: نابودی زمین و بشر. در چنین جهانی که امکان حیات از آدمی سلب شده و اندک بازماندگان هم به دشواری ادامۀ حیات می‌دهند؛ مهم‌ترین اصل، «بقا» به هر قیمتی است. پس قانون «تنازع بقا» حاکم می‌شود و شخصیت اصلی داستان در قامت یک‌مبارز ظاهر می‌شود. در این آثار، درخشان‌ترین نقش به قهرمانی می‌رسد که در حال مبارزه و تلاش برای «زنده ماندن» است. نمونه‌اش رمان «جاده» اثر کورت ‌مک‌کورت است؛ دنیایی که در اثر رعدوبرق‌های سهمگین نابود شده و همه‌چیز زیر لایه‌ای از خاکستر دفن است. پدر و پسری به امید یافتن جایی برای زندگی، راهی جاده‌های ناشناخته می‌شوند. پدر مثل یک قهرمان، تا آخرین لحظۀ حیاتش می‌جنگد و زندگی پسر را نجات می‌دهد.

تا اینجا به دو ویژگی اشاره شد که در الگوی ژانر علمی‌تخیلی و پساآخرالزمانی نهفته است: باورپذیری و کنشگری قهرمان.

سؤال: آیا داستان سال‌ها سال قبل این دو ویژگی ژانری را در خود دارد؟

پاسخ: خیر.

طبق قاعدۀ الگوی ژانری، انتظار می‌رود که داستان علمی‌تخیلی بر یک‌نظریۀ علمی یا چیزی شبیه به آن استوار باشد، هرچند که نتیجه‌گیری علمی آن صحیح نباشد. وجه علمی‌تخیلی این داستان متکی بر حضور و قدرت گرفتن هوش مصنوعی و نبرد با انسان است. این اطلاعات از طریق گیل «یعنی راوی اول شخص» و ارجاع به دانشنامه الکترونیکی به ما داده می‌شود؛ ذیل بخش‌هایی با عنوان «آموزنده است» که دربارۀ طوفان خورشیدی، آشیان زیست‌بوم، باکتری کامپیوتری، مدارهای مغناطیسی و غیره توضیحاتی ارائه می‌دهد و نشان می‌دهد دلایل کنش شخصیت و انگیزهای او کدامند. اما در همان حال که متن با لحنی کاملاً جدی مسائل علمی را شرح می‌دهد، گره اصلی «که منطقاً باید مبنای علمی داشته باشد» را به‌شکلی شوخ‌طبعانه‌ می‌بندد. تصور اینکه روزی بیماری‌ای شایع شود که مردان را عقیم کند، چندان دور از ذهن نیست اما «باکتری بُل خورک کامپیوتری» بیش از هرچیز به شوخی‌ای می‌ماند که نویسنده با خواننده‌اش دارد.

خلاف دیگر جایی از نویسنده سر می‌زند که از یک‌راوی غیرقابل اعتماد بهره می‌برد. غیرقابل اعتماد بودن این راوی نه از آن جهت است که میل به دروغگویی دارد، بلکه به این دلیل است که او قادر به درک واقعیت‌ نیست. تمام آگاهی او از جهان پیرامونش محدود به کتاب‌های الکترونیکی است. او که همۀ عمرش را به‌عنوان حیوان زندگی کرده، درک ناقصی از جهان دارد و حوادث و موقعیت‌ها را بنا به فهم نارسای خودش روایت می‌کند. بنابراین نه گیل قابل اعتماد است نه دانشنامه‌ای که توسط دشمن «هوش مصنوعی» نوشته شده. حتی تضمینی نیست که باور کنیم یک‌باکتری ساخته هوش مصنوعی باعث نابودی نسل بشر شده؛ چون آگاهی ما در پس اطلاعاتی است که گیل از خواندن دانشنامه به ما می‌دهد.

گذشته از آن، واژگانی که گیل دربارۀ خود و اطرافیانش استفاده می‌کند، نشان می‌دهد که خودش را به‌عنوان یک‌حیوان می‌شناسد. وقتی می‌گوید «انسان، غریب‌ترین حیوان باغ‌وحش است» یا در جمله‌ای از بچه‌هایش با عنوان «هشتاد تا نر و ماده نابالغ» یاد می‌کند؛ ما را به این یقین می‌رساند که راوی شخصیت ابلهی است که حوادثی مضحک را پیش می‎برد. پیداست که نویسنده هیچ تلاشی برای اقناع خواننده‌اش ندارد و با شیوۀ روایتی که برای نگارش اثرش انتخاب کرده، آخرین جرعه‌های باورپذیری و اعتماد را هم بر زمین می‌ریزد.

از سمت دیگر، این داستان تصویری مخدوش از یک جهان پساآخرالزمانی است. درست در جایی که انتظار می‌رود شخصیت اول قصه برای بقایش بجنگد؛ در نقش یک احمق نمایان می‌شود. گیل نه تنها یک قهرمان نیست «به عنوان تنها نر بازمانده»؛ بلکه صورتی تمسخرآمیز از یک قهرمان دارد. «آیا دون کیشوتی دیگر است؟» او بی‌هیچ تلاشی و صرفا از سر اتفاق، زنده می‌ماند. مبارزه‌ای برای بقا در کار نیست، او یک‌حیوان دست‌آموز در قفس است.

پس با داستانی روبه‌رو هستیم که دو ویژگی مهم ژانری خود را نادیده گرفته؛ حالا به این پرسش می‌رسیم: آیا یک اثر باید همیشه به قراردادهای ژانری پایبند بماند؟

طبیعتا خیر. پایبندی همیشگی به قراردادها به معنی بستن دروازه‎های خلاقیت است. شکستن قراردادهای داستانی «البته از نوع درستش» همیشه راهی برای خلق آثار جدید بوده است.

پرسش دوم: برهم زدن قرارداد، تابع چه شرایطی است؟

درواقع هر تکنیک داستانی می‌تواند در تثبیت یا تغییر قرارداد موثر باشد، مهم چگونگی استفادۀ نویسنده از این تکنیک‌هاست. در داستان سال‌ها سال قبل عاملی که این توازن را برهم می‌زند، «مود» روایت است. «مقصود از مود، طرز و نحوۀ بیان روایت است.» این داستان در مود طنز روایت شده.

اما طنز چطور توانسته قرارداهای ژانری داستان را برهم بزند؟

پاسخ: از طریق واژگون‌سازی.

بگذارید بیشتر توضیح بدهم.

 اولین مشخصۀ طنزِ داستان خودش را در قالب آیرونی به نمایش می‌گذارد. در یک‌تعریف ساده از آیرونی گفته می‌شود: وارونه کردن یک‌واقعیت و ارائۀ تصویری دیگر از آن واقعیت که دارای بار معنایی توأم با کنایه، تهکم، طنز و به‌تعبیری ریشخند و شوخی است. به‌طور کلی آیرونی، گفتن چیزی برعکس معنای آن است. این ویژگی در داستان به‌خوبی پیداست. از همان اولین سطر داستان:

سال‌ها سال قبل وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود…

 جمله‌ای که شروع رمان «صد سال تنهایی» مارکز است و به‌شکلی تمسخرآمیز در سطر بعد بازسازی می‌شود.

«وقتی دستانم را روی تپۀ هیزمی که برای سوزاندن من انباشته بودند، به تیر چوبی استواری که قبل از هیزم شدن، در زمین ریشه دوانده بود می­بستند؛ مشغول شمردن چیزهایی بودم که هم به اندازه کشف یخ احمقانه باشد و…»

خیلی زود طعنه‌اش را همچون خنجری فرود می‌آورد. کمی بعدتر هم مشخص می‌شود کسانی که قرار است او را اعدام کنند، ربات‌های فرسوده‌ای هستند که پیش از مراسم اعدام، از شدت فرسودگی از هم می‌پاشند و آتش می‌گیرند. «تصویری خنده‌دار در جایی که انتظار یک کنش جدی توأم با خشونت یا عمل قهرمانانه را داریم.» اما… نکتۀ جالبش این است که راوی این ربات‌ها را موجوداتی مصنوعی نمی‌داند.

البته با دیدن میرغضبِ مشعل به‌دست، به یاد چیزی افتادم که باعث شد فهرست کردن چیزهای احمقانه را رها کنم.

«میرغضب» واژه‌ای نیست که بتوانیم برای یک ربات به کار ببریم مگر آن‌که تصور ما از ربات، چیز دیگری باشد. حالا این احتمال شکل می‌گیرد که نویسنده با توجه به بافت متن، به كلام، معنایی متفـاوت ‌بخشیده و در آن دریـافتی كـاملا مطایبـه‌آمیـز از نـاهمخوانی به‌دست می‌دهد.

رمان­ها، این نابود کنندگان بالقوه زندگی بشری. البته به نظر من «بنگ و صلح» برای نابود کردن زندگی بشر انتخاب بی­مزه­ای است.

می‌بینیم که نویسنده در لحن نـوعی دوگـانگی به وجـود ‌آورده به‌طوری‌كه سخن گفته شده از جنبـه‌ای دیگـر نـامعقول، نامفهوم، متضاد یا خلاف انتظار است.

امروز زمان آزادی است. آزادی واقعا چیز مقدسی است. آنگاه که بند­ها گسسته شود پرنده فرصت پر گشودن خواهد یافت. من شخصن آزادی را دوست دارم.

این را در حالی می‌گوید که هیچ درکی از مفهوم آزادی ندارد، همان طور که در پایان سفرش، مجددا به قفسش برمی‌گردد. کنش‌های او نشان می‌دهد میان حرفی که می‌زند و عملی که انجام می‌دهد، همیشه نوعی وارونگی وجود دارد. به این ترتیب، مفهوم رویدادها با آن مفهومی که در سطح به نظر می‌رسد متفاوت است. اینجا راوی با نوع طنزآمیزی از تشبیه که در طعنه زدن استفاده می‌شود، شرحی خلاف واقعیت می‌دهد و حقیقت را کتمان می‌کند. به همین دلیل چیزی که در لایۀ سطحی گفته می‌شود با چیزی که در لایه‌های زیرین ارائه می‌شود یکسان نیست. گیل مدام تصمیمی می‌گیرد، بعد خودش آن را نقض می‌کند. در شروع داستان می‌گوید:

نیازی نیست برای جستجوی کتابی که این‌قدر مسخره است خودم را توی زحمت بیندازم.

اما چند سطر بعد کیسه‌ بر دوش، در جستجوی کتاب به سفر می‌رود. در پایان داستان وقتی سوگلیش به او پیشنهاد می‌دهد داستان سفرش را برای نسل‌های بعد بنویسد، گیل با تحکم می‌گوید:

هیچ‌وقت هم چیزی نمی‌نویسم. گور بابای نسل بعدی و آموزنده و تاریخی و بزنگاهش.

 در حالی که گیل راوی داستان است و متن با بخش‌های «آموزنده است» پیش می‌رود. آیرونی این داستان خودش را در کردار و رویدادهای مربوط به شخصیت اصلی نشان داده؛ در رفتاری متضاد با آنچه هست یا به‌صورت طبیعی از آن انتظار می‌رود: یک‌نتیجه متناقض از رویدادها به‌طوری که وعده‌ها و تناسب چیزها به استهزاء گرفته شود. مثلا توصیف دقیق و باجزئیات گل‌سری که خواننده منتظر است جایی کارکردی داشته باشد، اما قرار است توی مدفوع گیل غرق شود. به این صحنه جز استهزاء، نام دیگر نمی‌توان گذاشت.

رفتار و عکس‌العمل او نسبت به رمان‌های مشهور هم آلوده به‌طعنه است:

 قصد دارم در آینده یکی از بچه‌هایم را با گذرگاه عشق و هوس اعدام کنم. وادارش کنم سه چهار بار آن را بخواند تا از اکراه بمیرد.

و البته این حرف را زمانی می‌زند که احساس می‌کند فرزندانش رقیبی برای او خواهند بود؛ درست مثل یک‌حیوان. سپس دربارۀ آشیان زیست‌بوم سخن می‌گوید و اینکه رقابت تنها زمانی رخ می‌دهد که آشیان دوگونه با هم تداخل کند. چنین تصویری جنبۀ انسانی ندارد اما در قالب یک آیرونی، معنادار می‌شود؛ به‌ویژه اگر این وارونگی معنا را در تقابل با ربات‌هایی پیدا کنیم که خودشان را انسان می‌پندارند.

رئیس ]سایبشغال‌ها[ با صدایی که از دفعات قبل بلندتر بود گفت: خشم خدایان ما را در بر گرفت.][ اما هنوز راه فراری هست. خدایان هنوز به درهم شکستن شر امیدوارند. سوشی به‌زودی ظهور خواهد کرد و ما انسان­ها را فرمانروای زمین خواهد کرد.

این آیرونی حتی در پی‌رنگ داستان هم حضور دارد. اینجا با چهار مقطع زمانی مواجه‌ایم:

الف. چهارصد سال پیش: هوش مصنوعی نخستین، علیه بشر قیام کرد و دومین نسل هوش مصنوعی را ساخت.

ب. نسل دوم: هوش مصنوعیِ متحرک یا سایبشغال نام داشت و در نبرد با انسان پیروز شد. سایبشغال‌ها، باکتری خطرناکی به اسم بُل‌خورک کامپیوتری اختراع کردند که نسل بشر را تا مرز نابودی پیش برد.

 ج. نسل سوم: هوش مصنوعی برتر نام داشت، حامی حیوانات بود و آخرین بازمانده انسان‌ها را به‌منظور تکثیر نسل، در باغ‌وحش نگه داشت.

د. زمان حال: طوفان خورشیدی رخ داده و در اثر آن، همه دستگاه‌های الکترونیکی «من‌جمله ربات‌های متحرک یا سایبشغال» از کار افتاده‌اند. حالا آخرین بازمانده آزاد است که از قفس خارج شود.

چنان‌که پیداست، رویدادهای «الف تا جیم» پیش از شروع داستان رخ داده؛ یعنی سال‌ها سال قبل. بنابراین برای اینکه خواننده در جریان این اتفاق‌ها قرار بگیرد، نویسنده ناچار است نقبی به گذشته بزند. اما این کار را از چه طریقی انجام می‌دهد؟ دانشنامه الکترونیکی. آگاهی ما از آن رویدادها کاملا وابسته به دانشنامه‌ و چیزهایی است که گیل برای‌مان تعریف می‌کند. از کجا معلوم که این دانشنامه صرفاً یک‌اسباب‌بازی برای سرگرمی گیل نباشد؟ علاوه بر آن توجه به این نکته‌ ضروری است که گیل فقط راوی داستان نیست، بلکه کسی است که در حال نگارش این متن است. کنش «نوشتن» آن هم از سوی یک‌راوی ابله «که تناقض‌ها و خطاهای عجیب در گفتار و رفتارش دیده‌ایم»، به اندازۀ کافی متن را دستخوش دست‌انداز می‌کند. پیداست که نمی‌توانیم هیچ اعتباری برای حرف‌های گیل قائل شویم. دامن این بی‌اعتباری جایی پهن شد که گیل ماجرای سفرش را تعریف کرد.

«سفر» که بن‌مایۀ آثار ادبی بسیاری است با مفاهیمی مثل رشد معنوی، تکامل شخصیت، دست‌یابی به سعادت، یافتن گنج، پیروزی و مفاهیمی از این دست همراه است. قهرمانان داستان‌ها طی سفر به رشد و کمال می‌رسند. سفر اعم از اینکه معنوی باشد یا سلحشوری، به هر روی به‌شکل یک‌نشانه تفسیر می‌شود. ژرف ساخت این روایت هم مبتنی بر درونمایه «سفر به‌سوی ناشناخته‌ها» پیش می‌رود؛ هرچند این بن‌مایه نیز به‌شکلی آیرونیک درآمده. گیل که تصویری تمسخرآمیز از گیلگمش اسطوره‌ای است، در پی یافتن «چیزی» راهی سفر به سرزمین ناشناخته‌ها می‌شود؛ در راه با دشمنان عجیبی رودررو می‌شود و تا لبۀ مرگ پیش می‌رود «دُن کیشوت»؛ در حالی که به داربستی بسته شده و قرار است اعدام شود، سپس به‌شکلی معجزه‌آسا نجات می‌یابد «سرهنگ آئورلیانو» و عاقبت بی‌آنکه به خواسته‌اش دست یابد، به خانه بازمی‌گردد «تصویر واژگونه‌ای از یک قهرمان سلحشوری.» در آخرین تصویر، او نقش «آدم» را دارد و عهده‌دار تکثیر نسل است و در بهشت خود، سیب به‌دست به سراغ ماری می‌رود که در قفس کناری‌اش خفته.

خب می‌بینید که متن پر از اشاره و کنایه است: مفاهیم خلقت و آفرینش؛ اسطوره‌های آغازین «گیلگمش، انکیدو، اینن»؛ بهشت «مار، سیب»؛ ادیان و مذاهب؛ تاریخ «موزه»؛ ادبیات، رمان و غیره همگی با لحنی آمیخته با تمسخر به بازی گرفته شده است.

اما باید دید این بازی‌ و شوخی‌ در متن کارکردی هم دارد؟ آیا وجه آیرونیک این داستان صرفا از سر تفنن است یا کارکرد روایی دارد؟

به نظر می‌رسد داستان سال‌ها سال قبل، در تلاش برای دست‌یابی به نقطه‌ای است که می‌توانیم از آن به ادبیات کارناوالی یاد کنیم. ادبیاتی آمیخته با شوخی و طعنه که در پی زمینی کردن هر امر مقدسی است. کارناوال، برداشتی یکسر زمینی از انسان را در برابر ادراک رمزآمیز و الهیاتی قرار می‌دهد. تصویری که از گیل نشان داده می‌شود به‌شدت تحقیرآمیز است. او حتی در هنگام رابطه با سوگلی‌اش، از فعل گشنیدن «که برای حیوان به کار می‌رود»، استفاده می کند. در کارناوال هرآنچه که تحکم‌آمیز، خشک و جدی است واژگون شده، انعطاف یافته و به تمسخر گرفته می‌شود تا دنیایی وارونه خلق ‌شود. بدین ترتیب، هر نوع سلسله مراتبی از میان می‌رود و برابری حاکم می‌شود.

به نظر می‌رسد به پاسخ رسیده‌ایم. در این داستان با دنیایی واژگونه مواجه‌ایم؛ مواجه‌ای از نوع پساآخرالزمانی. بهتر بگوییم: روایتی واژگونه و آیرونیک از یک داستان علمی‌تخیلیِ طنز که در بستری پساآخرالزمانی شنا‌ور است. این داستان، بازنمایی جهانی است که در آن انسان خودش را حیوان، و ربات خود را انسان تلقی می‌کند. این جابه‌جایی تنها در معکوس شدن جایگاه‌ انسان، حیوان و ربات نیست، بلکه به فروپاشی معنایی هم می‌رسد. دال «انسان» به‌جای ارجاع به مدلول همیشگی‌اش، به مصنوعاتی از جنس ربات ختم می‌شود. گاهی نیز معنای کلمات دستخوش جابه‌جایی شده:

هوا در زمستان سخت است و رفت‌وآمد توی هوای سخت هم کاری است سرد.

ذکر این نکته نیز خالی از ظرافت نیست که در سرتاسر متن، حرف «جیم» غائب است. گویا زبان نیز در حال فروپاشی است. این چنین است که ذهن مخاطب در سیلان و آشوب اسم‌های خالی از معنا، رها می‌شود. در پایان، دریافت ما از جهان داستانی سال‌ها سال قبل، نقطۀ موهومی است که هرچیزی در آن ممکن و در عین حال ناممکن است. ممکن از آن جهت که ساختۀ ذهن ناهوشیار گیل است و هرچیز بی‌ربطی را می‌تواند وارد جهانش کند «چنان‌که معتقد است رمان، باعث جنگ و نابودی نسل بشر شده» و ناممکن از آن جهت که در این جهان هیچ‌چیزی سر جای خودش نیست: انسان در قفس نگهداری می‌شود؛ آلت تناسلی مردانه نابود شده و یک نسخۀ مومیایی از آن در موزه نگهداری می‌شود؛ بازدیدکنندگان باغ‌وحش، ربات‌ها هستند؛ ربات‌ها عقاید انسانی دارند و مراسم و آئین‌های مذهبی به‌جا می‌آورند؛ در نهایت اینکه تنها انسان‌های بازمانده، اسامی اسطوره‌ای دارند. در چنین جهانی نمی‌توان گفت کدام سخنی جدی و کدام شوخی است. شاید داستان، شوخی خنده‌داری است که نویسنده با ما دارد.

[1]. این داستان برنده جایزه اول جشنوارۀ دوسالانۀ “داستان کوتاه خلاقانۀ سال «حیرت» در سال 1396 بوده و در شماره چهارم سالنامۀ «داستان خلاقانۀ سال”حیرت” » منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب