انتخاب برگه

شاید هیچگاه سخن نگوییم (دیالکتیک شعر و اسطوره) – محمدهادی پورابراهیم

شاید هیچگاه سخن نگوییم (دیالکتیک شعر و اسطوره) – محمدهادی پورابراهیم

شاید هیچ گاه سخن نگوییم (دیالکتیک شعر و اسطوره)

محمدهادی پورابراهیم

(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره سوم – فروردین 1397 – منتشر شده است.)

این نویسه –  در ساحت نظر – منطقی  را کلمه  می ­کند و می ­کوشد تا چیزی با چیزی ( در منطقی که بنا می ­گذارد) مغایر نباشد و در نهایت، متنی را – با این رویکرد – ارائه می­ دهد که خواندنی باشد. موضوع محدود می ­شود به شعر و خویشاوندی ­اش با اسطوره و تبیین دیالکتیکِ پویای این دو.

موضوع:

 

سیب بر زمین افتاد

به آسمان نرفت؟

و ایستاده، معلق در هوا نشد

                                 اسحاق نیوتن

این و یا شبیه به این سخن از نیوتن (و نه الزاما این تنها گونه­ ی بیانی) در هر زبان و هر پدیدار دیگری (در سیطره­ ی نظام ارزشیِ پیش از بسط و تبیین قانون جاذبه) یک شعر است. به همین منوال همه چیز با شعر – با بنای نظام زیبایی شناسی –  آغاز و سپس اسطوره می­ شود حتی آن هنگام که یک اتفاق به نظر می­ آید هم چون چیودنا.

چیودنا یا برگردان یا ضربه­ ی قیچی که مبدع­ اش ” لئونیداس داسیلوا ” اهل ریودژانیرو است  هم به همین منوال یک شعر است. داور – در سال 1934 – که داسیلوا توپ را برای اولین بار با ضربه­ ی برگردان وارد دروازه می ­کند از آنجا که هنوز این شیوه ­ی هدایت توپ را نمی ­شناسد – زیبایی شناسی­، و اسطوره ­اش را ندارد – بازی را به ناچار برای دقایقی معلق نگه می ­دارد تا برای این رفتار( این شعر، این ضربه­ ی شاعرانه، مجنونانه) تصمیم بگیرد. در زمانِ تعلیق به احتمال زیاد – چون راه دیگری نداشته – ابتدا با رجوع به اشکال و انواع خطاها هم چون هند، کف پا و …..  آن را از هر نوع خطایی مبرا کرده سپس با اندیشیدن به سلامت ذهنی و وضعیت جسمانی خود و بررسی نوع واکنشِ بازیکنان و تماشاچیان و در انتها با تکرار جمله ­ی تسلی بخشِ؛ توپ از خط دروازه عبور کرده است، تصمیم می­ گیرد که ضربه­ ی داسیلوا را بپذیرد و عبور این چنینی­ی توپ از خط دروازه را گل اعلام کند.  داسیلوا به طور یقین برای اولین بار و قبل از وارد کردن ضربه به توپ (یا توامان) به چنین جمله ­­ای اندیشیده؛ از پشت و در هوا با اغوای خط دفاعی و دروازه بان به توپ ضربه می­ زنم. ابتدا به چنین و یا مشابه­ های این چنین جمله ­ای اندیشیده سپس به همین جمله استناد کرده و در گام آخر آن را اجرا کرده. این همان تابعیت رفتار از جمله است که ژولیا کریستوا و نوام چامسکی به آن اشاره می­ کنند.

داسیلوا مبدع و خالق این شعر است و جهانِ اغوا شده توسط اسطوره باید زمانی مکث کند تا این شعرِ نو بدل به اسطوره شود. تکرارِ آن – چه توسط داسیلوا چه با پاهای سیاه پله – تاریخ­ ­اش را رقم می ­زند. اسطوره­ ی برآمده از این شعر پس از عبور از مدخل تاریخ به عنوان یک امر طبیعی به اسباب و اثاثیه ­ی جهان افزوده می ­شود. هر امر طبیعی الزاما تاریخی است و معنا همان تاریخ است. بنا به این تعریف اینگونه می­ توان گفت که هرآنچه را که تا کنون دیده، شنیده و رفتار کرده ­ایم اسطوره است که ابتدا و در وهله­ ی نخست شعر بوده سپس با عبور از امتناع ­های سیاسی بدل به امری تایخی شده و در نهایت با پشت سرگذاشتن فرایند سیاست- تاریخ به عنوان یک رفتار طبیعی و معنادار به اثاثیه ­ی جهان افزوده شده. مرزهای بازیِ فوتبال تا قبل از چیودنا به ضربات از روبرو، ایستایی ­ها، کورنل ­ها، اوت، هد و …… محدود می ­شده و با چیودنا گسترش می ­یابد. این همان الگوی بسط و قبض جهان است که شعر با تخطی گری به آن دامن می ­زند. اگر همه چیز اسطوره است و ما در سیطره­ ی اغواگر اسطوره زندگی می­ کنیم باید اینگون قرارداد کنیم که شعر یک لحظه است و این یک لحظه همان آزادی است چرا که شعر در فرایندی چرخشی با فراروی از اسطوره­ و سپس تحریک ذائقه ­ی نهادها و ساختارهای حاکم و عبور از موانع تاریخ و ایجاد بسط یا قبض جهان دوباره خود اسطوره می ­شود و به عنوان ” یک امر طبیعی” در دستور کار جهان قرار می ­گیرد. اینگونه می ­توان گفت که مرزهای جهان توسط اسطوره­ ها حراست می­ شود. جداسازی و یا تعیین جهت برای مشخص کردن قبض و بسط جهان یک امر اخلاقی (و به همین خاطر و الزاما سیاسی ­) است و نیاز به تعیین ارزش، تعیین خوب و بد و ارزش گذاری دارد. امروزه بنا به نظام ارزشیِ رسمیت یافته مطمئن هستیم که اشعار اسحاق نیوتن و لئونیداس داسیلوا موجب بسط، گسترش و گشایش جهان شده اما در زمان نیوتن و سلطه­ ی اسطوره­ ی “مشیت الهی” بر فرایند خردورزی، حکم به گونه ­ای دیگر بوده. نیوتن با فراروی از نظام­ های معمول و شکاکی در اسطوره ­ی مشیت ( یا اسطوره ­ی غالب ) و خلق شعرِ جاذبه محکوم به اعدام می ­شود. حکم و تعیین ارزش برای ابداع یک آلت و یا ابزار شکنجه نیز به همین گونه خواهد بود. شاید سیاست به همین خاطر اشعاری را تا مدت­ ها در نهان­خانه ­اش مخفی نگه می ­دارد و نام این پنهان کاری را نخبه گرایی و مصلحت اندشی می ­گذارد. شعر قلمداد کردنِ ابداع – جدای از فرایند ارزش گذاری – در هر نظام ارزشی حکمی است قطعی حال چه موجب بسط و گسترش بشود چه منجر به قبض و تنگی. حیطه و قلمرو عملکرد نظام ­های ارزشی بعد و بیرون از قلمرو شعر است. ارزش­ ها را ساختارهای مرسوم و نهادهای حاکمی تعیین می ­کنند که استناد به نظریه ­ی (تکوین و تکامل) داعیه ­ی مالکیت جهان را دارند و این به منزله ­ی این است که سنجه­ ایی پایدار برای تعیین سمت و سوی شعر وجود نخواهد داشت و شعر همواره از سوی ساختارهای اسطور­گانی ( و نظام­ های حاکمیت یافته و برساخته از اسطوره ­های رایج) محکوم خواهد شد.

شعر گونه ­ای است نظام­ مند که نخست و در بدو تولد هیچ نظامی (بجز خودش) نمی ­تواند و در وهله­ ی بعد نمی ­خواهد آن را به رسمیت بشناسد چون شعر نظم جدیدی را پیشنهاد می ­دهد به همین سبب نظام ­­های زیبایی­ شناسی یا ذائقه ­ی جهان و بطور کلی تر ساختارهای مرسوم و نهادهای حاکم از پذیرفتن ­اش سرباز می ­زنند.  جهان ( و ساختارهای موجود ) شعر را ابتدا برآمده از دنیای دیوانه­ گان می ­خوانند سپس آن را به جنون نسبت می ­دهند و در وهله­ ی بعد – در صورت صلاح دید – با رسمیت بخشیدن به آن می ­گویند این نبوغ است و این گونه و گام به گام خود را برای بسط یا قبضی محتاط و کاملا سیاسی آماده می ­کنند. کارکرد شعر الزاما سیاسی است چون با خصلت گشایش گری ­اش با نظام ­های موجود و یخ ­زده ­ی جهان که قبض اندیش، بسته، راکد و سترون است در تقابل قرار می ­گیرد و بطور کلی با عملکرد سیاسی نظام اسطورگانی که تعیین حدودی غیر قابل تغییر و تحریف برای جهان است مغایر است. نظام بنا گذاشته شده بر اسطوره که در ید قدرت است تمایلی به تغییر و بسط ندارد و اینگونه شعر همواره قدرت را تهدید می­ کند چرا که قدرت خود را بانی و مدعیِ رشد، توسعه، تکامل و موجودیتِ جهان می ­داند. عکس العمل کلیسا در مواجهه با اندیشه ­ی نوظهور اسحاق نیوتن نمونه­ ی سرراستی از این موضوع است.  قدرت به همین خاطر، رویایِ امحاء مرزهای خود با  شعر و به دست آوردن امتیازِ انحصاری ­اش را در سر می­ پروراند.

شعر با این تعریفِ ماهوی ( و دیالکتیکِ همواره و پویای آن با اسطوره ) و بدل شدن به یک سخن از حصر و جدالی بی پایان با زبان، از دغدغه ی مجاز و بلاغت ( و بطور کلی از خواستگاه علوم جابجایی ) آزاد شده و رهایافته از توهمِ جوهرگرایی، و فارغ از داعیه ­ی پیامبری و هدایت، مسولیتِ انبساط و انقباض ­های جهان  را به عهده می  گیرد و اینگونه به جهانی بعد از جهان موجود و بیرون از قلمرو اسطوره نقل مکان می ­کند و برای همیشه در آن جای بیرونی و ناپیدا سکنا می ­گزیند و به خلق، تحریف و در پایین ترین سطح به تشریح مشغول می ­شود. جهان تماما و یکسر اسطوره است اما کارکرد انسان به تقلید از اسطوره و یا کارکرد شاعرانه – و خلق – محدود نمی ­شود. تحریف اسطوره نیز نوعی کارکرد است که فروید نامش را کارکرد فکری می ­گذارد. تنها جایی کار فکری می ­کنیم که اسطوره را تحریف کنیم. پرداختن به امر توضیح و تشریح نیز نوع دیگری از کارکرد فکری است که رولان بارت (و اندیشه­ ی انتقادی معاصر) نامش را راززدایی از اسطوره می ­گذارند. اسطوره و ایدئولوژی به منافع مشترکی می ­اندیشند منافعی که با کنار گذاشتن توضیح و ایجاد سلسله مراتبی خدشه ناپذیر از جهان حاصل می ­شود. به همین خاطر، توضیح و تشریح نیز در تقابلی که با اسطوره – یا منطقِ موجود و ساختارِ حاکم –  پیدا می ­کنند کار فکری محسوب می­شود.

سخن گفتن نیز تا آن­ جا که تحت نظارت و حاکمیت ساختارها و اسطوره­ های حاکم بر سخن باشد تکرار  محسوب می ­شود. الزاما تکرار و نه تقلید چون در امر تقلیدی اراده، انتخاب­ و خواستی وجود دارد. تقلید معطوف به هدف است در حالی که ما در سخن گفتن انتخاب نمی  ­ کنیم ما به ناچار و این گونه و تحت نظارت پروتکل­ های نظارتی سخن می­گوییم. به عبارتی نوع سخن گفتن ما امری آگاهانه نیست بلکه برآمده از کنشی اجباری است. سخن بدیع و نو برآمده از تخطی و تحریف است. لویی استروس می ­گوید رفتارهای خصوصی انسان کمتر از تعداد انگشت ­ های اوست و مابقی اسطوره است. اگر بخوهیم از این قیاس برای سخن گفتن استفاده کنیم باید بگوییم انسان شاید هیچگاه نتواند جمله­ای به دیگر سخن­ ها بیا­فزاید چون یکسر از انباره – از زرادخانه­ ی – اسطوره تغذیه می­ کند مگر آن جا که شاعرانگی پیشه می­ کند یا استناد به نهاد تحریف با چیدمان و اسلوبِ دیگری از نشانه ­ها از نگرشی نوبنیاد و بدیع پرده برمی ­دارد و کنش­ های بنیادی را می­ آفریند. علوم ( با حفظ فاصله­ ی منطقی با شعر ) و با تحریف درپی کنش ­های بنیادی است. اسحاق نیوتن اسطوره­ ی مشیت را تحریف می­ کند. به همین منوال نیکلاس کوپرنیگ اسطوره­ ی مرکزیت و انسان مداری، چالز داروین اسطوره­ ی خلقت، زیگموند فروید اسطوره ­ی ذات و آلبرت انشتین اسطوره­ ی زمان را تحریف می­ کنند. ما آن جا سخن می­ گوییم که فراتر از اقلیم اسطوره ایستاده ­ایم و با تخطی گری ( و نه خودسرانگی ) شعر می ­گوییم و یا و حداقل تحریف و یا تشریح می­ کنیم. شعر  با این تعریف و با خصلت تخطی گری اش مجالی است برای بقاء فردیت و تحریف و تشریح مجالی  برای اندیشیدن.

توضیح :

آن چه در بالا آمده – بطور کل – و بنا به نظری که با خود حمل می ­کند صرفا تکرار، توضیح، تشریح، تجمیع، ترویج، – و در آرمانی ­ترین حالت – تقلید از سخن پیشینیان است مگر آن جا که با تخطی گری دست به تحریف می ­زند. اگر تحریف باشد که حارفش محمدهادی پورابراهیم است و اگر نباشد که نیاز به ارجاع ندارد چون مالکیت در هر ابعاد و اندازه­ ای چه یک کلمه و چه مجموعی از جملات – همواره – از آنِ دیگران است مگر این که شعری خلق شده باشد. با این وجود تا آن جا که به خاطر آورده ­ام از ذکر نام بزرگان اندیشه دریغ نکرده­ ام.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب