انتخاب برگه

نوعی روایت عارفانه، در شعر” احمدرضا احمدی ” ــ نگارنده: سودابه مهیجی

نوعی روایت عارفانه، در شعر” احمدرضا احمدی ”  ــ نگارنده: سودابه مهیجی

نوعی روایت عارفانه، در شعراحمدرضا احمدی

 نگارنده: سودابه مهیجی

(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره هشتم– تابستان 1398– منتشر شده است.)

چکیده

 

نام‌آشنا و پرکاری‌ست که از بنیانگذاران سبکی منحصر به‌فرد در شعر سپید محسوب می‌شود. سبکی  که بعدها توسط صاحب‌نظران، موج نو نام گرفت. شعر او را می‌توان نماینده سورئالیسم دانست اما از آنجاکه سورئالیسم جریان نگرشی ورای مولفه‌های ذهنی و مالوف است و نوعی آشنایی‌زدایی محض در تمامی ابعاد زبانی و تصویری و ترکیب سازی دارد در شعر احمدرضا این آشنایی‌زدایی‌ها و فرارفتن از ذهنیاتِ معهود، سخن وی را به کلام عرفا بسیار شبیه می‌سازد. در این نوشتار به بررسی این شباهت پرداخته می‌شود.

کلیدواژه‌ها: سورئالیسم، عرفان، موج نو، احمدرضا احمدی

مقدمه

موج نو نامی‌ست که نخستین بار توسط فریدون رهنما به اشعار چهره‌هایی چون احمدرضا احمدی و بیژن الهی اطلاق شد. اشعاری که به واسطۀ طرز بیان خاص، زبان متفاوت، فضاسازی و ایماژهای دیگرگونه و روی‌هم‌رفته تخیل آوانگارد، هنجارهای پیشین شعر را در هم شکست. به‌طور مثال در اشعار احمدرضا احمدی زبان وارد ساحتی ناآزموده نسبت‌به گذشته شد. نوعی پریشان‌گویی تعمدانه و آگاهانه در زبان که به حیرت‌انگیز شدن تصاویر و تعابیر و خیال‌پردازی شاعر نیز سرایت می‌کرد در این اشعار بارز شد. همۀ این خصایص شعر احمدرضا احمدی را در زمرۀ شعر سورئالیستی قرار می‌دهد.

مکتب ادبی سورئالیسم در سال ۱۹۲۴ توسط آندره برتون به یاری جمعی دیگر از نویسندگان بنیانگذاری شد و مهمترین خصوصیات آن براساس اعلامیه‌ها و بیانیه‌های بنیان‌گذارانش چنین است :

«اندیشۀ القا شده در غیاب هر گونه نظارت عقل فارغ از هر نوع نظارت هنری یا اخلاقی.»

در عرفان و تصوف اسلامی و در میان آثار و اقوال بجا مانده از عرفا هر کجا که عارف به شرح حالات و مقامات و یا بیان شهود و ادراک خویش از جهان می‌پردازد ماحصل سخن او چیزی‌ست خارج از محدودۀ عقلیات و ذهنیات. کلام عرفا به‌لحاظ ساختار و محتوا هرگز با قوانین و موازین عقلی قابل ارزیابی و فهمیده شدن نیست.

در این مقاله به شباهت اشعار احمدرضا احمدی که ذیل مکتب سورئالیسم قرار می‌گیرد با اقوال عرفا که رخدادی فراذهنی‌ست پرداخته می‌شود.

شعر احمدرضا احمدی

دربارۀ شعر احمدرضا احمدی به سختی می‌توان ابراز نظر کرد و تحلیل‌های رایج را به‌زبان آورد. شعر او خود تنها گواه و تنها راه‌گشای شعر اوست! شعری که گاه به نثر شباهت بسیار پیدا می‌کند اما در عین‌حال طریقه‌ای در خفای واژگان و عبارات او هست که نمی‌توان آن‌را نثر دانست شاید به تعبیر حافظ یک «آن َ»  وصف ناشدنی.

برای فهم جهان شعری احمدرضا هیچ راهی جز پناه بردن و توسل به خود اشعارش وجود نخواهد داشت. باید آن‌قدر در این سطور و واژه‌ها غور نمود که سرانجام دری  به دنیای ژرف و غریب ذهن شاعر گشوده شود و درک سخنان او حاصل آید.

هر چند احمدرضا احمدی خود از پذیرفتن القاب و اسامی برای آثارش سربار می‌زند اما برای صاحب‌نظران و اهالی آموختۀ شعر آشکار است که آثار وی را می‌توان دارای خصایص مکتب سوررئالیسم دانست. سوررئالیسم موجود در شعر احمدرضا خواننده را به سرگشتگی وامی‌دارد و او را در اغلب موارد در میان اوهام رها می‌کند اما در عین حال لذت حاصل از لحن عبارات که حس رهاشدگی و سبک شدن در یک جهان تجربه نشده و خواستنی را به خواننده می‌دهد نیز حاصل همین سوررئالیسم است. لذتی که به‌قول آندره برتون بدست آمده از مخدرات صور خیال است که بی حد و حصر در سورئالیسم می‌جوشد و سیلان دارد و جهان اذهان و منطق را به تمامی غارت می‌کند.

می‌توان گفت شعر او به لحاظ سبک بیان و نوع زبان در اکثر موارد به سخنان صوفیه شباهت دارد:

  • تو نیستی/ دست تو کو؟/ تا من تمام فقر رفیقانم را دیگر ندانم

‌‌‌(نثرهای یومیه ص۳۶)

  • من خودم را پوشیدم/ فصل نبود…

(همۀ شعرهای من ج۱ ص۳۹۱)

  • کنار کشتزاران در باران نام تو قانونی‌ست برای گرم ماندن میوه و درخت…۰

(هزار پله به دریا مانده است ص۱۸۹)

  • آغاز می‌کنم از تو/ که نمی توانم فراموش کنم.

(همۀ شعرهای من ج۱ ص۴۱۲)

به‌لحاظ محتوا نیز در بسیاری موارد به اقوال عرفا نزدیک می‌شود :

  • ما شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ دوست داریم

(همه شعرهای من ج۱ ص۴۵۰)

  • ترسم توبه کنم و در توبه نام تو را، چشم تو را، دست تو را توبه کنم.

(نثرهای یومیه ص۳۶)

  • من چه حجمی را بگویم که تو در آن آسمان نداشته باشی؟

(وقت خوب مصائب ص۱۵۶)

  • چه پهناور بود/ صدای آن سنتور در باد/ که به غارت دل می‌رفت.

(لکه‌ای از عمر بر دیوار بود ص۱۴۸)

فارغ از ردپای زندگی غیر شرقی در شعر احمدرضا احمدی و حتی فارغ از عناصر تشکیل دهندۀ جهان وی شاید بتوان گفت گونه‌ای اشراق در شعر او هست. اگر چه این اشراق از نوع منحصر به‌فرد خویش است و شاید علت این مسئله باز می‌گردد به اینکه احمدرضا جهان را در لحظه‌ها روایت می‌کند. لحظه‌های منقطع لحظه‌هایی که ناگاه مثل یک بارقه پیش روی او می‌درخشند و سپس خاموش می‌شوند بی‌آنکه دنبالۀ ادامه داری از ماجراهای ممتد باشند. هر لحظه خود به تنهایی با تصویری و احساسی می‌آید و می‌رود. و این درست به «احوالات» عرفانی می‌ماند. آنچه که عرفا آن را «حال» می‌نامند و در پرتو آن به شهود می‌رسند.

جوهرۀ اصلی شعر احمدرضا احمدی نوعی «شهود» است. سکون شاعر درلحظه و نگریستن تام و تمام او به جهان درخلال لحظه و سپس روایت آنچه در «لحظه» می‌بیند.

اما آنچه این شاعر می‌بیند و می‌گوید شاید با آنچه معهود و معمول است، آنچه که در تلقی عموم، واقعیت نامیده می‌شود‌، تفاوت دارد. نمی‌توان این تفاوت را زاییدۀ صرفاً تخیل او دانست. افق دید او از تخیل برتر و بالاتر می‌ایستد. روایت او از جهان براساس نوع جهان‌بینی خاص وی است، و نه بر اساس تخیل.

اگر او می‌گوید «اسب مرا درو کردند» واقعه‌ای را بیان می‌کند که در نگاه او حقیقتاً درو کردن اسب است. آنجا که می‌گوید «کبوتر سفید از بام خانه بخار می‌شود» بی هیچ اغراق و تخیلی این سخن را بر زبان می‌آورد. او حقیقتاً پرواز کبوتر را تبخیر می‌بیند و اینگونه شهود می‌کند. دلیل این ادعا نیز کاملا آشکار است اینکه در تمام اشعار وی یک تم اصلی و سبک گفتار همواره در جریان است، نوعی وحدت وجود که در ساحت “زبان ” تجلی یافته.

راویِ تمام آثار او همواره یک شخص واحد است و از یک زاویۀ دید واحد به هستی می‌نگرد. در نگاه اول حتی ممکن است اشعار او شبیه به هم و تکراری به‌نظر برسند حال آنکه با نگرشی ژرفتر مشاهده می‌کنیم که تجلیات گوناگون جهان در این اشعار ثبت شده. اگر این شاعر از تخیل خود بهره می‌جست و صرفاً تشبیهات و استعارات ذهنی را وارد شعرش می‌کرد نمی‌توانست جلوه‌های متعددی از مسائل پیش پا افتاده و «منجمد»” و «ثابت» حیات را با زیبایی نامکرر بیان کند. چنان‌چه ساکن‌ترین عناصر زندگی مثل نام روزهای هفته، فصول، رنگ‌ها، گیاهان و میوه‌ها در شعر احمدرضا احمدی تشخص حقیقی و عینی و پویا دارند. او لحظه لحظه چگونگی این عناصر را توصیف می‌کند، توصیفی تکرار نشدنی. تمام اشیا و موجودات در شعر او زنده و پوینده‌اند. همه چیز دم‌به‌دم و نوشونده است، همان‌گونه که به قول مولانا «هر نفس نو میشود دنیا».  در شعر او هر چیزی در هر لحظه برای خود وصفی دارد که با لحظات قبل و حتی با آن‌چه در ذهن ما سابقه دارد‌، شبیه نیست. او خود دربارۀ بینش خویش چنین می‌گوید:

«شاعر در همیشه فقط فرصت دارد یک ثانیه با برگ مهربان باشد. حرمت برگ در همین یک ثانیه است. برگ باید در همین یک ثانیه تشکیل شود، شکل گیرد، کامل شود.»

این درست مثل مشاهدات صوفیانه است که ذیل تخیل نمی‌گنجد بلکه خبر از جهانی دیگر می‌دهد . جهانی که در آن تمام اشیا و مخلوقات گونه‌ای دیگر بروز پیدا می‌کنند. جهانی که گویا به موازات همین جهان که در آن بسر می‌بریم وجود دارد و جاری‌ست اما برای دیدن و تجربه کردنش به نوعی نگاه دیگر و یا چشم دیگر نیاز است. در آن جهان همه چیز از ذات‌ها تا معناها، گونۀ دیگری وجدان می‌شوند و زندگی گویا جور دیگری ساری‌ست.

  • پرنده‌ای که از دست من بر آب ریخت

(قافیه در باد گم می‌شود ص۳۲)

  • درخت را در نور می‌بینم/ که ایستاده است/ و نمی‌داند زمین/ سیارۀ کوچکی‌ست/ انبوه از صحبت و قول

(همان ص۴۲)

  • فقط لحظه‌ای اسبان/ مرا در باد دیدند/ به سفر رفتند.

(همان ص۴۹)

  • بادها از چهرۀ من/ وصف بهار را می‌دانستند.

(هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود ص۱۰۰)

  • اکنون هراس پرنده آن است/ که آسمان زمین شود

(همان ص۹۴)

  • کجا بود حکایت من/ که من/ جسته و گریخته/ ازصفات صبح‌دم می‌گفتم.

(همان ص۱۰۴)

  • مهتاب در گل‌های یاس/ فراموش شده بود

(همان ص۱۲۰)

  • خانه را ابر قدیمی می‌کند

(همۀ شعرهای من ج۱ ص۳۴۳)

  • این جریان هولناک عطرهای تو در باران/ مرا آسوده نمی‌گذارند

(عزیز من ص۱۵)

  • می‌توانستیم پهناوری ِ پاییز را در یک سبد میوه جا دهیم.

(روزی برای تو خواهم گفت ص۱۳۶)

از خصایص سوررئالیسم این است که بیانات گوینده بدون دخالت ذهن و قضاوت‌های ذهنی و خط کشی‌ها و بایدها و نبایدهای ذهن او رخ می‌دهد.

احمدرضا احمدی دربارۀ خود چنین می‌گوید:

«من ستایش یک گل را وقتی شعر می‌دانم که شاعر خودش را و بدبینی خودش را نبیند و تنها به فکر آن گل باشد. خود را دخالت ندهد.» “

منطبق با این توضیح می‌شود نتیجه گرفت شاعر سوررئالی مثل احمدرضا جهان را ورای ذهن  خود و بی‌دخالت آن شرح می‌دهد. حالتی که درست مشابه است با تجارب عرفا و آنچه از میراث مکتوبشان برای ما باقی مانده. لذا او راوی شهود یگانۀ خویش از جهان است بی‌آنکه در این روایت متوسل به شگردهای شاعرانۀ معمول که زاییدۀ تخیل هستند شود.به بیان دیگر عنصر اصلی شعر احمدرضا احمدی شهود وی و نه تخیل دورپرواز اوست. چرا که در این شهود همه چیز آن‌چنان دیگرگون و محیر و بدیع ظهور می‌کند که برای زیباتر شدنش نیازی به بهره جستن از تخیل نیست. او همان چیزی را که می‌بیند شرح می‌دهد. احمدرضا احمدی جهان را ورای ذهن، رویت و سپس روایت می‌کند. که چه بسا بی‌شباهت به عالم وحدت عارفانه نباشد. و چنین جهانی سراسر بی نیاز از آرایش است.

منابع و مآخذ

-«همه شعرهای من»، احمدرضا احمدی، تهران، نشر چشمه، چاپ  اول، زمستان۱۳۸۷

-«نثرهای یومیه»، تهران، چاپ اول، اردیبهشت۱۳۵۹

-«هزار پله به دریا مانده است»، تهران، نشر نقره، چاپ اول زمستان۱۳۶۴

-«برای تو خواهم گفت»، تهران، نشر ثالث، چاپ اول۱۳۸۷

-«عزیز من، تهران»، نشر افکار، چاپ دوم۱۳۸۷

-«هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»، تهران، نشر چشمه، چاپ اول، بهار۱۳۸۹

-«قافیه در باد گم می‌شود»، تهران، نشر افکار، چاپ دوم، ۱۳۸۶

-«لکه‌ای از عمر بر دیوار بود»، تهران، نشر نوید شیراز، چاپ اول، اردیبهشت۱۳۷۲

-«وقت خوب مصائب»، تهران، نشر کتاب زمان، چاپ اول۱۳۴۷

-«تاریخ تحلیلی شعر نو»، محمدتقی شمس لنگرودی، تهران،  نشر مرکز، چاپ هفتم، بهار۱۳۹۲

-«دادا و سورئالیسم»، سی . و . ای . بیگزبی  ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مرکز چاپ ششم، ۱۳۸۹

-«تصوف و سورئالیسم»، آدونیس (علی احمد سعید) ترجمه حبیب اله عباسی، تهران، نشر روزگار، چاپ اول، ۱۳۸۰

-«زبان شعر در نثر صوفیه»، محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر سخن، چاپ اول، ۱۳۹۲

-«آندره برتون»، جی اچ متیوز، ترجمه کاوه میرعباسی، تهران، نشر ماهی، چاپ اول، ۱۳۸۲

-«مکتب‌های ادبی»، رضا سید حسینی، جلد دوم، تهران، انتشارات نگاه، ۱۳۸۵

-«بلاغت تصویر»، محمود فتوحی، تهران، نشر سخن، چاپ اول،۱۳۸۶

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب