بلند شو از روي فكرهات
جمع شو روي ناخن قرمزم
که جيغ كشيدنام ميآيد
با خش خشي كردن حرفهات
نارنگي ها را هل بده سمت بخاري
ها كن ابرها را
باران چرا به من سر نميزند
تو چرا بوي تابستان
نميپرد از چشمهات
خط ميكشم روي تمام سليقههاي شهري
دهاتي ميكنم چشمهايم را
بوي آدميّت بپيچد توي حلقم
عسلي روشن چشمهايش
بدود توي لباسم
چكه چكه
مورچه ها تابستاني تر اند يا نارنگي ها ؟؟؟
تو دريا تري يا من؟
نميشود دور بزنم من را
مانده ام لاي جرز،
ترك خورده ترين انار
خونم را ميمكد
خالي
خالي تر
خاليترين ليوان را سر بكش
بلند شو از روي فكرهايت
بتكان تنت را
دوست داشتن قريبالوقوع است
و كوتاه ترين داستان
چشمهاي كسیست
كه ديوانه وار دوستمان دارد
( مریم غلامی )