شعری از: مریم غلامی ( بَم چگونه فرو ريخت ؟! )
گريز بايدم از اين شبِ شوم
از اين بسترِ مستعد به كُشانيدن
فعلهايم را بياويزم از گوش
تمامكن كار را، پیش از صَرف لعنتيترين “رفتَن”
از گلوگاه
قبل از چرخش زبان به تكرار آنچه دوست نميداریاش
جاري شود شفق از رگهاي سر به هوا
بياشوبد چشم در رقص گلبولها
خيره خيره خيره “ماندن” را بالفعل شود، باز
نشستنم میآيد ميان بستنِ دهان
لاي دستهای تعلل در لايههای وحشیِ فكر
بالارونده از سر-انگشتها
بیهيچ انقضايي … لبت چند دره ؟؟؟ پراكندَمَت در تن در رگ در تمام زوايای مخفیام
بستَمَت به وحشتیترين موج
به ” مارايت الا جميلا ”
كه تكراركنان، بَستی به نافِ شنبه
چند تو سربرآورده از چشمهام
كه الكل به جستجوي تنم
میشكفد از قهقهههای ديوار
كه حتي «براهنی»
«ایرانهخانمِ» شعرهايش را
نستايد بعد از اين،
نرمشود به خندههای «عَضُدی»
و هر دو، بخندند به او كه درد میكشد
از تصوّرِ مشت بر دندان
كه حتي بسرايند شعرها را دونفری
بين پكهای چایآلود
چند تو میرود، از منِمجبور به تماشا
گريز بايدم از تو شادمانیِ اندوهبارم
گريز از برجستهترين سطر
كشيدهترين آه از سرِ داشتنی معلق
گيج در دايرهایهایِ دهن لق
كه باز شده پاهاشان، در پروندهٔ بريدن از لب
گر گرفته تن در هوایِ آغشته به صداش،
به رقصِ نامت از گلوي ابريقیاش
گلبهگل نشانده بر لبم، داغ
بر دستم لرزش
بر سرم
بر سرم
بَم چگونه فرو ريخت ؟!
با چند كوبيدن پا بر گلو ؟؟؟
به چند بوسه سِقطشده در هوا ؟؟؟ شانزدهساله نبودم هنوز
كه خيابان پريد ميان حرفم
كشيد تو را به آنسویِ شعار
بیچيدنِ حرفهام،
كنارِ لبهات ” گلنراقی ” وار صدايم كن
تمام شود اين شبِ سياه
بیريختنِ خونِ فعلهایِ بُرَندهام از تو
بگيردت جنون شانزدهسالگیام
بعد از تبَ سیسالگي
نگذار گريزگاهِ ملخ شود جانم،
بدزدد، فصلِ رسيدنم را !
( مریم غلامی : دیماهِ ۱۳۹۸ )