انتخاب برگه

معرفی کوتاه من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم ـ اثر محمدرضا صفدری ـ صدیقه قانع  

معرفی کوتاه من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم ـ اثر محمدرضا صفدری ـ صدیقه قانع   

معرفی کوتاه من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم اثر محمدرضا صفدری

صدیقه قانع

(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دوازدهم–تابستان ۱۳۹۹– منتشر شده است.)

رمان من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم یا به اختصار رمان ببر، نوشتۀ محمدرضا صفدری، نخستین بار در سال (1381) توسط نشر قصه به‌چاپ رسید. چاپ دوم این کتاب توسط نشر ققنوس و با تیراژ 990 نسخه در سال (1392) منتشر شد و در سال (1398) به چاپ چهارم رسید. این کتاب، رمان برگزیدۀ سال(1381) منتقدان و نویسندگان مطبوعات و جایزۀ ادبی اصفهان نیز هست.

به عقیدۀ نگارنده، آنچه آثار برجستۀ ادبی را خواندنی و ماندنی می‌کند، گِرد هم آمدن مجموعه‌ای از ویژگی‌های مثبت، تمایزات و برتری‌هایی است که نسبت به سایر آثار ادبی دارند؛ آنچه که در رمان ببر به‌وضوح شاهد آن هستیم، از شیوۀ روایت و زاویۀ‌دید گرفته تا غنای زبان و واژگان به کار رفته و طرح و پی‌رنگی منحصر به خود.

با خوانش چندین و چند بارۀ رمان، طرح آن تا حدودی مشخص می‌شود؛ چرا که به‌دلیل وجود ابهامات و تناقضات، رسیدن به طرحی قطعی و کامل، سخت و یا غیرممکن به نظر می‌رسد. در هر حال شاید طرحی ساده شده از رمان چنین باشد: نوذر، نویسنده‌ای جوان که سال‌ها برای ادامۀ تحصیلات در تهران زندگی می‌کرده، اکنون به زادگاه خود، ریگستان بازگشته تا خاطرات کودکی خود را مرور کند و از اتفاقاتی که طی سال‌های غیبتش رخ داده، مطلع شود. این اتفاقات را راویان مختلف برای نوذر تعریف می‌کنند؛ راویانی که اگرچه شخصیت‌های متفاوتی هستند، اما معمولاً هم‌نام‌اند. مثلاً زن اول و دوم زارپولات و زن گودرز «پسر زارپولات که بعد از مرگ گودرز، زنِ برادر کوچک‌ترش، نوذر می‌شود» همگی گل‌افروز هستند. نوذر هم به یاد برادر فوت شده‌اش، خودش را گودرز می‌نامد. راوی اصلی که نوۀ زارپولات هست نیز نوذر نام دارد. جدا از این‌ها، نام برخی شخصیت‌ها و مکان‌ها در طول زمان تغییر می‌کند. مثلاً «م-دال» تبدیل به «میدال» و سپس «میدا» می‌شود. اتفاقات یکسان در مورد شخصیت‌های مختلف تکرار می‌شوند. مثلاً یعقوب، پسر فلامرز رودانی، مثل گودرز در جنگ کشته‌ می‌شود. هر سه گل‌افروز و زن دوم نوذر، دل‌گریخته می‌شوند. باغ زارپولات چندین بار آتش می‌گیرد. خاطرات کودکی نوذرِ راوی و بُتُل مثل شنا کردن و بازی میان نخل‌ها در هم می‌آمیزند و تکرار می‌شوند. این تکرار و در هم آمیختگی در مورد مکان‌ها و زمان‌ها نیز رخ می‌دهد. زارپولات به‌دنبال زنِ دیگرش آتو، به برازجان می‌رود، اما آتو جسد او را روی پلۀ دکانی پیدا می‌کند، در حالی‌که جایی دیگر آتو او را در بازار می‌بیند.

به تمام این پیچیدگی‌ها باید جملات و پاراگراف‌های طولانی، عدم رعایت ترتیب معمول عناصر جمله «روابط هم‌نشینی»، جملات ناقص، عدم‌استفاده از علایم نگارشی در مکان مورد نیاز، استفاده از واژگان «به خصوص افعالِ» جدید و استفاده از زبان و واژگان بومی را نیز افزود.

بنابراین رمان دارای منطقی ویژه، منحصربه‌فرد و متفاوت از منطقِ مرسوم و معمول است که مخاطب برای درک آن، با چالش‌هایی روبه‌روست. او باید بداند که خوانش رمان با منطقِ مرسوم، کاری بیهوده است و نتیجه‌ای جز دل‌زدگی و سرخوردگی و رها کردن نیمه‌کارۀ آن نخواهد داشت. به عقیدۀ نگارنده، اگر مخاطب در پی یافتن دلیل وقوع اتفاقات، نام دقیق و درست شخصیت‌ها و مکان‌ها، زمان دقیق روی دادن هر واقعه و به‌طور کلی نوعی قطعیت و ثبات در آن‌ها باشد، به خطا رفته‌ است. چراکه این رمان تصویر و تفسیری متفاوت از زمان و مکان، شخصیت ها و وقایع به دست می‌دهد.

اگر بخواهیم با ارایۀ مثالی از خودِ رمان، تصویری از کلیت آن به دست آوریم، توجه به این بخش سودمند خواهد بود:

«نوذر مارپیچ در میان درخت‌ها می‌دوید، رسید به جایی از باغ که از آب سیل ماسه و ریگ بالا آمده شاخه‌های درهم پیچ و خشک تاک را پوشانده بود و اسب سیاه زارپولات که دنبالش می‌گشتند تا کمر ایستاده توی گودالی ریگ و ماسه‌اش در میان گرفته بود. می‌خواست از روی پشتۀ ریگ و ماسه جست بزند که دید اسب سر تا پا استخوان ایستاده. تشباد شاخه‌های پیچیده در گردنش را تکان می‌داد. ریگ‌ها و ماسه‌ها را که پس زدند شاخه‌های خشک تاک پیچیده… به دست‌ها و پاها و تیرۀ پشتش دیدار آمد… اسب رو به آن‌ها ایستاده بود. گودرز… به همه نشان داد که شاخه‌های مو اول، شاید یک‌سالی بیشتر، از پس و پیش و پهلوهای اسب پیچیده و گره‌دار شده بودند که از رو‌به‌رو نمی‌شد گفت این اسب است و می‌شد گفت این تاک است پیچیده به بالای خود و اسب نیست می‌نماید که اسب است یا روزگاری اسبی در سایۀ این شاخه‌های همیشه سرگردان و توی خود پیچیده ایستاده بوده است، اگرچه نوذر رشته‌های خشک و پیچیده را از استخوان‌ها جدا می‌کرد و شاخه‌های از پایین به بالا خمیده اندکی سر راست کرده با آن خیزش ببروار ایستاده رو در روی آن‌ها باز هم نمی‌شد گفت که آن ببر است و بی‌‌چون‌ و چرا تاک بود پیچیده در خود و به بالای خود.» (ص 204)

این بخشی است که تصویر روی جلد «چاپ دوم به بعد» و همچنین عنوان رمان، از آن گرفته شده است؛ اسبی که مرده و شاخه‌های درهم پیچ تاک که مثل ببری خیز برداشته‌اند، دور استخوان‌های او پیچیده است، طوری که به درستی نمی‌شود گفت که این ترکیب، درخت تاک است، اسب یا ببر. این ترکیب و پیچیدگی آن به‌گونه‌ای است که شاید جدا کردن اجزایش امکان‌پذیر نباشد و یا اگر هم بشود آن‌ها را از هم جدا کرد، دیگر شباهتی به اصل خود «اسب، تاک یا ببر» نخواهند داشت. پیچیدگی‌های موجود در رمان نیز از همین نوع‌اند و چنین کارکردی دارند؛ تصویری کلی، بی‌ثبات و مبهم ارایه می‌دهند، به‌گونه‌ای که دیدن تنها بخش مجزایی از آن، تصویر کلی را مخدوش و ناقص جلوه می‌دهد.

بنابراین انتخاب نهایی با مخاطب است؛ می‌تواند این رمان را با منطقِ مرسوم بخواند و احتمالاً آن ‌را کلافی سردرگم و معمایی لاینحل بیابد که به او حتی مجال خوانش کاملش را نمی‌دهد، یا اینکه با چالش‌های آن روبه‌رو شده و سعی در کشف دنیای ویژه‌اش و روابط حاکم بر آن داشته باشد و به‌تبع این کشف، احتمالاً به لذتی دست یابد.

 

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب