انتخاب برگه

سه رمان فراموش‌شده و نویسنده‌ای که از یادها رفته ‌است – صدیقه قانع؛ زهرا قادرپور

سه رمان فراموش‌شده و نویسنده‌ای که از یادها رفته ‌است – صدیقه قانع؛ زهرا قادرپور

سه رمان فراموش‌شده و نویسنده‌ای که از یادها رفته ‌است؛

صدیقه قانع؛ زهرا قادرپور

(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره اول – مهر 1396 – منتشر شده است.)

تاریخ هنر همواره تاریخ تلاش هنرمندانی بوده‌ است که در امتداد خط سیر سنّتِ هنری زیست‌بوم خود، بر داشته‌های فرهنگی یک جامعه افزوده‌اند. ازاین‌رو هنرمند در هر زمان و مکانی که باشد به‌ناگزیر در انتهای خطی قرار می‌گیرد که پیشینیانش ساخته‌اند. بدیهی‌ست که درک و شناخت آن خطّ سیر راهنمای حرکت هنرمندی خواهد بود که ساخته‌وپرداخته‌‌ی بافت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود است. به‌گونه‌ای که اگر بافت خاص هنرمند درک نشود، هویت او مبهم و نامعلوم است. براین‌اساس می‌توان نقطه‌ی آغازین هر حرکت روبه‌جلویی را نقطه‌ی پایانی حرکت پیش از خود دانست. حال‌آنکه برای درک اولیه پیش‌فرض‌های گفته‌شده لازم است که تمامی زمینه‌های گونه‌شناسانه و سبک‌شناسانه در هنر و ادبیات را بشناسیم و سپس آن آثار را مطالعه و بررسی کنیم. بااین‌پیشینه، ادبیات داستانی ایران در ۱۴۰سال اخیر را نیز می‌توان نقطه آغاز سنتی دانست که امروزه به آن سنت داستان‌نویسی معاصر می‌گویند. البته افسوس که در همین مدت‌زمان به‌نسبت کوتاه، آثار داستانی کهن بسیاری از میان رفته‌اند. این آثار نه‌تنها از حافظه‌ی فرهنگی عموم جامعه پاک‌ شده‌اند، بلکه متن برخی از آنان را در بایگانی‌ها و کتابخانه‌ها و مراکز پژوهشی نیز نمی‌توان یافت. چه‌بسا از تعدادی فقط نامی باقی‌مانده و از تعدادی دیگر همان نام هم به‌جای ‌نمانده‌‌ است. ازاین‌رو برپایه جست‌و‌جوهایی که انجام دادیم، دریافتیم که به‌واقع هیچ‌گونه بایگانی درخور توجهی از آثار ادبیات داستانی فارسی یکی‌دو قرن اخیر وجود ندارد. هنگامی‌که سنت ادبی ما در فاصله‌ای چنین کوتاه دچار فراموشی شده ‌است، نباید انتظار ایجاد خطّ سیری مداوم و روبه‌رشد داشته ‌باشیم. همچنین طبیعی‌ست که این فرهنگ در مقابل هجوم انبوه سنت‌های ادبی و هنری بیگانه به‌زانو درآید.

بااین‌حال اگر در پی توسعه‌ی پایدار فرهنگی و ادبی و هنری در جامعه باشیم هرگز نمی‌توانیم بدون جمع‌آوری و طبقه‌بندی داده‌ها و داشته‌های پیشین به‌ شالوده‌ لازم دست ‌یابیم. به‌همین‌علت است که مباحث مرتبط با جمع‌آوری و طبقه‌بندی و معرفی آثار اهمیت بسیاری در جوامع پیشرو دارد؛ برهمین‌مبنا در بسیاری از این جوامع، موزه‌ها و مراکز بایگانی فقط ویترینی برای نگهداری و نمایش آثار نیستند؛ بلکه به‌شکل نهادهای تحقیقاتی و پژوهشی بزرگی درآمده‌اند. این‌چنین توانسته‌اند دسترسی پژوهشگران و تحلیل‌گران به منابع اولیه و مستند عظیمی را هموار سازند و انگیزه‌ای ایجاد کنند تا سنتِ خود را گسترش دهند و به آن عمق بخشند. درهمین‌راستا، عموم افراد نیز توانسته‌اند به‌گونه‌ای منسجم و مؤثر به آثار و دستاوردهای اندیشمندان و هنرمندان جامعه خود دسترسی کامل داشته ‌باشند. نتیجه این مهم در رشد فرهنگ عمومی جامعه و رشد خاص هر سنت هنری و ادبی، بدیهی و انکارناپذیر است. حال‌آنکه طبیعی‌ست، در هر بازه‌ی خاص زمانی به‌ دلایل گوناگون، از میان آثار بی‌شماری که داستان‌نویسان هر جغرافیا و فرهنگ خلق‌کرده‌اند، به تعداد کمی از آن‌ها توجه شود؛ درنتیجه ممکن است استقبالی زودگذر از این آثار کنند و انبوهی دیگر نیز به‌ دست فراموشی سپرده ‌شوند. باوجوداین، تجربه‌ی حاصل از مطالعه‌ی تاریخ هنر نشان می‌دهد که گاه سازندگان واقعی سنت فرهنگی و هنری هر جامعه، دیر یا زود از میان همان انبوه فراموش‌شده‌ی زمان خود سربرآورده و بازکشف‌ شده‌اند. فارغ ازاین‌نکته، بی‌شک همه‌ی آن آثار فراموش‌شده یا ماندگار، هریک به‌سهم خود در ایجاد خط سیر رشد و تحول فرهنگی آن جامعه نقش ‌داشته‌اند و همچنان نقش خواهند داشت. اما باوجوداینکه در مدت‌زمانی کوتاه، آثار بسیاری به‌طور کامل ازمیان‌رفته‌اند، آیا در آینده رویکرد کنونی به آثار هنری معاصر، فرصت بررسی و بازنگری و تعمق در آثار گذشته را به ما خواهد داد؟

باوجوداین متأسفانه اندک‌آثار باقی‌مانده از ادبیات کهنمان را نیز در ابتدا دیگران به ما شناسانده‌اند. گویی اگر دیگری و دیگران به سنت ادبی و هنری ما -با هر دلیل و نیتی- نظر نیفکنند، ما خود به‌آسانی همه را در چاه‌های عمیق زمان مدفون خواهیم کرد. به‌راستی این‌گونه عملکرد، جز هدررفت منابع، سرمایه‌های ادبی‌، هنری و میراث حقیقیِ فرهنگی، تکرار و عقب‌گردهای مداوم، سرگشتگی و بی‌هویتی فرهنگی و هنری چه پیامدی خواهد داشت؟

البته ناگفته نماند که به‌طور عمده، تلاش‌های فردیِ برخی پژوهشگران ادبیات داستانی فارسی یکی‌دو دهه‌ی اخیر به‌منظور تهیه‌ی لیست‌های اولیه، همچون حسن میرعابدینی صاحب کتاب «فرهنگ داستان‌نویسان ایران» روزنه‌های امیدی ایجاد کرده ‌است.

درهمین‌باره، از میان نویسندگان و آثار فراموش‌شده‌ی بی‌شمار، «میرزا محمدحسن بدیع» یکی از نویسندگان نسل اول رمان‌نویسی در ادبیات ایران است که فقط به سه اثر داستانی باقی‌مانده از او می‌توانیم اشاره کنیم: یکی کتاب «جوان بوالهوس» که هرچند به‌شکل ترجمه منتشر شده ‌است، اما بعید نیست بازآفرینی کاملی از متن اصلی باشد؛ دیگری رمان «شمس‌الدّین و قمر» در قالب اولین کتاب داستانی بدیع و آخرین اثر او با نام «سرگذشت کوروش» یا «داستان باستان» که نمونه‌ای مثال‌زدنی از نخستین رمان‌های تاریخی فارسی است. باوجوداینکه سه اثر داستانی نامبرده چاپی هستند، فقط یک نسخه‌ی کاغذی از هرکدام باقی مانده‌ است. به‌این‌ترتیب، نسخه‌ی بدون جلد و با ورق‌هایی پاره‌پاره از رمان «سرگذشت کورش» در مرکز اسناد و کتابخانه‌ی ملی تهران، تنها نسخه‌‌ی موجودی‌ست که حتی رونوشت الکترونیکی آن نیز تهیه نشده ‌است؛ همچنین تنها نسخه‌ی باقی‌مانده از کتاب «جوان بوالهوس» در کتابخانه‌ی تربیت معلم تبریز که در حالتی مشابه با کتاب پیشین قرار دارد و تک‌نسخه‌ای از «شمس‌الدّین و قمر» که در کتابخانه‌ی مرکزی تبریز موجود است. گفتنی‌ست بنابر درخواست ما و با پرداخت مقداری پول، از رمان «شمس‌الدّین و قمر» رونوشت الکترونیکی تهیه شد و در اختیارمان قرار گرفت.

 

زندگی‌نامه و آثار محمدحسن بدیع شیرازی

میرزا محمدحسن (حسن‌خان) بدیع شیرازی (۱۲۵۱-۱۳۱۶)، شاعر و نویسنده و رجل سیاسی، از پیشگامان ادبیات داستانی معاصر فارسی و از داستان‌نویسان نواندیش نسل اول بود که علاوه‌بر پیشنهادهایی نوین برای اصلاح نظام اجتماعی ایران، شکل‌های ادبی جدید به‌ویژه رمان را در ادبیات فارسی عرضه کرد. پدر بدیع، حاج محمدرضا نصرت‌الوزاره (ملّارضا) مشهور به بهبهانی، فرزند میرزاحسین شاعر متخلص به مایل، در شیراز متولد شد. ملّارضا در جوانی برای تجارت به بصره رفت و در آنجا اقامت گزید. وی مدتی بعد به‌عنوان کنسول دولت ایران در بصره خدمت کرد. سپس در سال 1286 از دنیا رفت. دراین‌میان بدیع که در کاظمین متولد شده ‌بود، علوم ادبی و زبان عربی را در بصره فراگرفت. سپس در همان‌ جا زبان فرانسه را آموخت و به آن مسلط شد. وی با آغاز جنبش مشروطه‌خواهی برای حمایت از مشروطیت، انجمن «جمعیت ایرانیان» را در بصره پایه‌گذاری کرد. به‌این‌ترتیب به نگارش مقالات سیاسی و اشعار پرشور وطن‌پرستانه پرداخت که در روزنامه‌ی «حبل‌المتین» چاپ می‌شد. گفتنی‌ست این روزنامه را در کلکته منتشر می‌کردند و به ایران می‌فرستادند. مشهور است بدیع پس از خلع محمدعلی‌شاه و اعلام مجدد مشروطه، جشنی در بصره به‌پا کرد. پس از آن نیز اشعار اجتماعی، وطنی، سیاسی و اخلاقی او در جراید ایران انتشار یافت. برخی از ابیات او را نیز زین‌العابدین مراغه‌ای در کتاب معروف «سفرنامه‌ی ابراهیم‌بیگ» آورده‌ است. بدیع در بسیاری از اشعار خود ضمن تبلیغ وطن‌پرستی، مردم را به کسب دانش و فن جدید برای مبارزه با نفوذ بیگانگان تشویق می‌کرد. همچنین اشعاری در انتقاد از وضع مسلمانانِ جهان وقت داشت. وی جهل و نفاق و تفرقه را عامل اصلی تیره‌روزی مسلمانان و سلطه‌ی بیگانگان می‌دانست. اشعار او نیز مملو از احساسات وطن‌دوستانه و آرزوی تعالی و ترقی ایران بود. دیوان وی قریب ‌به چهارهزار بیت را شامل می‌شود که اولین‌بار در بمبئی منتشر و سپس در ایران تجدید چاپ شد. البته تمام ‌اشعار بدیع، وطنی و سیاسی‌اجتماعی نیستند بلکه در دیوان وی اشعار مذهبی، اخلاقی، غنایی و عاشقانه‌ی بسیاری نیز می‌توان یافت.

از مشهورترین اشعار وی قصیده‌ی وطنیه است با مطلع:

چرا نمی‌نگری حالت فکار وطن             وطن چرا نمی‌شنوی ناله‌های زار

البته در برخی منابع و به‌اشتباه، این قصیده را سروده‌ی ادیب‌الممالک ذکر کرده‌اند.

اشعاری با مایه‌های طنز نیز در آثار او کم نیستند:

شـکر خدا در ایـران از هـمـت بزرگان                منـصب شـده فراوان القاب بی‌شـماره

القـاب ممـلکت را گـر روی هم بچینند               بـرجی بلـند گـردد مـانـند یـک مـناره

اندر کتـاب قـاموس حـرفی دگر نمانده               کـه‌آن را لـقـب نـکـرده کـابـینـه‌ی وزاره

علم و هنر نجوییم، خیر  و سپه نخواهیم            که‌ایران از این مناصب خوش‌می‌شود اداره

 همچنین بدیع از اولین نویسندگانی بود که رمان تاریخی نوشت؛ کتاب «سرگذشت کوروش» او که در سال ۱۲۹۹ منتشر شد، نمونه‌ی موفقی از اولین رمان‌های تاریخی فارسی است. باوجوداینکه بدیع اظهار می‌کند اولین رمان تاریخی در ادبیات فارسی را خود نگاشته‌ است، اما حداقل دو عنوان رمان تاریخی را می‌توان نام برد که پیش از اثر وی نوشته شده‌اند؛ ازآن‌دو، یکی رمان «شمس و طغرا» اثر محمدباقرمیرزا خسروی کرمانشاهی است که در سال ۱۲۸۷  نوشته‌ شد و دیگری رمان «عشق و سلطنت» اثر شیخ موسی همدانی است که در فاصله‌ سال‌های ۱۲۹۴تا۱۲۹۷ انتشار یافت. بدیع در سال ۱۲۹۴شمسی به ایران بازگشت و به استخدام وزارت خارجه درآمد. سپس کنسول ایران در کربلا، بصره، بغداد، هرات و بیروت شد. وی سرانجام پس از سال‌ها خدمت در وزارت خارجه، وزارت کشور و اشتغال‌ به فعالیت‌های فرهنگی و ادبی و اجتماعی متعدد، درسال ۱۳۱۶شمسی به‌علت سکته، در تهران دار فانی را وداع گفت.

بدیع در مقدمه‌ی رمان «سرگذشت کوروش» می‌نویسد:

«بهترین وسیله از برای تنویر افکار و تهذیب اخلاق یک ملتی نوشتن حکایات و افسانه‌های سودمند است. دانشمندان و ادبای فرنگستان از دیرگاه پی به این نکته‌ی دقیق برده، اغلب مطالب علمی و فلسفی و اجتماعی را در ضمن قصه و افسانه می‌نویسند که هم به فهم انسان نزدیک‌تر باشد و هم خواننده را از مطالعه‌ی آن فایده… دراین‌دوره نویسندگان بدایع‌افکار ملل متمدنه، هیچ زمینه را خالی نگذاشته‌اند و در هر موضوعی از موضوعات مفیده، داستان‌ها نگاشته‌اند و بسیاری از آثار قلمی ایشان را ادبای مملکت ما به فارسی ترجمه کرده‌اند. اگرچه رمان‌های خارجه دایره‌ی ادبیات ما را وسعتی می‌دهد اما از برای تحریک حسیات ملی ما چندان فایده ندارد و غرض ما از این بیان انتقاد بر ادبای مملکت نیست بلکه عمده مقصود آن است که ما باید امروزه حاجبات را بر کمالیات ترجیح بدهیم و عوض ترجمه‌ی افسانه‌های خارجی، داستان‌های سودمند در موضوع ایران بنویسیم و نکات اخلاقی و اجتماعی را در ضمن افسانه‌های شیرین، گوشزد هموطنان عزیز خودمان بکنیم تا فوایدی را که ملل متمدنه از تألیف این‌گونه داستان‌ها برده‌اند، ملت محبوب ما نیز برده‌ باشد… .»

سپس شرح می‌دهد که داستان‌های پادشاهان کهن، عظمت و شوکت قدیمی ایران را به‌یاد ایرانیان می‌آورد و سبب افزایش حس قوم‌پرستی و وطن‌خواهی در آن‌ها می‌شود. به‌همین‌علت است که وی داستان زندگی کیخسرو یا به‌‌گمان خود، کوروش (کوروس) را دست‌مایه‌ی رمان‌اش قرار می‌دهد. بدیع از منابع فرانسوی و عربی و فارسی در شرح آن دوره‌ی تاریخی استفاده می‌کند و داستان خود را مبتنی‌بر حقایق تاریخی می‌داند.

 

سال‌شمار آثار محمدحسن بدیع شیرازی

۱۲۸۶، سرگذشت شمس‌الدین و قمر، بوشهر: اداره مظفری. نویسنده، داستان این کتاب را ادبی و عشقی و اخلاقی معرفی می‌کند.

۱۲۹۴، دیوان بدیع؛ مجموعه‌ اشعار به ‌اهتمام میرزا عبدالله طهرانی، بمبئی: مطبعه نادری. گفتنی‌ست دیوان بدیع به‌شکل گزیده اشعار، در تهران نیز منتشر شد که تاریخ و مطبعه‌ی آن در تنها نسخه‌ی چاپ‌سنگی موجود در مرکز اسناد و کتابخانه‌ی ملی این شهر مشخص نیست.

(سال؟)، نامه‌ی زبان‌آموز، بمبئی: (؟). بدیع در انتهای کتاب «جوان بوالهوس» بیان می‌کند که کتاب «نامه‌ی زبان آموز» در بمبئی و با خرج حکومت انگلستان طبع شده ‌است. باتوجه‌به‌این مطلب، زمان انتشار این اثر باید پیش از سال ۱۲۹۸ باشد.

۱۲۹۸، جوان بوالهوس، تهران: مطبعه تمدن. این داستان، ترجمه‌ای از زبان فرانسوی است که نام نویسنده‌ی متن اصلی آن در تنها نسخه‌ی موجود در کتابخانه‌ی تربیت معلم تبریز مشخص نیست. همچنین در برخی منابع، عنوان این ‌کتاب را به‌علت نامعلومی «داش‌مشتی پاریس» ذکر کرده‌اند. گفتنی‌ست بدیع در انتهای کتاب «جوان بوالهوس» بیان می‌کند که غیراز کتب نامبرده، رسایل و مقالات عربی و فارسی بسیاری در موضوعات مختلف نوشته‌ است.

۱۲۹۹، داستان باستان، (سرگذشت کوروش)، تهران: مطبعه تمدن. نویسنده، موضوع این کتاب را داستان تاریخی و ادبی و عشقی معرفی می‌کند. درهمین‌باره میرعابدینی در کتاب «فرهنگ داستان‌نویسان ایران» بیان می‌کند که بخش دوم و سوم این رمان با نام‌های «ستاره‌ی لیدی» و «سرگذشت شاهزاده‌ی بابل» منتشر شده ‌است. اما این مطلب صحت ندارد؛ زیرا دو رمان مذکور، دومین و سومین جلد از رمان مشهور «عشق و سلطنت» اثر موسی نثری همدانی هستند که جلد دوم آن در سال ۱۳۰۴ منتشر شده ‌است.

۱۳۰۲، تاریخ بصره با گراوور، کلکته: مطبعه متین. نگارنده در انتهای کتاب، تاریخ اتمام نگارش آن را پنج سال قبل از تاریخ انتشار آن، یعنی سال ۱۲۹۷ ذکر می‌کند.

(؟)، دستور زبان فارسی.

(؟)، تذکره‌الادبا.

 

جایگاه «سرگذشت کوروش» در منظر منتقدان و پژوهشگران

در پایان کتاب « سرگذشت کوروش» یادداشت زیر به امضای نصیرالدوله (وزیر وقت معارف) نوشته شده‌ است:

«جناب مستطاب آقای میرزا حسن‌خان بدیع دام اقباله:

کتاب «داستان باستان» که حاصل تفکر و نتیجه‌ی تدبر ادبی جناب‌عالی است، ملاحظه شد و باعث کمال مسرت گردید. الحق در تدقیق عبارات و تنسیق مقالات و استنباط مطالب تاریخی در تحقیق حقایق اجتماعی متحمل رنج بوده و زحمت کشیده و اثر نفیسی از خود به‌یادگار گذاشته‌اند. امید است دانشمندان براین‌گونه آثار ادبی تأسی نموده و به‌ تألیف این‌طور افسانه‌های تاریخی، ادبیات فارسی را رونق بخشند.»

فارغ از چنین دیدگاه‌هایی که در آن به جنبه‌ی زیبایی‌شناختی اثر چندان توجهی نمی‌شود، نام مهم‌ترین کتاب داستانی بدیع یعنی «سرگذشت کوروش» در کتب و مقالات بسیاری آمده است. اما فقط به ذکر نام اثر به‌عنوان یکی از اولین رمان‌های تاریخی فارسی بسنده کرده‌اند و به‌ندرت نقد و نظری اختصاصی دررابطه‌با آن می‌توان یافت. گویی این اثر و آثار دیگر از این‌دست به‌کل از حافظه‌ی تاریخی ادبیات فارسی پاک شده‌اند و فقط نامی از آن‌ها به‌جای مانده است. باوجوداین بیشترین نظرهایی که برای اولین رمان‌های تاریخی فارسی بیان کرده‌اند، درباره این اثر نیز تاحدّزیادی صدق می‌کند.

ازاین‌رو میرعابدینی رمان تاریخی را نوع ادبی مطرح در سال‌های شکست انقلاب مشروطه معرفی می‌کند و نقش این ادبیات را در جست‌وجوی منجی‌های پرقدرت برای برقراری امنیت اجتماعی می‌داند و می‌گوید: «نویسنده، روی‌گردان از ناملایمات زمانه، عظمت را در شکوه بربادرفته‌ی ایران باستان جست‌وجو می‌کند… رمان تاریخی ریشه در کار فکری کسانی دارد که در مسیر جریان به‌خودآیی ناشی از انقلاب مشروطه، در جهت کشف تاریخ ملی کوشیدند.» وی هدف اصلی اولین رمان‌های تاریخی را ایجاد آگاهی و تفاخر ملی و لحن عمومی آن‌ها را لحنی پیروزمندانه و مبالغه‌آمیز می‌داند. از نگاه میرعابدینی مهم‌ترین مضامین این داستان‌ها تشویق به وطن‌پرستی، مخالفت با دخالت بیگانگان، باستان‌گرایی و تفاخر به گذشته‌ی تاریخی، انتقاد از اوضاع سیاسی‌اجتماعی حال، شماتت مردم غافل و تلاش برای بیداری ملّت، ظلم‌ستیزی، دعوت به اتّحاد و همبستگی است. وی می‌افزاید: «اغلب نویسندگان رمان‌های تاریخی، هم بهره‌ی چندانی از خلاقیت ادبی نبرده‌اند و هم بینش تاریخی پیشرویی ندارند.»

بااین‌چشم‌انداز شاید بتوان هم‌زبان با بیشترین پژوهشگران این شاخه از ادبیات معاصر ایران گفت که تاریخ در اغلب رمان‌های تاریخی ازطرفی فقط زمینه‌ا‌ی برای بیان ماجراهای مهیج عشقی بوده ‌است. بنابراین میرعابدینی نتیجه می‌گیرد: «نویسندگان عصر مشروطه بیشتر به نقش اجتماعی ادبیات توجه داشته‌اند و برای ساختار ادبی و زیبایی‌شناسی رمان اعتباری قائل نبوده‌اند. داستان‌هایشان به اقتضای شرایط انقلابی بیشتر از آنکه جنبه‌ی تخیلی داشته باشد، نقد اجتماعی و خطابه در مدح عدالت و آزادی بود.»

برتلس نیز ریشه‌های رمان تاریخی در ایران را بنابر ‌نظر خود، این‌گونه تحلیل می‌کند: «بورژوازی رفته‌رفته احساس می‌کند که زیر پایش سفت و محکم است، لیکن مع‌الوصف، انقلاب به پایان منطقی خود نرسیده ‌است و در راه کمال، دو چیز مانع آن شده است: ازسویی ضعف طبقه‌ی سرمایه‌داری ایرانی که بیشتر افراد آن جز به دادوستد فرآورده‌ها نمی‌پردازند درحالی‌که از صنعت تقریباً چیزی نیست. ازسوی دیگر، فشار امپریالیسم غربی که آشکارا حامی فئودال‌هاست. بعداً عامل دیگری براین‌دو افزوده می‌شود و آن ترس از جنبش انقلابی توده‌های زحمت‌کش است که چون آغاز گردد، چه‌بسا از چارچوب انقلاب سرمایه‌داری فراتر رود و به محو طبقه‌ی سرمایه‌دار منجر گردد. از آن‌جا چرخشی ناگهانی به‌راست و خیز به‌سوی «قدرت» و استبداد روشن‌بینانه ناشی می‌گردد؛ که احیاناً با دیکتاتوری نظامی آغاز می‌شود تا بتواند ازسویی فئودال‌ها را به‌ اطاعت وادارد و ازسوی دیگر، جنبش انقلاب توده‌ها را از ریشه محو و نابود سازد و به طبقه‌ی سرمایه‌داری امکان رشد دهد. این گرایش‌ها به آن منجر شد که بخشی از طبقه‌ی سرمایه‌داری ظهور رضاخان را -که در شخص او می‌خواستند مدافع خود را سراغ گیرند- جشن گرفت. درست است که این آرزوها تماماً برآورده نشد، چون رضاخان با همه‌ی سرکوب بی‌رحمانه‌ی جنبش دهقانی و کارگری نشان داد که در واقع مدافع منافع زمین‌داران و خادم وفادار امپریالیسم بریتانیایی است و به ‌سرنوشت طبقه‌ی سرمایه‌دار ایرانی چندان علاقه ندارد؛ بااین‌همه، ظاهراً در این هنگام بورژوازی از بد و بدتر، بد را برگزید و آگاهانه از هرگونه تهاجمی کمابیش فعال، خودداری کرد.»

درهمین‌باره محمد فتوحی یکی از ریشه‌های این تغییر ادبی را تغییر ساختارهای اجتماعی‌سیاسی زمانه می‌داند و توضیح می‌دهد: «در پی ارتباط ایرانیان با غرب و اعزام دانشجو به اروپا، تأسیس مدارس جدید، ورود صنعت چاپ به ایران، ترجمه‌ی آثار ادبی و رواج روزنامه‌نگاری، نگاه ایرانی‌ها به واقعیت زندگی تغییر کرد که انقلاب مشروطه مولود ظهور این نگاه واقع‌گرایانه به انسان و جهان بود. سال‌های ۱۲۷۵تا۱۳۰۰شمسی عصر جایگزینی سرمایه‌داری شهری فردگرا به‌جای پدرسالاری زمین‌دار است. با شکل‌گیری طبقه‌ی بورژوا و رشد طبقه‌ی شهری به‌تدریج مفاهیمی به نام حق حاکمیت، آزادی، انتقاد از حکومت و نقد خرافات و ارزش‌های سنتی پدیدار شد و به پیدایش جمعیت کتاب‌خوان در طبقه‌ی متوسط شهری و تغییرات بنیادین در ساختار سیاسی‌اجتماعی ایران انجامید. چنین نگرشی به‌ناگزیر، نوشتار و ادبیات همسو با خود را پدید آورد. وظیفه‌ی ادبیات تغییر کرد و شکل‌های ادبی جدیدی مانند نمایشنامه و رمان تاریخی و اجتماعی و داستان کوتاه جای کتابت مصنوع و ادبیات اخلاقی و تعلیمی را گرفت.»

وی همچنین احساسات فزاینده‌ی وطن‌دوستی و میل به استقلال ایران در اواخر قرن سیزدهم هجری شمسی را مرتبط‌با نگارش رمان تاریخی می‌داند و می‌گوید: «بخشی از مشروطه‌طلبان از خاندان قاجاری و شاهزادگان و اشراف‌زادگان برای تثبیت موقعیت و نظام حکومتی مبتنی‌بر حاکمیت اشراف سخت در تکاپو بودند و رمان تاریخی را برای احیای عظمت ایران باستان و بازآفرینی الگوهای بزرگ حکومت شاهانه به‌ کار گرفتند. رمان تاریخی در واقع برآمده از یک احساس نوستالژیک هم بود که اضطراب طبقه‌ای را که از تغییرات اجتماعی جدیدی می‌ترسیدند، تسکین می‌بخشید. ناسیونالیسم ایرانی از بن‌مایه‌های رمان تاریخی ایران بود. این داستان‌ها گرچه زمینه‌ی تاریخی داشتند، اما با روزگار خود نیز مربوط بودند و تا حدودی به واقعیت‌های روز نزدیک می‌شدند و نشان‌هایی از مناسبات جامعه‌ی عصر مشروطه را در خود داشتند؛ به‌همین‌جهت با استقبال توده‌های مردم روبه‌رو شدند.»

پُرواضح است که نمی‌توان هیچ‌یک از نظرها و تحلیل‌های بالا را به‌راحتی با تمام ‌آثار آن محدوده‌ی زمانی برابر کرد؛ درحالی‌که میزان دقت و درستی نظرهای این‌چنینی را می‌توان به‌سادگی به‌ چالش کشید.

بااین‌حال از میان دیدگاه‌هایی که به‌طور ویژه درباره‌ی رمان «داستان باستان» وجود دارد، به دو نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

میرعابدینی به‌نقل از یحیی آرین‌پور می‌نویسد: «[بدیع] اما نتوانسته است عهد باستان ایران را چنان‌که باید، هنرمندانه تصویر کند و عامل تاریخی و آموزشی بیش‌ازحَدّلزوم در ساختمان رمان دخالت یافته ‌است. بااین‌حال با در نظر داشتن دشواری‌هایی که در سر راه داشته، در این کار توفیق زیادی به‌دست‌آورده و داستان زیبا و گیرایی ساخته است.»

حسین مرتضائیان آبکنار نیز خلاصه‌ای از داستان را بیان می‌کند که تطبیقی میان داستان «کیخسرو» و عشق «بیژن و منیژه» در شاهنامه و قسمت‌های مربوط‌به «کوروش» در تاریخ هرودوت است؛ علاوه‌بر آن، گستره‌ای تاریخی از اوایل قرن 6ق.م تا مدت سی‌ سال از پادشاهی کوروش -حدود سال ۵۴۷میلادی- را در برمی‌گیرد. سپس هنگام بررسی این اثر به‌ نکاتی اشاره می‌کند که مختصری از آن‌ها را ذکر می‌کنیم:

«مضمون اصلی داستان عشق به وطن و بیگانه‌ستیزی است و پیش بردن این مضمون‌ها در داستان، نه براساس احساس نویسنده، بلکه بر اندیشه‌ی او استوار است… برخی دیدگاه‌های نوگرایانه و تجددخواهانه و اصلاح‌طلبانه‌ی عصر مشروطیت در داستان دیده می‌شود و ساختار داستانی اثر دقیقاً از ساختار بخش پهلوانی شاهنامه‌ی فردوسی و یا افسانه‌های عامیانه‌ی فارسی الگوبرداری شده است… راوی داستان شبیه راوی شاهنامه گاه در قالب قصه‌گو، داستان‌پردازی می‌کند و گاه در لباس حکیم و مورخ، به تاریخ‌نگاری و اسطوره‌پردازی رومی‌آورد. باآنکه این اثر، رمان تاریخی است، حادثه در آن کم است و گره‌‌افکنی و گره‌گشایی کمتر به‌ چشم می‌خورد… ازآنجا که جنبه‌ی داستانی و افسانه‌ای اثر بر جهات تاریخی آن غلبه دارد، نقش و حضور پهلوانان نسبت به شخصیت‌های تاریخی بیشتر است… شخصیت‌سازی، هم به‌گونه‌ای مستقیم صورت گرفته و هم از طریق مکالمه و کنش شخصیت‌ها. زبان داستان ساده و تاحدود زیادی امروزی است و پیچیدگی خاصی ندارد. اما در اثر کاربرد لغات ترکی‌مغولی و ترکیبات عربی و برخی کلمات کهنه و متروک، بافت زبان اندکی نامتناجس شده‌است… زبان شخصیت‌ها تفاوت ندارد؛ اما زبان و لحن اشخاص تاریخی با پهلوانان متفاوت است. اشخاص تاریخی لحن جدی و خشک و درباری دارند و لحن پهلوانان که از طبقه‌ی متوسط‌اند، عاطفی و صمیمی‌تر است… از صحنه‌پردازی‌های مهم داستان می‌توان به توصیف سکوت جنگل به‌هنگام شب، نخجیرگاهی با صفا در بهار، طلوع و غروب خورشید، بزم پهلوانان و محفل انس عشاق اشاره‌ کرد. گاهی نیز توصیف‌ها در قالب شعر بیان می‌شود که در نمونه‌های دیگر رمان فارسی نظیر ندارد. اما نویسنده به توصیف صحنه‌ها و میدان‌های نبرد علاقه‌ای از خود نشان نمی‌دهد… .»

رمان تاریخی از اولین نمونه‌های رمان‌نویسی در ادبیات فارسی

رمان تاریخی یکی از مهم‌ترین ژانر‌های رمان‌ فارسی در سال‌های منتهی‌‌به ۱۳۰۰شمسی است. ازسویی این‌ آثار از اولین نمونه‌های رمان‌نویسی در ادبیات فارسی هستند. بنابراین در بررسی آثاری از این‌دست، ناگزیر خواهیم بود که از ریشه‌ها و منشأ ظهورشان آغاز کنیم. بااین‌دیدگاه می‌توان گفت: حرکتی که با تأسیس دارالفنون و اعزام دانشجو به اروپا شروع شد، با رونق نهضت ترجمه در سال‌های منتهی‌به انقلاب مشروطه و پس‌ازآن ادامه‌ یافت. این حرکت هم‌زمان با اوضاع متلاطم سیاسی‌اجتماعی جامعه، بستر ظهور رمان فارسی را به ‌وجود آورد. ورود نشانه‌های تمدن غربی به ایران که از مدت‌ها پیش شروع شده ‌بود، با بازگشت تدریجی دانشجویان اعزامی به اروپا شدت ‌یافت. دانشجویانی که به واسطه‌ی حضور در آن محیط احساس می‌کردند به تازگی از خوابی تاریخی بیدار شده‌اند و اکنون باید کمر همت به بیداری ملت ببندند.

ازطرفی دیگر، رونق اولیه‌ی مطبوعات نیز به‌عنوان ابزاری در دست نوگرایان و اصلاح‌طلبان، اولین نمونه‌های برخورد انتقادی این قشر با اوضاع کشور را نشان می‌داد. این روند هم‌زمان با ایجاد تفکر انتقادی در برخورد با مسائل، بر دگرگون‌سازی مفاهیم سنتی ادبیات تأثیر بسیاری گذاشت. از سویی با ساده‌سازی نثر، این امکان فراهم شد که انواع جدید ادبی فرصت انتشار یابند.

باوجوداین پس از یک دوره‌ی کوتاه مشروطه، آن خوش‌بینی و امیدهای اولیه به این نهضت از میان‌ رفت. از دلایل آن می‌توان به بحران‌های عمیق اقتصادی و اجتماعی ناشی از تأثیرات جنگ جهانی اول بر ایران و حضور پررنگ استبداد و فساد عمیق دولت‌مردان اشاره کرد که توسط سیاست‌های استعماری دولت‌های بیگانه تقویت می‌شد. از آن پس، آرمان‌های رمان‌های سفرنامه‌ای تجددخواهانه به رمان‌های تاریخی منتقل شد که بسیاری از ارزش‌های نوین اجتماعی مطرح شده در آن حفظ شده بود.

براین‌اساس جست‌وجوی هویت ملی هم‌زمان با برقراری امنیت اجتماعی، به رؤیای وجود یک ناجی بزرگ همچون پادشاهان کهن منجر شد. ازاین‌رو زمینه‌ساز نگارش و نشر رمان‌های تاریخی همان عواملی بود که به‌تدریج از منظر اجتماعی‌سیاسی و روحی‌روانی به‌ظهور رضاخان انجامید. در این وضعیت، سنت قصه‌گویی ایرانی تلاش می‌کرد تا در رویارویی ‌با اولین رمان‌های ترجمه‌شده به فارسی قالبی بینابین ایجاد کند. درواقع شبیه ‌به وضعیتی اجتماعی‌فرهنگی‌ که در آن ارزش‌های کهن متزلزل شوند؛ اما با‌وجوداین هنوز باورهای تجددخواهانه استوار نشده‌ باشند. به‌این‌ترتیب نویسندگان نوظهور، تحت تأثیر آثار ترجمه‌شده‌ی اروپایی و احساس نیاز به ایجاد قالب‌های نوین برای بیان مسائل جدید سعی می‌کردند که در اولین رمان‌های فارسی از نظر شکل و محتوا نسبت به سنت قصه‌گویی ایرانی ساختارشکنی کنند. بااین‌حال همچنان روش‌های سنتی و قدیمی داستان ایرانی در آثارشان کاربرد بسیار داشت.

این‌درحالی‌ست‌که حدّفاصل نو و کهنه بودن را می‌توان به‌روشنی در زبان و نثر این آثار دید. چنانچه به‌عنوان مثال میرزا حسن‌خان بدیع در رمان «سرگذشت کوروش» به‌کرّات از لغات و عبارات فاضلانه و ادیبانه همراه با کلمات عامیانه‌ی مرسوم میان مردم کوچه‌بازار استفاده کرده‌ است. همین مسئله را می‌توان از جنبه‌ی فرمالیستی داستان‌ها در شیوه‌ی روایت و انتخاب راوی، طرح، شخصیت‌پردازی، زاویه‌ی دید و دیگر عناصر نیز پی‌گرفت. بنابراین شاید بتوان گفت که یکی از مهم‌ترین علل پیوستگی رمان تاریخی با ادبیات داستانی کهن ایرانی داشتن نقطه‌اشتراک در برخی از اهداف است.

 بااین‌پیشینه، گفته‌اند که نوع جدید رمان تاریخی برای همه‌ی ایرانیان کتاب‌خوان و مترجمان اولیه‌‌ی ایرانی، کتابی آموزشی بوده است که به بهانه‌ی اصلی آموزش، لذت و سرگرمی را در اختیار مخاطبان می‌گذاشت؛ بنابراین به‌خوبی می‌دانیم که ادبیات داستانی کهن ایرانی همواره جنبه‌ی تعلیمی بسیار پررنگی داشته ‌است.

فتحعلی آخوندزاده نیز که یکی از پیشگامان ادبیات داستانی نوین ایران در سال ۱۲۵۰شمسی بود، رمان را «متضمن فواید ملت و مرغوب طبایع خوانندگان» می‌داند و بزرگ‌ترین بهره‌ی آن را آموزندگی همراه با سرگرمی بیان می‌کند. همچنین بدیع در مقدمه‌ی کتاب «داستان باستان» نیز آشکارا گرایشی مشابه به این مطلب را نشان می‌دهد.

به‌طورکلی در ذات اولین رمان‌های تاریخی که به فارسی ترجمه می‌شدند، امکان ردیابی شباهت‌های ساختاری و مضمونی بسیاری با داستان‌های عامیانه‌ی سنتی فارسی وجود دارد. از‌آن‌جمله رمان‌های الکساندر دوما است که در صدر آثار ترجمه شده قرار داشت. این‌درحالی‌ست‌که جنبه‌های ماجراجویی و عیّاری، اغراق در شخصیت‌پردازی‌ها، فضاهای رؤیایی، جاذبه‌های رومانسی و همچنین ویژ‌گی سرگرم‌کنندگی از وجوه مشترک این آثار هستند. به‌عنوان‌مثال می‌توان از نقاط مشترک «سه تفنگدار» اثر الکساندر دوما -که بدیع در مقدمه‌ی کتاب خود از آن نام برده ‌است – و «امیر ارسلان نامدار» اثر نقیب‌الممالک -به‌عنوان اثری شاخص که به شکل ادبیات داستانی غالب برای صدها سال پایان داد- یاد کرد. بااین‌حال گمان می‌رود که تمایل جامعه ایرانی به ترجمه‌ی رمان‌های تاریخی اروپایی و استقبال‌اش از آن بی‌ارتباط به این شباهت‌ها نباشد.

برشی از رمان «شمس‌الدین و قمر» اثر میرزا حسن‌خان بدیع شیرازی

از فصل نهم: فراق جان‌فرسا

«ترتیب معالجه‌ی میرزا حسن‌خان دوکتور برای شمس‌الدین مفید واقع شد. علت او روزبه‌روز تخفیف می‌یافت و مزاجش روبه‌صحت می‌نمود و می‌توان گفت ناخوشی او از درجه‌ خطر گذشت. اما هنوز تا چند هفته‌ دیگر محتاج مباشرت حکیم و مداوا بود؛ چه طبیعت هنوز آن قوت پیدا نکرده بود که بی‌مدد دوادرمان دفع مرض از خود کند. شمس‌الدین هفته‌ای دوبار آدم مخصوص نزد دوکتور می‌فرستاد و دوای خود را تجدید می‌نمود. آقا محسن هم که در باغ، موی دماغ و جزء لاینفک او شده بود. هر چند روزی یک بار به خانه‌دلانه‌ی خود سرکشی می‌کرد و برمی‌گشت. روز سه شنبه بود که آقا محسن به‌عادت معهود برای انجام کارهای خود به شهر رفته، نزدیک غروب مراجعت کرد. شمس‌الدین از دیدنش خوش‌وقت شده گفت: امروز جای شما خالی و خانه بی‌شما صفائی نداشت.

آقا محسن به شوخی: البته باغ بی‌سرخر صفائی ندارد.

شمس‌الدین: رفقا چطور بودند؟

آقا محسن: الحمداللّه همه خوب بودند و به شما سلام می‌رسانند.

شمس‌الدین: خبر تازه در شهر چه بود؟

آقا محسن: شنیدم در میان عباس‌آباد و میامی تراکمه قافله‌ی بزرگی را غارت و اسیر کردند.

شمس‌الدین: ملاحظه بفرمائید که از نتیجه جهل و تعصب حقوق انسانیت تا چه درجه پایمال تعدیات بی‌رحمانه‌ی این گروه اشرار است و مردمان بی‌تربیت چه معاملات وحشیانه در حق ابنای جنس خود می‌کنند.

آقا محسن: آقا این طایفه چنان در غشاوه‌ی جهل و نادانی محجوب‌اند که اذیت و آزار خلق خدا را نوعی از طاعات مفروضه و عبادات مقبوله می‌دانند.

بالجمله شمس‌الدین هر چند در این مدت به درد خود گرفتار بود و به حال خویش مشغول، ولی چنان نبود که از یاد قمر به‌کلی غافل باشد. این بیماری او را از خیال معشوقه‌ی خود باز نمی‌داشت هرچه او حواسش بهتر می‌شد سودای عشق در دماغش بیشتر بازی می‌کرد و گاهی که از یاد قمر باد به زخمش می‌خورد و عرصه‌ی دلِ تنگش لگدکوب حسرت می‌‌شد، هروقت مصور محبت خیال روی قمر را در کارگاه دیده‌اش می‌کشید از شدت حزن صورت بی‌جان می‌گردید. مختصر چون افکار عشق مغزش را بی‌رحمانه فشار می‌داد، خفقان قلب ضعیف بنیه او عود می‌کرد و اثر مداوا در مزاجش نابود می‌شد. چه از برای دفع مرض قوه طبیعی او هنوز کافی نبود و تخفیفی که در علتش پیدا شده بود از زور معالجه بود. تن علیلش ابداً طاقت احتمال غصه نداشت. همین‌که حسیات شوق حالتش را منقلب می‌ساخت، عافیتش روبه‌قهقرا می‌گذاشت. وجودش مانند دیوار سستی بود که به‌اندک تکانی متزلزل می‌‌شد و در مقابل صدمات غم‌های جان‌فرسا قوه مقاومت نداشت. عامل محبت نمی‌گذاشت مزاجش بهبودی کامل بیابد. هروقت در شرف صحتش می‌دید، به یک جنبش احوالش را به‌هم می‌زد. باز همان مرض، همان نقاهت بر وجودش استیلا می‌‌یافت و زحمات میرزا حسن‌خان را در معالجه بی‌نتیجه می‌‌ساخت.

 روزی از تراکم خیال و فرط اندوه و ملال احوال شمس‌الدین سخت به‌هم خورده و تب شدیدی کرد مانند کالبد بی‌جان در رختخواب افتاد. کسان او با چند نفر از دوستان او که همراهش بودند، همه دستپاچه شدند خصوصاً شب که تقلای شمس‌الدین زیاده و احوالش مخوف گشت از تأثیر تب سخنان یاوه می‌گفت و حرف‌های پریشان می‌زد. صورت‌های موحش به نظرش می‌‌آمد و گاهی درضمن هذیان خود نام قمر را می‌برد… .»

یادداشتی کوتاه بر رمان «شمس‌الدین و قمر»

مجید خادم

بدیع در صفحه‌ی عنوان کتاب خود می‌‌نویسد: «داستان اخلاقی و ادبی و عشقی». شاید همین‌ نشانه از ابتدا هدف و ایده‌ی اصلی اثر را بازتاب می‌دهد. اما باید دید ساختار این متن، ما را به چه‌سو رهنمون می‌کند؟

نویسنده در فصل اول داستان، با ذکر واقعه‌ای تاریخی (مسافرت خاقان مغفور ناصرالدین‌شاه به عراق عرب) و هم‌زمانی نسبی‌اش با شروع داستان شمس‌الدین و قمر، موقعیت زمانی داستان را تعیین می‌کند. بدیع با این ترفند، سعی دارد باورپذیری داستان را به‌عنوان یک اثر رئالیستی افزایش دهد. امری که نویسنده برای رسیدن‌به اهداف اخلاقی و انتقادی خود به آن وابسته است. این مسئله در فصل‌های بعدی و در مناظره‌ها و گفت‌وگوهای شخصیت‌ها پیرامون انتقاد از اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی وقت، کارکرد مضمونی دوچندان می‌یابد. اما چنان‌که خواهیم دید، ساختار کلی اثر و کیفیت و سیر حوادث، داستان را به‌سویی دیگر می‌برد و چهره‌ی رئالیستی اثر را بسیار مخدوش می‌کند و سپس آن را به‌سمت ساختارهای پیشامدرن در ادبیات داستانی ایران سوق می‌دهد. شاید بتوان به‌ این ‌نتیجه رسید که آوردن نام اشخاص حقیقی تاریخی و ذکر تقویم وقوع داستان، بیشتر ادامه‌ی سنتی است که در برخی حکایات فارسی به‌ویژه گلستان سعدی نیز شاهد آن بوده‌ایم. در همین نخستین فصل نیز شخصیت‌های اصلی به‌گونه‌ای ابتدایی معرفی می‌شوند.

آغاز اصلی طرح داستان در فصل دوم رمان «شمس‌الدّین و قمر» با برخورد اتفاقی آن‌دو در بازار رقم می‌خورَد. دلبریِ معشوق، افتادن مهرش در دل عاشق مغرور، ردوبدل شدن اشارات و شروع عشقی دوطرفه، ساختار مرسوم داستان‌های کلاسیک عاشقانه را نوید می‌دهد. باید توجه داشت که در سایر رخدادهای داستان نیز اساس پیشامدهای ناگهانی و وجود نداشتن روابط مستحکم علّیِ مادی، حضور چشمگیری دارد. این امر نیز گویای تکیه‌ی ساختار داستان بر روایات داستانی کهن فارسی است؛ همان‌گونه که نمایش شخصیت‌ها با وصف آن‌ها در داستان، متکی به اوصاف آشنا در تیپ‌های داستانی کهن و الگوهای تکرار شونده در آن اثر هستند.

راوی در وصف شمس‌الدین می‌گوید: «جوانی بود نوخط و خوش‌ترکیب، دل‌فریب، دست‌ودل‌باز، مقبول و ممتاز، نیک‌محضر، خوش‌منظر، نه فربه و نه لاغر، کمرباریک و سینه‌فراخ، گشاده‌رو، خوش‌خو در صورت و سیرت، خوب خَلقا و خُلقا محبوب، عارف و دانا، حرّاف و مجلس‌آرا، ادیب و نکته‌دان و خلیق مهربان.» وی قمر را نیز چنین معرفی می‌کند: «حسنی با ملاحت توأم و جمال با کمال منضم داشت. دلارامی بود شکرین‌لب، سیمین غبغب، خوش‌اندام شیرین‌کلام، نازک‌میان غنچه‌دهان، سمن‌رو سنبل‌مو، آهوچشم کمان‌ابرو، سرو قد لاله‌خد، دلربا حورلقا، فرشته‌خصایل بدیع‌شمایل، عارض‌گلگون قامت‌موزون، ابروپیوسته گیسوشکسته، چشم مخمور اعضا بی‌قصور، گردن‌کشیده پیشانی‌گشاده، جبین منور، سرین مدور، لب و دندان لؤلؤ مرجان، بناگوش صبح صادق، زلف لیل و غاسق، بشره‌ لطیف سیماظریف، چهره گلبرگ طری عارض ماه و مشتری، طلعت رشک آفتاب بدن، خرمن سیماب و جمیع اعضا متناسب… .»

همه‌ی این اوصاف کلی، زمینه‌‌ی عکس‌العمل‌های بعدی شخصیت‌ها را مانند واکنش‌هایی شناخته‌شده و عمومی‌ و تیپیک پدید می‌آورند. به‌راحتی می‌توان تیپ عاشق دل‌پاک را در شمس‌الدین، معشوق باوفا را در قمر، دایه یا ندیمه‌ی نصیحت‌گو و حامی معشوق را در حکیمه و خدمتکار مخلص و قهرمان عاشق را در مراد تشخیص داد؛ شخصیت‌های سنتی داستان‌های عاشقانه که اینجا نامی برازنده‌ی تیپ و کهن‌الگوی خود یافته‌اند. اکنون در همین توصیفات به زبان و لحن راوی دقت کنید؛ وی در سراسر داستان به اقتضاء شرایط و هرکجا که موقعیت را مناسب می‌یابد، از آوردن جملات قصار و عبارات مسجع و اشعار موافق حال دریغ نمی‌کند. همین‌ ویژگی عمده و غلبه‌ی کلی تلخیص در شیوه‌ی روایت نیز نظر به قالب داستانیِ «حکایت» دارد. اما اکنون حکایتی را که گسترش‌یافته با زبانی که کمی متعادل شده است (نه‌چندان سرشار از تزئینات و آرایه‌های ادبی مرسوم حکایات کهن و نه‌چندان خالی از آن‌ها) پیشِ رو داریم.

صحنه‌پردازی‌های داستان نیز در نهایت اختصار و کلی‌گویی بیان می‌شوند و عطف داستانی در نقاط بسیاری جای خود را یکسره به گفت‌وگوی میان شخصیت‌ها (به‌طور عمده شمس‌الدین و قمر) می‌دهد. گفت‌وگو‌هایی که اگرچه از زبان شخصیت‌های متعدد بیان می‌شوند، اما همگی تکرار و ادامه‌ی همان زبان حدّوسط راوی هستند. به‌گونه‌ای که لحن منحصربه‌فردی برای هیچ‌یک از شخصیت‌ها شکل نمی‌گیرد و حتی در بسیاری از مواقع، لحن تیپیک آن‌ها نیز انسجام و همگونی ندارد.

در فصل دوم به‌گونه‌ای بدیهی، بی‌قراری معشوق منجر می‌شود که برای عاشق نامه‌ بنویسد. نامه‌ای که توسط دایه‌ی قمر به شمس‌الدین می‌رسد و اولین قرار عاشقانه میان آن‌دو شکل می‌گیرد. عاشق به نامه‌ی معشوق پاسخ می‌دهد و تا موعد قرار بی‌خوردوخواب می‌شود.

فصل سوم (چاشنی محبت)، با اولین دیدار عاشقانه در فضای دل‌انگیز باغچه‌ی سرسبز آغاز می‌شود. سپس قرار بعدی و بارش باران و… را به‌دنبال دارد.

فصل چهارم (محاربه‌ی عقل و عشق)، با سفر کوتاه عاشق و اولین بوسه به هنگام وداع همراه است. بازگشت عاشق، اولین بحران را در پیرنگ داستان می‌سازد؛ زمان بازگشت شمس‌الدین از بغداد به وطنش (خراسان) نزدیک است. قمر در برابر پیشنهاد فرار با شمس‌الدین، از یک‌سو به‌خاطر ترس از ایل و قبیله و اقوام و از سوی دیگر به‌علت ترس از بی‌آبرویی خانواده و سرافکندگی پدر و مادرش تردید می‌کند. از قضا راوی برای تشدید بحران بیان می‌کند که قمر نامزد یکی از پسرعموهایش هم هست. البته در فصل‌های بعدی متوجه می‌شویم که پسر عموی قمر خواستگار او بوده است نه نامزدش. از اشتباه راوی که بگذریم، بنابرهمان الگوی همیشگی ابتدا عشق بر عقل غلبه می‌کند و سپس مشکلات دیگر مانع وصال می‌شوند. حکیمه به قمر پند می‌دهد که برای فرار تا مرز ایران سه روز راه است اما تلگراف در عرض سه دقیقه‌ همه را باخبر می‌کند و به‌سرعت دستگیر خواهند شد. درنتیجه قمر صبر پیشه می‌کند تا خدا راهی بگشاید. انگار درواقع خدا بازیگر اصلی کل داستان است.

در نیمه‌ی اول داستان، عناصری مانند تلگراف که از مصادیق جهان نو هستند، بسیار کم‌رنگ است و فقط در همین‌ قسمت و به‌ضرورت تشدید بحران در ساختار داستانی به‌کار گرفته می‌شود. اما در نیمه‌ی دوم داستان، به‌ویژه در مناظره‌ها و مباحثه‌هایی که میان رفقای شمس‌الدین در خراسان شکل می‌گیرد، به‌کرّات از پدیده‌های تکنولوژیک و مفاهیم اجتماعی جهان مدرن یاد می‌شود که البته هیچ کارکرد ساختاری در داستان نخواهند یافت.

فصل پنجم (آغاز سوز و ساز)، با دیدار، اشک، آه، غم، وداع و قول وقسم‌های عاشقانه همراه است.

در فصل ششم (غلبه‌ی وجد و عشق)، شمس‌الدین به‌سرعت خود را به خراسان می‌رساند تا افسرده و خموده در جمع یاران و دوستان قرار گیرد؛ دوستان نیز با بزم و تفریح‌های مختلف و مشاعره و لودگی سعی می‌کنند که حال او را متحول کنند. ازاین‌پس، چندین شخصیت تحت عنوان دوستان با اسامی مختلف وارد داستان می‌شوند که تا پایان ماجرا هیچ‌گونه کارکرد ساختاری در سیر حوادث پیدا نمی‌کنند؛ بلکه فقط بخشی از ایده‌های نویسنده را طی گفت‌وگوهای مفصلِ خود آشکارا بیان می‌کنند.

فصل هفتم (شعله‌ی غیرت)، با بحران دوم آغاز می‌شود. نامه‌ای از قمر می‌رسد که از ازدواج قریب‌الوقوع خود تحت فشار خانواده خبر می‌دهد و از عاشق طلب یاری می‌کند. شمس‌الدین بی‌آنکه وقت را هدر دهد به راه می‌افتد؛ اما در میانه‌ی مسیر به‌دست راهزنان غارت و مجروح می‌شود و مدت‌زمان زیادی طول می‌کشد تا بهبود یابد. ازاین‌رو هنگامی ‌به بغداد می‌رسد که ازدواج شکل گرفته است و عروس و داماد راهی زیارت نجف شده‌اند؛ وی هنگامی به نجف می‌رسد که می‌فهمد آن‌ها برای حج، عازم مکه شده‌اند.

در فصل هشتم (یأس و حرمان)، همان‌گونه که از عنوانش برمی‌آید، به سوز و گداز، ناامیدی، بازگشت به خراسان و ضعف و بدحالی مفرط شمس‌الدین به‌خاطر ناکامی‌های مکرر او می‌انجامد. دوستان به کمک دکتر (از دیگر مصادیق تمدن مدرن نورسیده به ایران) به مداوای او می‌پردازند. در میانه‌ی فصل نیز مناظره‌ای طولانی درباب مقایسه‌ی رمان اروپایی با داستان سنتی ایرانی، میان دوستان و یاران سرمی‌گیرد که در نهایت به نفع رمان اروپایی به پایان می‌رسد.

راوی در فصل نهم (فراق جان‌فرسا)، شعرخوانی و بزم و تفرج با دوستان و کاهش درد فراق را شرح می‌دهد. دراین‌زمان خبر می‌رسد که ترکمنان، کاروانی از زوار مشهد را غارت کرده‌‌اند و برخی را کشته‌اند؛ اما عده‌ای دیگر توسط حکومت نجات یافته‌اند. در فصل‌های بعد می‌فهمیم که قمر و شوهرش نیز در همین کاروان بوده‌اند.

فصل دهم (فرج بعد از شدت)، تنهایی و رنج شمس‌الدین را روایت می‌کند. تا آنجا که وی با دلی شکسته روبه‌درگاه خدا می‌آورد و با تضرع و زاری مناجاتی پرسوز سرمی‌دهد. همین‌که مناجات‌ شمس‌الدین پایان می‌گیرد، به‌ناگهان مراد از راه می‌رسد و خبر می‌دهد که حکیمه و قمر در شهر به‌دنبال آدرس او هستند.

چنان‌که می‌بینیم، حرکت حوادث در ساختار داستانی برمبنای حرکت از بحرانی به بحران شدیدتر و طلب کنش قوی‌تر از شخصیت، پی‌ریزی نشده است. ازاین‌رو هیچ‌کدام از بحران‌ها به‌علت کنش شخصیت اصلی به وجود نیامده‌اند و به واسطه‌ی واکنش مستقیم وی رفع نمی‌شوند. به‌این‌ترتیب تقدیر و خواست خداوند حادثه‌ی داستان را می‌سازد و به‌شدت این ساختار را به ساختارهای سنتی در ادبیات داستانی شفاهی ایران نزدیک می‌کند.

فصل یازدهم (نعمت غیر مترقبه)، شرح دیدار شمس‌الدین با حکیمه و قمر است. دوستان نیز در گفت‌وگویی طولانی و به‌طورکامل نامرتبط‌با سیر حوادث داستان، از فواید و مضرات شعر می‌گویند و سپس از تعدی و ظلم حاکمان و بی‌قانونی کشور ناله سرمی‌دهند؛ همچنین از ناآگاهی مردم نسبت به حقوق اجتماعی و انسانی خود انتقاد می‌کنند.

راوی در فصل دوازدهم (رنج انتظار)، به زمان گذشته بازمی‌گردد و احوال قمر در بغداد را در ایام فراق شمس‌الدین شرح می‌دهد. این فصل و فصل بعدی، تمام ابهامات روایت پیشین را برطرف می‌سازد و از ماجرای ازدواج قمر و سفرهای او با شوهرش و روابط زناشویی آن‌دو پرده برمی‌دارد تا جایی که قمر را از هرگونه تهمت بی‌وفایی پاک می‌کند.

فصل سیزدهم (عروس و داماد)، ادامه‌ی روایت فصل پیشین است. جالب‌آنکه در همان حمله‌ی راهزن‌ها، شوهر قمر مجروح می‌شود و سپس می‌میرد. اکنون همه‌ چیز بر وفق مراد عاشق و معشوق است؛ فقط به بحرانی نهایی نیازمندیم.

فصل چهاردهم (رقیب و دلبر)، آخرین بحران داستان را با پیدا شدن ناگهانی برادرشوهر قمر و تلاش او برای بازگرداندن آن زن به بغداد رقم می‌زند. در این فصل و در این نقطه‌ی به‌ظاهر بحرانی نیز یاران و دوستان دست از گفت‌وگوهای نامربوط خود برنمی‌دارند و از پیشرفت‌های فرنگ و عقب‌ماندگی ایرانیان در حقوق اولیه‌ی انسانی و قوانین فردی و اجتماعی شکایت می‌کنند. این‌گونه بحث‌ها به‌کرّات سیر حرکت داستان را کند می‌کنند و منجر به ایجاد وقفه‌های بی‌جایی در بدنه‌ی اصلی داستان و ضرب‌آهنگ روایت آن می‌شوند. البته نویسنده در ابتدای داستان به‌شکلی ضمنی بیان می‌کند که ابتدا رویکرد اخلاقی و سپس وجوه ادبی و عشقی در اولویت اهداف او بوده‌اند. گفتنی‌ست به‌طور عمده رویکرد اخلاقی مدّنظر نویسنده در داستان با انتقاد از وضع موجود جامعه نشان داده شده است؛ بنابراین چه‌بسا منظور وی از شکل ادبی اثر، آرایه‌های ادبی و نثر متن باشد و شاید منظور از وجه عشقی، جنبه‌های دراماتیک آن هستند.

در فصل پایانی (خطر و ظفر)، شمس‌الدین و قمر بی‌درنگ ازدواج می‌کنند. بنابراین پسرعمو شکایت به حاکم می‌برد و حاکم به امام‌جمعه ارجاع می‌دهد و امام‌جمعه حق را به عاشق و معشوق می‌دهد. بدین‌ترتیب برادر شوهر(پسر عمو) نقشه‌ی انتقام و قتل شمس‌الدین را می‌کشد که عاشق دوباره به لطف خدا و کاملاً بی‌ارتباط‌با کنش افراد از مهلکه نجات پیدا می‌کند. در بخش نهایی داستان، افزون‌براینکه دوستان و یاران هم‌چنان به مباحثه و گفت‌وگو می‌پردازند و از وضع امنیت و سیاست مملکت انتقاد می‌کنند؛ راوی نیز به‌شخصه داستان را نگاه می‌دارد و حرکت طبیعی آن را مختل می‌کند تا خطابه‌ای رسا در ردّ خرافات و اعتقادات خرافی مردم ایران سردهد.

در نهایت می‌بینیم که اثر پیشِ رو، فاقد ساختار منسجم روایی امروزی است؛ بلکه مجموعه‌ای از حوادث غیر مترقبه و ناگهانی و پیش‌بینی‌پذیر است که سبب پیش‌روی داستان می‌شود؛ ازآنجاکه با کهن‌الگو آشنا هستیم، می‌بینیم این‌بار نیز همان الگوی آشنا با تفاوت اندکی در زبان، روایت می‌شود. اگرچه «شمس‌الدین و قمر» درنظر داشته است اثری هم‌سو با رمان اروپایی باشد (این ادعایی‌ست که در مقدمه‌ی کتاب نیز ذکر شده است)، اما نبود درک عمیق از ساختارهای روایی و مبناهای فکری ایجادکننده‌ی آن ساختارها در رمان اروپایی آن زمان، باعث شکست اثر در این بخش از اهداف خود شده است. بااین‌حال «شمس‌الدین و قمر» به‌جای آنکه بر ویژگی‌ها و روابط خاص افراد واقعی تکیه کند؛ به مسائل ازلی‌ابدی و اخلاقی و روحی‌روانی انسان (تیپ‌های انسانی به نمایندگی از همه‌ی انسان‌ها) و ارتباط آن‌ها با هستی و سرنوشتی از پیش رقم‌خورده می‌پردازد.

گفتنی‌ست کتاب «شمس‌الدین و قمر» نه درحدِّ رمان به زمینه‌های موضوعی و زیبایی‌شناختی جهان و ادبیات زمان معاصر انتشار خود وارد می‌شود؛ نه به‌‌قدر داستان‌های عاشقانه‌ی ادبیات کهن فارسی همچون آثار نظامی، آرایه‌ها و زیبایی‌های صوری و عمق معنایی دارد و نه حتی به‌اندازه‌ی حکایات پیشین فارسی، سرشار از حکمت و پند و اخلاق است.

حال‌آنکه به‌راحتی می‌توان با تغییر لغات تفنگ و دکتر و تلگراف و دست‌کاری و حذف چند جمله، داستان را بی‌هیچ تغییر ساختاری به چند قرن پیش بازگرداند. بنابراین رمان «شمس‌الدین و قمر» داستان عاشقانه‌ی کهنه با روکشی نو است؛ اما روکشی چندان پاره‌پاره که به‌طورکامل کهنگی داستان در زیر آن نمایان است.

البته ناگفته نماند که وجود این اثر یا هریک از آثار انگشت‌شمار این‌چنینی که در سال‌های پیش از ۱۳۰۰شمسی منتشر شده‌اند، در مطالعات تاریخ ادبیات داستانی معاصر اهمیت بسیاری دارند؛ زیرا این‌ها آثاری هستند که از گونه‌های ادبیات داستانی فارسی قدیم به‌ انواع ادبیات داستانی فارسی معاصر انتقال یافته‌اند و به آن نیز اثر انتقالی می‌گویند. درنتیجه، حرکت از «امیر ارسلان نامدار» به «شمس‌الدین و قمر» در مدت‌زمانی کمتر از یک‌صده، حرکتی قدرتمند و البته تدریجی به‌سمت رئالیسم داستانی به معنای امروزی است که طی آن منطق مادی جهان عینی بر منطق ماورائی جهان کهن غلبه‌ می‌کند.

 

منابع:

۱. اسماعیلی، حبیب‌الله، «مورخان رمان تاریخی»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش۱۵۴، تهران: اسفند۱۳۸۹.

۲. امداد، حسن، سیمای شاعران فارس در هزار سال، ج۲، تهران: ما، ۱۳۷۷.

۳. بالایی، کریستف، پیدایش رمان فارسی، ترجمه‌ی مهوش قدیمی و نسرین خطاط، تهران: معین، ۱۳۷۷.

۴. بدیع، میرزا حسن‌خان، «یک مناظره‌ی ادبی»، ش۶، ایرانشهر.

۵. برقعی، محمد باقر، «بدیع؛ سراینده‌ی قصیده‌ی وطنیه»، ماهنامه حافظ، ش۵، مرداد۱۳۸۳.

۶. برقعی، محمدباقر، سخنوران نامی معاصر ایران، قم: دارالعلم، ۱۳۸۶.

۷. حق‌شناس، محمدعلی، «رمان و عصر جدید در ایران»، ش۲۹، تهران: نو، ۱۳۷۵.

۸. خدیور، هادی، «بازتاب حوادث مشروطه در شعر»، ماهنامه حافظ، ش۳۲، مرداد۱۳۸۵.

۹. خیام‌پور، عبدالرسول، فرهنگ سخنوران، تهران: طلائیه، ۱۳۶۸.

۱۰. دالوند، حمیدرضا، «تاریخ پژوهش‌های فرهنگ مردم در ایران»، فرهنگ مردم، ش۱۶، تهران، زمستان۱۳۸۴.

۱۱. دستغیب، عبدالعلی، «وضعیت رمان فارسی»، ادبیات داستانی، ش۴۶، تهران، بهار۱۳۷۷.

۱۲. رکن‌زاده آدمیت، محمدحسین، دانشمندان و سخن‌سرایان فارس، ج۳، تهران: کتاب‌فروشی خیام، ۱۳۳۷.

۱۳. سپنتا، شاهین، «قصیده‌ی وطنیه را چه کسی سرود؟»، ماهنامه حافظ، ش۵، مرداد۱۳۸۳.

۱۴. صفایی ملایری، ابراهیم، «اشتباه»، دوره۲۰، ش۳، تهران: ارمغان، خرداد۱۳۱۸.

۱۵. طایفی، شیرزاد، «درآمدی بر جریان روشنفکری در ایران با تاکید بر ادبیات داستانی معاصر»، ادب فارسی، دوره۲، س۳، ش۲، تهران، ۱۳۹۲.

۱۶. غلام، محمد، «نقش ترجمه در پیدایش رمان تاریخی در ایران»، زبان و ادبیات فارسی، ش۳۲، تهران، بهار۱۳۸۰.

۱۷. فتوحی، محمود، «شکل‌گیری رئالیسم ایرانی»، جستارهای ادبی، دوره۴۶، ش۳۰، تهران، پاییز۱۳۹۲.

۱۸. فراهانی فرد،  رقیه، «بازآفرینی خلاقانه‌ی تاریخ»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا ، ش۱۵۴، تهران، ۱۳۸۹.

۱۹. مرتضائیان آب‌کنار، حسین، «معرفی و بررسی آثار داستانی و نمایشی از سال ۱۲۵۰تا۱۳۰۰شمسی»، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

۲۰. مهرور، زکریا، «نگاهی بر سیر داستان معاصر»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ش۵۵، تهران، پاییز۱۳۷۹.

۲۱. میرعابدینی، حسن، فرهنگ داستان نویسان ایران، تهران: دبیران، ۱۳۶۹.

۲۲. میرعابدینی، حسن، صد سال داستان نویسی ایران، تهران: چشمه، ۱۳۷۷.

۲۳. میرعابدینی، حسن، «داستان‌نویسی2»، بخارا، ش۴۴، مهر و آبان۱۳۸۴.

۲۴. نیکیتین، ب، «رمان تاریخی در ادبیات فارسی کنونی»، ترجمه‌ی احمد سمیعی، ادبیات داستانی، ش۱۰۷، تهران.

درباره نویسنده

1 دیدگاه

  1. بهروز

    من کتاب شمس الدین و قمر را خوانده ام.واضح است که منظور اصلی نویسنده نه بیان یک داستان عاشقانه بلکه انتقاد به وضعیت اجتماعی،فرهنگ خرافه و قوانین بدوی جامعه ایران و تنویر افکار خوانندگان در اینگونه مباحث است.داستان عشقی فقط یک پوسته و قالب برای بیان این موضوع می باشد

    پاسخ دادن

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب