(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال چهارم– شماره سیزدهم–پاییز ۱۳۹۹– منتشر شده است.)
چکیده:
طنز، انتقاد غیرمستقیم از فسادها، معضلات و مشکلات جامعه با بیان و زبانی طنزآمیز، بهقصد اصلاح آنهاست. ابوالقاسم حالت، طنزپرداز معاصر، در وادی طنز نویسنده و شاعر موفقی است. داستانهای طنز او بهسمت فکاهی میل دارد.
او بیشتر به موضوعات پیشپاافتاده، مسائل سطحی اجتماع، رکود اقتصادی، گرانی مخارج زندگی و جدالهای خانوادگی و جنبههای مضحک زندگی زمانش میپردازد. مقالۀ حاضر به تحلیل، بررسی و چگونگی کاربرد طنز در داستانهای حالت میپردازد.
کلید واژه:
ابوالقاسم حالت، طنز، فکاهی.
مقدمه:
طنز از جمله ژانرهای ادبی است که با هدف اصلاح مفاسد و زشتیها با کوچکنمایی یا بزرگنمایی، باورها و عقاید خرافی، دستوپاگیر، برداشتهای اشتباه از زندگی و تهذیب عیوب جامعه صورت میگیرد. خنده حاصل از طنز، خنده شادمانی نیست؛ بلکه خندهای است همراه با تفکر و تأسف.
طنز ادبیات داستانی میتواند به حماقت انسانها ضربه بزند و پایه باورهای دروغینشان را بلرزاند و باعث تغییر و اصلاح عیوب آنها شود. بنابراین طنز ادبیات داستانی در عین مفرّح بودن و سرگرمی، کاربرد آموزشی نیز دارد و بهترین قالب و ساختاری است، برای رساندن ادبیات به هدف والایش؛ چراکه بهقول هوراس «عملکرد کل ادبیات و از جمله طنز در این دو کلمه خلاصه میشود؛ آموزش و سرگرمی» (پلارد، 1378: 95).
برطبق تعریف ارسطو، معنای طنزآمیز در داستان، حداقل به چهار طریق پدیدار میگردد:«1. به طریق آنچه دیگران درباره شخصیت داستانی میگویند و انجام میدهند. 2. از طریق آنچه شخص انجام میدهد، یا نمیتواند انجام دهد. 3. از طریق آنچه درباره خودش میگوید [حدیث نفس]. 4. از طریق آنچه نویسنده درباره او میگوید. شخصیت طنز از استقلال محدودی برخوردار است. او بیش از هر شخصیت داستانی دیگر، ساخته [ذهن] نویسنده خویش است… . موضع طنزنویس در اوایل اثر تعریف میشود و شخصیت در خدمت ترسیم آن است… . و چه بسا از نیت اصلی خالقش فراتر نمیرود. اما گاهی بعضی از شخصیتها تا جایی طنز هستند و در واقع شخصیتی چند بعدی دارند». (همان، 34 و 71- 72 )
مقاله حاضر به بررسی و پژوهش طنز در داستانهای ابوالقاسم حالت میپردازد. برای این منظور ابتدا به معرفی مختصر و بیان زندگینامه نویسنده پرداخته میشود و سپس به تحلیل داستانهای طنزآمیز او و چگونگی کاربرد طنز در داستانهایش و تقسیمبندی طنزهای او میپردازد.
ابوالقاسم حالت(1292/1298تا 1371):
اگر روزی برسد که من احساس کنم دیگر شعر نمیتوانم بگویم، یا مقالهای بنویسم، آن روز خود را تمام شده، میپندارم. «ابوالقاسم حالت»
ابوالقاسم حالت با شهرت ابوالقاسم عبدالله فرد، در سال (1292) شمسی و به گفته خود در سال (1298) در تهران بهدنیا آمد. او تحصیلات خود را در این شهر به پایان رساند. در کودکی عاشق موسیقی بود اما بهدلیل تعصب پدر مذهبیش آن را پی نگرفت و بهدنبال شاعری و ادبیات رفت. ذوق و قریحه ادبیش، وی را از سال (1314) به انجمنهای ادبی کشاند. حالت تحصیلات متوسطه را در دبیرستان مروی گذراند. او در زمینه ترانهسازی هم فعال بود و با ترانههای فکاهی از اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان انتقاد میکرد. «وی از نخستین کسانی بود که در بیان مسائل اجتماعی از علاقه مردم به آهنگهای محلی بهره برد و بیش از صد ترانه با این آهنگها ساخت» (سعادت، 1386: 2/674؛ همچنین نک. صدر، 1381: پاورقی 172- 171). بعضی از تصنیفهایش در تماشاخانه تهران بهعنوان پیشپرده توسط مجید محسنی، حمید قنبری، جمشید شیبانی و عزتالله انتظامی خوانده میشد. پس از آن در امور هنری و فعالیتهای «جامعه باربد»که تحت مدیریت اسماعیل مهرتاش بود، فعالیت میکرد و ترانههایی را برای اجرا در برنامههای هنری آن مؤسسه میسرود که گاه درونمایه فکاهی داشت. از دیگر ابداعات او، استفاده از قالب بحر طویل، برای بیان مطالب طنزآمیز است. (ر.ک، شریفی، 1388: 72). پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز نخستین سرود ملی، ساخته اوست. فعالیت اصلی او بهعنوان شاعری طنزپرداز از سال (1317) و با همکاری هفتهنامه توفیق به مدیریت حسن توفیق، شروع شد. در بهار سال (1325) آثار فکاهی خود را در دو جلد تحتعنوان «فکاهیات حالت» منتشر کرد. در همین سال به نخستین کنگره نویسندگان ایران دعوت شد. این کنگره از 4 تا 12 تیر ماه ادامه داشت. در اواخر تیرماه همین سال به دعوت کمپانی «اوگرین پیکچر» همراه دو تن از هنرپیشگان ایرانی برای دوبله چند فیلم به هندوستان رفت و در آنجا به تکمیل زبان انگلیسی پرداخت. بعد از بیستماه در بهار (1327) به تهران آمد. در همان سال به استخدام شرکت نفت درآمد و عازم آبادان شد. غزلسرایی او یادگار دورانی است که همسرش به تهران رفته و او تنها در آبادان مانده است. او یازدهسال در آبادان بود. اما در تمام این مدت با مطبوعات تهران همکاری داشت. در تمام این مطبوعات او با نامهای مستعاری چون: هدهدمیرزا، خروس لاری، فاضلمآب، شوخ، ابوالعینک، انتالحمار و هوار مطالب خود را بهچاپ میرساند. بهویژه با در ایران ما، اطلاعات هفتگی، سپید و سیاه، تهران مصوّر، خیام ایران، توفیق، کیهان و پس از انقلاب اسلامی هم با مجله طنز گلآقا و نشریه خورجین همکاری کرد. در سال (1338) به تهران منتقل شد و در اداره روابط عمومی شرکت ملّی نفت ایران ادامه وظایف کرد. پس از انتقال به تهران مدتی مدیر مجله صنعت نفت و مدتی رئیس اداره روابط مطبوعاتی بود تا آخر خرداد ماه سال (1352) که طبق مقررات شرکت نفت به سن بازنشستگی یعنی شصتسالگی رسید و بازنشسته شد. او شاعر و طنزپردازی اجتماعی بود و بیشتر نوشتههایش در زمینههای روابط اجتماعی و خانوادگی، سورچرانیها و روابط و جدالهای میان اعضای خانواده چون: عروس و مادرشوهر، داماد و مادرزن و موضوعات مطرح زمان، است.
حالت با زبانهای انگلیسی، عربی و فرانسه آشنایی داشت و آثاری از آن زبانها ترجمه کرد. او در طول عمر خود مسافرتهایی به هندوستان، سوریه، لبنان، مصر، کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا رفت و از نزدیک با جوامع مختلف غیرایرانی آشنایی یافت و بعضی از آثارش نیز متأثر از همین مسافرتهاست.
از وی بیش از سیوپنج اثر ادبی، شعر، مقاله، ترجمه و تحقیق بهجای مانده است. مجموعه داستانهایش عبارت اند از: رقص کوسه « بیست داستان کوتاه»، هپلهپوخان و مقالات طنزآمیز «شامل هشت مجلد به نامهای از عصر شتر تا عصر موتور، از بیمارستان تا تیمارستان، زبالهها و نخالهها، پابوس و چاپلوس، صدای پای عزرائیل، یامفت یامفت، دوره خرسواری و آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!»
ابوالقاسم حالت سرانجام، پس از نیمقرن که در عرصههای مختلف فرهنگی حضوری فعال و جدی داشت، بر اثر عارضه قلبی شامگاه یکشنبه سوم آبان ماه سال (1371) در بیمارستان ایرانمهر تهران از دنیا رفت.
ویژگیهای سبکی و زبانی طنزهای حالت:
ابوالقاسم حالت دارای طبعی روان، بدیههسرا و زبانی فصیح و گویا همراه با مضامینی بدیع و گاهی سطحی و پیش پا افتاده با ابتکارات لفظی دلپسند است. او شخصیتی شوخطبع و لطیفهپرداز دارد. بازتاب شخصیت بشاش او را بهوضوح میتوان در طنزهای وی دید. او با زیرکی تمام زشتیها و مفاسد جامعه را با شوخطبعی توصیف میکند. هرچند که موضوعات داستانها و مقالات طنزآمیزش به مسائل عمیق نمیپردازد و در سطح زندگی مانده است. سبک داستانهای طنزآمیز حالت، ژورنالیستی است و برای مخاطبان عام نگاشته شده است. همین توجه به مخاطبان عام سبب شده تا از جنبه طنزی داستانهایش کاسته شود و طنز او را به لبه پرتگاه فکاهی برساند. مانند داستان آئین تاکسییابی پیشنهاداتی برای یافتن تاکسی میدهند که به فکاهی بیشتر میماند تا طنز. او به نقد مظاهر ساده و لمسشدنی زندگی اجتماعی و خانوادگی با زبانی ساده و همهکس فهم که به فکاهینویسی پهلو میزند، میپردازد و بنابراین داستانهایش فاقد نگرش ریشهای به مسائل و مشکلات مردم و جامعه است. بیشتر طنزهای داستانی او، جزء طنزهای خانوادگی، اجتماعی و گاهی اقتصادی است و بهندرت وارد دیگر انواع طنز میشود.
ابوالقاسم حالت بسیار دربند کاربرد صنایع ادبی است. از بین این صنایع طنزساز، از صنعت جناس بهوفور بهره جسته است. همچنین بعضی از داستانهایش به درازگویی و اطناب گراییده است؛ بهطوریکه گاهی حوصله مخاطب را سر میبرد. اما جذبه داستان و طرز بیان نویسنده بهگونهای است که همچنان مخاطب را به دانستن انتهای داستان میکشاند مانند داستان زری گامبو.
تحلیل اجمالی داستانهای طنزآمیز ابوالقاسم حالت:
مجموعه مقالات حالت که شامل هشتجلد است و با نامهای از عصر شتر تا عصر موتور، از بیمارستان تا تیمارستان، زبالهها و نخالهها، پابوسی و چاپلوسی، صدای پای عزرائیل؛ یا مفت یا مفت، دورۀ خرسواری؛ آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، شامل مقالات و داستانهای کوتاه طنزآمیز حالت است که در طی دوران زندگیش برای مطبوعات نوشته است. این مجموعه اولینبار در سال (1357) بهچاپ رسید و در بهمنماه سال (1362) آخرین جلد آن از زیر چاپ درآمد. داستانهای حالت، در این مجموعه به نقد و بررسی موضوعات و مسائل پیشپاافتاده و قابل لمس زندگی میپردازد. بعضی از این داستانها چون بر اساس مشکلات زمان نگارش آنها نگاشته شده مشمول زمان شده است.
کتاب هپلهپوخان، این کتاب گزیده و گلچینی است از اشعار و داستانهای طنزآمیز حالت که از اواسط سال(1366) تا اواخر سال(1370) در هفتهنامه گلآقا و ماهنامه خورجین انتشار یافته است. بیشتر موضوعات مطرح شده در آن موضوعاتی اجتماعی است و کمتر وارد طنز سیاسی میشود. جنبۀ فکاهی و شوخطبعی آن بسیار زیاد است. اکثر طنزهای این مجموعه، طنزهای اجتماعیخانوادگی است و به روابط و برخورد و جدالهای اعضای خانواده با یکدیگر بر سر مسائل پیشپاافتاده چون: دستپخت بد یا خوب و آشپزی و تفاوت زنان و مردان با هم میپردازد. البته در میان این داستانها، بهطور گذرا و ضمنی به وضعیت نابهسامان تاکسیرانی، اتوبوسرانی، ترافیک شهری، فساد دستگاههای دولتی، رشوهخواری؛ چاپلوسی؛ گرانی قیمت کالاهای ضروری زندگی؛ احتکار و ایجاد بازار سیاه؛ انتقاد از عادات زشت مردم مانند: چشموهمچشمی فامیل و آشنایان، غیبتکردن و انتقاد به آداب و رسوم دستوپاگیر و گاهی طنزهای سیاسی میپردازد. مانند داستان «چه دقایق شیرینی» و داستان «دکتر به دادم برس»، داستان «کله همه بوی قرمهسبزی میدهد» که طنز سیاسی از زبان یکی از اشخاص داستان با جملهای سریع و کوتاه بیان میشود اما ادامه نمییابد که به نظر میرسد، فضای زمان نگارش داستان اجازه این طنزپردازیها را نمیداده و خط قرمزهای دوران نگارش، زیاد بوده است. مانند به تمسخر گرفتن شعارهای مردمی: «در بعضی از کشورهای اروپا برای احتراز از اشتباه نسخۀ دکتر حتماً باید با ماشین تحریر باشد. ولی خوب آنجا اروپاست، به ما که الحمدلله نه شرقی هستیم، نه غربی هیچ ربطی ندارد» (هپلهپوخان، 1371: 136).
بررسی ساختار عناصر طنزآمیز در داستانها ابوالقاسم حالت:
حالت نیز چون دیگر طنزنویسان، در داستانهای طنزآمیزش از عناصر طنزساز استفاده کرده است. طنزهای او را به سه قسمت طنزهای زبانی، موقعیت و محتواییانتقادی میتوان تقسیم کرد.
طنزهای زبانیکلامی:
گزینش و چینش واژگان: حالت از این شیوه بهوفور بهره جسته است. «راننده تاکسی یک مسافر کم داشت و همین که دید راهم به راهش میخورد، مرا هم بالا انداخت، تا در نیمکت عقب بچپم، چون آنجا دو نفر نشسته بودند و بایسـت سه نفر بنشینند» (از عصر شـتر تا عصر موتور، 237). «آنوقـت این تابلو را گِلِ یک چـوب بزرگ بزند و آن را جلوی هر تاکسی که از دور رسیدد، نگهدارد»(هپلهپوخان، 1371: 24).
ابهام در ژرفساخت و روساخت: این ابهام، در داستان «شیرجه در پاتیل فرنی» وقتی خانم اروپایی از آقای تاجر خرمای بدون هستۀ ایرانی بهخاطر شکستن دندانش بابت هستهدار بودن نوع خرما شکایت میکند، دیده میشود: «در نتیجۀ شکایت خانم به دادگاه، دوست تاجر ما وکیل گرفت و مدتی گرفتار «جَنگ هستهای» شد و آخر هم شکست خورد و مبلغ هنگفتی غرامت داد» (همان، 212). جنگ هستهای تعبیر طنزآمیزی است از جدال بر سر هسته خرما.
آمیختن نظم و نثر: روش و شیوه کار ابوالقاسم حالت در نوشتن داستان و مقاله اینگونه است که ابتدا مطلبی را به انتقاد یا فکاهی یا توصیفی از اشخاص و رفتار مردم جامعه میآورد و سپس مطابق با آن توصیف بیت شعری از شاعرانی چون: حافظ، سعدی، مولوی و… ضمیمه نوشتهاش میکند. در مقاله «سری که مغز ندارد» بعد از توصیف رفتار شخص ثروتمند در مغازه میوهفروش و نپرسیدن قیمت و سفارش دادن و کلاه گذاشتن میوهفروش بر سر او، این بیت از مولوی را تضمین میکند: «مغز او خشک است و عقلش این زمان کمتر است از عقل و فهم کودکان» (ر.ک. زبالهها و نخالهها، 132).
نویسنده گاهی با استفاده از بورلسک و تقلید مضحک یا با استفاده از نقیضه و جوابگویی، داستانی را به نگارش درآورده است. برای نمونه در داستان «فیس و افاده مگسها» تقلید مضحکی از فخرفروشیها و تفاخر آدمیان نسبت به یکدیگر است. تشخیص و انسانانگاری مگسهای داستان طنزآفرین است. (ر.ک، صدای پای عزرائیل، 232- 229). نقیضه و جوابگویی و تقلید طنزآمیز از اشعار شاعران، مانند نقیضهسازی از این بیت شعر از مثنوی مولوی، در مقالۀ «حقوق کارمندان دولت خیلی زیاد است»: «آنچه شیران را کند روبهمزاج /احتیاج است احتیاج است احتیاج. که حالت آن را به این صورت درآورده است: آنچه شیران را کند روبهمزاج/ ازدواج است ازدواج است ازدواج»(صدای پای عزرائیل، 172).
گاهی نویسنده برای ایجاد طنز، از توصیفات و چهرهنگاری کاریکاتوری بهره جسته است: «صورتی داشت بیضی شکل، بهرنگ قهوهای سیر، پر از آبله، شبیه کندوی زنبور عسل با مسدسهای غیر منتظم! به اندازه یکسکه دو ریالی. جای زخم یا سالک روی ابروی چپ او افتاده، بهطوریکه وسط قسمتی از موهای ابرو را برده و او با ماده آبی رنگی مثل وسمه این فاصله را پر کرده بود. لبهای کَت و کلفت و رنگپریده و بههمپیچیدۀ او درست مثل این بود که یک تکه روده را پیچیده، حلقه کنند و دور دهان کسی شیرازهبندی نمایند! بینی او ابداً به بینی شباهت نداشت و شاید اگر وسط صورتش نبود جا داشت آن را یک غده گوشتی درشت بخوانند. رویهمرفته خورشید خانم به خورشیدی شباهت داشت که از صبح ازل تا شام ابد در کسوف مانده باشد!» (آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 45-74 ). یا «آنقدر بدترکیب است که آدم وقتی چشمش به او میافتد، خیال میکند کلۀ خوک را به گردن کرگدن وصل کرده و او را سر پا واداشتهاند. از صبح تا غروب دهانش میجنبد و نشخوار میکند. مثل گاو میخورد. آنقدر چاق شده که صدوچهارده کیلو وزن دارد. به همین جهت چند نفر از ایرانیها اسمش را زری گامبو گذاشتهاند» (هپل هپوخان، 174).
گاهی در چهرهنگاریها و توصیفاتش از طنز گروتسکی استفاده میکند. «مرد چاق شکمگُندهای که حکم خرس پشمالو را داشت، هندونهای به یک دست گرفته بود و دست دیگر تکهتکه از آن میکند و به دندان میکشید. هندوانه که تمام شد، دستهای آلوده خود را به شکمش مالید و با پشمهای بدن خود آنها را پاک کرد. زنش گفت: چرا اینقدر کثافتکاری میکنی؟ گفت: وقتی رفتیم توی دریا تمامش پاک خواهد شد!»(صدای پای عزرائیل، 220). که حالت انزجار همراه با طنز به مخاطب دست میدهد.
نامنقاب، استفاده از این شیوه و نامگذاری روی اشخاص داستان، از لوازم ضروری نگارش داستان است. یک نویسنده خوب، باید نام اشخاص داستانش را بر اساس صفات و خصوصیات روانی و جسمی آنها برگزیند. حالت نام افراد داستانیش را به دو روش انتخاب کرده است. الف) براساس صنعت تضاد: میان اسم و مسمّا تضاد و تناقض وجود داشته باشد که طنز آن را پررنگتر میکند: «خانمی میگفت: بچه مفنگی وارفته ریغویی را دیدم که مادرش اسمش را «رستم» گذاشته بود! تصادفاً همین خانم که آن طرز اسمگذاری را مسخره میکرد. خودش بسیار بدترکیب تشریف دارد و اسمش ماهمنیر است»(از عصر شتر تا عصر موتور، 51). ب) اسم و مسمّا کاملاً بر یکدیگر منطبق هستند و نام شخص بارزترین صفت یا خصوصیت رفتاری شخص داستان را برجسته میکند. «بنده مادری دارم که از بس گریه میکند اسم او را گذاشتهایم “کثیرالبکاء”»(دورۀ خرسواری، 100). یا در داستان «دو نامه عوضی» شخصیت عجول داستان که به علت عجلهاش در پاسخ دادن به نامهها دو نامه را اشتباه پست میکند، نویسنده او را با نام «آقای عجول» مینامد. (ر.ک، همان، 191).
حالت، گاهی بهجای یکواژه یا عبارت، دست به ساختن کلمه و ترکیب تازهای زده است. این واژهسازی در جهت قویتر طنز نوشتهاش یاری میرساند. برای مثال «… یکی میگفت: نام «هواشناسی» را خوب است به «هواشانسی» تبدیل کنند. چون فقط شانسی و تصادفی ممکن است، پیشبینیهایش درست از آب درآید» (زبالهها و نخالهها، 155). یا در مقالۀ کارخانههای سرطانسازی، این عبارت را بهجای کارخانههای سیگارسازی و بهجای سیگار نیز از واژۀ سرطان استفاده کرده است. (ر.ک، دورهی خرسواری، 92- 90).
گاهی در میان طنزهای حالت، طنزهای گزندهای دیده میشود که حاصل آمیزش و تلفیق قطبهای معنایی و نظریۀ گرماس است. الف. اختلاط همقطبیها: در داستان انشاءالله گربه است. «آقایی سحر از گرمابه بیرون آمده بود. در راه گوشۀ قبایش به سگی بارانخورده سائیده شد. چشم بر هم نهاد و گفت: انشاءالله گربه است»(همان، 22). سگ و گربه دو مؤلفۀ معنایی هستند که هر دو حیوان و جاندارند و از یک قطب معنایی هستند. ب. اختلاط دو قطب معنایی متضاد انسان و حیوان: «… مدتی وقت صرف کرد تا مقداری شیر سرد و آبکی تهیه کرد و در شیشه ریخت و به دهان بچه گذاشت. چیزی نگذشت که یکی دو تکه شیر خشک گلوله شده، سوراخ پستانک را گرفت و بچه که از مکیدن خود سودی نمیبرد، باز به عرعر افتاد»(همان، 160). عبارت «عرعر کردن» برای مؤلفه معنایی «الاغ» به کار میرود و صدای اوست. الاغ، حیوان و جاندار است. مؤلفۀ معنایی بچه، انسان و جاندار است. از تلفیق این دو قطب معنایی، انسان و حیوان، در محور معناشناسی واژگان، تضاد و طنزی گزنده ایجاد شده است. یا «یک روز که بچهها خیلی شلوغ میکردند. جوشی شد و معلّم گفت: … واقواق نکنید» (از عصر شتر تا عصر موتور، 248). ترکیب واقواق کردن، صدای سگ است که حیوان و جاندار است که برای صدای شاگردان کلاس «مؤلفۀ معنایی انسان و جاندار» بهکار رفته است. در اینجا نیز حالت با تلفیق دو قطب معنایی حیوان و انسان طنزی گزنده ساخته است.
استفاده از اتباع «که در محاورات عوام و اصطلاحات عامیانه کاربرد زیادی دارد» در داستانهای معاصر دیده میشود. حالت نیز از این شیوه برای ایجاد طنز از آن بهره جسته است. در عنوان مقالۀ «کتابخانه و متابخانه» از این روش استفاده کرده است. (زبالهها و نخالهها، 173). «سومی گفت: تمام بیمارستانهای سوانح پر از کسانی است که زیر آوار شَلوپَل شدهاند» (ازبیمارستان تا تیمارستان، 112).
استفاده از زبان محاورهای و کلمات و عبارات عامیانه: «حتی یک سگ ولگرد پیزُری مُردنی که هر روز ضعیفترین بچههای کوچه با تیپا مثل توپ فوتبال اینطرف و آنطرف شوتش میکردند، حالا دیگر شیر شده و دُم درآورده بود»(از عصر شتر تا عصر موتور،255).
حالت نیز مانند دیگر طنزنویسان، برای ایجاد طنزهای کلامیزبانی، از صنایع بدیعی و بیانی و بازیهای زبانی استفاده کرده است. صنعت جناس، حالت برای ایجاد طنز از انواع جناس یاری میطلبد. مثل جناس تام: «آنها با مصالح خود بیتهایی میسازند که به معنی خانه است و من با آنچه آموختهام بیتهایی میسازم که اسمش شعر است …»(همان، 270). جناس لفظی: «آب حیاط از آب حیات هم گرانتر است!» (زبالهها و نخالهها، 250). جناس ناقص حرکتی: «دیدیم استاد سرگرم جدال با مدعی است در کار لَغوی، به نام بحث لُغَوی» (از بیمارستان تا تیمارستان، 40). جناس ناقص مذیل: «جمعه صبح که از خانه بیرون میرفتم، زنم گفت: درکه میروی؟ گفتم: بله. ولی ای کاش بهدرک میرفتم و به درکه نمیرفتم» (زبالهها و نخالهها، 49). صنعت قلب و اشتقاق: «وقتی ما این قلم لعنتی را کنار گذاشتیم و دور پرحرفی را درز گرفتیم، هم مردم از سردرد خلاص میشوند، هم ما از دردِ سر!»(هپل هپوخان، 201). «دو نفر مست بیمحابا وسط خیابان رفتند. اتومبیلی رسید و یکی از آنها را زیر گرفت و کشت. دیگری نگاهی به جسد رفیقش انداخت و با لهجۀ مستانه گفت: عجب دنیایی است! بابا ده دقیقه پیش «نشئه» بود حالا «نعشه» است» (دورۀ خرسواری، 156- 155). صنعت ایهام تناسب و استخدام: «پدرش میگفت: دخترم دوخت و دوز خوب بلد است. حالا میبینم که جز پاپوش دوختن برای مادرم چیز دیگری بلد نیست!… میگفتند: این دختر در نقاشی استاد است. بله در رنگ کردن بنده خیلی استاد است!… از رسم فقط خط و نشان کشیدن برای بنده را قشنگ یاد گرفت…» (صدای پای عزرائیل،157-156). «گفتم: من که رنگکار نیستم. گفت: ای آقا! رنگ زدن که کاری ندارد، همه بلدند. امروز آدمها را رنگ میکنند. شما از رنگ کردن دو تا تخته عاجزید؟»(زبالهها و نخالهها، 171). تداعی مضامین: «کبریت نهمی را همین که به پهلوی جعبه کشیدم، چنان مشتعل شد که سیاهی پهلوی جعبه هم آتش گرفت. دیدم الآن آتش به چوب کبریتهای داخل قوطی سرایت میکند و دیگر خدا میداند، چه خواهد شد. مقوا را پشتورو کردم که از روسیاهی او به یاد سیاهکاری خودم نیفتم»(آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 36). ارسالالمثل و ایهام تناسب: «فهمیدم آنها کسی را میخواهند که حسابدار خبره باشد ولی درست به حسابها نرسد وگرنه حسابش را میرسند»(صدای پای عزرائیل، 180). وارونهسازی کلامی: «یکروز قاصد خوش خبر به نرگس اطلاع داد که شوهرش به زندان افتاده است» (هپلهپوخان، 268). ایجاز: «هرجا فرصتی پیش آید به خود میبالیم که ما هم ادارۀ کل تهیۀ سرطان ریه داریم که انواع محصولات سرطانی را تهیه میکند. سرطان نازک، سرطان کلفت، سرطان بلند و فیلتردار، سرطان کوتاه و بیفیلتر، قوطیهای پنجاهتایی و بیستتایی و دهتایی سرطان که هیچ دستکمی از سرطانهای خارجی ندارد…»(دورۀ خرسواری، 91). تشخیص و انسانانگاری: «آسمان در حقیقـت به حال کسانی میگریست که کلبۀ محقری دارند و در خانۀ آنها مثل خانۀ مور، شبنمی طوفان اسـت. خانۀ آنها باز دچـار آبچکه شده بود و سقف اطاقها مثل ابر، اشک میریخت» (یا مفت یا مفت، 124). «ای کاش این حیوان زبانبسته را گیر آوردم و قدری نصیحتش میکردم که ای سگ عزیز، خر نشو و به سر خانه و زندگیت برگرد …»(از عصر شتر تا عصر موتور،142). مجاز کل به جزء: «با چنین سر کچلی چهطور میتوان زندگی کرد؟ ای کاش عوض اینکه سرم را بزنند، گردنم را میزدند»(همان، 218). تمثیل و تشبیه واغراق: «تا مدتی پشت بام ما حکم صورتی را داشت که پر از آبله و سالک و زخم بود و چند جایش را هم باند چسبانده بودند. مثل آبکشی که صدها سوراخ داشت. منتهی آبکش بزرگی که در فصل باران پر از آب میشد و ناچار بودیم در زیرش زندگی کنیم. نمردم و این را هم دیدم که مجبور باشم زیر سقف با چتر را بروم و یا با لباس دوش بگیرم» (همان، 152). « سیلاب به بعضی از خانههای جنوب شهر هم سری زد و مثل عشق که خانه دل را ویران میکند، خرابیهایی به بار آورد» (یامفت یامفت، 125). تشبیه و تضاد: « نزدیک بود در اثر یک بیمبالاتی قبل از اینکه چراغ خواب روشن گردد، چراغ عمرمخاموش شود» (زبالهها و نخالهها، 119). استعاره: «در ایام عید ابر گوهربار بهعنوان عیدی گوهرهای آبدار بر سر ما ریخت» (از عصر شتر تا عصر موتور، 151). گوهرهای آبدار استعاره از باران.
13.گاهی اغراقهای زیاد نویسنده، تبدیل به رئالیسم فانتزی شده و حالـت با تلفیق واقعیت و خیال و با کاربرد نظریه فوناژی طنز به وجود میآورد. «زنم چنان اشک میریخت که گفتی یک جفت چشم او سرچشمه آبشار نیاگاراست»(هپلهپوخان، 160). اغراق در مهمانداری: «یکی از اهالی شهرستانها میگفت: یک سال در ایام عید، من مجبور شدم. حتی پردهها را بکنم و بهعنوان متکا زیر سر مهمانها بگذارم. دیگری میگفت: یکسال تمام اتاقها را اشغال کرده بودند و من پنج شب در وان حمام خوابیدم»(از بیمارستان تا تیمارستان، 242). اغراق در نازکی دیوار اتاقها: «گاهی دیوار اتاقها بهقدری نازک است که صدای ساکنان هر اتاق تا هفت اتاق دیگر شنیده میشود. در ژنو دیوارهای اتاق ما بهقدری نازک بود که اگر سومین اتاق دست راست من یکی عطسه میکرد، در چهارمین اتاق دست چپم یکی میگفت: عافیت باشد!»(از عصر شتر تا عصر موتور، 16). یا داستان ترافیک به بادی بند بود که ترافیک سنگینی در چند خیابان برای تماشای دعوای میان دو خانواده ایجاد میشود که از نمونه رئالیسم فانتزی است. (ر.ک، زبالهها و نخالهها، 85- 83). یا در داستان اعتصاب واژهها که تمام همّ و غم آقای واژهپرست درست سخنگفتن و واژهسازی است، دچار کابوس میشود و در کابوس او نام اشیائی چون ماهیتابه، خودنویس و قهوهخانه اعتصاب میکنند، این داستان نمونهای از رئالیسم فانتزی مضحک و طنزآمیز است. (ر.ک، ازبیمارستان تا تیمارستان، 46-40).
بعضی از طنزهای حالت، شکل کاریکلماتور به خود میگیرد. «گفت: من از این حرفها چشمم آب نمیخورد. گفتم: حق داری، چون چشم برای آبخوردن نیست. لب و دهن برای آبخوردن است» (صدای پای عزرائیل، 11). «… اگر قرار بود واقعاً دود از کلهاش بپرد، تمام در و دیوار رستوران را دود سیاه کرده بود» (از بیمارستان تا تیمارستان، 28). «آنقدر سر مردم کلاه گذاشت تا عاقبت سر را برای کلاه از دست داد»(زبالهها و نخالهها، 131).
نویسنده در بعضی از جاها آشنازداست و با استفاده از آشناییزدایی و غریبهکردن طنز میآفریند. بهجای نام بردن از اشیاء، به توصیف و توضیح آنها میپردازد. گویی اولین بار است که با آن پدیده روبهرو شده است. «… یکی از فراوردههای نفت، بنزین نام داشت و خوراک ارابههای چهارچرخه بیاسبی شد که هرکس از آنها میخرید، از خرج نگهداری آن پدرش در میآمد. یکی دیگر از آنها را «بنزین سبک» لقب دادند و آن را در شکم مرغان آهنینبالی کردند که مانند پرنده به هوا میرفت و مثل کلاغی که فضـله میاندازد، فضلههایی روی سر مردم میریخت که بمب نام داشت …»(صدای پای عزرائیل، 112).
طنز موقعیت:
ابوالقاسم حالت نیز از طنز موقعیت برای قویتر شدن جنبۀ طنزش نیز بهره جسته است.
گاهی طنز موقعیت نتیجۀ تضاد میان حقیقت و واقعیت و خیال اشخاص داستانیش است. مانند داستان «آرزویی که برآورده شد.» جعفر که در آرزوی داشتن همسر و اینکه همسرش سرش را بر روی پاهای او بگذارد، میسوزد در هواپیما با دختری آشنا شده و راجع به آرزویش میگوید. دختر که از هواپیما میترسد، درست همین کار را میکند و در حالی که جعفر غرق در شادی است، مهماندار جلو آمده و در حالی که سر خانم را بلند میکند، به دختر میگوید: «مگر این پاکتها را که جلوتان است ندیدید که لباس آقا را کثیف کردید…؟!»(دورۀ خرسواری، 212).
در بعضی جاها طنز موقعیت بر اثر نظریۀ برگسون و کنار هم قرار گرفتن دو عنصر متضاد و نامتعارف صورت گرفته است. «آقای خرفتزاده که به لاغری نیقلیان است. زنی نصیبش شده بود، به چاقی بام غلطان که زنان دیگر به شوخی او را خمره خانم مینامیدند!»(همان، 217).
3.گاهی بدبیاریهای پیدرپی یکی از اشخاص داستان یا همه آنها طنز موقعیت میآفریند. مانند داستان «عجب تجلیلی از من کردند» که مراسم بزرگداشتی برای حالت برگزار میشود اما در آن مراسم از همهچیز و همهکس صحبت میشود جز از حالت. همچنین حلقه گلی که به گردن نویسنده میاندازند پر از مورچه است و مورچهها به داخل لباسهای او راه مییابند، جوهر خودنویس دختری که برای گرفتن امضا به او میدهد، به لباس او میریزد، آوازی که توسط موسیقیدان در این مراسم خوانده میشود نامتناسب است. گلدانهای نقره نویسنده که قرار بوده به او بدهند، فراموش میشود، دستهگلی را که در گلدان آب بوده، به او میدهند که باعث خیسشدن تمام لباسهایش میشود، دزدیدن کتاب هدیه از داخل ماشین نویسنده و مسمومیت غذایی شب مراسم و… . (از عصر شتر تا عصر موتور، 186-182). یا بدبیاریها و ناتوانی کیومرث در آرامکردن کودک شیرخوارهاش در نبود مادرش و دزدیدن قالیچه در داستان «بیزن در بهشت.» (ر.ک، دوره خرسواری، 161- 159).
جابهجایی و اشتباه یکی از شخصیتهای داستان طنز موقعیت ایجاد میکند. مانند جابهجا پستکردن دو نامه توسط آقای عجول در داستان دو نامۀ عوضی. جریان داستان از این قرار است: دو نامه یکی از طرف دوستی که اسب تازهای خریده و دختری که به توصیۀ آقای عجول، ازدواج کرده است، به آقای عجول میفرستند و او که عجله داشته، جواب نامهها را میدهد اما به اشتباه نامهها را جابهجا پست میکند؛ یعنی نامهی زن را به خریدار اسب و نامۀ خریدار اسب را به زن پست میکند. از این تسامح و اشتباه، طنز موقعیت ایجاد شده است. (ر.ک. همان، 193-191). همین جابهجایی و اشتباه در بعضی جاها در مطبوعات بر اثر غلط چاپی و ناهمخوانی تصویر و توضیح عکس چاپ شده صورت میگیرد. مانند داستان سهقلوها که تصویر مادر سهقلوها زیر شرح مسابقۀ مجله با عنوان حدس بزنید این چیست؟ کرگدن؟ فیل؟ دیو؟ چیست؟! و در زیر عکس مسابقه شرح مادر سه قلوها را نوشته بودند. (ر.ک، آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 240- 235).
طنزهای محتواییتنقیدی:
طنزهای انتقادی حالت شامل طنزهای خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است.
الف. طنزهای اجتماعی:
ترسیم چهره افراد جامعه: «مگس دیگر گفت: اصلاً اگر همه اینها آدم هستند و از یک جنسند؛ چرا هر یک از آنها خودش را به یکرنگ درآورده است؟ از همینجا معلوم میشود که باطنشان هم مثل ظاهرشان با هم جور نیست؟ مگس سومی که مدتی بود پسر مزلّفی را با پدر ریشویش مقایسه میکرد، گفت: لباسشان که هیچ، حتی خلقتشان نیز با هم فرق دارد. این یک کوپه مو به سرش است و دو تا مو هم به صورتش نیست، در عوض آن یکی سرش مو ندارد اما صورتش به اندازه یکجارو فراشی مو درآورده است»(صدای پای عزرائیل، 230-229).
فریب دادن اکثر مردم جامعه یکدیگر را: «گفتم: من که رنگکار نیستم. گفت: ای آقا! رنگ زدن که کاری ندارد همه بلدند. امروز آدمها را رنگ میکنند، شما از رنگ کردن دو تا تخته عاجزید؟» (زبالهها و نخالهها، 171).
تفاوت میان عوام مردم و خواص جامعه: «… از آنجا که میگویند مرگومیر فقرا و فسق و فجور اغنیاء سروصدا ندارد. ایرج میرزا بالاخره نگذاشت که سرپوش از روی کثافتکاری پسرش برداشته شود و گندش درآید»(دوره خرسواری، 42).
انتقاد به افراط و تفریط مردم در غذا خوردن:«… گفتم: پس از این قرار تو دور تمام مأکولات و مشروبات و مکیفات را قلم کشیدهای و به خودت زجر میدهی که لب به آنها نزنی مبادا مریض شوی ولی من برعکس تو هرچه دلم خواست میخورم و البته احتمال دارد که در اثر این ناپرهیزیها مریض شوم و به دردسر بیفتم. در حقیقت در این سن و سال قسمت من و تو عذابکشیدن است. منتهی تو قبل از بیمار شدن عذاب میکشی و من بعد از آن»(آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 250).
انتقاد به عادات زشت مردم، مانند چشم و همچشمیها و تقلیدهای کورکورانه از یکدیگر. مانند داستان تقلید از همسایه. (ر.ک. آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 60- 58). داستان خانم باجربزه و خانم بیجربزه (ر.ک، 214- 211). یا عادت زشت غیبتکردن و دوریی مردم: «یک روز آقای میم به من تلفن کرد و صحبت آقای جیم را پیش کشید و تا آنجا که میتوانست از او بدگویی کرد. چون آقای جیم در همان وقت پیش من بود، گوشی تلفن را محکم به گوشم فشار میدادم تا او بو نبرد که آقای میم چه اندازه در حقش حسن ظن دارد»(زبالهها و نخالهها، 31).
اعتراض به احتکار و ایجاد بازار سیاه: «برای تهیه دارو باید نسخه بهدست … از وسط خیابان ناصرخسرو سر دربیاوری و گیر قاچاقفروشهایی بیفتی که با داروهای قلابی، یا مشابه یا فاسد هم کلک جیبت را میکنند و هم خدانکرده کلک خودت را!»(هپل هپوخان، 207). یا «من فکر میکنم همان طور که سیمانهای ما پارگی پاکت بیرون ریخته و وسط حیاط ولو شده بود، یکجای دستگاه توزیع سیمان هم شکافی دارد که سیمان از آن در بازار سیاه ریخته میشود!»(صدای پای عزرائیل، 32).
انتقاد به ترافیک شهری: «ای که کمتر از کجاوه و گاری و پالکی/ وز هرچه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم/ بنزین تمام گشت و به آخر رسید روز/ ما همچنان در اول سرچشمهایم» (دوره خرسواری، 155).
انتقاد از وضعیت اتوبوسرانی: «شاگرد شوفر تا خرخرۀ اتوبوس را از آدم پر کرد، به طوری که هیچکس نمیتوانست نفس بکشد»(آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 128).
انتقاد از رشوهخواری و فساد دستگاههای دولتی: کل داستان بازرسهای وظیفهشناس به این مسئله میپردازد و از رشوه با عنوان لولو یاد شده و در اعلامیهای در اداره نوشته شده: رشوه: این لولو را از ادارات بیرون کنید»(همان،23-20).
اعتراض به اوضاع آموزشوپرورش و ثبت نام و کمبود مدارس برای دانشآموزان: «مادری برای نامنویسی بچهاش به چند مدرسه رجوع کرده و چون جا نداشتند. نگران شده بود. شوهرش که نگرانی او را دید به شوخی یا جدی گفت: غصه نخور، چه عجلهای داری؟ حالا درسخواندن بچه هزار درد سر دارد یا مدرسه جا ندارد یا کتاب نیست یا معلم نیست. صبر کن سیچهل ساله که شد، خودشان بیدردسر او را با سلام و صلوات به کلاس اکابر میبرند»(از عصر شتر تا عصر موتور، 208).
اعتراض و انتقاد به جامعه پزشکان، که رسالت خود «یعنی نجات جان مردم» را فراموش کردهاند و به فکر پرکردن جیب خود هستند: «یکی از حاضران که خیلی کلهاش گرم شده بود، گفت: لابد، ویزیت دکتر هم مثل سایر چیزها ارزان است. هردفعه که دکتر از در این اتاق رد شود پنجاه تومان، هر بار که یک سرک هم در این اتاق بکشد، هفتاد و پنج تومان، هردفعه که نبض تو را هم بگیرد، صد و پنجاه تومان و لابد هر بار که تو را درست و حسابی معاینه کند و نسخه بنویسد، چهارصد تومان دریافت میکند»(از بیمارستان تا تیمارستان، 88). همچنین در داستان عینک عوضی و دکتر عوضی، تشخیص اشتباه چشمپزشک و خطای عینکساز، باعث ضعیفتر شدن چشم بیمار شده است. (ر.ک، آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 108-106). داستان آقای دکتر اختیار دارید؟! نیز به جامعه پزشکان میتازد. در این داستان با اغراق بسیار بیمار، بیماری خود را فراموش کرده و پزشک بیهوش را بر دوش میکشد و تا مطب میبرد. هنگامی که در مطب پزشک به هوش میآید از بیمارش طلب حق ویزیت میکند. (صدای پای عزرائیل، 256- 252).
اعتراض به وضعیت بیمه و ویزیت نکردن پزشکان، بیمهشدگان را به علت ندادن و کم دادن حق ویزیت از طرف بیمهشدگان: «دکتر گفت: خون این بچه باید عوض شود و پولی که بیمه از بابت این کار به من میدهد چهارصد تومان بیشتر نیست. آنها خیال میکنند این کار به آسانی آب حوضکشی است و عوضکردن خون یک بچه با عوضکردن آب یک حوض هیچ فرقی ندارد»(دوره خرسواری، 127).
انتقاد به سازمان مخابرات و خط روی خط شدن تلفنها و ایجاد دردسر برای مشترکان: «میدانید که تلفن ما هزار حسن دارد، یکیش هم این است که اغلب مکالمه دو نفر به مکالمه دو نفر دیگر گره میخورد. در این صورت گاهی حرفهای هر چهار نفر با هم مخلوط میشود و پرتوپلا میشود و چون هیچکدامشان از آن حرفها سر درنمیآورند، آخر عصبانی میشوند و بههم میپرند و از آن تعارفات چالهمیدانی تکهپاره میکنند. اما گاهی هم دو نفر کنجکاو میشوند و خاموش میمانند و به گفتگوی دو نفر دیگر گوش میدهند و اگر تصادفاً موضوع جالبی باشد، کیف میکنند»(از بیمارستان تا تیمارستان، 238).
ب. طنز سیاسی:
اعتراض به وعده و وعید دادن مسئولان و به انجام نرساندن وعدهها: «… آقاجان اینقدر برای اجرای نقشه اصلاحی خود عجله به خرج نده، مگر نمیبینی که هیچکس دیگر هم برای اصلاحات خود عجلهای ندارد؟ ما باید رفتار اولیای امور را سرمشق قرار دهیم. حضرات مرتباً وعده اصلاحات میدهند و با وعدهها به ما حالی میکنند که اولاً به وجود نواقص اعتراف دارند. ثانیاً برای رفع آنها هم مصمم هستند. منتها در عملی کردن تصمیم خود شتابزدگی به خرج نمیدهند… اَلعَجلَة مِنَ عَمَلِ الشّیطان»(هپلهپوخان، 229).
اعتراض به دولت و اینکه دولت به دردهای ملت پاسخی نمیدهد و تشبیه دولت و ملت به اتوبوس و مسافران و راننده اتوبوس در این مورد: «… هرقدر که مسافران اتوبوس در فشار واقع شوند، حتی اگر همدیگر را له کنند و ریغ هم را درآورند، راننده ککش هم نمیگزد. چون به هر حال خودش در جای راحتی نشسته است. حکایت و شکایت و اعتراضات همه را هم میشنود، دلش خواست جواب میدهد، دلش نخواست نشنیده میگیرد و جواب نمیدهد. دومی لبخندی زد و گفت: مثل اینکه او حکم دولت را دارد، ما هم در حکم ملت هستیم. اولی گفت: با این تفاوت که او هرطوری هست، وظیفۀ خود را انجام میدهد و بدون وعده و وعید و سروصدا بالاخره همه را به مقصد میرساند … »(همان، 232).
انتقاد از باج سبیل گرفتن و به هر بهانه پولگرفتن دولت از ملت: «… ما تازه داشتیم به دادن این قبیل باج سبیلها عادت میکردیم و خم به ابرو نمیآوردیم، چون عملاً دیده بودیم پولهایی که از ما گرفته میشود، صرف کارهایی میشود که صددرصد ملی میهنی است و هرقدر هم که پول بالای آن ها بدهیم کم دادهایم»(از عصر شتر تا عصر موتور، 259).
انتقاد به فضای باز سیاسی و اهمیتندادن به اعتراضات: «زبان گویا هنگامی سود میدهد که گوش شنوایی هم در کار باشد. وگرنه در آنجا که زبانها همه باز است، اگر گوشها همه بسته باشد، ناطق استاد با لال مادرزاد چه فرقی دارد؟»(صدای پای عزرائیل، 14).
ج. طنز فرهنگی:
اعتراض و انتقاد از فیلمهایی که هیچ مفهومی ندارند و تشویق سازندگان این نوع فیلمها با جایزه اسکار: «فیلمهایی که مزخرف و مخرب اخلاق است و روح مردم را آلوده میکند، زیاد است. ولی میبینید که نه هرگز چنین فیلمهایی را از بین میبرند و نه کسانی را که چنین فیلمهایی میسازند. برعکس، آنها را تشویق هم میکنند… . »(دوره خرسواری، 108).
انتقاد از جامعه مورخان و سانسورهای تاریخی: «گروهی از تاریخپردازها که بارها بیطرفی خود را در تاریخنویسی به اثبات رساندهاند، گویا میخواستند با ترتیب دستگاهی گِل و گشاد و عریض و طویل و صرف بودجهای که شاید سر به جهنم میزد، یک دوره تاریخ «صحیح» ایران را بنویسند»(دورۀ خرسواری، 262).
انتقاد از نقاشیهای مدرن چون کوبیسم، موسیقیهای کلاسیک و اشعار نو: داستان «داماد هنردوست» به این اعتراضات میپردازد. «… مادر یحیی… میگفت: … خانم، چند روز پیش من دیدم یک تکه کاغذ در اطاق کارش افتاده که رویش چند تکه رنگ مالیده است. گفتم، شاید کاغذ باطله باشد آن را برداشتم و در میان خاکروبهها انداختم. خانم کاشکی دستم میشکست و این کار را نمیکردم. این یک تکه کاغذ یک دنیا قیمت داشته است. این یک شاهکار هنری بوده که یحیی خان میخواسته با آن جایزۀ نقاشی را ببرد و من احمق چون دیدم، رنگهایی که رویش مالیدهاند، به هیچچیز شباهت ندارد، خیال کردم کثافت است… . اشعار یحیی همه بیمعنی و مشمئزکننده بود. بدین جهت اگر بهجای ستارۀ گزنده عنوان قطعه را شعر گزنده میگذاشت لااقل یک عنوان با معنی پیدا میکرد»(همان، 253- 252). یا «تصنیفی بود تقریباً به این مضمون:
قورباغه! دست و پایت توی لجنها گیر کرده
و دیگر نمیتوانی ورجه ورجه کنی
قار قور قار قور
قورباغه! دیگر لجنمال شدهای
و نمیتوانی آواز بخوانی!
قار قور قار قور!»(از عصر شتر تا عصر موتور، 184).
د. طنز اقتصادی:
اعتراض به تورم اقتصادی: « جان من،… این ورم هم مثل تورم است. باید صبر داشته باشی. به این زودی که رفع نمیشود…»(هپلهپوخان، 137).
گرانی کالاهای مورد نیاز و ضروری زندگی و نوسان قیمتها. مانند گرانی ماهی و نوسان قیمت آن، در اینجا: «نرخ ارزانی که برای ماهی معین کردهاند، فقط روی کاغذ است، توی روزنامه است نه توی مغازهی ماهیفروشی»(همان،8).
انتقاد از کمفروشی: «امروز مد شده همه رژیم لاغری میگیرند. حتی پارچهها روز به روز باریکتر و غذای رستورانها شب به شب لاغرتر میشوند. خب چرا سکهها رژیم نگیرند؟!»(آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 151).
نصف شدن حقوق بازنشستگان: «این پیرمرد همیشه حرف حساب میزد. هیچوقت، کسی پرتوپلا و چرند و پرند از او نشنیده بود. جز یکشب که به زنش گفت: تا به حال اگر روزی دو تا نان سنگک میخریدیم، از فردا باید روزی یکی بخریم. اگر روزی نیمکیلو گوشت میخوردیم. منبعد، باید روزی ربع کیلو بخوریم. اگر روزی یک قالب کره میخریدیم، بعد از این نیم قالب بخریم. همهچیز باید نصف شود چون من بازنسته شدهام»(صدای پای عزرائیل، 195- 194).
ب.طنز خانوادگی:
طنزهای خانوادگی، بخش عظیمی از مقالات و داستانهای کوتاه طنزآمیز حالت را به خود اختصاص داده است. در اینجا به چند نمونه اشاره میشود:
درباره آشپزی و دستپخت خانمها: داستان آشپزی خانمها. (ر.ک، هپل هپوخان، 9- 5).
درباره خواستگاری رفتن و ازدواج: داستان زناشویی سرور خانم و جواب رد دادن به همه آنها. (ر.ک.، هپلهپوخان، 189-186)، داستان آرزویی که برآورده شد. (ر.ک، دوره خرسواری، 212- 210). داستان کمدی خواستگاری، (ر.ک. همان، 215-13). داستان داماد هنردوست، (ر.ک. همان، 253- 251). داستان سبیل مصنوعی، (ر.ک، آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته!، 104- 101). داستان سرگرمی خانمها، (ر.ک، همان، 142- 139). داستان تله،(ر.ک. صدای پای عزرائیل، 143-140).
جدال میان اعضای خانواده. در داستان دیدن دکتر و دوافروش شگون ندارد دربارۀ جدال میان همسران است. (ر.ک، دورهی خرسواری، 189- 186)، داستان من عاشق قلمت هستم، (رک، هپلهپوخان، 269- 265)، داستان بیزن در بهشت، (رک، دورۀ خرسواری، 161- 159).
دربارۀ سورچرانیها و مهمان ناخوانده: داستان باغ است یا کاروانسرا (ر.ک، زبالهها و نخالهها، 49-46)، داستان لقمۀ آخری که دربارهی مراسم عروسی و وضعیت شام و پذیرایی پارسیان است، پرخوری راوی داستان و ندانستن رسوم زرتشتیان که صابون بر سر سفره میگذارند و خوردن صابون به خیال اینکه شکلات یا راحتالحلقوم است، طنز میآفریند. (ر.ک، یامفت یامفت، 143-140). داستان طفیلی و قفلی نیز طنزی است درباره مهمان ناخوانده. (ر.ک، از بیمارستان تا تیمارستان، 242-240).
جدال میان موجر و مستأجر نیز جزء این نوع طنز قرار میگیرد. داستان صد رحمت به طویله(ر.ک، دورهی خرسواری، 101- 99). «میگویند: مستأجری خانهای را تخلیه کرد و تحویل موجر داد. پس از مدتی او را در خیابان دید و سلام کرد. موجر که از دست او دل پری داشت، جواب نداد. گفت: حالا دیگر مرا نمیشناسید؟ گفت: چرا نمیشناسم؟ شما همان کسی هستید که مثل آدم به خانه من آمدید و مثل الاغ رفتید. گفت: شما حق ندارید توهین کنید. گفت: چرا حق ندارم؟ مگر نه این است که شما روز اول که مستأجر من شدید، خانه از من تحویل گرفتید و روز آخر طویله تحویلم دادید»(همان، 100).
نتیجه:
با توجه به نمونههایی که آورده شد و با توجه به شغل ابوالقاسم حالت و همکاری با مطبوعات تا آخرین لحظه حیاتش، میتوان دریافت که سبک داستانهای کوتاه و مقالههای طنزآمیز حالت، ژورنالیستی است؛ همچنین قبول عامه و وضعیت زندگی دوران نیز اینگونه نوشتارها را میطلبید و طنزهای حالت به سمت فکاهی میل میکند. بیشترین موضوعات قابلتوجه حالت، طنزهای خانوادگی و از میان موضوعات اجتماعی نیز مسأله گرانی و تورم و رکود اقتصادی، ذهن نویسنده را به خود مشغول میکرده است. حالت در ساخت طنزهایش، از طنزهای زبانیکلامی برای انتقاد از مشکلات جامعه استفاده میکند و بهخوبی این دو نوع طنز را با هم میآمیزد.
منابع:
1.اخوت، احمد، (1371)، نشانه شناسی مطایبه، اصفهان: فردا، چاپ اول.
2.پلارد، آرتور. (1378). طنز از مجموعه مکتبها و سبکها و اصطلاحهای ادبی و هنری، ترجمه: سعید سعیدپور، تهران: مرکز.
3.حالت، ابوالقاسم، (1357)، از عصر شتر تا عصر موتور(مقالات طنز)، جلد اول، تهران: گوتنبرگ، چاپ دوم.
حالت، ابوالقاسم، (1357)، از بیمارستان تا تیمارستان(مقالات طنز)، جلد دوم، تهران: گوتنبرگ.