غرب زیرزمین
الهام فردویی
منشی از پشت پنجرۀ پذیرش بالأخره صدایش زد. ابراهیم کوچکزاده. صدا به گوشش نخورد. آنقدر در خودش فرورفته بود که متوجه اطرافش نمیشد. به این هم عادت نداشت که اسمش را کامل صدا بزنند. دلهره میافتاد توی دلش. به ابرام خو گرفته بود که از وقتی یادش میآمد با همین نام صدایش کرده بودند. سرش سنگینی میکرد. وقتی بیخوابی میکشید توی سرش دنگدنگ صدا میآمد و برای اینکه صداهای توی سرش را نشنود زیرلبی آواز میخواند. جوری که صدایش فقط در سر خودش بپیچد. فریباجلو رفت و گفت: «پدرمه. خودش اونجا روی ویلچر نشسته.»
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال سوم – شماره دوازدهم– تابستان ۱۳۹۹) منتشر شده است.