موهبت
دیوید فاستر والاس
ترجمه: احمدرضا تقوی فر
(این داستان در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم – شماره ششم– زمستان 97– منتشر شده است.)
“این همان دست است. اینطور که پیداست موهبتش نمی دانی. ولی این همان دست است. می خواهی ببینی اش؟ حالت به هم نمی خورد؟ خب این هم از این. این هم از دست. برای همین است که به من جانی یک دست می گویند. بزکش می کنم. هیچ کس نمی تواند مثل من قساوت قلب داشته باشد. می بینم که سعی داری با نزاکت باشی و نگاهش نکنی. بفرما و با این وجود نگاهش کن. این کارت آزارم نمی دهد. توی کله ام دست نمی گویمش، همان موهبت می گویمش. شما ها چه می گوییدش؟ بگو. تو فکر می کنی گفتنت احساساتم را جریحه دار می کند؟ می خواهی بشنوی چه می گویمش؟ انگار دستی است که همان ابتدای بازی وقتی با بقیۀ اعضایم توی شکم مادربود، عقیده اش را تغییر داد. بیشتر به بالۀ شنایی ریزه میزه می ماند. کوچک است و خیس و تاریکتر از بقیۀ من. حتی وقتی خشک است انگار خیس است. اصلاً منظرۀ قشنگی نیست. ملاحظه کن شانه نرمال و درست مثل شانۀ دیگر است. فقط دست است که تحلیل می رود تا شبیه به نوک پستان سینه ام بشود. می بینی؟ خرطومی کوچک است. قشنگ نیست. خوب حرکت می کند. می توانم بی مشکل مدور بچرخانمش. اگر اینجا انتها را نزدیکتر نگاه کنی، چیزچیزک هایی می بینی که می توانی بگویی عزم کردند و می خواستند انگشت بشوند و نشدند. وقتی توی شکمش بودم-آن دست دیگر-می بینی؟ نرمال و با توجه به بکارگیری همیشگی اش، کمی عضلانی است. نرمال و دراز و رنگش طبیعی است. دستی است که همیشه نشانش می دهم. بیشتر وقت ها آستین دیگرم را سنجاق می کنم تا تویش اصلاً چیزی شبیه به دست نباشد. اگرچه قوی است. همان دست است. سخت است به چشم بیاید ولی قوی است، گهگاه کلنجار می روم و به زورآزمایی دست سالمم می فرستمش تا ببینم چه قدر قوی است. خرطوم بال های کوچک قدرتمندی است. اگر آن ها فکر می کنند تحمل لمس کردنش را دارند، همیشه می گویم اگر فکر می کنند می توانند لمس کردنش را تحمل کنند چون مشکلی ندارد، این حرفشان احساساتم را جریحه دار نمی کند. می خواهی لمسش کنی؟”
سوال
“مشکلی نیست، مشکلی نیست”
سوال
“هرچه که هست همین است- خب همیشه دخترهایی دور وبرم هستند. منظورم را که می فهمی؟ توی کارگاه ریخته گری آنجا توی آن کوچه. میخانه ای هست درست جنب ایستگاه اتوبوس، آنجا. جک پات-بهترین دوستم-جک پات و کنی کرک-کنی کرک پسر عموی جک پات- هردوتاشان توی کارگاه ریخته گری بالا دست من اند چون وقتی درس و مدرسه را تمام کردم بعد از آنها عضو سندیکای کارگری شدم- آنها خوش قیافه و نرمالاند و با خانم ها خوب تا می کنند. اگر منظورم را می فهمی و همیشه آنجا دخترها پاتوق می کنند. مثلاً در یک گروه، یک دسته، یا گروهِ همۀ ما. فقط پاتوق می کنیم و آبجویی می نوشیم. جک پات و کنی کرک همیشه با یکی از آنها یا یکی دیگرشان می روند و بعد با آنها دوست می شوند. می دانی. جمعِ، بگو، گروهِ ما آنجا همیشه پاتوق می کند-به عکسی که اینجاست نگاه می کنی؟ و من به تدریج این یا آن یکی را بلند می کنم و بعد از مدت کوتاهی، مرحلۀ اول فرا می رسد و کم کمک می گویمشان چه طور اسمم جانی یک دست شد و دربارۀ دست حرف می زنم. مرحلۀ مهمی است. مرحله تور کردن بعضی از دخترها با استفاده از آن موهبت. دست را برایشان توصیف می کنم و درحالیکه هنوز توی آستینم است، تبدیلش می کنم به زشت ترین چیزی که تا حالا دیدی. و آنها این قیافه را به خود می گیرند: آه جغلۀ مظلوم، بیخود به خودت سخت می گیری و تو نباید به خاطر داشتن این دست شرمنده باشی و از این جور حرف ها. اینکه چه قدر جغلۀ نازنینی هستم، قلبشان را می شکند وقتی می بینند اینطور دربارۀ دست خودم حرف می زنم. مخصوصاً به این دلیل که تقصیر من نیست که با این دست به دنیا آمدم. درست وقتی که به ابتدای این مرحله می رسند، بعد می پرسم آیا می خواهند دست را ببینند؟ می گویم از داشتن این دست چه قدر شرمنده ام ولی تا حدی بهشان اعتماد می کنم و انگار واقعاً آدم های نازنینی هستند و اگر بخواهند سنجاق های آستین را باز می کنم و دست را بیرون می آورم و می گذارم تماشایش کنند، اگر فکر می کنند تحملش را دارند. من به توصیف دست ادامه می دهم تا وقتی که سخت بتوانند بیش از این تحمل شنیدن داشته باشند. گاهی وقت ها دوست دختر سابق جک پات است که با من می اندازد توی فریم ایلِوِن، توی کوچه ها و می گوید چقدر شنوندۀ خوبی هستم و مثل جک پات یا کنی حساس نیستم و نمی تواند باور کند دست به همان زشتی است که توصیفش می کنم و حرف های مثل این. یا توی مکانش، توی آشپزخانۀ کوچک یا جاهایی مثل آن و می گویم آنقدر داغ است هوا که دلم می خواهد پیراهنم را دربیاورم ولی در نمی آورم چون از دست شرمنده ام. اینجور حرفها مثل مرحله ها بی شمارند. برای اینکه حرف هایم را باور کنی جار نمی زنم که دست موهبت است. هروقت خواستی بیا و لمسش کن. توی یکی از مرحله ها بعد از زمان کوتاهی می فهمم دخترها از من چندششان می شود چون تنها موضوعی که می توانم ازش حرف بزنم همین دست است و چه خیس و چه شبیه به بالۀ شناست ولی چه قدر نیرومند است ولی چه قدر می میرم و زنده می شوم اگر دختری که فکر می کنم نازنین و خوشگل و کامل است، نگاهش کند و حالش به هم بخورد و می توانم همۀ آن حرف هایی را بزنم که از درون منزجرشان کند و کم کمک به طرز مرموزانه ای فکر کنند من یک جور بازنده ام ولی نمی توانند پشتم را خالی کنند چون همیشه جفنگ های قشنگ می گفتند دربارۀ اینکه چقدر جغلۀ حساسی هستم و نباید شرمنده باشم و دست آنقدرها هم بد نیست. توی این مرحله انگاری گوشه ای قایم می شوند و می دانند اگر رابطه را قطع کنند می توانم بفهمم فقط به خاطر دست است.”
سوال
“نمونه ای مثل آن تقریباً دو هفته ای طول می کشد. مرحلۀ بعد برایتان سرنوشت ساز است. دست را نشانشان می دهم. فقط منتظر می مانم من و او جایی تنها شویم و من خرطوم را بیرون می آورم. من طوری وانمود می کنم که انگار آنها سر بحث را باز کرده اند. و حالا بهشان اعتماد می کنم و سرانجام کسانی می شوند که دوستشان دارم و می توانم دست را از آستین بیرون بیاورم و نشانشان دهم. و من دست را نشانش می دهم درست همانطور که به تو نشانش دادم. کارهای دیگری هم هستند که می توانم انجامشان دهم و دست حتی بدتر از آن چیزی شود که به نظر می رسد. اینجا را می بینی؟ درست همینجا را می بینی؟ به خاطر این است که آنجا اصلاً استخوان آرنجی وجود ندارد، فقط یک-“
سوال
“یا مقداری از پمادهایشان یا ژل وازلین مانند، فقط خیستر و براق ترش می کند. دست اصلاً منظرۀ قشنگی ندارد. وقتی بلند می شوم و رو به آنها بیرونش می کشم، همین حالا می گویمت. مسئله فقط این است که وادارشان کنم بالا بیاورند. منظره اش، شیوۀ نشان دادنم. آه، زوجی فرار کردند، بعضی ها فلنگ را بستند. اما بیشترتان؟ بیشترشان یک بار دو باری سخت آب دهانشان را قورت می دهند و می گویند آه این این این خیلی هم بد نیست اصلاً، ولی دور و بر را ورانداز می کنند و سعی می کنند به صورتم نگاه نکنند که کاملاً شرمسار و ترسان و معتمد می شود و تنها کاری که زمان هایی مانند آن می توانم انجام دهم کمی تکان دادن لبهام است. اِه؟ هوم؟ و دیر یا زود توی اتاق انگاری با پنج دقیقه ماندن، تند بلند می شوند و زیر گریه می زنند. یک جورهایی توی مخمصه می افتند، می بینی؟ انگار قایم می شوند پشت گفتنِ اینکه دست نمی تواند آنقدرها هم بد باشد و نباید شرمنده باشم و می بینندش و می بینم برایشان زشت و زشت و زشت و زشت است و حالا چه می کنند؟ تظاهر می کنند؟ دخترهای کثافت. بیشتر دخترهای دور و بر اینجا فکر می کنند الویس هنوز زنده است و جایی زندگی می کند. این دخترها مایۀ شگفتیِ مغز نیستند. دست ،هر بار می شکندشان و حالشان بدتر می شود و اگر بپرسم آه گالی چه شده؟ چرا زیر گریه می زنند، به خاطر دست است، و آنها مجبورند بگویند به خاطر دست نیست. مجبورند. مجبورند تقلا و تظاهر کنند به خاطر دست نیست و چه قدر غمگین می شوند به خاطر اینقدر شرمنده بودنم از چیزی که آنقدرها هم برای گفتن، دندان گیر نیست. اغلب سر توی دست ها می کنند و زیر گریه می زنند. مرحله بحرانیتان وقتی است که من تند بلند می شوم و سمت جایی می روم که نشسته اند و می نشینم و حالا این منم که تسلایشان می دهد. انگار مسئلۀ مهمی که اینجا فهمیدم، سختی اش وقتی است که توی آغوش می گیرمشان و تسلایشان می دهم. توی آغوش می گیرمشان با سمت ِ سالمم. دیگر موهبت را بیش از این نشان نمی دهم. حالا موهبت از نظرها غایب و توی آستینم پنهان می شود. می شکنند و زیر گریه می زنند و این منم که توی آغوش می گیردشان با سمت سالمش و می گوید مشکلی نیست، گریه نکن، ناراحت نباش، می توانم به تو اعتماد کنم که دست حالت را به هم نزده و این برایم به طور خیلی خیلی زیاد یعنی مگر نمی بینی از شرمندگی به خاطر دست آزادم کردی ممنونم ممنونم و از این جور حرف ها. وقتی صورت توی گردنم می کنند و فقط زار زار گریه می کنند. گاهی اشکم را در می آورند. به همه حرفهام گوش می دهی؟”
سوال
” من از نشیمن توالت هم بی عرضه ترم آقا. من گند می زنم و تو نمی زنی. برو از جک پات و کنی بپرس اگر می خواهی درباره اش بدانی. کنی کرک کسی بود که به این دست گفت موهبت. دست بردار آقا.”
چه خوب بود در نسخۀ وب هم، نیمفاصله و سایر نکتههای ویرایش صوری رعایت میشد.