انتخاب برگه

حبیب الله نوبخت ویادداشت‌های بازداشت‌گاه شوروی – زهرا قادرپور، صدیقه قانع

حبیب الله نوبخت ویادداشت‌های بازداشت‌گاه شوروی – زهرا قادرپور، صدیقه قانع

حبیب الله نوبخت ویادداشت‌های بازداشت‌گاه شوروی

زهرا قادرپور، صدیقه قانع

 

(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره پنجم– پاییز 1397 – منتشر شده است.)

 

حبیب‌الله نوبخت(1352- 1274)

نویسنده، مترجم، روزنامه‏نگار و شاعر.

نوبخت تحصیلات مقدماتى را در شیراز به پایان رساند. سپس براى تحصیل علوم دینى راهی نجف و كربلا شد و ادبیات عرب را آموخت. از همان دوران تحصیل، همكارى با مطبوعات را آغاز كرد. قصایدى انتقادی از اوضاع جهان می‌سرود و برای روزنامه‏هاى مصر مقالاتى به زبان عربى مى‏نوشت. حبیب‌الله نوبخت علم كلام را از محضر سید محمد، مفتى هندى آموخت و ادبیات عرب را نزد شیخ عبدالرحمان كویتى تكمیل كرد. در حوزۀدرس صدر اصفهانى كه مرجع تقلید بود، درس خارج خواند. او غالب سرمقاله‌های روزنامه حیات- که مدیرش محمدحسین حیات بود- را می‌نوشت.

 نوبخت در روزنامه‌اش بهارستان، دربارۀ كودتا و ضرورت آن مقالات متعددى ‏نوشت و هر قدمى كه كودتاگران برمى‏داشتند را تحسین و تمجید مى‏نمود. در حقیقت روزنامۀ بهارستان، ارگان كودتا بود و تا هجده شماره انتشار یافت. پس از عزل سید ضیاءالدین از رئیس‏الوزرائى، نوبخت مورد حملۀ شدید مخالفین قرار گرفت و عده‌ای قصد جانش را کردند. به ناچار روزنامۀ بهارستان تعطیل شد و او شیراز را ترك کرد. چندی بعد در تهران، این روزنامه مجدداً دایر شد. هفته‏اى سه شماره و به مدت پنج سال انتشار می‌یافت. او ضمن تجلیل و تأیید رضاخان، بقیۀ رجال را مورد انتقاد قرار مى‏داد. پس از چندى روزنامۀ بهارستان تبدیل به مدافع رضاخان سردار سپه شد، اما به عللى مجدداً تعطیل گردید. رضاشاه، نوبخت را به مدیریت مجلۀ نظامى “قشون” برگزید. پس از آن نوبخت به علت نزدیكى به رضاخان سردار سپه، داوطلب وكالت مجلس شوراى ملى شد. پس از دورۀ هفتم، از سیاست کناره‌گیری کرد و به نوشتن مشغول شد. در دورۀ سیزدهم مجلس شورای ملی پس از استعفا و خروج رضاشاه، مجدداً شروع به كار كرد. در این مجلس، نوبخت وكیلى حراف و جنجالى شد و با دولت‌ها به جنگ پرداخت. به هنگام طرح لایحۀ اتحاد سه جانبه بین ایران و انگلیس و شوروى، در زمرۀ مخالفان بود و چندین نطق طولانى ایراد نمود و سرانجام رأى كبود داد. نوبخت در آن ایام از طرفداران جدى آلمان و هیتلر بود. فرزند ارشد وى، دانش نوبخت، سال‌ها روزنامۀ “سیاست ما” را انتشار مى‏داد.

اولین کتابی که دربارۀ خاندان پهلوی نوشته شد، به قلم او بود و جامع‌ترین اثری که از او برجای مانده “شاهنامه نوبخت‏” است. این شاهنامه در چهارده مجلد و هزاران بیت پرداخته شده و تاریخ‏ ایران را بعد از شاهنامۀ فردوسی تا زمان حاضر به نظم درآورده است. این اثر از لحاظ تاریخی، بسیار گران‌بها و درخور توجه است. مجالس بزم‏ و رزم “شاهنامه نوبخت” توسط هنرمندان و نقاشان نامدار معاصر، مینیاتور و تصویر شده است. نصرت‌الله فتحی در این باره می‌نویسد: “مرد ایران‌پرست و ایران دوست بود. می‌خواست در جایگاهی نشیند که فردوسی نشسته بود. از آن روی شاهنامه فردوسی را تعقیب و تکمیل نموده… ده جلد و بلکه بیشتر کتاب رحلی قطور ساخته، آن هم به نظم، آن هم در حد خداوند سخن فردوسی. با کاغذ اعلاء و خط زیبا که خط خودش بود و نقاشی‌های زیباتر و حماسی‌تر به خامۀ ارژنگی که از پاسداران هنر کهن نقاشی ایران بود. در حاشیه و فرابیز آن بهترین نمودار هنر و شکیبایی و بلندگرایی اوست. یعنی نوبخت روی هم چیده و در گوشه‌ای نهاده مجلد و محکم و چون قلعه‌ای استوار، قلعه کلاه انداز…”.

آخرین کتابی که نوبخت نوشت، خاطرات او از دوران پهلوی است که تا دقایق آخر عمر به انتظار انتشار آن بود.

وی گاهی شعر می‌گفت. قسمتی از مخمس او در شرح احوال خود:

        روزگـار از اهـرمن تـعلیـم فرهنـگی گـرفـت        چهرۀ رومی سترد و گونـۀ زنگی گرفت

       با شغال و گرگ و سگ عنوان یکرنگی گـرفت     برخسان بگشاد دست و برکسان تنگی گرفت

نوبخت در اواخر عمرش زمین‌گیر و خانه‏نشین بود. زندگی را به سختی می‌گذراند و اندوه مآل و معاش، او را آزار می‌داد. با آن­که گله و شکوه‏ای نمی‌کرد، لیکن روحش آزرده بود و از آیندۀ مبهم خود وحشت داشت. از رجال صاحب نام و مقام تنها هویدا، حال و احوالش را پرسان بود و او را مدد می‌کرد. در مرگش آقای دکتر شادمان وزیر مشاور را نیز بر سر جنازۀ او فرستاد و موجبات انتقالش‏ به شیراز را فراهم آورد.

نصرت الله فتحی درباره‌اش می‌نویسد: “مردی سیاه توه با ریش و موی سر سفید با نقش ریز، پشت گوژ در آورده، درست تاگور شاعر هندی را می‌نمود که در میان کتاب‌هایش غرق شده بود… او در یک بالاخانه طبقه 3 در سه اتاق تودرتو، با یک نوکر درازقد شصت ساله زندگی می‌کرد. خودش 85 ساله به نظر می‌رسید. چندان اثاثیه و مخلفات نداشت و اگر هم داشت زیر پوشش کتاب‌ها بود. آن مرحوم چند زبان می‌دانست از جمله ترکی عثمانی را و بهترین کتاب‌ها را در آن زمان داشت. وضع زندگیش نشان نمی‌داد که زندگی مرفه و آبرومند داشته باشد.”

امیری فیروزکوهی دربارۀ نوبخت می‌نویسد: “در همین مدت قلیل از آثار کثیر نوبخت دریافتم که این مرد بدون شک از گزیدگان عصر و فردی منتخب و مهذب از ذخایر علمی و ادبی مملکت بود. زبان و ادبیات عرب را مانند یکی از برجسته‌ترین فضلا و ادبای عرب می‌دانست و نوشتن فصیح و روان را به آن زبان وسیع و مشکل به خوبی می‌توانست. زبان آلمانی هم به درستی و زبان انگلیسی را نیز تا حد استفاده از کتب و مجلات می‌دانست و چند سالی که در آلمان مقیم بوده با ادبیات آلمانی آشنا شد. انواع خطوط به خصوص شیوۀ نویسندگان عثمانی و مصر را بسیار شکیل و زیبا می‌نوشت. در اقسام هنرها آن قدر مهارت داشت که تمام فنون تکمیل یک کتاب را از خط و نقاشی و تشعیر و اسلیمی، یک تنه به انجام می‌رسانید، آن هم در حد کمال فن و جمال زیبایی، چنان که در دو مجلد تاریخ خطی مصر قدیم و جدید که یکی را به عربی فصیح و دیگری را به فارسی روان نوشته است، همه این فنون را به تنهایی تعهد کرده و در شاهنامۀ خود نیز نمودارهایی از آن‌ها را به دست داده است. در اقسام شعر نیز متفنن بود و قطعه و مثنوی را بهتر از سایر انواع آن می‌سرود. در نویسندگی شیوه‌ای خاص خود داشت و بسیار شیرین و یک­دست و یک سبک چیز می‌نوشت و خواننده را در هر یک از آن‌ها چه سیاسی و اجتماعی و چه تحقیقی و ادبی بی‌بهره از فایده‌ای نمی‌گذاشت…کار بزرگ، شاهنامۀ اوست (از آن‌جا که استاد بزرگ طوس رها کرده تا حوادث و اتفاقات اخیر مملکت با همۀ خصوصیات و لواحق تاریخی و پیشامدها و سوانح عصری) در بیش از پنجاه هزار بیت… یکی از تشخصات نوبخت که در آن جهت بیشتر از سایر جهات اهتمام داشت و بدان شناخته شده بود، اصرار عجیب و کم نظیرش در ریشۀ ادبی و اشتقاق لغات و کلمات بیشتر زبان‌های رایج بشری و ارجاع همۀ آن‌ها به اصل و ریشه فارسی بود… ممثلی از حکمت علمی و عملی بود در جثه ضعیف و پیکر نحیف و خلق و خوی ظریف. مردی دیدم به انواع علوم و اقسام دانش‌ها آراسته و از اکثر زشتی‌ها و بدی‌های باطن پیراسته و هرچند که از دو پا مفلوج و سال‌ها می‌گذشت که از هر تادبی معذور بود، سخت مواظبت می‌کرد که ادب حضور و مجلسی را مراعات کند و در کمال مراقبت و محافظت بر جای نشیند، با آن وضع و حال قیافه‌ای سخت بشاش و شادمان داشت و آنی خنده از لب‌هایش دور نمی‌شد. هرگز ندیدم که از روزگار و اکرام خود شکایتی کند و با تالف از ایام سلامت و دوران رفاهیت خویش یاد نماید و تاثری نشان دهد”.

رکن‌زاده آدمیت در جلد چهارم “سخن‌سرایان و نویسندگان فارس” درباره‌اش می‌نویسد: “صاحب ترجمه از دانشمندان(به تمام معنی کلمه) است و موجب افتخار فارس و فارسیان، و او را تألیفات فراوانی است که هر کدام نماینده مراتب فضل و دانش این مرد گوشه‌گیر و خلیق و مهربان است. همچنین تعصب فوق‌العاده او در وطن‌پرستی و ملیت و برتری نژاد آرین بر سایر نژادها از خلال سطور مؤلفاتش آشکار است. نوبخت نه تنها در ایران بلکه در اروپا و نزد مستشرقین و ایران شناسان نیز مشهور است و بسیاری از شرق‌شناسان از قبیل پروفسور هانری ماسه فرانسوی و پروفسور کریستین سن دانمارکی و سر دنیس راس انگلیسی و مدیران مجلات المقتطف، الهلال، البلاغ و المقطم مصر، او را ستوده و تألیفاتش را با نظر تمجید نگریسته‌اند”.

مرحوم فرصت الدوله، زمانی که ابیات مقدمۀ “شاهنامه نوبخت” را خواند، اشعاری در مدح او سرود که در روزنامه گلستان درج شد:

یـا خـبـذاً مـن نـادر الـدوران                      فخر الافضل معجز القرآن

                     بحر العلوم الرحب نوبخت الذی                           عـذب ابـیان، بدائع العرفان

 

سال‌شمار زندگی حبیب‌الله نوبخت:

1274: تولد در شیراز، فرزند میرزا محمدحسن شیرازی و ربابه.

1288: سفر به نجف، کربلا، بغداد و سپس بیروت و استانبول به همراه جده‌اش برای ادامۀ تحصیل.

1298:

-تأسیس مجله‏هاى “زندگانی”، “دنیاى ایران”، “فكر آزاد” و روزنامۀ”بهارستان” در شیراز.

– مدیریت مجلۀ نظامی “قشون” در تهران.

1299: تأسیس مجلۀ “گل آشتی” در شیراز.

1300: تدریس طبیعیات در مدرسۀ شریعت و دارالمعلمین شیراز به مدت 3 سال.

1301: دایر کردن مجدد روزنامۀ “بهارستان” در تهران.

1303 تا 1321:

-تعطیلی مجدد روزنامۀ بهارستان.

-نمایندگی مردم بهبهان و کهگیلویه و بویراحمد در دوره‌های ششم و هفتم مجلس شورای ملی.

-نمایندگی مردم فسا در دوره‌های هشتم تا دوازدهم مجلس شورای ملی.

-ریاست کتابخانۀ سلطنتی.

-تأسیس حزب “کبود”.

1322:

-دستگیری توسط نیروهای بیگانه (انگلیس و روس) به جرم طرفداری از هیتلر، توقیف در اراک و قزوین.

– انتقال به خارج از ایران و باقی ماندن در اسارت بیگانگان تا پایان جنگ.

1324: رهایی از زندان.

حدود 1340: اقامت در آلمان.

1352: درگذشت، انتقال جسدش به شیراز و خاک‌سپاری در گورستان دارالرحمه.

سال‌شمار آثار حبیب‌الله نوبخت:

1300: میتولوژی، [تهران/مطبعه برادران باقرزاده/1342 ه.ق].

1307: پهلوی نامه، شاهنامه پهلوى(سردار پهلوی) یا شاهنامه نوبخت، شامل صدهزار بیت شعر از پایان سلسله ساسانیان تا سال 1304 شمسی، شامل چهار جلد: هرمزان، اسپهبدان، ابومسلم و برمکیان در یک مجلد[تهران/مطبعه مجلس/1307] در نسخه­ی دستنویس موجود در کتابخانه ملی تهران نوشته شده که کل اثر در ده جلد تنظیم شده بوده است.

1308: تاج جاحظ، ترجمه ی کتاب “التاج” اثر ج‍اح‍ظ، ع‍م‍رو‌ب‍ن‌ ب‍ح‍ر، ‏‫۱۵۰ – ‏۲۵۵ ق [تهران/تابان/1308]. نام دیگر کتاب “رساله سفرای محمد” است.

1323: فلسفۀ فازیسم، [تهران/ ؟/1323].

1333: کائنات جوی[؟/چاپخانه مهدیه/1333].

1334: دیوان دین در دو جلد، (در تفسیر مشکلات و متشابهات قرآن مجید به طرز خاص که مطلوب علمای مصر واقع شد)،[تهران/آسیا/1334].

1342: ماوراء مدرسه[تهران/روشنایی/1342].

؟: فلسفه علم تربیت یا پداگوژى، [تهران/مطبعه باقرزاده/؟].

؟: پسکولوژی[؟/؟/؟].

؟: علم روح [؟/؟/؟].

؟: علم طبایع[تهران/مطبعه باقرزاده/؟].

؟: ماوراء مدرسه[؟/؟/؟].

؟: قانون فكر(لوژیک)، در علم منطق[تهران/مطبعه باقرزاده/؟].

؟: كارنامه، ترجمه[؟/؟/؟].

؟: پندنامه نوبخت، شعر[؟/؟/؟].

؟: دیوان شعر[؟/؟/؟].

؟: سیاحت نامه بغداد[؟/؟/؟].

؟: تاریخ پهلوی[؟/؟/؟].

؟: یادداشت‌های بازداشتگاه انگلیس و روس که مدت‌ها در روزنامه پارس شیراز انتشار می‌یافت.

؟: ترجمه کتاب شعرای محمد از آلمانی[؟/؟/؟].

؟: رساله ماهسر، در اثبات لغت افسر[؟/؟/؟]. بازنشر شده در وه‍وم‍ن‌، ش‌ ۷، (پ‍ای‍ی‍ز ۱۳۷۳) و وه‍وم‍ن‌، ش‌ ۸، (ن‍وروز ۱۳۷۴)

آثار چاپ نشده:

-دختر آفتاب در سه جلد

-داستان مسیح

-کتاب کبود در 25 جلد

-فقه‌اللغه فارس در 20 جلد

-تاریخ ایران و مصر

-ترجمه فاوست گوته به نظم

-ترجمه گلستان سعدی به عربی، شعر به شعر و نثر به نثر که قسمتی از آن را جرجی زیدان در مجله الهلال مصر چاپ کرده است.

-ترجمه عمر المامون در دو جلد، به خواهش شادروان ارباب کیخسرو

-جلد سوم دیوان دین

-دیوان اشعار

داستان‌های نوبخت از نگاه دیگران:

نوبخت بیشتر به عنوان سیاست‌مدار و روزنامه‌نگار شناخته شده است و درمورد داستان‌هایش نقد و نظر قابل ذکری بیان نشده.

داستان‌های نوبخت از نگاه گروه شناخت­نامه:

حبیب‌الله نوبخت در بسیاری زمینه‌های مختلف از فلسفه، جامعه‌شناسی و تاریخ گرفته تا شعر، ترجمه و تفسیر قرآن صاحب تألیف است. گرچه وجه سیاسی به کلی بر زندگیش سایه انداخته، اما با توجه به تألیفات متعدد وی در زمینۀ ادبیات، نمی‌توان وجه ادبی زندگیش را نادیده گرفت.

اغلب آثار ادبی نوبخت به ترجمه و شعر خلاصه می‌شوند. همچنان که مهم‌ترین اثر داستانی او “شاهنامه پهلوی” نیز به نظم و شامل چندین هزار بیت است. البته توجه به مضامین سیاسی در این گونه آثار، تا حدودی از ارزش هنری و شاید ادبی آن‌ها کاسته است.

با جست‌وجو در منابع مختلف و در میان آثار متعدد نوبخت، هیچ اثر مستقلی که شامل داستان منثور باشد یافت نشد. به نظر می‌رسد آثاری مثل “کائنات جوی” و “ماوراء مدرسه” نیز شعر باشند. در میان آثار منتشر نشدۀ نوبخت، آثاری مثل “داستان مسیح” و “دختر آفتاب”، آن چنان که صرفاً از نام آن‌ها برمی‌آید، ممکن است داستان باشند؛ اما هیچ‌گونه اطلاعی مبنی بر تأیید این فرض وجود ندارد.

اما یادداشت‌های بازداشتگاه شوروی، هم‌چنان که از نامش بر می‌آید، شامل خاطراتی است که در دوران بازداشت و اسارت نوشته شده است. این یادداشت‌ها به لحاظ سادگی نگارش و روان بودن بیان، جالب توجه هستند و البته بیش از هر چیز حاوی اطلاعات تاریخی جالب توجه در مورد نحوۀ برخورد بیگانگان با اسرا هستند. بنابراین به نظر می‌رسد هدف اصلی نوبخت از نگارش این یادداشت‌ها، بیشتر نمایاندن چهرۀ واقعی نیروهای بیگانه باشد تا توجه به وجوه زیبایی‌شناختی ادبیات داستانی. با این حال می‌توان گفت با اثری داستانی در قالب خاطرات خودنوشت مواجهیم.

بخشی از “یادداشت‌های بازداشت‌گاه شوروی” اثر حبیب‌الله نوبخت:

بازداشت‌گاه شوروی در هنگام جنگ

فصل چهارم (پیاز هم)

معتقد است که مسیو استفان شراب را با شیشه می‌خورد و کالاسر جلت نمک را با شکر می‌آمیزد و می‌شود که یهودی هم طرف‌دار هیتلر باشد و در کتاب طب مسیو فرانتز سیر داروی هر دردی است و او کودک نازنین خود را روزی پنج بار با آب سیر تنقیه می‌کرد.

اگر یک روزی کسی در برابر شما گفت (پیاز) خیال نکنید که همیشه کلمات به همان معانی هستند که شما دانسته‌اید. زیرا مفهومی که پیاز در زندان کوچک ما (یعنی بازداشت‌گاه) دارد، غیر از مفهومی است که در زندان بزرگ شما (یعنی جهان) معمول و متداول است و بازداشت‌گاه را فرهنگی است و بازداشتیان را مصطلحاتی است و شاید بدانید که هر گروهی از مردم جهان که در یک امتداد  یا در یک دایره و با هم به سر می‌برند یا در سود و زیان با یکدیگر شرکتی یا شراکتی دارند، بالطبع لغاتی و مصطلحاتی دارند جدا از قاموس همگانی. و درین قفس هم که ما روزها و شب‌ها، ماه‌ها و سال‌ها به سر می‌بریم همه روز با یک دسته از لغات و کلمات نو برخورد می‌کنیم و چون به گفتۀ آقای لدبتر فردا صبح از این‌جا خواهیم رفت، جا دارد که گروهی از این لغات را برای شما به‌گونه‌ای فهرستی یاد کنم مگر از پدر پاک بی‌بهره نمانید. زیرا بی‌گمانم که معانی این الفاظ یا این الفاظ را با چنین معناهایی در هیچ کتابی و دفتری نخواهید یافتن و فهم این لغات خاص آکادمی بازداشت‌گاه ماست و این جمله را بر حسب ارادۀ ابلهانه کسانی که ما  را در این قفس انداخته‌اند به جای فرهنگی عالی و فلسفه‌ای نو به مردم دنیا تقدیم می‌کنیم و یقین است که خرده‌گیری شما بر ما وارد نیست و حق ندارید که بگویید گروهی دانشمند سیاسی، فنی، پروفسور، دکتر، حقوق‌دان، طبیب، شاعر، فیلسوف می‌باید لغات و مصطلحاتی جز این‌ها داشته باشند. چو، به هر حال صیاد گنه‌کار است که قمری‌های سرود‌خوان را پس از عمری که بر شاخسارهای طبیعت خوانده‌اند، اکنون گرفتار بند قفس کرده تماشاگاه جهان را که سوژۀ تمام شاهکارهاست، ظالمانه به روی ما بسته‌اند. همیشه گروهی به گروه دیگر تاخته همیشه تهمت بسته، همیشه ناحق گفته‌اند، همیشه به گفته حافظ اسب بادپی مجروح پالان است و طوق زر بر گردن خر بسته و به گفتۀ کاووس ایزدی جای مروارید در ته دریا و جای کف بر روی آب است و به اصطلاح مجمع‌الامثال می‌دانی کوه زر در زیر خاک است و دریای نمک در برابر آفتاب و همه‌وقت از همه‌کس می‌شنویم که دنیا خراب است اما به گفتۀ آن فرزانه کی دنیا آباد بوده است؟

بیدادگری‌ها همیشه بوده‌اند و خواهند بود و فقط به اقتضای محیط و زمان نام خود را عوض می‌کنند. همچنان‌که روزگار و محیط زندان نام‌ها را با چیزی مخصوص به خود بر این نشان عوض کرده است.

***

مسیو گلاس دیلی نیوز چه نوشته بود؟

آقای هیتلر هنوز نخوانده‌ام “خاله” از من گرفت… این دیلی نیوز یعنی روزنامۀ اطلاعات. زیرا تنها روزنامۀ فارسی که در بازداشت‌گاه انگلیس حق داشت درآید و می‌توانست در هر سوراخی سر بکند، اطلاعات بود.

و گلاس یا خم شراب نام مسیو استفان بلغاری بود که می‌گفت در روزگار جوانی چند بار شیشۀ مشروب را خرد کرده و خورده است.

من این سخن را باور نمی‌کردم، اما همۀ یارانش گواهی می‌دادند که راست است. خاصه که مانوک ارمنی هم که خودش خمیره شراب بود این سند را مهر می‌کرد و می‌گفت خیلی ارامنه دیده‌ام که از بس مست شده‌اند، شیشۀ شراب را  خرد کرده جویده‌اند.

هیتلر نام آقای فابیان بود که از شباهت بسیار او را برادر کوچک هیتلر می‌خواندند و او خود در مجلۀ رویو انگلیس کاریکاتور هیتلر را دیده بود و به دیوار اتاقش آویخته بود و می‌گفت این کاریکاتور به من شبیه‌تر است اگر موی سرم را یک بر بزنم. مگر آن‌که شما باید بدانید که اگر فابیان در صورت مانند هیتلر بود، از جهت ضمیر و روح هیچ شباهتی به او نداشت و در بازداشت‌گاه به کاری دست یازیده بود که با فیلسوفی هیتلر مباین بود و فابیان بازار آزادی در بازداشت‌گاه ایجاد کرده بود. قرض می‌داد و وام می‌گرفت و نسیه می‌داد و نهانی خرید و فروش داشت؛ یعنی برخلاف قانون بازداشت‌گاه قاچاق می‌کرد و اشیاء ممنوع را به زندان می‌آورد. و می‌گفت کسانی قاچاق‌چی هستند که ما را به این قفس افکنده‌اند و به حقیقت ما را قاچاق کرده‌اند.

فابیان دربارۀ نقض قوانین بازداشت‌گاه اگر راست می‌گفت، به یقین از جهت فلسفۀ هیتلر کاری برخلاف می‌کرد. چو وام دادن، وام گرفتن، قاچاق کردن، بازاری بودن و خرید و فروش داشتن پیشۀ نژاد سامی و خاص یهود است و تجارت و بازاری بودن پیشۀ آریایی نیست. و من در فلسفۀ فازلیسم این معنا را به خوبی شرح داده‌ام و نوشته‌ام که لغت بازار (باذار) از کلمۀ بزه است یعنی گناه و بی‌جهت نبود که ایرانیان همیشه بازار را از شهر جدا ساخته آن‌را با سقف و در و دروازه ساختند که از سایر محال شهر جدا باشد. و رباخوار و گردن‌خرد که در آلمانی با لغت هالزاستر تعبیر می‌شود، به معنای گردن‌بر شنید که بر حسب آئین زبان ما گردن شکسته یا گردن‌خرد نامیده می‌شود.

و اما خاله یعنی دلسوز خانه و خانواده، یعنی نگه‌دار و پرستار و کدبانوی خانه، یعنی فضول خانم، یعنی عیب‌گیر، یعنی رهنمای امور و سرپرست اهل خانه، یعنی سرکار، سرکرده، سرور، سرپرست، دادستان، پاکار و به اصطلاح مردم یوگوسلاوی سرایه وو.

و شما بدانید سرایه‌وو یعنی چه و اکنون به اختصار می‌توان گفتن که پیش از نخستین جنگ جهانی، مرز ترکیه یعنی خلافت عثمانی، در حدود ارتش بود و کشوری که اکنون مستقل است و یوگوسلاوی نامیده می‌شود، جزئی از اجزای امپراطوری عثمانی بود. و دارالحکومه یعنی آن‌جا که والی می‌نشست، نامش “سرای والی” بود که امروز آن را بکونه منحوت یعنی تراشیده می‌خوانند و مردم آن محل را که به مسجد مبدل کرده‌اند و با همان زیورها و چهلچراغ‌ها و قالی‌ها بازمانده است، “سرایه‌و” می‌نامند که مختصر کلمه‌ای است و به اصطلاح مردم آلمان آب‌کورتزونک شده؛ یعنی قانون اختصار را بر آن جاری کرده‌اند و شما تصویر فوتوگرافی سرای والی را در این‌جا می‌نگرید صفحه(438) که چند نفر مسلمان در ماه رمضان به قرائت قرآن پرداخته‌اند.

و این نام را حکومت نشین این‌جا خسرو بک نهاد که نخستین والی کشور ترک و  نمایندۀ خلیفه اسلامی بود و او را غازی خسرو بک والی می‌گفتند؛ یعنی مجاهد اسلام همچنان‌که این روزها حاجی می‌گویند. آن روزها می‌گفتند غازی و دارالحکومه را ایرانیان مطلقاً (کیهان دژ) می‌گفتند؛ یعنی قلعۀ جهان که با کلمۀ کهن دژ تعبیر و عرب به گونۀ قهندژ معرب کرده است و اکنون کلمۀ سرایه‌وو را به جای سرایه‌دار و صاحب‌خانه و ناظر و قهرمان به کار می‌برند. و خالۀ بازداشت‌گاه ما یک نفر اتریشی بود که برای همه وظیفۀ خاله را به عهده می‌داشت و در کارها دلسوزی می‌کرد و در پیش‌آمدها دریغ می‌خورد و در بیماری‌ها طبابت می‌کرد، در بیچارگی‌ها راهنما بود و به اعضای خانوادۀ خود محبتی بسیار داشت. مانند زن‌ها شور می‌زد، مثل بچه‌ها می‌خندید و در میان ما مانند یک خالۀ درست و حسابی به سر می برد. سرخ سفید فربه سالم و تا حدی سالخورده بود و مانند بیشتر اروپائی‌ها سرش طاس بود؛ یعنی کل بود کوتاه، فربه، عجول، پیش‌سلام و به عقیدۀ برخی از آشنایانش کمی دارای خون غیرآریائی و خیلی معتقد به سیر جوشانده، بسیار پاکدل، مانند همۀ مردم اتریش خون‌گرم، خوش‌زبان و سابقاً کارمند راه ایران. و نام نامی او ویلهلم فرانتز که اهل بازداشت‌گاه او را مسیو فرانتز می‌گفتند و اکنون از طرف آکادمی ما به واسطۀ داشتن این صفات به لقب خاله ملقب شده بود. و برای آن‌که بار دیگر درباره او صحبتی نکنیم، داستان او را همین‌جا تمام کنیم. باید بگوییم که او در کلیۀ عواطف به ویژه عاطفۀ پدری بسیار نیرومند بود و از همین‌جا پیداست که به این مرد خوشروی خندان چه‌قدر بد می‌گذشت و در تنهائی گاه دیده می شد آه می‌کشد و قطرات اشک بر گونه‌اش جاری می‌گردد و در همان حال ناگهان به وسواس دچار گشته به یاد “سیر” می‌افتاد و با شتاب اجاق را برای جوشاندن آن روشن می‌کرد.

کودک دو ساله‌ای داشت مانند عروسک قشنگ و در پایان هر ماه مادرش به اراک می‌آمد و مانند همۀ خویشاوندان محبوسین در اراک روزی چند به سر می‌برد تا وقتی که آقای میجر لدبتر اجازه بدهد به ملاقات او بیایند. این اجازه به میل و ارادۀ رئیس اداره “الو” بود و چه بسیار از خانواده‌ها که مدتی در اراک سرگردان بودند و “میجر” به آن‌ها  اجازۀ ملاقات نمی‌داد و ناچار محبوس خود را ندیده به تهران بازمی‌گشتند.

این ظلم میجر لدبتر اگر دربارۀ دیگران مایۀ حسرت و رنج بسیار نبود، بدون هیچ شکی دربارۀ “خاله” گناه بسیار عظیمی به شمار می‌رفت. زیرا در چنین وقتی هر کس او را با چشم اشک‌بار و قیافۀ آدم سرگردن می‌دید که چه‌گونه از سوز دل می‌نالد و چه‌گونه به هر کس می‌رسد با هیجان و شور شکوه می‌کند و بی‌اختیار از زندگی خودش هم سیر می‌شود.

این مرد بدخت مانند مرغ پرکنده پر و بال می‌زد و بی‌اراده می‌دوید، بی‌اختیار می‌نشست و برمی‌خاست و بی آن‌که قصدی داشته باشد به طرفی می رفت و بدون این‌که ملتفت باشد، به راهگذری تنه می‌زد. نه سخن می‌گفت نه خاموش می‌ماند و بی آن‌که بداند چه می‌گوید، لب‌هایش با ارتعاش و لرزشی مخصوص حرکت می‌کردند. نه غذا می‌خورد نه آب می‌نوشید نه روز نه شب و پیوسته آه می‌کشید و می‌گریست و شاید تنها موقعی بود که جوشاندۀ سیر فراموش او شده بود .همه به حال او متأثر بودند مگر یک پیرمرد یهودی که در بازداشت‌گاه ما بود و از روی کمال بی‌قیدی بینی دراز خود را بالا می‌برد و با این کار همه چیز را مسخره می‌کرد.

این پیرمرد یهودی هم از جمله بازداشت شدگان بود، زیرا کلنل اسپنسر رئیس جاسوسان انگلیس تشخیص داده بود که او مروج افکار هیتلر است و از جمله کلۀ بزرگ ریش دراز و قامت پهنی که داشت از طرف آکادمی ما به لقب “پیاز” ملقب و مفتخر شده بود.

همیشه از چشمش آب فرو می‌ریخت و گاهی هم مقداری “قی” در گوشۀ آن به طور برجسته و بارز نمایان بود. کلاه چرکین گشادی بر سر داشت که لبه‌ها و اطراف آن کج و معوج شده بود و او همیشه گوش‌های خود را زیر آن کلاه پنهان کرده بود و چنان‌که می‌گفتند این یهودی چهار سال تمام در عصر پادشاه ایران رضاشاه پهلوی بزرگ در زندان قصر به سر برده بود. زیرا سه بار پاسپورت ساختگی برای زائرین کربلا فراهم نموده، سندی جعل کرده بود و اکنون نیز به این جهت بازداشت شده است که “مین کامیف” هیتلر را قاچاقی فروخته بود و با آن‌که فروش آن از طرف متفقین منع شده بود، او مجلدات بسیاری در زیر قفسۀ دکان و در خانۀ خود پنهان کرده نهانی و با قیمت گزاف به طالبین فروخته و باز هم چاپ کرده بود و هر کس او را در زمرۀ بازداشت شدگان سیاسی و نظامی می‌دید که با آن هیکل مضحک و ریش دراز کاسه و کوزه خود را به دست گرفته به طرف مطبخ می‌رود، بی‌اختیار می‌خندید.

دکتر پاستور کریستوفر برای ما حکایت می‌کرد که این پیرمرد در جادوگری و سحر و مندل و منیتیزم استادی است ماهر و از او چند گونه جادوگری نشان می‌داد که بالجمله مایه اعجاب بودند.

یادداشتی کوتاه بر “یادداشت‌های بازداشتگاه شوروی”:

زهرا قادرپور

یادداشت‌های “بازداشتگاه شوروی در هنگام جنگ” خاطرات حبیب الله نوبخت در زندان‌های انگلیس و شوروی است که مدت‌ها در روزنامۀ “پارس” شیراز منتشر می‌شد. وی در میانۀ دو جنگ جهانی اول و دوم زمانی که نمایندۀ مجلس بود، به جرم حمایت از نیروهای آلمانی و مخالفت با نیروهای انگلیس و متفقین زندانی شد و سال‌های 1322 تا 1324را در زندان شوروی به سر برد. از این رو خاطرات وی از زندان، با در نظر گرفتن هر دو وجهه سیاسی و ادبی وی باید مورد بررسی قرار گیرد.

وجه مشخصۀ خاطرات بازداشتگاه شوروی، توضیحات شفاف و روشن این خاطرات از افرادی است که نویسنده در مدت اسارت با آن‌ها روبه‌رو بوده است. توصیف مکان‌ها، وقایع و اتفاقات در این زمان در درجۀ دوم این خاطرات قرار دارند. شروع هر بخش جذاب و غافلگیرکننده است، با این حال در ادامه، نویسنده با توضیح عقاید سیاسی و اجتماعی خود در مورد مسائل مختلف و به بیراهه بردن ماجرا، ریتم داستان را کند کرده و کشش داستانی را از بین می‌برد. به عنوان یک وطن‌پرست، دشمنی او با اعراب و انتقاد از دولت و عمال سیاسی و وکلای مجلس به عنوان خائنین به کشور، صراحتاً در خلال روایتش مشاهده می‌شود.

یکی از مشخصه‌های نوبخت، علاقۀ خاص وی به ریشۀابی و اشتقاق لغات و کلمات بیشتر زبان‌های رایج و ارجاع همۀ آن‌ها به اصل و ریشۀ زبان فارسی است. این علاقه در “خاطرات بازداشتگاه شوروی” به وفور دیده می‌شود. نویسنده جابه‌جا در هر بخش از خاطرات وقتی کلمه‌ای را به کار می‌برد که می‌داند تبارشناسی و ریشه‌شناسی آن لغت جالب توجه است، از روایت باز می‌ماند و شروع به تعریف تاریخ شکل‌گیری آن کلمه و ریشۀ لغوی آن می‌کند. از جمله لغاتی نظیر ده بیذا، سرایه وو و منیتیسم یا احضار ارواح. ریشۀابی این لغات جالب است، اما پرداختن به آن در میانۀ تعریف خاطراتی از زندان، موجب پراکنده‌گویی و انحراف از روایت شده است.

 در مطالعۀ این خاطرات آن­چه بیش از همه قابل توجه است، دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی و جزئیات مورد علاقۀ نویسنده است که در خلال توصیفات زندان و افراد بازگو می‌شود. اگر چه ناتمام گذاشتن یک روایت و پرداختن تاریخی و یا اجتماعی به یکی از جزئیات ممکن است مطالب جالب توجهی در اختیار خواننده بگذارد؛ اما در عین حال لذت همراه شدن با حوادث ذکر شده و شخصیت‌های معرفی شده در متن و خاطره را از بین می‌برد. مثلاً در پیش‌درآمد از نقل گفتن “دم گاو” به معانی مختلف این اصطلاح در کشورهای دیگر و بعد به شعر ابوالعلا معرّی می‌رسد و بعد از آن هم شعر ابوالعلا را نقد می‌کند که چرا به جای اسم پادشاهان هندو که خودشان را با پیشاب گاو می‌شستند، این کار را به پادشاهان ساسانی نسبت می‌دهند.

نویسنده در هرجایی که احساس می‌کند ممکن است مخاطب معنی کلمه‌ای را متوجه نشود، شروع به توضیح آن کلمه در پاورقی یا در خود متن خاطرات می‌کند. وی سعی دارد به شیوۀ روزنامه‌نگاران، هیچ‌گونه ابهامی در کلام و توضیحاتش نباشد و بسیاری جنبه‌های داستان را فدای این مسئله می‌کند. اگر چه از صنایع ادبی مختلفی مانند کنایه، تشبیه و توصیف استفاده می‌کند تا بر غنای ادبی متن بیفزاید، اما از هرگونه ابهام در کلام و توصیفات دوری می‌کند. با این حال، ارجاع به اشعار و مطالب کتب متعدد و ریشۀابی لغات مختلف از زبان‌های گوناگون، نشان دهندۀ احاطۀ او به ادبیات و زبان‌های دیگر است. روایت او شیرین و خواندنی است و توصیف او از شخصیت‌های هم‌نشینش از جمله زندانبان‌ها و زندانیان جذاب و کامل است. خاطرات وی بیشتر از این­که توصیف اتفاقات و فضای زندان و توالی زمانی اتفاقات مختلف در زندان باشد، مشتمل بر توصیف شخصیت‌های زندانی و زندانبانان است. چنانچه حتی توضیح لغات مصطلح در زندان را نیز دستاویزی برای توصیف شخصیت‌ها قرار می‌دهد. به‌علاوه، ارزیابی او از شخصیت‌ها براساس خصوصیات فردی آن‌هاست، اعم از اخلاق، عدالت، انصاف، خوی خوب و دیگر صفات اخلاقی. وی این افراد را به‌واسطۀ خصوصیات خود آن‌ها و نه صرفاً به‌واسطۀ قرار گرفتن‌شان در جناح دوست یا دشمن، مورد ارزشیابی قرار می‌دهد و اعتدال در رفتار را مزیت می‌شمرد.

حبیب‌الله نوبخت، نویسنده‌ای وطن‌پرست و وکیل مجلسی مخالف حضور و دخالت بیگانگان در کشور بود. لذا نمی‌توان انتظار داشت که کاملاً با دید یک ناظر بی‌طرف یا یک زندانی معمولی سیاسی به وقایع و اتفاقات زندان نگاه کرده و آن را روایت کرده باشد. اگرچه مهارت ادبی و تیزبینی سیاسی و اجتماعی، وی را به یک راوی قدرتمند در بازگویی خاطرات زندان تبدیل کرده؛ اما در نهایت، روایت و توصیفات جالب توجه وی به خاطر وقفه‌هایی که ایجاد شده، کُند و گاه ملال‌آور می‌شود. دلیل آن، بیان عقاید سیاسی و اجتماعی‌اش و یا پرداختن به موضوعات نامربوط به اصل خاطرات، مانند ریشه یابی لغات است که وجه داستانی خاطرات او را تضعیف می‌کند.

 

منابع و مآخذ:

  • رکن‌زاده آدمیت، محمدحسین. 1337. دانشمندان و سخن‌سرایان فارس. تهران: كتابفروشي‌هاي اسلاميه.

  • امداد، حسن. 1377.سیمای شاعران فارس در هزار سال. نشر ما. تهران.

  • قاسمی، اکبر. بهار و تابستان 1384. دیهگانان. تاریخ پژوهی. شماره 22 و 23.

  • نوبخت، حبیب‌الله. بهمن 1354. علم بدیع. مجلۀ وحید. شماره 188.

  • امیری فیروزکوهی. آبان 1354. نامه‌ها و اظهارنظرها: حبیب‌الله نوبخت. مجلۀ وحید. شماره 185.

  • نوبخت، حبیب‌الله. خرداد 1350. بازداشتگاه شوروی در هنگام جنگ. مجلۀ وحید. شماره 90.

  • فتحی، نصرت‌الله. تیر 1356. یادی از آزاده مرد نوبخت: دوست خدا. مجلۀ وحید. شمارۀ 211 و 212.

درباره نویسنده

1 دیدگاه

  1. بهرام

    نوبخت از بزرگان ایران است

    پاسخ دادن

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب