خلق اصالت با انتقال آگاهانه یک چالش در امر انسجام ساختاری
یادداشتی بر داستان کوتاه “چهارشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” اثر صدرا افشین پور
مجید خادم
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره اول – مهر 1396 – منتشر شده است. همچنین متن داستان مورد بحث در این نوشتار نیز در همان شماره منتشر شده است.)
شاید اگر این داستان کوتاه نامی جز “چهارشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” می داشت، می شد بررسی آن را از منظری دیگر آغاز کرد. منظری جز تابلوی مشهور “یکشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” اثر نقاش پست امپرسیونیست قرن نوزدهم، ژرژ سورا.
تابلوهای سورا را در نگاه اول از کاربست تکنیک دیوایزیونیسم (تجزیه کاری رنگ) بازمی شناسیم. تکنیکی که گاه با پوینتیلیسم (نقطه چین کاری) اشتباه گرفته می شود. (شاید چندان بیجا نباشد ذکر این مسئله در این مکان متن که استفاده ی نویسنده از لغت پوینتیلیسم در انتهای داستان نه به واسطه ی این اشتباه مرسوم، که استفاده ای بوده آگاهانه بر اساس معنای تحت اللفظی لغت پوینتیلیسم. و این از ارائه ی آن مفهوم خاص در ارتباط با لغت “نقطه”ی بلافاصله پس از آن، هویدا است.) نقاش سرتاسر بوم را با نقطه چین هایی منظم از رنگ های خالص می پوشاند، بدان امید که رنگ ها در چشم یا مغز بیننده ی تابلو با یکدیگر ادغام شوند و همچنان که اشکال و فرم ها را می سازند و موضوع را نیز هویدا می سازند، از قدرت مستقل و تابناکی خالص هر رنگ نیز نکاهند. کاهشی که شاید همیشه در ایجاد یک انسجام ساختاری در مفهوم کلاسیکش، ناگزیر می نماید. در دیدگاه سنتی، یک ساختار منسجم از کنار هم قرار گرفتن مجموعه ای از اجزا و عناصر شکل می گیرد که در نظمی تعلیل شده، و منطقی همزمان و همراه با هم عمل کرده تا کلیت ساختار را شکل دهند. یعنی هر جزء ساختاری تنها در پیوند با کلیت ساختار و نقش و عملکردش در آن است که هویت و معنا و اهمیت می یابد. پس نقصان در هر جزء به معنای نقصان در کل ساختار و کمال ساختاری به معنای کمال تک تک اجزا در ارتباط محکم آنها خواهد بود، و نه در استقلال شان.
اما در این اثر سورا، نوع دیگری از انسجام ساختاری بروز می یابد. از آنجا که تجزیه کاری رنگ (به عنوان مهمترین یا حداقل یکی از مهمترین اجزای ساختاری فرم نقاشی) می تواند موجب این شود که خطوط و مرزهای بین اشکال اندکی نامشخص شوند و خوانایی تصویر، یا بهتر است بگوییم خوانایی فرم ها به همراه موضوع تصویر دچار خدشه شود، سورا راه ساده سازی اشکال و فرم ها تا حد هندسه ی بنیادی یا اولیه و تاکید بر خطوط عمودی و افقی و نسبت آنها با خطوط مورب را در آثارش در پیش گرفته است.
این فداسازی و ساده سازی اشکال، طبیعتا بازنمایی امانتدارانه ی نمودهای طبیعی اشکال را تا حد زیادی کاهش داده و ساختاری هندسی، منظم، به قاعده و طراحی شده را جایگزین آن کرده است. فراموش نکنیم که سورا دیوایزیونیسم را روشی برای رسیدن به یک نظم عظیم ساختاری قرار داده است. اما نه ساختاری که پنهان کننده یا حل کننده ی استقلال تک تک اجزا در خود باشد. شاید در ابتدا کمی تناقض آمیز به نظر برسد: انضباطی عمیق از جایدهی و عملکرد اجزا در ساختاری کلی در عین حفظ قدرت مستقل نسبی اجزا و عدم سرسپردگی مطلق به کلیت ساختار. تناقضی در ارتباط با مفهوم کلاسیک انسجام. حرکتی به سوی مفهومی از دموکراسی.
اما عدم تناقض درونی این انگاره را در اثری چون “یکشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” سورا به اثبات می بینیم. در این تابلو یک الگوی سطحی در کنار یک پرسپکتیو عمقی چنان قرار گرفته که هیچ گونه ابهام فضایی پدید نیامده و انسجامی نو بروز کرده است. خشک، منظم، به قاعده و در عین حال، منجمد.
باید این را به تاکید در خاطر داشت که هنر سورا هنری به غایت روشنفکرانه و تجلیگر نگرشی کاملا علمی و ضابطه مند بوده که به کمک نوعی فرمالیسم هندسی شکل گرفته است. بی شک انتظارات ما از مواجهه با ساختاری به معنای مرسوم آن را به هم زده و ما را به کشفی ورای اصول و قواعد کلاسیک فرا می خواند. نه تنها کشفی در امکانات بیانی و کارکردهای اجزای فرمال ابزار و رسانه ی هنری مورد استفاده، که حتی کشف در ابعاد معنایی موضوع. اما ابعادی دیگرگون و نا آشنا. (ناآشنا، در قرن 19 اروپا و شاید امروز ما)
تابلوی سورا صحنه ایست از یک روز تعطیل با حضور انبوهی از تیپ های انسانی معاصر و آشنا در مکانی تفریحی. به قول خودش: «صف مدرن ها…»
شاید اگر این داستان کوتاه، نامی جز نام این تابلوی عظیم را می داشت، می شد بررسی آن را از منظری دیگر آغاز کرد. در داستان “چهارشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” با روایتی در ظاهر پراکنده و نامنسجم و نقطه نقطه از داستانی مواجهیم که در واقع بیانگر ذهنیات راوی-داستان نویسی است که می خواهد ماجرایی از چهارشنبه ای را برای ما نقل کند. اما بیش از آنکه به عناصر ساختاری جهان داستانیِ آن داستان که می خواهد بازگو کند بیندیشد، به عناصر ساختاری فرم روایی اثر خود می اندیشد. تفکری که در انتها نه به داستان نهایی (آنچه میخواهد روایت کند و آنگونه که می خواهد روایتش کند)، که به جمع بندی نهایی او برای آغاز فرم داستان تحت سه نکته، منتهی می شود: نام داستان، سبک و در انتها، دوره ی تاریخی آن.
داستان از چهارشنبه ای می گوید که انگار دائم در حال تکرار است و در عین حال هرگز تکرار نخواهد شد. حوادث نه در شیوه های روایت مرسوم و صحنه پردازی و توصیف و تلخیص، که با عباراتی کوتاه، همچون نقطه هایی با رنگ های خالص و درخشان و بی ابهامِ پست امپرسیونیستی در کنار هم و مرتبط به هم اما نه در پیوندی کلاسیک با هم، بر سطح بوم قرار گرفته اند. خاطرات، تصورات و خیال ها بر سطح بوم-نوشتار در هم ممزوج نشده اند تا ساختاری منسجم به معنای مرسوم خود بسازند. بلکه شاید می بایست در نگاه و ذهن مخاطب امتزاجی بین شان صورت گیرد. جایی که حجم وسیع نقاط خالی جهان داستانیِ داستان از پس روایتی که ارائه شده، به کمک احساسات و رویاها و از همه مهم تر، خاطرات مخاطب پر شوند.
چهارشنبه هایی که پشت سر هم می آیند و می روند و بر مخاطب عارض می شوند آنچنان که بر شخصیت های این داستان عارض شده اند. چهارشنبه هایی از جنس کلمات، تصاویر و مفهوم ها. راوی به قشر متوسط یا همان صف مدرن ها نگاهی انداخته. نه حماسه ای پر هیجان و نه تراژدی ای غم بار و نه حتی درامی خاص شده. تنها فضایی خشک، منضبط، دقیق با تلاشی عمدی برای خالی کردن زبان از هرگونه بیان احساسی کلمات. اما چه چاره که هرگاه مخاطبی فرضی در برخورد با فضاهای خالی جهان داستانیِ داستان و تلاشش برای تکمیل آنها تا سطح الگوی پیرنگی مشخص، به خاطرات و رویاها و عواطف خود رجوع کند، محتمل است که حسی نوستالژیک در تک تک واژه ها خواهد یافت یا بهتر آنکه بگوییم، خواهد ساخت.
تیپ ها و موقعیت ها و حوادث آشنا، به همین واسطه خواهد بود که در ساختار کلی اثر، غریب و نا آشنا خواهند شد. در این انسجام حاصل، می توان اجزایی را حذف کرد یا اجزایی پرشمار و هم جنس اضافه کرد بی آنکه ساختار کلی از هم بگسلد. و چه باک؟ هنگامی که معنای مستبدانه ی کلاسیک انسجام در نظرمان نباشد؟
انسجام حاصل از این داستان در پیوندی ماهوی با عدم تعین حوادث و عدم ارتباط علی آنها شکل گرفته است. دقیق، آگاهانه و ریاضی گونه و صد البته قابل حذف و اضافه کردن از سوی مخاطب. تناقضی که همچون تابلوی سورا وجهی از چیستی این داستان را پاسخ می گوید.
البته نباید نادیده گرفت که این داستان هرگز تنها برگردان ادبی تابلوی سورا نیست. حتی آنجا که انگار راوی دارد تابلوی “یکشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” را برای مان توصیف می کند، با تابلویی دیگر مواجهیم. راوی در وصف تابلو به مجموعه ای اشکال و فیگورها اشاره می کند که در تابلوی سورا یا وجود ندارند یا اینگونه که او می گوید نیستند. خداحافظی به شکل دختری با دامن کرم رنگ تنها با یک چتر منتظر در گوشه ای در قسمت دورتر منظره، سگی پیر در کنار یک مرد یا مردی میانسال با تمام ابهتش وسط کادر…
“چهارشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” نه بازنمایی تابلوی سورا در قالب ادبیات داستانی که آفرینش چهارشنبه یا چهارشنبه هایی دیگر است در رسانه ی روایی دیگری. راوی از آدم هایی می گوید تنها. حتی در کنار هم و در آغوش هم. آدم هایی که هر چه قدر به هم نزدیک شوند باز ممزوج نشده و چون نقطه های رنگی مستقل بر سطح بوم می مانند. از دور در هم به نظر می رسند اما اگر از نزدیکتر دقت کنیم، جدا از هم و اگر از نزدیکتر و بیشتر دقت کنیم، دیگر هیچ نمی یابیم. نقطه هایی از پالت رنگی محدود اما با تنالیته هایی متنوع و گسترده. و هماهنگی رخوتناک همین تنالیته هاست که فضا و موقعیت و کاراکترها و حوادث و هر چه در داستان است را می سازد. کنار هم قرار گرفتن همان پرسپکتیو عمق نمایانه با الگویی سطحی.
وقتی راوی می گوید: حتی انگار رسانه ها را نمی شناسم… به چالش عظیمی اشاره می کند در تبدیل تکنیکی از رسانه ای به رسانه ای دیگر. آن هم زمانی که بخشی از مهمترین ویژگی های ذاتی رسانه ی مبدا در رسانه ی مقصد ناموجود است. چگونه می توان فرمی اساسا منجمد و غیر روایی را روایی کرد؟ نه آنکه روایت کرد، بلکه روایی کرد. از نقطه نقطه های پرشمار رنگ تا واژه های یک داستان چه راهی را باید پیمود و چگونه اینها حول مفاهیمی بس دور اما از یک جنس به یاری هم خواهند آمد؟
این جاست که می توان نتیجه گرفت: بحث بر سر شرح و توصیف و حتی ترجمه ی یک تابلوی نقاشی به ادبیات داستانی نیست. بحثی است بنیادی تر بر سر مسئله ی یک ساختار و ارتباط اجزای آن با یکدیگر و با کلیت نهایی آن ساختار. حال، ساختاری بصری باشد یا ساختاری روایی. آنچه این داستان کوتاه از تابلوی “یکشنبه بعد از ظهر در جزیره گراند ژات” اقتباس کرده، نه فرم و نه ایده و نه موضوع و نه تکنیک بوده است. اینجا انتقال یک چالش اتفاق افتاده است. چالشی ساختاری از رسانه ای به رسانه ای دیگر، در جستجوی راه حلی. راه حلی که خود را چون ساختاری نو نشان خواهد داد. با مفاهیمی که بیان شان در ساختارهای گذشته ناممکن می نموده. این داستان پژوهشی است در گستره ی امکانات بیانی روایت در رسانه ی روایی ادبیات.