معرفی کوتاه آزاده خانم و نویسندهاش اثر رضا براهنی
سمیه برازجانی
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دوازدهم–تابستان ۱۳۹۹– منتشر شده است.)
«آزاده خانم و نویسندهاش”چاپ دوم” یا آشویتس خصوصی دکتر شریفی» عنوان کامل رمانی است که به اذعان نویسندهاش یک ضد رمان است. آزاده خانم، فراداستانی پستمدرن است که با ارائه طرحهای پیچیده و نقد درون داستانی، خودش را بهعنوان یکاثر متمایز از داستان کلاسیک ایران، معرفی میکند. در بخشهای مختلف متن كه بهصورت بیستودو كتاب فصلبندی شده، سایه مخمصههای فراوانی همچون كابوس جنگ، كابوس مرگ، كابوس خشونت، آشویتس و غیره، همواره بر سر متن حضوری جدی دارند.
رمان با مورد خطاب قرار دادن خواننده در وضعیتی که داستان را میخواند و نیز گفتگو درباره طرح داستان، آغاز میشود. «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود. یک دکتری بود به اسم دکتر اکبر که نویسنده و روانپزشک بود و دکتر مادر دکتر رضا هم بود که دکتر ادبیات و نویسنده بود، بهخصوص نویسنده این نوع نوشتن که حالا نوشته میشود. درست جلو چشم شما نوشته میشود و شما هم جلو چشم نویسنده آن را میخوانید.»
نویسنده، خواننده را وارد روایت میکند، با او حرف میزند، بوطیقا و روایتشناسی رمان خود را برایش توضیح میدهد و فنون و شگردهای داستاننویسیاش را به نمایش میگذارد. این فرم از روایت با ترکیب ویژگیهای فراداستانی، پیچیدهتر میشود. ویژگیهای نظیر:
کولاژ یا تکهگذاری: متن رمان با کولاژ عکسهای مختلف، تصاویر و نقاشیهای عجیبغریب و پراکنده، اشعار و قطعات ادبی متعدد بازنمایی شده است. از مجسمه «دست» کار رودن گرفته، تا تابلو «قدمین» اثر پیکاسو و نقاشیهای معماگونه و بیمعنی همه و همه در داستان حضور دارند.
رابطه بینامتنی: پررنگترین وجه داستان است که بهواسطه آن، عناصری از واقعیتهای داستانی را از دل متنهای دیگران به عاریت گرفته و تبدیل به یکاثر ارجاعی میکند. در این رمان ردّپای اسطوره، شعر، تاریخ، رمانهای موفق و معروف جهان دیده میشود. اینجا با شیوهاى از نگارش روبهرو هستیم كه گویى نویسنده زمان، مكان و حتى رخدادها را نیمهكاره رها مىكند و سراغ موضوعی دیگر مىرود و دست به پاساژگشایی میزند؛ روایت همزمان چندین قصه مختلف که درهم ادغام میشوند.
آزاده خانم با ورود به دنیای داستانهای مختلف، بهجای تکتک زنان رمانها نقشآفرینی میکند. یکبار ناستانکای شبهای روشن میشود و یکروز گوهرِ سنگ صبور، یکوقت لکاته، رقاص و زن اثیری است و یکشب شهرزاد قصهگو. گذشته از آن، جملات و بخشهایی از دیگر داستانها را نیز میتوان در این کتاب دید. مثلاً صحنه خودکشی آناکارنینای تولستوی یا گفتگوی سیفالقلم در سنگ صبور و بسیاری دیگر.
«آزاده خانم از این مسخی که بهدست او محکوم آن شده بود خوشش نمیآمد و از دگرگونی صورت سفر کردهاش از دیوار شرقی تا ری منزجر بود، مخصوصاً از آن ابروهای باریک بههم پیوسته… تا آنسوی جوی بایستد و به تماشا گذاشته شود و همخوابه پیرمردی لبشکری شود و میرفت در کتابها کشتاری راه بیندازد که شهرزاد بیچاره با هزار و یک زحمت، شمشیر آن را کند کرده بود.»(ص158)
امتناع از واقعگرایی: در این رمان بازگویی وقایع در درجه اول اهمیت قرار ندارد، بلکه شیوههای روایت کردن آن وقایع یا شیوههای داستانگویی مهم هستند. به همین دلیل است که توجه چندانی به «عنصر واقعیت» نمیشود، بلکه داستان بهدامن خیال و وهم میآویزد و وارد جهان رئالیسم جادویی میشود. آزاده خانم در زمان سفر میکند و به گذشتهها میرود. شریفی در دنیایی که نمیداند خوابوخیال است یا واقعیت با «دیسه» گفتگو میکند، به جستجویش میرود و او را میبوسد. این بیمرزی واقعیت و خیال سهم عظیمی را در ابهامسازی اثر ایفا میکند.
«شنید که پیرزن میگوید: اسم من زهراست. اسم پسرم شریفییه. حالا من چیکار کنم؟ واعظ گفت: پس شما خود آن مرحومه هستید؟ بله؟ مادرش گفت: بله، من خود آن مرحومه هستم. واعظ گفت: خدا رحمتتون کنه و برگشت و رفت»(صفحه 415)
عدمقطعیت: پراکندهنویسی، کاربرد انواع زبانها، روایتهای گسسته و از هم پاره، کلمات نامفهوم و بیمعنا، جابهجایی مداوم زاویهدیدها، پریشانی زمانی و مکانی، سفید نویسی و غیره همگی عواملی هستند که متن را به یکجهت سوق میدهند: خلق نوشتاری عاری از قطعیت.
در این داستان، آزاده خانم زنده میشود، به سراغ نویسندهاش میرود، به او کمک میکند و خود داستانِ نوشتنش را مینویسد و دهها مورد از این دست. پیداست هنرمند خود را مطلقاً اسیر الگوىهاى واقعى نکرده است. داستانی که شخصیتهایش بتوانند به میل خود بمیرند و باز زنده شوند، هرگز تمام نمیشود. آنها دوباره به داستان برمیگردند و قصه دیگری را میسازند. بنابراین داستان تا ابد باز میماند. این ناتمامی بهویژه خود را در پایان داستان نشان میدهد، اما این داستان پایان مشخصی ندارد؛ بلکه پایانهای مختلفی دارد که انتخاب آن برعهده خواننده گذاشته میشود. داستان همان طور که با «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود» آغاز شده با همین جمله هم به پایان میرسد. این دور و بازگشت داستان از نقطه آغاز بهسمت پایان، درواقع نفی هر پایانی است.
واژگونسازی قراردادها: درهم شکستن ساختارهای داستان، پیش از هرچیز در واژگونی قراردادهایی صورت میگیرد که انسجام روایت و عناصر داستانی وابسته به آنند. به این ترتیب، شکستن این مرزها بهسرعت بر تغییر نقش عناصر داستانی و نظامروایی میانجامد. عمدهترین این تغییرات شامل: عدم انسجام طرح، زمانپریشی، تکثر و چندگانگی شخصیتها، تعدد راوی و زاویهدید و تعدد زبانها میشود.
رمان فاقد طرح روایی نیست، اما گسست و پراکندگی روایت و جابهجاییهای زمانی، انسجام طرح را برهم زده است. تا جایی که پیدا کردن زنجیره علی در میان روابط آدمها و حوادث داستان، کار چندان آسانی نیست. درواقع برخی کنشها و رویدادها کاملاً از نظام علی و معلولی خارجاند. همچنین زمانپریشی و جابهجاییهای زمانی در این داستان حضور چشمگیری دارد.
«وقتی شریفی ته آن اتوبوس به استانبول میرفت قادر نبود بفهمد که در آن سال زن آیندهاش دختری است دهساله که در یکی از کوچههای راسته کوچه تبریز، دفتر مشقش را روی میز گذاشته و… . قادر نبود بفهمد که زنی که چهارسال بعد با او آشنا شد، حالا در چنین روزهایی که او به استانبول میرود، دارد مراسم جشن عروسیش را با مرد جوانی برگزار میکند که بعدها قرار است بهمحض اینکه معاون وزیر دارایی شد، او را طلاق دهد.»(352)
این وضعیت با چندپارگی شخصیت آزاده خانم دشوارتر هم میشود. آزاده خانم یکتصویر اسکیزوفرن است که در داستان بارها در صورتها و شکلهای مختلفی ظهور مییابد. او فاقد هرگونه ثبات شخصیتی و هویتی است. با این کار، نویسنده میخواهد شخصیتش یک وجود مستقل و به دور از قالب باشد، چنان که در جایی میگوید: «این زن نه! نه! تصویر و تقلیدی از چیزی نبود.»
در واقع آزاده خانم همان آنیمای درونی هر مرد است که بهشکلهای مختلف متکثر میشود. آزاده خانم، زن در معنای عام آنست؛ نوع زن و نه یکزن. هر زنی در هر داستانی، آزاده خانم است. او ناستانکا، آناکارنینا، زن اثیری، لکاته، گوهر، شهرزاد، لیلیث و تمام زنان عالم است؛ چه آنها که وجود حقیقی دارند و چه آنها که حقیقی نیستند.
علاوه بر آن در این رمان، راویان متعددی وجود دارد که هر یک نیز داستانی را روایت میکنند؛ دکتر براهنی، دکتر رضا، دکتر شریفی، آزاده خانم، بیب اوغلی و… این وضعیت پیچیده است، در این داستان پابهپای نویسنده، شخصیت نیز قصه خودش را مینویسد، گاه حتی جای این دو عوض میشود تا جایی که حتی آزاده خانم نیز به شریفی میگوید: «تو قصه مرا مینویسی و فراموش میکنی که موقع نوشتن قصه من، من خودم دارم قصهای را مینویسم که در آن تو داری قصه مرا مینویسی که در آن من دارم قصهای را که تو در آن قصه مرا مینویسی مینویسم.»(210)
یکنفر از نویسندهها هم خودکشی میکند و پیش از مرگش تمام شخصیتهای داستان را میکشد و بعد هم تمام آثار و نوشتهایش را آتش میزند.
بدیهی است که با وجود این راویان متعدد، در این متن با تعدد زبانی نیز مواجه میشویم. هر زبان، یک آگاهی، اندیشه، نگرش، عقیده، دیدگاه، فرهنگ، بار اجتماعی و طبقاتی را پشتسر خود دارد. نویسنده چندین زبان مختلف را هم در ادغام کرده و اثر تبدیل به مجموعهای شده از زبانهای فارسی ادیبانه، فارسی کهن، فارسی عامیانه، ترکی، انگلیسی، فرانسوی و حتی زبان نامفهوم و بیمعنا. در جایی از داستان، اعضای بدن مادر دکتر شریفی شروع به حرف زدن میکنند که واژگان بیمعنا بیان میشود.
«حالا تنم از روحم آزاده شده و همه اعضای تنم حرف میزنن: پرا پرا پرا کننده شاید در براندیدانند گانیشمار شداستند شد مدانی میشده درباشدیدیده ردارندتی شرتانتیرافسورد یگانه منشو قیژانیرده…»(310)
بهطور کلی باید گفت واژگونسازی قراردادها موجب تکثر و چندگونگی آوایی، تضاد نقلقولها و فروپاشی نظام قدرت شده که خود را در سرنگونی مؤلف نشان میدهد. به همین دلیل است که رمان، تبدیل به مجموعهای از روایتهای متعدد و پراکنده از زندگی آدمهای مختلف شده است.