بخشِ ویژۀ باشگاهِکتاب
دورۀ اول:
جمعخوانی و درسگفتارهایی، پیرامونِ کتابِ:
“پرسشهای بوطیقایِ داستایفسکی (میخائیلمیخائیلوویچ باختین)”
احسان نعمتاللهی
این شماره: مفتّشِاعظم، پرسشهای بیشمارِ نویسنده و دغدغههایِ همارهناتمامِ خواننده ( یک بحثِ جمعی )
پرسشگر: احسان نعمتاللهی
پاسخ ها ( به ترتیب حروف الفبا ): احلام الحسانی، مهشید داوری، سحر دهقانی، مریم رمضانی، سعید زارع، الهام فردویی، سهراب فلاح خوشخُلق، طیبه کُردمیر، نرگس مَنِشی.
تدوین، تلخیص و ویرایش: احسان نعمتاللهی
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دهم– زمستان ۱۳۹۸– منتشر شده است.)
احسان نعمتاللهی:
پرسشهایی که ذهنِ نویسنده ( فئودور داستایفسکی ) و کاراکترهای فصلِ ” مفتشِاعظم ” ( رمانِ برادرانِکارامازوف: بخشِدوم، کتابِپنجم، فصلِپنجم ) را درگیر خویش ساخته است، به زعمِ شما ؟؟؟
( پرسشهای متعددی که منجر به نوشتنِ این فصل از سوی نویسنده، و نیز منجر به دیالوگها و قصهپردازیهای این کاراکترها در روند داستانی، شده است … همچنین، پرسشهایی برآمده از مفتشاعظم، که ذهنِ شما را بعنوانِ خواننده، درگیرِ خویش کرده است ؟؟؟ )
اَحلام اَلحَسانی:
آیا میتوان این فصل را بعنوان درگیری نویسنده در درک او از وجود و چگونگی تصور خدا، تلقی کرد؟؟؟ … ( به عنوان خواننده، این برداشت را داشتم که صحبت ها و دیالوگ ها، همان حرفهاییست که ما خوانندگان، جسارت بیان آن را نداریم ) .
آیا گفتوگوی ایوان و آلیوشا، همان معنای بُعد پرسشگر و پاسخگو و شنوای وجودِ انسانی را نمینماید ؟؟؟
آیا نمیتوان گفت کاراکترهای ایوان و آلیوشا، تا جایی کاراکترهای داستانی هستند که جدال لفظی دارند و در غیر این صورت ( و در صورت فراغت از جدال ) ، آلیوشا، شنونده و ایوان، زبانِ شخصِ نویسنده است ؟؟؟
چرا داستان با روایتِ طلبِ بخششِ مریم از خدا و ذکر شباهت آن با شعر ایوان آغاز میشود ؟؟؟ آیا این ساختار، به آفریدگاری که مهرش در گرو طلبِ شخصی ” برگزیده “ است، اشاره ندارد ؟؟؟
آیا نویسنده با تضادهایی که بیان میکند، به آفریدگاری میپردازد که عشق را با آزادی میخواهد ؟؟؟ این سنخِ رفتاری، چه دستاوردی در پِی دارد ؟؟؟ ( میل به قدرتنمایی، یا دوری از صفاتِ زمینی ) ؟؟؟
چرا نویسنده، شخصیتی به نام ” مفتشِاعظم ” را در پوششِ یک سرکوبگر، فرض کردهاست ؟؟؟ و آیا این که شخصِ نویسنده در بیانِ افکارش، دچار تضاد نمیشود ؟؟؟ (اگر که آری ؛ این تضاد، منفی و ناشی از عدم آگاهیست یا نشانگر خصلتِ آگاه انسانی که خیر و شر را دوشادوش یکدیگر در نظر میگیرد ؟؟؟
این روایت دردناک، حدیثِ کدام فاجعه است ؟؟؟ پستی و عصیانِ انسان؛ یا بحرانِ شناختِ انسانی ؟؟؟
آیا نمیتوان چنین قلمداد کرد که گفتگومندیِ ایوان و آلیوشا، هدفمند و در راستای ایجاد تناسب میان جایگاه آن دو، رخ دادهاست ؟؟؟
آیا به راستی انسان همانقدر ترحم برانگیز است که بگوید ” ما را بندۀ خود کنید، اما سیرِمان کنید ” ؟؟؟ … ( پرستش، مقولهایست که نویسنده آن را با نگاهی انسانی اما غمانگیز بیان میکند : کشتن به خاطرِ اشتراک در پرستش ! … آیا این همان ضعفِ مشهود بشری نیست ؟؟؟ : پرتابشدن از حماقتی به حماقت دیگر؛ تنها به واسطۀ ضعف و نیاز ! )
حالا که نویسنده از طرحِ نان و وجدان عبور میکند و به رازِ وجودِ آدمی میرسد ( نه فقط زیستن، بلکه داشتن چیزی که بخاطر آن زندگی میکند ) ؛ آیا به گزارهای رسیده، که انسان را از تحقیر نجات داده و وی را از قید نان، رها میسازد ؟؟؟
آیا به راستی، انسان آزاد است ؟؟؟ اگر به جایگاه والایی دست یافته، چگونه هنوز در بند و چارچوبِ ” اعجاز و راز و اقتدار ” ، محصور ماندهاست ؟؟؟
نویسنده، کدام ابعادِ وجودیِ انسان را مطرح میکند ؟؟؟
غالب و مغلوب در این روایت، چه کسانی هستند ؟؟؟
چه تناسب روایی خاصی، میانِ چشمپوشیِ مفتش اعظم از کشتن، و دور شدنِ ایوان از آلیوشا در انتهای این فصل، وجود دارد ؟؟؟
و در نهایت ؛ آیا میتوان گفت که قدرت نویسنده، در طرح نادانستهها و عدم اطمینانِ اوست ؟؟؟
مهشید داوری:
پرسشِ عمیقِ این روایت، گویی همان جدالِ همیشگیِ ” حق و باطل، عشق و نفرت، و غرور و فروتنی ” باشد. از سویِ دیگر، چگونگی و ماهیتِ اثرگذاری ” وجدانِ آگاه و عقلِ سلیم ” است که بطور مستقیم مورد پرسش و تشکیک، قرار میگیرد.
آن چه که در استنباط شخصیِ من از مفتشِاعظم پررنگ میآید، عدمِ ادراکِ صحیحِ آلیوشا از جایگاهِ کاراکترِ مفتشاعظم، و نیز غرضِ شخصِ ایوان است ( مفتشِاعظم → ” آلیوشا ” ← ایوان ) ؛ در کلیدواژههایی از قبیلِ: رئالیسم و جایگاهِ امرِ خیالی، وهم و گمان، انتقاد از عروج و تفویضِ اموراتِ انسانی به پاپ و کلیسا، سردرگمی میانۀ مدح و ذمّ مسیح در روایت، قدرت و ضعف انسانی، وارثان و صاحبانِ بالقوه و بالفعلِ آزادی و آزادگی، ماهیتِ واقعی بوسهای که بر لبانِ مفتش اعظم مینشیند؛ … ؛ و شاید مهمتر از همه، جایگاهِ پرسشهای بیپاسخ، در سرنوشت و حیاتِ بشری.
سحر دهقانی:
از نظرگاهِ من، آن چه داستایفسکی و کاراکترها را لابلای این صفحات درگیر کرده، انسان و جایگاه و تاثیر او در ساخت جهان و زندگیِ خودِ اوست. شاید نویسنده، با سوالاتی از این قبیل، دست و پنجه نرم کردهاست:
آیا مفاهیم و آرمانها، در طول زمان، ارزش خویش را از دست میدهند ؟؟؟ … اگر چنین است؛ راه سعادت و رستگاری چیست ؟؟؟ آیا برابری و عدالت موعود، قابل اجراست ؟؟؟ آیا میتوان برنامه ای برای تمامی اعصار زندگی بر تدوین کرد که با توجه کنشگریِ آزاد انسان، کارکرد خود را برای همیشه حفظ کند ؟؟؟ آیا وعدههای فراتر از زندگی مادّی و دور از دسترس، هدایتگر انسانها در انتخاب است ؟؟؟
از دیگر مواردی که نویسنده را به چالش کشیدهاست، میتوان به: ارزشهای اخلاقی، مطلق و نسبی بودن ارزشها، علل تشکیل حکومتها ( دینی، اشرافی، و … ) و چگونگی تسلط آنها بر انسان و سیاستهای زمانه، در تقایل قراردادن ارزشگذاری های مذهبی و نظام ارزشهای اخلاقی بهعنوان ملاکی برای نقد و ارزشگذاری انسان، پذیرشِ جمعیِ حقیقت، آزادی انسان در عینِ اعتقاد به تولد با گناه اولیه، و … ، اشاره کرد.
و اما آنچه ذهن من را بهعنوانِ مخاطب به خود مشغول کردهاست:
آیا مفتشِاعظم، همان مسیح است که با گذشت پانزده قرن، نگاه خود به انسان و نیز به نوعی زیستجهان خویش را به نقد و داوری کشیدهاست ؟؟؟ آیا این خودِ اوست که در لباس مفتش، به جهان بازگشتهاست ؟؟؟
آیا حفظِ ماهیتِ دیکتاتوری حکومتهایی – که روزی مسیح را به صلیب میکشند و پانزدهقرن بعد، مخالفان کلیسا را – ، نشان از طغیان روح انسانی دارد که در صورت نقشپذیری در بازیِ قدرت، اصول اعتقادی خویش را نیز زیر پا می گذارد ؟؟؟ … با پذیرش چنین فرضیهای، آیا میتوان پذیرفت که مسیحِ مهربان و تسلیم، میتواند بههمین اندازه، جبّار و سرکش نیز باشد ؟؟؟
و در نهایت: آیا مسیح، از انسان و جایگاهی که برای وی ترسیم کرده، نا امید است ؟؟؟
در مفتشِاعظم، ایوان و آلیوشا، جهان را از دو زاویۀ متفاوت مینگرند: ایوان، دیدِ انتقادی و شکّاک دارد و برآن است که با زیرِ سوال بردنِ آنچه که به منزلۀ حقیقت به او عرضه شده، راهی به سوی کشفِ ” راز “ باز کند؛ و آلیوشا، به عنوانِ نمایندهای از مذهب، آن را یگانه راهِ رسیدن به حقیقت و نیکی میپندارد.
اساسأ صورت پذیرفتنِ دیالوگ بین این دو کاراکتر، با سوءتفاهم همراه خواهدبود؛ همانگونه که در داستان، شاهد آن هستیم و به همین دلیل است که ایوان از زبان مفتشِاعظم و در قالبِ یک داستان، دغدغههای ذهنی خویش را بیان میکند. اگر چه در ظاهرِ داستان دیالوگهایی مستقیمأ بین این دو صورت گرفته، اما در قسمتهایی از داستان، آلیوشا مستقیمأ خطاب قرار میگیرد.
نکتۀ قابلِ توجه، عدمِ سکوتِ آلیوشا است. اگر چه ایوان از وی طلبِ سکوت کرده، اما او بر خلاف مسیح، مدام سوال میکند و میتوان گفت که تفاوت مسیح و آلیوشا، در نگاهِ آنهاست: زیرا که مسیح به آزادی بشر باور دارد و آلیوشا در حالی که نمایندۀ مذهبیست با نویدِ آزادی، اما در واقع مدافعِ افرادیست که بشر را بدون آزادی می خواهند. ایوان، از رنجِ بشر در ازایِ آزادیِ عطاشده سخن میگوید و در مقابل، آلیوشا، به فهمی نادرست و مبتنی بر بیاعتقادی ایوان و مفتش می رسد و اعلام میکند که “ راز “ این داستان، در بیاعتقادی بوده است. به اعتقادِ من، ایوان با پذیرشِ صوریِ این واپسین نظر آلیوشا، بابِ سخن را میبندد؛ زیرا به این نتیجه رسیده است که امکانِ درکِ فحوای کلامِ وی توسط آلیوشا، وجود ندارد.
پایانی که ایوان برای حکایتِ خویش در نظر میگیرد، سکوت است و بوسه و رفتن. آلیوشا، تنها بوسه بر لبهای برادر را به درستی دریافت میکند و این ایوان است که می رود. اگر چه می توان آلیوشا را نگرانِ تفسیرهای نادرست از آموزه های مسیح دانست، اما پرسش اصلی این است که آیا وی نیز به درک درستی از مذهب و انسان رسیده است ؟؟؟ آیا او، توانِ نقد و طرحِ پرسش برای دستیابی به ” راز “ را دارد ؟؟؟
مریم رمضانی:
ریشۀ “دانستن و انکارِ دانسته ها و مغایرِ دانستهها عملکردن” ، در کجاست ؟؟؟
سعید زارع:
طیفِ ظاهربینِ بشر، در طولِ تاریخ، در اقلیّت است یا اکثریت ؟؟؟ چرا ؟؟؟
الهام فردویی:
” او “ ، برایم سوال است: چرا داستایفسکی، نوعی جدایی میانِ ” او “ و ” خدایِ پدر “ را ایجاد کردهاست ؟؟؟
سهراب فلاح خوشخُلق:
پرسشهای شخصیتِ مفتشِاعظم:
آیا مسیح آمده که سدّ راه او شود ؟؟؟
آیا مسیح آمده که به آنچه از پیش گفته، بیفزاید ؟؟؟
آیا خداوند مسیح را فرستاده که آزادی مردم را به آنها بازگرداند ؟؟؟
چگونه میتوان به فریاد ضعفا رسید ؟؟؟ ( تا به آسودگی و سعادت برسند )
چرا مسیح، نان زمینی را بخاطر آزادی و نان آسمانی رد کرد ؟؟؟
آیا آدمی آرامش و حتی مرگ را، به آزادی انتخاب در معرفت، ترجیح میدهد ؟؟؟
چرا مسیح میخواهد به آزادی آدمی و در نتیجه به رنجهایش بیفزاید ؟؟؟
چگونه می توان به بشریت، عشق ورزید ؟؟؟
چگونه می توان نیل به کمال و آزادی را سعادت اخلاقی دانست؛ در حالیکه مردم هیچگاه قادر به استفاده از آزادیشان نخواهند بود ؟؟؟
چگونه میتوان با دروغ و فریب، زندگی قابلتحمّلی را برای مردم ساخت و سعادتمندی ایشان را فراهم کرد ؟؟؟
پرسشهای مسیح:
اگر فرمانبرداری با نانِزمینی خریداری شود، آزادی به چه میارزد ؟؟؟
بدون داشتن مفهومی استوار از هدف ، انسان چگونه به ادامۀ زندگی رضایت میدهد ؟؟؟
چرا انسان در پیِ معجزه است ؟؟؟
چرا انسان، اایمان آزادانه را نمیپسندد ؟؟؟
پرسشهای آلیوشا:
پرسش دربارۀ هویت پیرمرد مفتش (یکی به جای دیگری)
آیا گفتار ایوان دربارۀ آزادی، باورپذیر است ؟؟؟
آیا مفتش اعظم و ایوان شبیه هم هستند ؟؟؟ آیا هر دو به خدا ایمان ندارند ؟؟؟
پرسشهای ایوان:
چگونه میتوان به بشریت عشق ورزید ؟؟؟
چگونه میتوان به آزادی دست یافت ؟؟؟
چگونه میتوان زندگی را قابلِتحمّل کرد ؟؟؟
پرسشهای مولف:
آیا میتوان مفتشِاعظم را هم محِق دانست ؟؟؟
شاخصههای ایمان چیست ؟؟؟
آیا ایمان و آزادی با هم در یک راستا عمل میکنند ( یا متضاد ) ؟؟؟
آیا مردم قادر به استفاده از آزادیشان هستند ؟؟؟
آیا مردم آزادی را میفهمند ؟؟؟
مردم، آزادی را انتخاب میکنند، یا نان را ؟؟؟ چرا مردم، هریک از این دو را جداگانه انتخاب میکنند؟
پرسشهای منِ خواننده ( مخاطب ) :
دلیل سکوت مطلق مسیح چیست ؟؟؟ (حتی دریغ از یک کلام !!! )
آیا میتوان سکوت او را دلیل بر محقبودنِ مفتش ( حداقل در مواردی ) دانست ؟؟؟
چرا ایوان میخواهد تا سیسالگی زندگی کند ؟؟؟
آیا مفتش اعظم و مسیح، شبیه یکدیگر هستند ؟؟؟
آیا موضوع بوسۀ مسیح بر لبان مفتشاعظم و همچنین رهاکردن مسیح از زندان توسط وی، میتواند دال بر یک پروژۀ از پیش تعیین شده در تاریخ بشریت باشد ؟؟؟
طیبه کُردمیر:
پرسشهایی که ذهنِ نویسنده را مشغول داشته است:
فرآیندِ پرستش در حیاتِ انسان ( تا امروز ) ، خالصانه بوده یا به فراخورِ نیازها و درخواستهای خویش ؟؟؟ ( در بحثِ آزادی و نان ) .
بشر، – به عنوانِ سوژههایدرجهان – ، متحمّلِ سوژهگی است؛ یا این خودش است که خویش را سوژه ساختهاست ؟؟؟( در بحثِ تقدیر و تضاد آن با اختیار ).
پرسشی جدّی پیرامونِ ماهیت و ضرورتِ وجودی کلیسا ( به واسطۀ انسدادِ چشمۀ نزولِ دانشِ فرادست )
بوسۀ انتهایی، بوسهای بر تقدیر بوده، یا ایمان به قدرتِعشق ؟؟؟
پرسشگریِ آلیوشا و پاسخگوییِ ایوان، بازتولیدِ چه سنخ از رابطه در هستی است ؟؟؟
پرسشهایی که ذهنِ خواننده را مشغول داشته است:
فرآیندِ بازخوانیِ طبیعت و نهادِ بشر ( به واسطۀ نوعِ مواجهه با سوژه در این فصل ) ، سبب چه سنخی از بازخوانی ما پیرامونِ سرچشمۀ آگاهی میشود ؟؟؟
بایستی معنایِ کارکردیِ درونمتنیِ مثلثِ ” قدرت – معجزه – راز ” را پذیرفت یا با توجه به ارجاعاتِ بیرونی، درصدد بازتعریفِ مفهوم آن باشیم ؟؟؟
آیا بشر توانسته است ” امنیت “ ( که در ابتدا محصول ایمان بوده ) را بطور کامل در پدیدۀ دیگری بیابد؛ یا بایستی کماکان در جستجویِ آن باشد ؟؟؟
و مهمترین پرسش: آیا حق با مفتشِاعظم بود ؟؟؟
نرگس مَنِشی:
چگونه داستایفسکی، بر آنچه که در حکایتِ مفتشِاعظم ناتمام ماند، فائق آمد