پیش از آنکه پشت میز مطالعه برود، کلید بخاری گازی را چرخاند تا شعلۀ آبی قد بکشد. سپس نشست و در تنهایی و سکوت شبانه زیر نور سفید چراغ، مانیتور لبتاب و صفحۀ فیس بوکش را باز کرد. شعری را در کنار دو تصویر دید؛
“دریا عبوس و دلتنگ، سر میزند به هر سنگ
مُهر است گوشِ ساحل، گُنگ است نای دریا”
تصویر سمت چپ، بچه ای بود سه ساله، افتاده با صورت روی ماسه های کنار دریا. در بین موج ها با تیشرت آستین کوتاه سرخ، شلوارک سیاه، بازوها و پاهای باریک و برفی و کشیده. تصویر آیلار بود. کودک مهاجر سوری که در راه سفر به اروپا قربانی دریا شده بود. تصویری که چند ماه می شد بین کاربران اینترنتی دست به دست می چرخید و او بارها و بارها دیده بود و دلش لرزیده بود…
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال دوم – شماره ششم– زمستان 1397) منتشر شده است.