لِی لِی
شادان زیدآبادی
صحنۀ اول: بازار ماهیفروشها
شلپشلپِ قدمهایمان روی کاشیها با آن نقطهنقطههای نامنظم که به اندازۀ نصف بند انگشت رویشان آب نشسته، بر تمام صداهای محیط غالب میشود.
«زمینی که من روش راه میرم قراره همیشه این ریختی باشه. همیشه این ریختی بوده. کاشیهای کثیفِ خالخالی که به اندازۀ نصف بند انگشت روشون آب نشسته. یادت بمونه. یادت بمونه. یادت بمونه.»
انگشتانِ ظریفی که بین انگشتهای چهار سالهام قفل شده است؛ متعلق به کسیست که مامان صدایش میکنم.
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره شانزدهم و هفدهم– تابستان و پاییز ۱۴۰۰) منتشر شده است.