(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دوازدهم–تابستان ۱۳۹۹– منتشر شده است.)
خوانشی فرویدی از فیلم داگویل
احمد قناعتی
«تمدن، انسان وحشی است که در بند است»
مقدمه متدولوژیک: مانیفستی علیه خشونت انسان
فیلم داگویل قابلیت تحلیل علمی از منظر علوم مختلف را دارد. دیسپلینهایی همانند روانشناسی ، روانشناسی اجتماعی، جامعهشناسی، نوروساینس، بیولوژی و مجموعه علوم شناختی از جمله زمینههایی علمی هستند که فیلم داگویل را میتوان در چارچوب آنها تحلیل و ارزیابی کرد. در این نوشتار از منظر روانکاوی فروید، زمینههای روانکاوانه فیلم داگویل تببین میگردد.
داگویل بهمعنای روستای سگی و زندگی سگی وضعیتی از جامعه انسانی ما را با طبیعت این جاندار آشنا، بههم سنجی مینهد. فیلمی درام و ناتورالیستی از لارس فون تریر در سال 2003 که در نهفصل و یکپایان تراژیک جنایتکار میکوشد آن سوی واقعیتهای سرد شرایط بشری را برملا سازد. گریس دختری که نماد خوشقلبی و خوشنیتی اخلاقی نسبت به طبیعت بشر است و به همین دلیل است که تا آخر میکوشد بر آموزش و یادگیری و تغییر رفتار انسانی دل ببند. گریس در گریز از محیط جنایت بار کسبوکار پدری اکنونی در آرزوی دنیای انسانی اخلاقی و معنوی است. او غرق در آمال اومانیستی است و تلاش میکند با مردمان داگویل ارتباط بشر دوستانه و صمیمانه برقرار کند. اما خوشخیالیها و خوشبینیهای گریس بسیار مستعجل میشود. فصول داستان هرچه پیش میرود ذات تاریک و مبهم خشونتبار این مردم نیز یکی پس از دیگری خود را نشان میدهد و نگاه ابزاری آنها به گریس عریان میشود. از او کار میکشند روزبهروز ابعاد و دامنه سوءاستفاده خود را از او بیشتر و بیشتر میکنند. رفتارهای خشونتآمیز و ابزارگونه نسبت به گریس در نماها و سکانسهای فیلم داگویل نمایان میشود. نگاه وقاحتبار ابزاری مردان داگویل به بدن یک زن میجنبد. مردانی که حتی عشق را نیز نمیفهمند و تنها به ارضای بیولوژیک خود میاندیشند و گریس را یک ابژه جنسی تلقی میکنند. شگفتانگیز این است که آنها برای اعمال خود انواع توجیهات آماده در سر دارند و با یقین تمام بر زبان میآورند. وقتی چاک «باغبان داگویلی» با زور و در حیوانیترین شکل آن به گریس تجاوز میکند و میگوید «همه تو را میخواهند و چرا من یکی که اکنون میتوانم این کار را نکنم.» در سکانسی دیگر گریس را برای جلوگیری از فرار و بنام حفظ کیان اجتماع به مانند روزگاران قدیم به قلاده میبندن و به او میگویند: « گریس این یک تنبیه نیست زنجیر گردنت چنان است که راحت بتوانی با آن راه بروی و در رختخواب بیاسایی.» حتی زنان داگویل بهرغم تمام کنشهای ارتباطی مـثبت یکهمجنس با آنها، نمیتوانند خود را از سیطره نگاه ابزاری رها سازند. به گریس همچون اجیری بیجیرهومواجب برای کارهای خانه مینگرند . تام که در آغاز فیلم نخستین شخصی است که با گریس در داگویل مواجهه میشود او که نماینده قشر روشنفکر و کتابخوان است قصد دارد به گریس کمک کند و البته در گوشهای از دل گریس را هم دوست دارد اما تام نه عشق را میتواند تجربه کند و نه بر روی وعدههایش میتواند پابرجا بماند. او نیز در پس صورتک روشنفکرانه خویش جز به خودخواهیهای سطحی به چیزی نمیاندیشد و سرانجام همین تام است که گریس را به دست قانون میسپارد همان قانونی که منتهی الیه آن کسی جز پدر گانگستر و مزدوران سلاح بهدست و آدمکش او نیست. هولناکترین صحنه فیلم که بیننده را شگفتزده میکند و او را به فکری عمیق فرو میبرد زمانی است که گریس که مظهر خوشبینی و صمیمیتهای اخلاقی است نیز در واکنش به رفتار زشت اهالی داگویل در پایان ماجرا به عقاید مذهبی مجازات خواهانه و قدرت مافیای پدر متوسل شده و دستور قتلعام بیرحمانه کوچک و بزرگ داگویل را میدهد و خود به کشتن تام اقدام میکند و تراژیکترین سکانس فیلم را رقم میزند. سؤالی که در ذهن مخاطب تداعی میشود این است که دلیل چنین رفتارهای روایت شده در فیلم داگویل چیست؟ دلیل آن در یک مفهوم تئوریزه میشود: خشونت.
اگر بخواهیم به خشونت از منظر پرابلماتیک بنگریم دو سؤال اساسی قابل طرح است یکی در باب چرایی خشونت و دیگری چگونگی مهار خشونت. درمورد چرایی و چگونکی خشونت انسان، سه رویکرد نظری و علمی وجود دارد:
الف. رویکرد فلسفی:که در نظریات فیلسوفان سیاسی مانند هابز روسو و جان لاک صوربندی فلسفی میشود
ب. رویکرد علمی کلاسیک به خشونت که در نظریات روانکاوانه فروید تحلیل میشود
ج. رویکرد علمی نوین به خشونت که با متدولوژی تجربی در دیسپلینهای علمی نوروساینس، نئونوروساینس، سوشال سایکولوژی و علوم اعصاب اجتماعی تبیین میگردد.
در پاسخ به چرایی و چگونگی مهار خشونت در رویکردهای فلسفی علمی کلاسیک و علمی نوین دو دسته نظریات وجود دراد:
1.نظریات احتمالیاقتضایی
قائلان به نظریات احتمالیاقتضایی معتقدند زمینههای اجتماعی و نهادی آسیبزا انسان را در شرایط و وضعیتی قرار میدهد که از ابزار خشونت برای تحقق خواستهها، تمایلات و منافع خود استفاده کند. نظریات احتمالیاقتضایی رویکرد خوشبینانه به انسان دارند و آن را ذاتا نیک سرشت میپندارند. آنچه را هنجار میدانند صلح است و خشونت نوعی ناهنجاری در طبیعت انسان قلمداد میکنند. نظریات احتمالیاقتضایی چگونگی مهار خشونت را بهواسطه قرارداد اجتماعی که شرایط مناسب نهادی و سازمانی برای مهار خشونت فراهم میکند، تبیین میکنند.
نظریات ذاتی
نظریهپردازان ذاتگرا معتقدند از آنجایی که انسان ذاتا بدسرشت است بنابراین هر انسانی در هر سطحی برای کسب، حفظ و افزایش قدرت منازعه میکند تا خواستهها، تمایلات و منافع خود را تحقق دهد از این رو خشونت اجتنابناپذیر است. ذاتگرایان صلح را نابههنجار و خشونت را هنجار طبیعی میپندارند. وجه اشتراک ذاتگرایان با نظریات احتمالی در چگونگی مهار خشونت میباشد که ذاتگرایان نیز قائل به قرارداد اجتماعی برای مهار خشونت هستند.
با این توضیح مجمل نظری و متدولوژیک درباره چرایی و چگونگی خشونت اکنون میتوانیم با ابزار تئوریک روانکاوانه فروید پیرامون خشونت به تحلیل و واکاویی فیلم داگویل بپردازیم.
خوانش فرویدی از خشونت در فیلم داگویل
شاید بتوان گفت مناسبترین نظریه علمی و در باب خشونت در فیلم داگویل نظریه روانکاوی فروید میباشد. فروید که از تئوریسنهای ذاتگرا خشونت میباشد معتقد است انسان به لحاظ تاریخی در دو نوع وضعیت زیست میکرده است یکی وضعیت طبیعی که برای تحقق تمایلات ذاتی و خواستهها و منافع در جهت کسب قدرت تلاش میکرده است که بهتبع آن، کسب قدرت نیز همراه با خشونت و منازعه بوده است. وضعیت دیگر زیست انسانی شرایط متمدنانه و بهتعبیر دیگر مدرن بوده که انسان برای تأمین منافع و تمایلات خود از روشیهای مسالمتآمیز استفاده میکند. خروجی وضع طبیعی جنگ و نتیجه وضع مدنی صلح بوده است. اینکه چگونه انسان از شرایط خشونت بار در وضع طبیعی به شرایط صلحطلبانه در وضع مدنی رسیده است در منظومه فکری روانکاوی فروید این چنین صورتبندی میشود که انسان یکتشابه ساختاری غریزی و یکتمایز ساختاری با گونههای حیوانی دارد. از منظر فروید غریزه خشونت تشابه ساختاری انسان با حیوان میباشد نظریه فروید ذیل نظریات ذاتگرایان درباره خشونت قرار میگیرد که معتقد هستند خشونت ذاتی و طبیعت بشر است اگر مردمان شهر داگویل نسبت به گریس خشونت ابراز میکنند ناشی از طبیعت خشونتبار انسان است. تا اینجا بهنظر میرسد ابراز خشونت مردمان شهر داگویل طبیعی است چرا که طبق نظریه فروید، انسان در پی دستیابی به قدرت برای تأمین منافع و تحقق تمایلات و خواستههای خود بهاقتضای ذات خود مجبور به ابراز خشونت است در واقع خشونت انسان جبرگرایانه است. اگر بن راننده کامیون به گریس تجاوز میکند این رفتار جنسی خشونتبار ناشی از ذات بن است چرا که بن در پاسخ به میل جنسی خود نسبت به گریس چارهای جز خشونت را ندارد. اگر قرار بود انسان در وضع طبیعی بماند به قدر مسلم جهان متمدن معاصر محقق نمیشد اینجاست که فروید به تمایز ساختاری بشر با حیوان میپردازد. انسان پیشرفتهترین گونه حیوانی است قابلیت یادگیری دارد که دیگر گونههای حیوانی از آن یا بهره کمی دارند یا تهی از توانمندی یادگیری هستند. در یک فرایند تجربه زیسته انسان میآموزد که هزینه استفاده از خشونت بر اساس اصل هزینه و فایده، بسیار بیش از فایده آن است. بنابراین میاندیشد که برای مهار خشونت چارهاندیشی کند که در این سیر تکاملی اندیشه قرارداد اجتماعی وضع میشود تا با تأمین امنیت، خشونت را مهار کند و در نهایت تمدن انسانی نمود مییابد. در واقع تمدن مکانیزمی است که انسان را در رفتار خشونتآمیز محدود میکند. فروید معتقد است اگرچه انسان بنا بر اصل هزینه و فایده میآموزد خشونت را با قراداد اجتماعی مهار کند اما از آنجایی که خشونت ویژگی ذاتی بشر است بهعنوان خود واقعی انسان بهصورت بالقوه باقیمیماند. در این راستا فروید از مفهوم دیکتاتوری خرد سخن میگوید به این معنا که جوامع انسانی بهواسطه بکارگیری خرد وعقل غریزه خشونت انسان را مهار نمودهاند که بهصورت مظاهر عقلانیت در نهادها، سازمانها مدنی و فناوری و تکنولوژی نمود مییابد. فروید معتقد است با محدویتهای که خرد برای غریزه خشونت ایجاد میکند انسان از خود واقعیش بیگانه میشود و بهمحض اینکه نهادها و سازمانهایی که خرد برای مهار خشونت ایجاد کردهاند دچار ضعف شوند غریزه خشونت متظاهر میشود. در واقع جوامع انسانی با دیکتاتوری خرد بهواسطه قرارداد اجتماعی که در نهادها و سازمانها تجلی مییابد، غریزه خشونت را به انقیاد درآوردهاند.
مردم شهر داگویل انسانهای خشنی بودند که به اعتبار نفوذ و پرستیز اخلاقی تام و همچنین طبق قرار و عهدی که با گریس گذاشته بودند مبنی بر اینکه گریس به آنها کمک کند و آنها حضور گریس را در شهر داگویل به رسمیت بشمارند، رفتار خشونتآمیزشان در برابر گریس به تأخیر افتاده بود اما با سست شدن عهد و پیمانشان و پدیدار شدن نوعی روان جمعی علیه گریس، هر چه زمان میگذشت بر رفتار خشونت بارشان نسبت به گریس افزوده میشد تا جایی که تجاوز به گریس مد روز شهر داگویل شده بود. سرانجام گریس نیز خوی غریزی خشونتبار خود را با توسل به قدرت پدر در انتقام ار مردمان داگویل بکار میبندد که مهر تأییدی باشد بر نظریه فروید آنجا که میگوید «تمدن، انسان وحشی است که دربند است.»
نگاهی اجمالی به برخی پیچیدگیهای رواییِ داگویل
الهام فردویی
اگرچه در فیلم داگویل لارنس فونتریه با پیرنگی خطی مواجهیم اما پیچیدگی نظام موقعیت، تغییر مداوم زاویۀ دوربین،حضور یک راوی بین دوربین و شخصیتها و نیز دیالوگها و شخصیتپردازی، فیلمی پرسشبرانگیز را به وجود آورده است که تا مدتها پس از تماشای آن، هنوز به آن فکر میکنیم.
تمام سهساعت فیلم در فضایی شبیه یک سن تئاتر رخ میدهد که از همان اول مخاطب را غافلگیر میکند. در نمای اول فیلم که از بالای صحنه گرفته میشود گمان میکنیم که قرار است این نقشهای اولیه برای ورود به فضای دیگری باشد و این نما تصویری اولیه برای شناخت بیشتر زندگی متعارف آدمها بشود ولی سهساعت فیلم در فضایی تئاترگونه به سر میبریم. فضای تئاترگونه باعث نزدیکی بیشتر به داستان در مخاطب ایجاد میکند. در و دیواری نداریم و همهچیز خطکشی شده است. حدود حریم خصوصی افراد را با خطکشی تشخیص میدهیم. شیوۀ صحنهپردازی و فیلمبرداری و زاویههایی که دوربین در آنها تصویر را به ما نشان میدهد به ما امکان میدهد که علاوه بر اتفاقهایی که در بیرون از فضای خانهها رخ میدهد درون خانهها را نیز بینیم. صحنههای خاص به مخاطب اجازه میدهد همۀ فضا را ببیند. مثلاً در صحنهای که چاک در خانهاش به گریس تجاوز میکند دوربین از نزدیک کوهستان داگویل، شهر را به ما نشان میدهد و هرکدام از اهالی داگویل را سر جای خودشان میبینیم. بعضی در خانهها و بعضی در حال گفتوگو با پلیس که به دنبال گریس است.
فرض کنید بهجای خطکشیها دیوار داشتیم آنگاه وقتی پلیس به شهر آمده بود تجاوز چاک به گریس را در خانه و اهالی دیگر را درخانههایشان و همزمان خیابان اصلی را با هم نمیدیدیم و اینکه چاک چگونه از وضعیت گریس که در تلاش برای پنهانشدن بود سوءاستفاده کرد. دوربین در چند نما از بالا تمام محدودۀ داگویل را به ما نشان میدهد که باعث میشود ما بالاتر از تمام مردم، همۀ گسترۀ داگویل را ببینیم و در مقامی بالاتر از اهالی به قضاوت آنچه بر گریس میگذرد، بنشینیم. گاهی نیز در بطن داستان هستیم مثل زمانی که دوربین در لابهلای مردم شهر میگردد و ما با آنها همراه میشویم و درون شهر هستیم و خود جزئی از داگویل میشویم. علاوه بر حرکت دوربین، یک راوی نیز بین شخصیتها و دوربین قرار دارد و در لوکیشن داگویل، بهنوعی راوی نامحدودی است. او از درونیات و احساسات اهالی میگوید، از گذشته و احساسات گریس حرف میزند و با قضاوتهایش مخاطب را هدف قرار میدهد. این سه زاویۀدید، مخاطب را بین درون و بیرون شهر داگویل به حرکت درمیآورد. جابهجایی دوربین در موقعیتهای متفاوت در صحنه، گویی زاویۀ نگاه ما را به داگویل تعیین میکند.
داستان در نهبخش و یکمقدمه اتفاق میافتد. یعنی دهبخش. مقدمه و سه بخش اول فیلم به طرح مسئله و تصمیمگیری برای ماندن گریس میگذرد. وقتی حدود یک ساعت از زمان فیلم سپری شده است در صحنهای قرار میگیریم که اهالی داگویل تصمیم میگیرند گریس در شهر بماند. آن لحظه این سؤال پیش میآید که آیا قرار است به ما گفته شود که دوستی ارزش زیادی دارد؟ اما همزمان با ایجاد سؤال، این اضطراب در ذهن شکل میگیرد که وقتی هنوز دوسوم فیلم مانده است قرار نیست این پیام داده شود و احتمالاً چیز دیگری در جریان است. با زنگ پانزدهم روزهای خوش در داگویل شروع میشود اما دیری نمیپاید که داگویل دندانهایش را نشان میدهد. گریس بهحدکافی داگویل را تحمل کرده است و تصمیم به ترک شهر میگیرد اما قرار نیست مخاطب با بخشش، داگویل را ترک کند و با تجاوز بن به گریس در میان صندوقهای سیب سرخوردگی توأم با خشم در وجود مخاطب جوانه میزند.
بن، گریس را به شهر برمیگرداند و گریس به قلاده بسته میشود تا در بخش هشتم راوی و دوربین مخاطب را به اشتیاق انتقام برسانند. شخصیتپردازی در داگویل بسیاری از طیفهای اجتماعی را دربرمیگیرد. اهالی بزرگسال و تصمیمگیرندۀ داگویل پانزده نفرند. از آنجا که شخصیتهای متفاوتی را در فیلم داریم این پانزده نفر گویی نمایندۀ تمام مردمند. با این پانزده نفر گسترۀ عظیمی از انسانها را نشان میدهیم که در نهایت کنش یکسانی در برابر گریس دارند. وقتی وِرا نام فرزندانش را به گریس میگوید: آتنا و دایانا و پاندورا و… این نامهای بهیادآورنده این گمان را در ما شکل میدهد که با فردی متفاوت و فهمیده مواجهیم اما در خانۀ گریس و برخورد وِرا با او میفهمیم که رفتار عادیترین فرد یک جامعه در موقعیتی ناخوشایند نیز در همین سطح است (دقیقۀ ۱۰۷).
نام سگ چاک موسی است و در اوایل فیلم چاک به گریس میگوید آنها در عهد عتیق خوب شروع کردند وگرنه چگونه هنوز دوام آوردهاند؟ (دقیقۀ ۴۴ فیلم) و در آخر فیلم باز همان موسی است که زنده میماند و قرار نیست چیزی تغییر کند. هرجا که امیدوار میشویم بهسرعت ناامیدی در پی میآید مثل آنجایی که بن ظاهراً به گریس کمک میکند ولی به او تجاوز میکند و دوباره به شهر برمیگرداند، با سرخوردگی نقطه قبل برمیگردیم ولی با ضربهای مهلک. تام نیز طوری شخصیتپردازی شده است که زمانی که باید خودش را نشان دهد روی دیگری از خودش نشان میدهد و واکنشی را که لازم است انجام نمیدهد در حالی که در تمام فیلم به ظاهر در تلاش برای شکوفایی انسان و مهربانی است و منتظریم تا نجاتبخش باشد. با اینکه عمل خطایی از گریس در مواجهه با اهالی داگویل سر نزده بود، آنها از وضعیت گریس سوءاستفاده میکنند.
صدوپنجاه دقیقه حرکت بین اهالی داگویل و قرارگیری در وضعیتی قضاوتگر با استفاده از دوربین و راوی مغرض فیلم، مخاطب را مهیا کرده است تا در بخش پایانی از انتقام لذت ببرد و جایی برای بخشش باقی نگذارد. اگر ما هم بهجای گریس بودیم همان تصمیم را میگرفتیم. شاید حتی سگ داگویل را نیز میکشتیم ولی گویی قرار است این فریب ادامه یابد زیرا در آخر فیلم گریس تصمیم میگیرد موسی را زنده نگه دارد تا دیگران بهسراغش بیایند.(دقیقۀ ۱۷۱) تنها بازماندۀ داگویل که چشم در چشم ما زندهماندنش را فریاد میزند.