«بررسی ساختار طنز در آثار هوشنگ مرادی کرمانی تا سال (1389)»
صفورا سلمانیان
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دهم– زمستان ۱۳۹۸– منتشر شده است.)
چکیده:
طنز در اصطلاح ادب، به آن دسته از آثار ادبی گفته میشود که با دیدگاه انتقادی و زبانی غیرمستقیم و کنایی همراه با شوخطبعی بهقصد اصلاح مفاسد و زشتیها، به انتقاد مینشیند. هرچند که تمام آثار مرادیکرمانی طنزآمیز نیستند، اما رگههایی از طنز و شوخطبعی در تمام آثارش دیده میشود. این رگههای طنزآمیز حاکی از نگاه طنزآمیز مرادیکرمانی به محیط اطراف و زندگی و موضوعات آثارش است. او با استفاده از طنز، به مبارزه با بیسوادی، فقر اقتصادی و فرهنگی و تنهایی میپردازد. همچنین در آثار وی به خوبی طنز موقعیت با طنز کلامی آمیخته و تلفیق شده است. از بهترین آثار طنزآمیز مرادیکرمانی تا سال ( 1389) میتوان به «قصههای مجید»، «مربای شیرین»، «لبخند انار»، «مهمان مامان»، «پلو خورش» و «نازبالش» اشاره کرد.
این مقاله بر این است تا به بررسی ساختار طنز در آثار هوشنگ مرادیکرمانی و چگونگی آمیختگی طنز کلامی و موقعیت در این ساختار طنزآفرین، بپردازد.
طنز «Satire» واژهای عربی است و در لغت بهمعنی افسوس، سخریه، استهزا و طعنکردن است و در ادبیات به روش ویژهای در نویسندگی «اعم از نظم و نثر» اطلاق میشود که در آن نویسنده با بزرگنمایی و نمایانتر جلوه دادن جهات زشت و منفی، معایب و نواقص پدیدهها و روابط حاکم در حیات اجتماعی در صدد تذکر، اصلاح و رفع آنها برآید. (نیکوبخت،1380: 87 تا 89). طنز از جمله ژانرهایی است که هنرمند را قادر به گفتن تمامی آن چیزهایی میکند که دیگران قادر به گفتن آن نیستند. طنز پیش از خودنمایی در هر جامعهای، کلاسیک یا سنتی، یک نمود ابتدایی دارد و در واقع جامۀ ابتدایی طنز را میتوان در احوال، کردار، رفتار و گفتار عادی و معمولی مردم همان دوره، جستجو کرد که به همراه ابهام، جنبههای مضحک و غیرعادی زندگی را که از اعماق وجود انسان نشئت گرفتهاند، منعکس میسازد. طنزنویسی بالاترین درجۀ نقد ادبی است؛ «چراکه با بهکارگیری نمادپردازی و با مدد اشاره جدای از زبان استدلال و صراحت، به نقد مینشیند و این امکان را برای انسان فراهم میکند تا پدیدهها را از زاویۀ دیگری ببیند. بنابراین نگاه طنز به پدیدهها نگاه آشناییزدایی است. به گفتۀ لوئی آراگون: «نسبتدادن مفهومی خیالی و حیرتآور به اشیا و موضوعات، کاری است فراتر از بازی و درحقیقت کرداری فلسفی است؛ چراکه با نگاهی خاص و غیرمنتظره به دور از شناخت ثابت و عامیانۀ معمول به جهان پیرامون خود مینگرد و طرحی نو از شناخت جهان در میاندازد» (صدر،1381: 9).
نوع ادبی طنز یکی از انعطافپذیرترین انواع ادبی است که آن را میتوان در تمام قالبهای ادبی، از جمله: نظم، نثر، نمایشنامه، رمان و داستان به کار برد. طنز در ادبیات داستانی از گونههای بسیار جذاب است و مایههای آن بخشی از بهترین داستانهای جهان را تشکیل میدهد. طنز ادبیات داستانی به حماقت انسانها ضربه میزند و باورهای دروغین ذهنیشان را میلرزاند و با خنده و شوخی، باور نادرست آنها را اصلاح میکند. « قلم طنزنویس با هرچه که کهنه و واپس مانده است و با هرچه که زندگی را از ترقی باز میدارد، بیگذشت و اغماض مبارزه میکند.» (آرینپور، 1357: 36). بنابراین طنز با مفاهیم کنایی، ژرفنگر، کاونده، مکاشفهآمیز و تپنده همراه است. در خصلت ماهوی آثار طنزگونه همواره موقعیتی تلخ و گاه فاجعهبار نهفته است. آنچه طنز را از دیگر ژانرهای ادبی جدا میکند، طرز برخورد آن با موضوع است. «طنز اگرچه میتواند از لحاظ محتوا، شامل شدیدترین واقعیات از وجود انسانی باشد، ولی هدف از آن “به غیر از اصلاح و انتقاد از زشتیها و مفاسد اجتماع” این است که ما را به خنده و تبسم وادارد» (حلبی،1364: 58). همین همراه بودن با خنده و شوخی دلیل استقبال عمومی و اجتماعی بودن آن است. دیگر تفاوت آن، این است که طنز همواره مستلزم قدرت در نکتهپردازی و ایجاز در بیان نکات است. «نکتهپردازی ( Epigram) با اختصار ساختاریش وسیلۀ مطلوب بذلهگویی و مطایبه است. به گفتۀ هوراس «طنزنویس بزرگ» عملکرد کل ادبیات و از جمله طنز در این دو کلمه خلاصه میشود: «آموزش و سرگرمی» (پلارد،1378: 88 و 95). همۀ داستانها میخواهند حرفی به خواننده بزنند؛ مهم این است که این «حرف» چگونه گفته میشود، غیرمستقیم به خواننده القا میشود یا به زور به او تحمیل میگردد. طنز این کار را به خوبی انجام میدهد. از این نظر میتوان گفت؛ طنز بهترین و اجتماعیترین ساختار برای ذرهذره گفتن همان نکتۀ مهم داستانی است که بهوسیلۀ آن، طنزپرداز بهگونهای غیرمستقیم با گفتار، حرکات و عمل شخصیتهای داستانی، منظور خود را به خواننده القا میکند.
هدف طنز اصلاح مفاسد و زشتیهاست. این اصلاح گاهی با تحقیر و تمسخر و گاهی همدردی صورت میگیرد. خندۀ حاکی از طنز خندهای توأم با درد و اندوه است که بر لب خواننده مینشیند و گاهی باورها و تابوهای خرافی را که بر روح و ذهن روابط زندگی آدمی تنیده شدهاند، به نیشخند میگیرد. البته باید توجه داشت که «ادبیات طنزی باید ناظر به حوادث کلی «تیپیک» زندگی باشد، نه انحرافات جزئی و تصادفی خارج از حد عادت و طبیعت و نباید حربۀ تعرض و تجاوز بر شخصیت کسانی قرار گیرد که به نظر نویسنده ناپسند هستند» (آرینپور، 1357: 2/ 37) در غیر این صورت به هجو نزدیک میشود.
مقالۀ حاضر به بررسی طنز و چگونگی کاربرد آن در داستانهای هوشنگ مرادیکرمانی میپردازد. برای این منظور، ابتدا به تعریف ادبیات کودک و ویژگیهای آن و تفاوت طنز کودک با طنز بزرگسال و همچنین نظریههای طنز میپردازد.
ادبیات کودک، ویژگیها، طنز کودک و تفاوت آن با طنز بزرگسال:
براساس تعریف یونسکو «ادبیات کودک و نوجوان عبارت است از تلاشی هنرمندانه در قالب کلام برای هدایت کودک بهسوی رشد با زبان و شیوهای مناسب و درخور فهم او» (مرتضویکرونی، 1364: 59). آنچه ادبیات کودک را از ادبیات بزرگسال متمایز میکند «تفاوتی است که بین نیازها و امکانات کودکان و بزرگسالان وجود دارد» (همان، 62). ادبیات کودک و نوجوان ویژگیها و شاخصههای مهم دیگر هم دارد که شامل: «1. حجم اندک کتاب که باید متناسب با سن و استعداد کودکان باشد. 2. زبان و محتوا باید ساده باشد. 3. مفاهیم باید متنوع و تازه باشند. 4. انسجام مطالب منطقی و در عین اختصار، رسا و روشن باشند» (همان، 72- 74). طنز از دشوارترین انواع ادبی در این موضع است. طنز در این داستانها باید بهگونهای باشد که نهتنها بدآموزی نداشته باشد؛ بلکه به کودک یاد دهد که چگونه شوخطبع باشد و چطور در ارتباطات اجتماعیش ظرایف طنز را بهکار برد تا بتواند راحتتر و شادابتر زندگی کند. (طاهری مبارکه، 1374: 199). « اکثر طنزنویسان، بهترین نوع طنز کودک را طنز موقعیت میدانند»(چیتسازی، 1387: 35). مرادیکرمانی به این نوع طنز همراه با طنز کلامی بسیار اهمیت داده است.
دربارۀ تفاوت طنز کودک با طنز بزرگسال نظریههای متفاوتی وجود دارد. فرهاد حسنزاده معتقد است: «طنز کودک بیشتر در فضای فانتزی و خیالی شکل میگیرد، اما طنز بزرگسال بیشتر به واقعیتهای اجتماعی و سیاسی زندگی که گاه تلخ و سیاه است، پهلو میزند. همچنین در طنز کودک بهراحتی میتوان به زمان و مکانهای غیرممکن رفت و برگشت. با استفاده از شخصیتهای حیوانی، خیالی و فانتزی، مسائل واقعی زندگی را بیان کرد. در حالی که در ادبیات بزرگسال بهندرت چنین اتفاق میافتد. منوچهر احترامی بر این باور است که تفاوت طنز کودک با بزرگسال برمیگردد به حاصل تجربه و درایت طنزنویس که دنیای ذهنی کودک و نوجوان را میشناسد و آنچه را دستمایۀ کارش قرار میدهد، چیزی است که آنها را بیشتر درک کرده و از آن لذت میبرند» (چیتسازی، 1387: 33). به نظر نگارنده، هوشنگ مرادیکرمانی کاملاً با این دنیا آشناست. چه با ذهن کودکان زمان خودش مثل مجید در «قصههای مجید» یا هوشو در «شما که غریبه نیستید» و چه با ذهن کودکان امروزی مثل جلال در «مربای شیرین» یا ابراهیم در داستان ابراهیم در مجموعه «پلو خورش» که جزء آثار دورۀ دوم زندگی نویسنده است. در داستان «نازبالش»، نویسنده با ایجاد فضای فانتزی ویژگیهای طنز ادبیات کودک را بسیار خوب رعایت کرده است. هوشنگ مرادیکرمانی دربارۀ طنز کودک معتقد است: «آنچه در مطبوعات کودک حائز اهمیت است ارتباط مستقیم بچهها با مطبوعات است. در پرداختن به طنز برای کودک بهتر است به مسائل مختص همین گروه سنی بسنده کنیم و وارد مقولات بزرگسالان نشویم» (www.isna.ir ).
نظریههای طنز:
نظریههای بسیاری دربارۀ طنز آمده است. دو نظریهای که بیشترین کاربرد را در آثار مرادیکرمانی دارد: 1. نظریۀ ادراکیشناختی فروید است. بنا به این نظریه «لطیفه نوعی ساز و کار دفاعی بخش ناخودآگاه ذهن است. اثر روانی لطیفه از اینرو اهمیت دارد که میتواند انرژی روانی سرکوب شدۀ ذهن را دوباره آزاد کند و ارضای روانیذهنی به ارمغان آورد. فروید معتقد است که خود ( ego) آنچه را بهصورت تابو در آن سرکوب شده با مبتذل و عامیانه کردنش بهشکل طنز دوباره آزاد میکند و تنش روانی را بهصورت موقت هم که شده تسکین میبخشد»(اخوت، 1371: 28)؛ 2. نظریۀ فوناژی ( Ivan Fonagg ) زبانشناس مجارستانی، در این نظریه طنز متنی است که یک کنش زبانی (Verbal Act) به همراه کنش زبانی دیگری میآید تا ارزش آن را ساقط کند. در واقع در طنز همیشه بخش دوم، اعتبار بخش اول را ساقط میکند. این عدم اعتبار، زمانی رخ میدهد که جملۀ اول لطیفه با منطق و مناسبات دنیای واقع متناقض باشد. در این نظریه دو سطح واقعیت و ضدواقعیت یا واقعیت و خیال وجود دارد.(همان، 32). اختلاط این دو سطح با یکدیگر باعث تولید طنز میشود و نوعی رئالیسم فانتزی ایجاد میکند.
هوشنگ مرادی کرمانی (1323):
او در روز شانزدهم شهریور ماه سال 1323 در روستای سیرچ از توابع استان کرمان به دنیا آمد. مادرش را در سه ماهگی یا شش ماهگی از دست داد و پدرش، کاظم، شاید به علت مرگ مادرش یا شاید برای مشغله و سختی زیاد شغل ژاندارمی در سیستان و بلوچستان دیوانه شد. هوشنگ تا سن چهار یا پنج سالگی پدرش را ندیده بود و با مادربزرگ و پدربزرگش زندگی میکرد. او اولین دیدار با پدرش را اینگونه توصیف میکند: «… خوابِ خوابم که صداهای بلندی بیدارم میکند… . بلند میشوم. در روشنایی چراغ لامپا مردی را میبینم که پالتوی زرد سربازی پوشیده، ریش نتراشیده و کثیفی دارد، کلاه سربازی دارد، جوان است، چشمهایش از حدقه بیرون زده، لبهایش داغمه بسته، تودماغی حرف میزند، داد میکشد:… بچۀ من کجاست؟ چی کارش کردین؟… پوتینهای پاره و پوره و پر از گل و شلش را میکند و بهطرف من میآید… . لحاف را کنار میزند، میافتد روی من، مرا بغل میگیرد. سرش را میگذارد روی گردنم و گریه میکند. دهانش بوی بدی دارد و موهای زبر صورتش گونهها و گردنم را میخراشد… . وحشت کردهام، میلرزم، میخواهم خودم را از دستش بکنم، نمیتوانم. آغبابا بغض کردهاست، میگوید: هوشو! باباته، نترس! اولین دیدار من با پدرم اینجوری بود» (شماکه غریبه نیستید، 47). حس هوشنگ در رابطه با پدرش حسی آمیخته با دلسوزی، محبت، شرم و خجالت است و حتی مسخره و تحقیر میشود. در جایی از زندگینامهاش میگوید: «پسر کاظم بودن سخت است» (همان، 65). علت گریز و تنفر او از مدرسه همان تمسخر او است. «بچهها اسمم را گذاشتهاند: “پسر کاظم دیوونه” مایۀ تفریح و شیطنتشان شدهام. از مدرسه بدم میآید» (همان، 79). گاهی حتی خوش ذوقی و هنر او نیز به پدرش مانند میشود. «مثل پدرت معرکه درست نکن» (همان، 216). از نظر هوشو، کاظم یعنی دیوانگی و از این موضوع در رنج است.
پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در روستا و متوسطه در کرمان، دوره هنرستان را در رشتۀ «هنرهای دراماتیک»در تهران گذراند و ضمن آن در رشتۀ «ترجمۀ زبان انگلیسی» نیز لیسانس گرفت. او دوران کودکی سختی داشت. از همان کودکی کار میکرد. از سن هشت سالگی به خواندن علاقۀ وافری داشت و عاشق نویسندگی بود. تا سن 18 یا 19 سالگی در کرمان به سر برد. بهدلیل تکفل از پدرش، از سربازی معاف شد و بهمجرد گرفتن معافیت از سربازی با وجود مخالفتهای عمویش، قاسم، برای ادامۀ تحصیل و یافتن کار در سینما به تهران رفت که خجالتی بودنش مانع رشدش در سینما شد. نویسندگی هوشنگ از انشاهای مدرسه شروع میشود و از همان جا جنم نویسندگیش را نشان میدهد و بعد از آن به خاطرهنویسی روی میآورد. از سال 1339 برای رادیو کرمان متن مینویسد. (قوکاسیان، 1384: 243). اولین داستانش به نام «در کوچۀ ما خوشبختها» در مجلۀ «خوشه» منتشر شد که حالوهوای طنزآمیز داشت. در آثار دیگرش رنجهای زندگیش را با رگههای طنزآمیز به داستان تبدیل میکند. بهطور کلی در آثارش به طنز و شوخی تکیه میکند تا درد و رنج از یادش برود. در هر صورت میتوان بازتاب زندگی خصوصی او را در آثارش یافت. شیوۀ داستانی او، بهنوعی بازآفرینی زندگیش است. مرادی به این شیوۀ نگارش در قبال سختیهایی که کشیده است، «نگارش درمانی» و نوعی «خود درمانی» میگوید؛ چراکه برای تسکین دردهایش مینویسد. (همان، 18). طنز حاکم در نوشتههای مرادیکرمان برگرفته از نگاهش به زندگی است و به آنچه مینگرد. شخصیت اول داستانهایش یا خود اوست یا گوشهای از شخصیتش است. بنا بر نظریۀ ادراکیشناختی فروید، میتوان به علت وجود طنز در آثار هوشنگ مرادیکرمانی، با وجود اینهمه درد و رنج و سختی دوران طفولیت او، پی برد. برطبق نقد روانشناسانه «بین متن و روان پدیدآورندۀ اثر ارتباط تنگاتنگی هست. مولانا میگوید: ” از قرآن بوی خدا میآید، از حدیث بوی مصطفی میآید و از کلام ما بوی ما میآید”» (طاهری مبارکه، 1374: 98). بنابراین اگر از این منظر به آثار مرادی بنگریم، در میان داستانهایش میتوان چهرۀ او را ترسیم کرد. برای مثال در ژرفساخت شخصیت «مجید» در «قصههای مجید» طبق چهرهنگاریهای روانشناختی و ظاهری با نویسنده بهخصوص با دوران کودکیاش شباهتهای بسیاری وجود دارد. مثل لاغری مفرط مجبد و سیاه سوخته بودنش. قلم قوی نویسنده چهرۀ شخصیتها را از خلال گفتههایش برای مخاطب ترسیم میکند. البته توصیفاتش در این چهرهنگاریها خالی از طنز نیست و از انشای کاریکاتوری بهره گرفته است. گویی طنز با شخصیت و نگاه و روح و روان نویسنده عجین شده است. طنز حاکم بر داستانها و بر شخصیتهای داستانیش بدون احساس سرافکندگی و شکست در نهایت فقر و نیاز به زندگی لبخند میزند. بهطور کلی طنز در داستانهایش تند و عصبی و گزنده نیست؛ بلکه بسیار ملایم و نسبتا تلخ است و خندۀ حاصل از آن بیشتر از روی دلسوزی و ترحم است تا تحقیر و تمسخر.
اولین کتاب داستانش با عنوان «معصومه» حاوی چند قصۀ متفاوت و کتاب «و من غزال ترسیدهای هستم» در سال 1349 یا 1350 چاپ شد. تا سال 1389 کتابهای بیشماری از جمله: «معصومه»، و «من غزال ترسیدهای هستم»، «قصههای مجید»، «بچههای قالیبافخانه»، «نخل»، داستان آن خمره، مشت بر پوست، مجموعه داستانی «تنور»، نمایشنامۀ کبوتر و کوزه، مهمان مامان، مربای شیرین، مجموعه داستانی «لبخند انار»، «مثل ماه شب چهارده»، «نه تر نه خشک»، «شما که غریبه نیستید»، «پلوخورش» و «ناز بالش» از او به چاپ رسیده است که برخی از آنها به زبانهای آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، هلندی، عربی، ارمنی، آلبانی ترجمه شدهاست. همچنین بیستوهشت فیلم تلویزیونی و سینمایی براساس داستانهایش به تصویر درآمدهاست که در جشنوارههای داخلی و خارجی شرکت کرده و جوایزی دریافت کرده است. علت اینکه بیشتر نوشتهها و داستانهایش به تصویر درآمده، این است که داستانهای مرادی برای تماشا نوشته شدهاند؛ بهعبارت دیگر عنصر نمایش و درام در نوشتههایش بسیار مشهود است؛ به بیانی دیگر آمیزشی قوی میان عنصر روایت و عنصر گفتوگو حاکم است و همین قویبودن دیالکتیک سبب شده تا آثارش به نمایش درآیند. به گفتۀ احمد بیگدلی: «ذهن او ذهن مصور است. از این نظر “جوزف کنزاد”، نویسندۀ امریکایی، را به یاد میآورد» ( قوکاسیان، 1384: 153).
هوشنگ مرادیکرمانی در حال حاضر عضو شورای عالی مرکز کرمانشناسی و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدرس دانشگاه است. «او در سال 1384 بهعنوان چهرۀ ماندگار در رشتۀ ادبیات کودکان و نوجوانان کشور انتخاب شد» (مشت بر پوست، 102).
بررسی سبک هوشنگ مرادی کرمانی و معرفی آثار طنزآمیزش تا سال 1389:
در کل میتوان آثار هوشنگ مرادی کرمانی را به دو دسته تقسیم کرد:
آثاری که مربوط به دوران اول زندگی او هستند و مربوط به زندگی روستایی میشوند و فضای حاکم بر داستان، فضای کاملا ساده و روستایی است. شخصیت اصلی داستان کودکی یتیم و تنهاست و با مادر یا پدر و یا یکی از بستگان زندگی میکند؛ ساده، بیدستوپا و مظلوم است و تسلیم روزگار میشود. مثل عصمت فردوسیپور در و «من غزال ترسیدهای هستم»، یا مریم در «تنور» که تسلیم باور غلط مردم روستا میشود و با وجود سن کم نان میپزد تا پدرش تمسخر نشود و هنگامی که موفق میشود، شادی کودکانهای به او دست میدهد. گاهی مجید در «قصههای مجید» و هوشو در «شما که غریبه» نیستید هم از این دسته شخصیتها میشوند. هرچند گهگاهی این شخصیتها برای رهایی از سرنوشت تلخشان تلاش میکنند، که باعث دردسر بیشترشان میشود، اما در کل شخصیت منفعلی دارند. داستانهای این دوره عبارتاند از: «و من غزال ترسیدهای هستم»، «معصومه»، «مشت برپوست»، «داستان آن خمره»، «قصههای مجید»، «تنور»، «شما که غریبه نیستید».
آثاری که در دورۀ دوم زندگی مرادی نوشته شدهاند. این داستانها کاملا متفاوت با آثار قبلی نویسنده هستند. فضا، فضای شهری است و هیچگونه اثری از فضای روستایی قبلی در آن دیده نمیشود. با وجود این، هنوز سادگی، صفا، صمیمیت و همبستگی بین شخصیتهای داستانی وجود دارد. شخصیت اصلی داستان همچنان کودکی یتیم است و اگر نیست، با این حال تنهاست. با این تفاوت که از ضریب هوشی زیادی برخوردار است. بسیار کنجکاو و پرسشگر است. او مظلوم و بیدستوپا نیست و تسلیم سرنوشت هم نمیشود؛ بلکه با پشتکار و همت دوچندان در پی یافتن پاسخ سؤالاتش است. مثل جلال در «مربای شیرین». حتی گاهی دانش و علم شخصیت کودک داستان بیش از معلم و راهنماست، مثل ابراهیم در داستان ابراهیم از مجموعه «پلو خورش» و همین موضوع چالش و طنزی ظریف را در داستان ایجاد میکند. داستانهای این دوره با «مهمان مامان» شروع میشود و در «مربای شیرین» پیریزی میشود و با لبخند «انار» و «پلو خورش» ادامه مییابد. بنابراین میتوان گفت «مربای شیرین» در حکم پلی است میان آثار اولیه و آثار اخیر نویسنده. پلی که به گفتۀ پروین سلاجقه در کتاب صدای خط خوردن مشق شب «پایههایش لرزان است» (سلاجقه،1380: 156).
مرادیکرمانی درگزارشی میگوید: عامیانهنویسی را از چوبک، شاعرانهنویسی را از ابراهیم گلستان، ایجاز را از همینگوی و گلستان سعدی، احساس را از صادق هدایت، و طنز را از چخوف و دهخدا آموختهام. دیگر ویژگیهای بارز آثارش: استفاده از ضربالمثلها، آدابورسوم عامه، آوردن باورها، خرافات و عقاید عامیانه، کاربرد واژگان محاورهای، آمیختگی نثر و نظم است.
سبک مرادی سبک جدیدی است. در آثارش نوعی رئالیسم اختصاصی وجود دارد که به رئالیسم فانتزی همراه با طنز کودکانه تعبیر میشود. شوخطبعیهای داستانهایش بیانگر سادهنویسی، صفا و صمیمیت حاکم است و احساسات خواننده را مدام تغییر میدهد، در یک صفحه بهشدت میخندد و در صفحۀ دیگر از شدت تأثر میگرید. از این نظر یادآور آثار چارلز دیکنز انگلیسی است؛ بهعبارت دیگر در آثار او همواره بنمایهها و درونمایههای طنز و تراژدی تغییر مییابد. تلاش مرادی بر این است که بنمایههای تراژدی حاکم بر داستانهایش را با بیان طنز تغییر دهد. از این جهت آثارش به صادق هدایت نزدیک میشود. او نوعی نیشخند طنز را با داستانی که اساساَ تراژدی است، در هم میآمیزد و داستانهایش در جدال و کشاکش دو نوع ادبی طنز و تراژدی است. در داستانهایش خنده با گریه در تناوب است و در آن لحنها، موقعیتها، شخصیتها، ژستها و گفتگوها بهطور قراردادی از پی هم میآیند. به جز در طنزهای موقعیت در بقیۀ مواقع با گریه همراه است و غم و تراژدی آن بیشتر و سنگینتر از طنز موجود در آن است و طنزی اگر هست، طنز کلامی و عبارتی است که در پایان منتهی به لبخندی جزئی همراه با حس دلسوزی و ترحم برای شخصیت داستان میشود. بنابراین طنز موجود در آثارش از نوع طنزتراژیک است. آثارش از دیدگاه برجستهسازی کلامی و سوقدادن کلام بهسمت طنز و عامیانه بودن قابل اهمیت است.
همچنین درونمایههای داستانهای هوشنگ بسیار پیشپاافتاده است. «عامیانهنویسی یکی از خصوصیات، کارکرد متون کمیک است» (طاهایی، 1385: 339). از این نظر او، شبیه جمالزاده است. او بیشتر به زندگی کودکان یتیم و تنهای روستایی یا شهری میپردازد و بیش از همه به فقر و تنهایی میپردازد و از این نظر یادآور آثار چخوف است. بعضی از داستانهای او سرگرمکننده و به لطیفه نزدیک شدهاند. مخصوصا در طنزهای موقعیت نقش راوی طنزپرداز و محتوای داستان تقویت میشود، مثل داستان باتوم از مجموعه «پلوخورش». مرادی بسیار آرمانگراست. فضای اکثر داستانهایش هرچه باشد، چه شهری و چه روستایی، بین تمام شخصیتها، نوعی صفا و صمیمیت حاکم است. این خصوصیت نیز از ویژگیهای طنز محسوب میشود. از اینجا گفتهاند: «همۀ طنازان قلبا آرمانگرایند».(حلبی، 1364: 53). نمونهای از این آرمانگرایی و خوب بودن همۀ شخصیتها را در داستان «چکمه» و داستان «مهمان مامان» و کمککردن همسایهها در تدارک شام مهمانی میتوان مشاهده کرد.
به نظر ابراهیمزاده گرجی «هوشنگ مرادی، تجربهگرا و مبتکر و ضریب هوشیش بسیار بیشتر از دیگران است. تنها تفاوت او با دیگران کمی تجربه است» (ابراهیمزاده گرجی، 1385: 347). او همچنان در کودکیش مانده است که به نظر میرسد نوعی جنون کودکانه آمیخته با شیطنت ملیح و کنجکاوی غیرمعمول و فراستی بیش از سنوسالش در جان او وجود دارد و محیط بکر و رها و گسترده و مردم سادۀ روستای سیرچ بدان دامن میزند؛ البته مهاجرت به کرمان و سپس تهران او را از جنون کودکانه بهسوی عقلانیت مقید کشاند و راکد و متوقف کرد. بهطور کلی حد اعلای تپش نبض داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی در «قصههای مجید» خلاصه شده و داستانهای دیگرش همه بهنوعی در عین حال که مستقل از هماند؛ اما هر یک از آن فضا بهره گرفتهاند. آثارش در دایرهای بسته و در سطح ماندهاند و بهدلیل انبوه اندوه ویژه و حاکم بر آنها علیرغم طنزهای کلامی و عبارتی و موقعیت، غمی سنگین را در خواننده ایجاد میکنند. (همان، 347 و 348).
البته باید گفت تمام آثار مرادیکرمانی طنز نیستند؛ بلکه رگههایی از طنز در آنها دیده میشود. داستانهای طنزآمیز مرادی کرمانی عبارتاند از: بعضی از
داستانهای مجموعه «معصومه»، «قصههای مجید»، داستان «آن خمره»، «تنور»، «مثل ماه شب چهارده»، «مهمان مامان»، «مربای شیرین»، «لبخند انار»، «شما که غریبه نیستید»، «پلو خورش»، «ناز بالش».
بررسی طنز در داستانهای طنزآمیز هوشنگ مرادی کرمانی تا سال (1389):
طنز در آثار هوشنگ مرادیکرمانی به چهار دسته تقسیم میشود؛ الف. طنز کلامی که شامل زبانی و بیانی میشود. ب. طنز موقعیت. ج. ترکیب طنز کلامی با طنز موقعیت. د. طنزهای محتوایی که شامل انتقاد از جامعه، نگاه منفی مردم به دولت و اجتماع و به رشتۀ علوم انسانی و شعرا و نویسندگان، بیان مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان، نقدهای فرهنگی و گاهی نقد سیاسی و… میشود.
الف. طنزهای کلامی «زبانی و بیانی»:
زبان آثار مرادی طنزآمیز است. این طنز ملایم و نسبتا تلخ است. میزان تلخی آن بستگی به میزان اندوه و غم مضمون و محتوا دارد. مثل طنز تلخی که در کلام نویسنده در داشتن پدری چون «کاظم» وجود دارد یا داستان «6 تا موز» از مجموعۀ «لبخند انار» که داستان طنزآمیز و تلخی است، از این جهت که پیرمردی سبزیفروش از محلهای فقیرنشین که تا به حال موز نخوردهاند و رنگ آنرا هم ندیدهاند، برای اولین بار موز را برای فروش به آنجا میبرد. این «6 تا موز» در محله غوغایی برپا میکند، که با نگاهی از دور و ابتدایی به آن ماجرا طنزآمیز است، اما از نزدیک و اندکی تفکر، تلخ و گزنده است. جواب پیرمرد سبزیفروش به همسرش دربارۀ چگونگی طعم موز میپرسد، طنزآمیز و تفکر برانگیز است و انتقادی است بر فقر عمومی حاکم بر جامعه و نوعی طنز اقتصادی را ایجاد می کند: «”موز چه جوری است؟” “هیچی بابا، بیخودی اسم در کرده، چون گران است، خارجی است و کم است. همه خیال میکنند که خیلی چیز خوبی است”» (لبخند انار، 73). در اینگونه طنزها دو زبان غم و شادی به هم درآمیخته است.
با اهمیت بودن تکتک کلمات در جملات و عبارتها در طنز کلامی: «… سوت پایان بازی. 2 بر 1 به نفع تیم سپاس. عبدی توی لباس نیروی انتظامی میرقصد» (پلو خورش،66). یا در داستان «6 تا موز» هنگامی که پیرمرد سبزیفروش میبیند به دلیل سروصدای بچهها و موز خواستن، مادران دست از خرید میکشند، برای جذب مشتری، موزها را حلقهحلقه کرده و به رایگان به بچهها میدهد. نویسنده این صحنه را به زیبایی وصف میکند: « سروصدا، جیغوویغ و گریه، بالاوپایین پریدن، پا به زمین کوفتن بچهها، گهگاه صدای شَتَلَق پسگردنی و صدای آخ، دور و بر چرخ، برقرار بود. گردالیهای موز اولی تو یه چشمبههمزدن تمام شد» ( لبخند انار، 67).
در بعضی مواقع از کاربرد اتباع و اسم صوتها طنز زاده میشود. مانند نامآوا و اسم صوت صدای شتلق پسگردنی یا ممیز جیغوویغ (لبخند انار، 67).
گاهی طنز در خدمت باورها و زبان کودکانه و شرایط مدرسهای قرار میگیرد. مثل داستان «قصههای مجید» و «خمره» و «چکمه» و «مربای شیرین». در این میان بعضی ترسها، آرزوها و خیالهای کودکی طنزآمیز هستند. مثل آرزوی طبل داشتن و طبل زدن مجید یا آرزوی داشتن انگشت اشارۀ پدر و مادر در داستان رضایتنامه: «بچهها از اول هفته نگاه حسرتآلودی به انگشت اشارۀ پدر و مادر میکردند و آرزو داشتند، که ای کاش آن انگشت همیشه در اختیار آنها بود. پدر و مادرها هم که میدیدند. انگشت اشارهشان قدر و قیمتی پیدا کرده، مواظبش بودند…» (تنور، 51 و 52).
گاهی طنز کلامی او با تضاد زبانی و مفهومی میان کلمات جمله همراه است و نویسنده با برداشتی نامتعارف و متفاوت از برخی از واژهها طنز کلامی میآفریند. برای نمونه: «… خلاصه همان ترکهها را بچههای مدرسه نوشجان میکردند» (لبخند انار، 17). عبارت«نوشجان»برای غذا و شربت گوارا به کار میرود، نه برای کتک خوردن آن هم با ترکۀ انار. گاهی همین تضاد زبانی با کاربرد صنعت کنایه در خدمت طنز همراه میشود. مانند هنگامی که در «شما که غریبه نیستید» آغبابا فوت میکند، تمام اهالی روستا، هوشنگ را نحس میشمارند و هریک بهنوعی او را طرد میکنند و مرادیکرمانی این مطلب را با طنز خاص خود اینگونه بیان میکند: «من از این همه محبوبیت و دلسوزی نمیدانستم چه کنم» (شما که غریبه نیستید، 145). یا وقتی ابراهیمی خبر فلکشدن را به مجید میدهد، همین طنز از زبان مجید تکرار میشود: «از ابراهیمی بابت آن خبر خوشی که بهم داده بود. سپاسگزاری کردم. و کتاب و آتوآشغالم را که از مدرسه آورده بود، گرفتم و راهی خانه شدم» (قصههای مجید، 231).
کاربرد عنصر زیباییآفرین تشخیص در جملات بهکاررفته، طنز زبانیش را تقویت کرده است. مثل نگاه «نمکو»به کوههای اطراف در داستان «بچههای
قالیبافخانه». گاهی این صنعت از حد طنز کلامی فراتر نمیرود و حاکی از نگاه کودکانه و شوخطبع آنها بهاطرافشان است. «گردن خمره را با طناب بسته بودند، به کمر درخت چناری که گوشۀ حیاط مدرسه بود. بچهها به شوخی میگفتند: “خمره را بستهایم که فرار نکند”» (داستان آن خمره،5). جاندارپنداری یکی از اعضای بدن:
« دلم برای پای بدشانس و بدبختم میسوخت» ( قصههای مجید، 236). یا یکی از حیوانات مثل الاغ: «الاغ رفتهبود کنار کوچه، آرام برای خودش راه میرفت. زمین را بو میکرد و اصلا به خمره و بچهها نگاه نمیکرد. شاید از اینکه خمره را شکسته بود، خجالت میکشید» (داستان آن خمره، 84). یا جاندارپنداری شئ: «… کراوات قشنگ نشسته بود تو دامنم، عین بچۀ آدمیزاد، پشتش را تکیه داده بود به سینهام و پاهاش را دراز کرده بود رو زانوهام. صداش درنمیآمد» (قصههای مجید، 542).
نامگذاری روی شخصیتها از ویژگیهای خاص آثار کمیک و طنزآمیز است که بهاصطلاح به این خصوصیت «نامنقاب» میگویند. (طاهایی، 1385: 327). در آثار مرادی این ویژگی به وفور دیده میشود و از ویژگیهای ادبیات کودک به شمار میرود. نامگذاریها حتی برای اشیا، در آثارش مشاهده میشود. «کوهها سوراخسوراخ است. سوراخهای بزرگ و کوچک که به آنها کوههای «ملخ خورده» میگویند. شاید بهجهت همان سوراخها یا چیز دیگر، نمیدانم»(شما که غریبه نیستید، 66). این نامگذاری طنزآمیز از اسم خود نویسنده آغاز میشود و گویی با ذاتش عجین شدهاست؛ «”عمو قاسم” اسم مرا هوشنگ گذاشته بود. از تو شاهنامه پیدا کرده بود که با لهجۀ محلی “هوشو” صدایم میکردند یعنی “هوشنگ کوچولو” … من تنها هوشنگ آبادی بودم. هرکس ایرادی میگرفت و میگفت: “هوشنگ” یعنی چه؟ عمو میگفت: یعنی؛ باهوش، تیزهوش. فارسی خالصه “آغبابا” میخندید و میگفت: تیزش رو قبول داریم، ولی هوشش را نه!» (همان، 22).
این نامگذاری و ساختن اسم مستعار برای تمسخر یا تحقیر یا طنز در داستانهایش دیده میشود که ریشه در فرهنگ اجتماعی مردم دارد. برای نمونه در داستان «آن خمره» دانشآموزان به جای آقای معلم، آقای بسیار خوب میگویند؛ بهخاطر تکیهکلام مکرر عبارت بسیار خوب آقای معلم. در همان داستان مردم روستا بهخاطر شکستن پیدرپی سه خمره در مدرسه، آقای صمدی را «مدیر خمرهشکن» مینامند. باید توجه داشت که چگونه این نامها انسان را به خنده میاندازند، به واسطۀ صامتهای نامأنوس، تشبیه به حیوان یا ترکیب نام حیوان و انسان یا استفاده از عبارتی که به صفتی مشهور شده است. این نامگذاری در بعضی جاها برای تحقیر طرف مقابل ساخته میشود و یکی از عیوب او را با تمثیل و تشبیه او به آن چیز برجسته میکند. برای نمونه در داستان «یابون از «قصههای مجید» به حسن، میخ طویلۀ خروس میگویند، بهخاطر قد کوتاه حسن. یا در داستان نمره از این مجموعه بچههای کلاس به «مجید» به خاطر لاغری مفرطش خواهرزادۀ چوب کبریت میگویند. یا مجید در داستان عیدی بهخاطر قد بلند حاج ملک او را حاجی لکلک میخواند. گاهی نامگذاری با صنعت تضاد همراه است. «اسماعیل از مار و مورچه میترسید و کمکم حتی از سایۀ خودش هم میترسید. برای همین اهالی روستا نامش را اسماعیل شجاع گذاشته بودند» (تنور، 58 ). گاهی این نامگذاری بر اثر شباهت بین انسان با نوعی حیوان است: «کلۀ کوچولو، گوشهای بزرگ، پوزۀ باریک، چشمهای ریز و نگاه تیزش عین موش بود. دهانش مثل موش مدام میجنبید. این بود که موشو صدایش میکردند» (مشت بر پوست، 9).
گاهی هم طنز را با توصیفاتی همراه میکند که فقط در ذهن نویسنده شکل گرفته و حاصل نگاه خاص و آشنازدای نویسنده به پدیده است که طنز زبانی و اندیشۀ حاکم بر داستان را تقویت میکند و از ویژگیهای ادبیات کودک است. مثل توصیفاتش از داستان آن خمره. یا این توصیف در داستان «6 تا موز» که از نگاه مشتری است. «… موزهای کج سرشان را چسباندهبودند به دیوار. پاهاشان را جمع کرده بودند و پشتشان را بیادبانه کرده بودند به مشتری. انگار مشتری را مسخره میکردند… . موزها مثل بچههای تپل و تنبل بههم چسبیدهاند و پاهایشان را جلوی بزرگتر دراز کردهاند. … موزها مثل مردهای چاق و پیر چاپلوس چسبیدهاند بههم. دولا شدهاند و انگار دارند به آدم مهمی تعظیم میکنند. یکی از آنها تو کار خودش بد آورده، سر و سینهاش زخمی شده و پوستش کنده شده» (لبخند انار، 61 و 62).
گاهی ایجاز در توصیف باعث تولید طنز میشود. مثل توصیف چهرۀ بازار حیوانات با ایجاز و زبانی طنزآمیز بهخوبی صحنۀ خریدوفروش را مینمایاند: «تو میدان خر تو خری بود که بیا و تماشا کن. جماعت خر میفروخت و قاطر میخرید. یابو میداد و اسب میگرفت. صدای عر و تیز خرها، شیهۀ اسبها، قال و قیل و چکوچانۀ مشتریها و دلالها به آسمان میرسید، بوی پهن تازه و کهنه، وِزوِز مگس، آدمیزاد را حالی به حالی میکرد» (قصههای مجید، 327). کاربرد ایجاز در داستان «مشت بر پوست» در توصیف سرها و پاهای مردم، هم درخور توجه است.
در بعضی مواقع طنز با استفاده از صنعت جناس به وجود میآید. جناس تام بین اسم «آقای روشن» و کلمۀ «روشن» وجود دارد:«احمدپور گفت: خدا را شکر مشکل حل شد. «روشن» آنجا را افتتاح کرد. – در حقیقت «روشن» چراغ آنجا را روشن کرد» ( لبخند انار، 135).
گاهی با استفاده از صنعت ایهام تناسب، طنز زبانی و کلامی ایجاد میشود:« “شما که اینقدر نسبت به دوستتان محبت دارید، لطف کنید، اجازه بگیرید قبر را کمی بیاوریم وسط، گوشهوکنار نباشد، خدا بیامرز از گوشهگیری خوشش نمیآمد. دو متر هم بیاید وسط بهتر از این است که بچسبد به دیوار. بگذارید با دل خوش بخوابد”» (لبخند انار، 136). یا «گفتم: بیبی، اگه من ماهی بخورم، ریاضیم خوب میشه. همهاش 20 میگیرم. شِعرای حسابی میگم… آخرشَم آدم کلفتی میشم. گفت: اگه از ماهی خوردن میخوای کلفت بشی، همون بهتر که نشی، همین جور نازک بمونی بهتره!» (قصههای مجید، 84).
گاهی با استفاده از صنعت بیانی تشبیه و تمثیل طنز کلامی میآفریند:«کشتیگیرها عین خرچنگ دریایی لنگ و پاچۀ همدیگر را چسبیده بودند، هی میکشیدند و مثل چغندر پخته سرخ شده بودند. صدای آقا به گوششان نخورد» (قصههای مجید، 410). گاهی این تشبیه معماگونه صورت میگیرد و خواننده در طی خوانش متن باید حدس بزند که شخصیت به چه تشبیه شده است، مثل: مجید با کاربرد صنعت تشبیه ضمنی و با استفاده از آشناییزدایی، خود را به میمون مانند کرده اما نامی از آن نمیبرد: «یک دستم به میله بند بود. همین جور آویزان. یاد آن حیوان زبان بستۀ جنگل رو شاخۀ درخت افتادم» (همان،632).
گاهی طنز در اثر متلکگفتن، طعنۀ شخصیتهای داستان صورت میگیرد و برای تحقیر طرف مقابل بهکار میرود به اینگونه طعنهها استعارۀ تهکّمیه «ریشخندیه» میگویند. وجه شبه این نوع استعاره، شباهت نیست؛ تضاد است. بدین ترتیب تضاد میان اسم و مسمّا کاملاً مشهود است. بنابراین استعارۀ تهکّمیه، صفتی را در شخصیت داستانی برجسته کرده و در خدمت فضای طنزآمیز داستان قرار میگیرد: «کوکب خانم نگاهی به هیکل لاغر و لاجونم که عینهو آلوچه خشکه بود، انداخت و گفت: “پهلوون؟” و پخی زد زیر خنده» (همان، 645).
گاهی اشتباه در تلفظ کلمات باعث ایجاد طنز میشود که در اصطلاح به این اشخاص «مُل» میگویند. مثل اشتباهات لفظی «بیبی» در «قصههای مجید» یا اشتباهات لفظی که «هوشو» در تغییر لهجهاش به تهرانی به کار میبرد و دائم تپق میزند. او را جزء این دسته قرار میدهد. « مقام و درجۀ «مل» در شدت تأثیر شوخی دخالت دارد. «مل» زمانی بیش از اندازه خندهدار میشود که غیر منتظره باشد؛ یعنی کسی «مل» شود که از او انتظار نمیرود» (حسینیلاهیجی،1371: 55). پسپر به جای فسفر: «ماهی بو سار میده، حالمون به هم میخوره. کلهمون هم پُسُپر نمیخواد» (قصههای مجید، 284).
در بعضی جاها آمیختگی نظم و نثر با هم باعث ایجاد طنز میشود. مثل داستان «آن خمره» که با شعری طنزآمیز ساختۀ یکی از اهالی روستا، تمام ماجراهای مربوط به خمرۀ مدرسه را، از ابتدای داستان در خود نهفته است. «روی کاغذ شعر چرندی بود از وضع و حال آبادی، مدرسه و خمره و آوردن تخم مرغ بهجای کاردستی، تا رسیده بود به اینجا که:
گفت خاور: گر بخواهی خمره آید توی ده پول بده، انجیر بده، گردو بده جمـع شد، پـول و جنـس بیحساب
درگلوی “آغ جواد” زالو گرفت عاقبت خمــره، نیامد ده ما
تشــنه مانده لـب ما» (داستان آن خمره،105 و 106).
یا شعرهایی که گاهوبیگاه مجید در «قصههای مجید» میسراید. گاهی این آمیزش همراه با صنعت نقیضهگویی و پارودی است. برای نمونه در ذیل با استفاده از صنعت نقیضه طنز ایجاد شده است:« گل سرخ و گل زرد و گل یاس عجایب دختری همسایۀ ماست زهر انگشت او ریزد هنرها استکانها، نعلبکیها، ماستخوریها کاسه و بشقاب چینی قوری خوب و قدیمی آبخوریهای بلوری میشکند، آنهم چهجوری! …» (مشت بر پوست، 11 و 12).
ب. طنزهای موقعیت:
در بعضی مواقع استدلالها و قیاسهای کودکانه باعث ایجاد طنز میشود. مثل قیاس کودکانۀ مجید حالت خودش را با مارگیر؛ «یک چشمم به ده تومانی و یک چشمم به صد تومانی بود، ناخنهایم را میجویدم و به کلهام زور میآوردم. صدا از جماعت درنمیآمد، انگار پای معرکۀ درویش بودند و درویش داشت، ورد میخواند و مار سیاه و گردن کلفتی را از تو جعبه درمیآورد» (قصههای مجید، 211).
گاهی طنز ایجاد شده بر اثر حماقتهای کودکی است. «یکبار زنبور زارویی روی برگ شیرۀ انگور نشست و من از حرص لیس زدن به برگ، به او لیس زدم. زنبور رفت روی زبانم و گزید. آتش گرفتم. دهانم را باز کردم، زنبور در رفت» (شما که غریبه نیستید، 40).
طنزهای موقعیت در آثار مرادیکرمانی در بعضی جاها از شیطنتهای کودکانه و رفتار متفاوت آنها در صحنهها ایجاد میشود. مثل شیطنتهای هوشو و دستهگل به آب دادنهای مجید، اجرای نمایشنامۀ خیانت برادر هوشو در مدرسه و خرابشدن صحنۀ نمایش و گیرکردن هوشو میان بشکههای نفت «که بهعنوان سِن و صحنۀ نمایش استفاده شده بود» و واژگون شدن بشکهها و حرکت آنها بهسمت تماشاچیان و تبدیلشدن نمایش درام به کمدی. (شما که غریبه نیستید، 287). یا داستان باتوم در مجموعۀ «پلو خورش»، کتکخوردن پدر و مادر عبدی «سرباز»، از دوستان سرباز به دلیل اشتباهگرفتن آنها با تماشاچیان اغتشاشگر فوتبال. (پلوخورش، 69- 68). زندانیشدن مجید در اتاق طبل خانۀ همسایه و ترس همسایهها از او، بدبیاریهای پیدرپی مجید در داستان سفر و سلمانی سوم و اردو و ژاکت و یابو و دعوت.
گاهی جابهجایی شخصیتهای داستان، باعث تولید طنز موقعیت میشود. مثل داستان دوربین عکاسی از «پلو خورش»، پیام به قصد عکاسی به باغوحش میرود، در آنجا لحظهای از دوربین خود غافل شده و بچه میمون، دوربین عکاسی او را برمیدارد و پیام با کمک رئیس باغوحش دوربین را پس میگیرد. عکسهایی که پیام ظاهر میکند عکسهایی است که میمون انداخته. جابهجایی پیام و میمون درون قفس و عذابوجدان پیام بابت اول شدن در مسابقۀ عکاسی مدرسه، که اول شدن را حق میمون میداند، نه خودش طنزآفرین است. یا داستان چهارراه از این مجموعه و جابهجایی نگاه پسر فال فروش، مسعود، از نگاه یک ثروتمند به کودکان دستفروش خیابانی باعث ایجاد طنز شده است.
نمونهای از طنزها، به شیوۀ شوخیهای آپریلفول میآید. به اینگونه که بعضی از شخصیتهای داستان شخصیت دیگر را میفریبد. به شخص فریبخورده آپریلفول گفته میشود. (ر.ک، حسینی لاهیجی، 1371: 113 و114) مثل پونه در داستان «کلاهها »که نمونۀ بارز آپریلفول است. حتی خود او هم میداند که فریب خورده، اما باز هم فریب مادرش را میخورد: « “پونه، مادرت است، بدو، برو خانهتان؟” پونه گفت: «نخود بگیر بنشان ندارید؟» «پیدا نکردم.» «هر روز که مامانم میآید، دنبالم همین را میگویید. اصلا نخود بگیر بنشان، چهجور چیزی است؟» من که فهمیدم سرم کلک میزنید. بزرگ شدم.» “واه واه، چه سر و زبانی داری تو!” » (پلو خورش، 103 و 104 ).
ج. طنزهای ترکیبی (کلامی و موقعیت ):
در بعضی جاها صنعت اغراق باعث ایجاد طنز میشود. این صنعت که یکی از مشهورترین صنایع طنز محسوب میشود. بیشتر دربارۀ طنزهای موقعیت صدق میکند و حتی سبب تولید نوعی رئالیسم فاتتزی طنزآمیز میشود. بنابر نظریۀ فوناژی، خیال با واقعیت در آن، با هم گره خوردهاند. بهطوری که تشخیص آنها از یکدیگر دشوار است و خواننده بخش تخیّلی آن را هم باور میکند و واقعیت میپندارد. مثل صحنهای که هوشو و پدرش کاظم به ادارۀ فرهنگ برای ثبتنام هوشو در مدرسه میروند و کاظم به آسمان خیره میشود تا عطسه کند. کارمندان اداره و حتی رئیس اداره از روی کنجکاوی، کارشان را تعطیل کرده و مسیر نگاه کاظم را مینگرند و همه به آسمان خیره میشوند. (شماکه غریبه نیستید،205- 204) یا وقتی مجید در پی یافتن خانۀ کتابدار کتابخانه، منتظر صدای عطسۀ اوست، تا خانه را بیابد، از تمام خانهها صدای عطسه میشنود. در اینجا مجید مثل پیرمرد کشاورز در داستان نیلبک است که او نیز در پی یافتن بزغالهاش تمام صداهای دنیا را مثل صدای بزغاله میشنید، است. اینگونه طنز در بیشتر داستانهایش دیده میشود. در «مربای شیرین» و در آخرین داستان پلوخورش. این طنز حتی در گفتگوها و مصاحبههای نویسنده همراه اوست. برای مثال در ابتدای کتاب «قصههای مجید» در مصاحبهاش «بگذار خود قصهها حرف بزنند» وقتی نویسنده میخواهد دربارۀ کتابش با خبرنگار خیالی صحبت کند، خودستاییش را زیرکانه جاسازی میکند و خود نیز به این مسئله واقف است و اعتراف میکند و از طریق سؤال و جواب نوشتهاش را میآورد و با اغراق و زبانی طنزآمیز اظهار میدارد؛ «تمام دنیا، چه ایرانی و چه غیرایرانی از طریق ترجمه دارند قصههای مجید میخوانند و کتابخانهها و کتابفروشیها پر است از کتاب قصههای مجید» (قصههای مجید، 2). یا داستان نازبالش و اغراق در گریۀ مونس در گفتن اینکه چرا ساعت دیواری قلعۀ میان میدان شهرک خوابیده است و غش کردن او که گریهدار نیست.(ر.ک. نازبالش، 42).
گاهی در توصیف و بیان حال کنجکاویهای همسایگان نسبت بههم طنز موقعیتی و کلامی با یکدیگر درمیآمیزند: « نوک دماغ سحر، دختر ربابه خانم، از سوراخ پردۀ اتاقشان پیدا بود، چند تا از همسایهها از پشت پنجرهها و درها، پسرخاله و عروس را میپاییدند» (مهمان مامان، 15). در اینجا میتوان به گوش ایستادنهای متقابل جلال و مادرش به دعواهای خانوادگی آقای زینعلی با خانمش و بلعکس در مربای شیرین اشاره کرد.
د. طنزهای انتقادی:
در بعضی از مواقع طنز در داستانهایش با نگاهی انتقادی همراه است، انتقادی از رسمی غلط و دستو پاگیر اجتماعی. مثل مهمان مامان و منتظر گذاشتن مهمان دمدر برای اسفند دود کردن یا اینکه در مراسم پاگشای عروس و داماد تازه، حتماً باید مرغ در سفرۀ غذا باشد و سفره رنگین باشد. یا مثل خرید عروسی که عدهی زیادی از دو خانوادۀ عروس و داماد بهسمت بازار تظاهرات میکنند. (ر.ک. قصههای مجید، 217)، یا داستان مربای شیرین در احتکار مربا و شایعه درستکردن مردم به دروغ که اعتراضی است بر یککلاغچهلکلاغ کردن مردم و هجوم مردم زودباور بهسمت بقّالیها برای خرید مربا، یا داستان سنگ قبر اعتراضی است به چشموهمچشمی و دعواهای خانوادگی و حسادتهای زنانه و چشمزدن و رفع چشم زخم با دود کردن اسفند.(ر.ک. تنور،114 و 115). گاهی این نگاه بهصورت اعتراضی است، به عقیدهای خرافی و باور غلط اجتماعی عامۀ مردم. این باور اشتباه آنقدر نزد پیروانش مقدس است که هرگونه اعتراض به آن باعث مطرودشدن شخص معترض از جامعه میشود. مثل داستان سنگ روی سنگ از مجموعه داستانی «تنور» و سرگذشت رحیم: «پیرمردی از اهالی پلنگیها گفت: شما حرف این پسرک دوازدهسیزدهساله را قبول میکنید و حرف من پیرمرد نودودوساله را قبول نمیکنید. این پلنگ است، پلنگ. وای بر شما!» (تنور، 135).
گاهی باورها و عقاید مردم طنزآمیز است، در داستان آن خمره، عموجان هم خلط مبحث کرده و هم عقیدهاش طنزآمیز است و حاکی از خسیس بودن اوست. «… به هر حال، هر کسی از یه چیزی شانس نمیآورد… شما هم از خمره شانس ندارید. بعضیها هم از کفش بخت و اقبال ندارند، مثل عیال من. پنجاه سال با من زندگی کرد. برایش هشت جفت کفش خریدم، که همهشان بد از کار درآمدند…» ( داستان آن خمره، 128).
بعضی مواقع این نگاه انتقادی بهشکل نقد فرهنگی صورت میگیرد و طنز ایجاد شده از روی جهل و نادانی شخصیتهای داستانی نسبت به موضوع واقع شده در داستان، صورت میگیرد و جهل، نادانی و بیسوادی مردم هم به آن دامن میزند. مثل انتقاد قاسم به داستان نویسنده در داستان «پلوخورش»: « قاسم آهسته به من گفت: عجب آدم چاخانی است، این نویسنده. بهجای پول در جیبش انگشت بچه پیدا کرده مگر میشود؟» (پلوخورش، 154). یا در «شما که غریبه نیستید» هنگامیکه در روستا فیلم علیمراد مستراح میسازد به نمایش گذاشته میشود، اهالی روستا در سرعت ساختن مستراح علیمراد بهخاطر بیاطلاعی از حرفۀ
فیلمسازی، اعتراض میکنند. گاهی این انتقاد، اعتراضی است به فقر فرهنگی که در جامعه حاکم است. « “کتابفروشی نون نداره. کار ما درآمدی نداره. برو پی کار نون و آبدار. کی کتاب میخونه تو این شهر! اگر اون پینهدوز شب در دکونشو نبنده و قفل نکنه، دزدا میآن… ابزارشو میبرن… اما اگر در کتابفروشی باز باشه، هیچکس کتاب نمیبره. چون خریدار نداره، … کار ما اینجوریه، بیحرمته”» ( شما که غریبه نیستید، 270).
نگاه منفی عامۀ مردم به شعرا و نویسندگان که آنها را دزد و بیکار میدانند: «جوانک لاغر و سیاهسوختهای که عجیب شکل بندناف بچۀ کشکشو بود از آن سر باغ دوید و آمد، آمیز حسن رو کرد به او که: “معلوم هست کدوم گوری هستی؟… امروز شاعرا و نویسندهها حمله کردند، هرچی سیب بوده، کندن و خوردن و بردن و تو خوابی!… . اینجوری که تو این مملکت داره شاعر و نویسنده زیاد میشه، پسفردا یه دونه سیب هم به درختها نمیمونه، اصلا امنیت از بین میره. مردکه اومده یه مشت اراجیف تحویل من داده، دست آخر هم یه من سیب نازنین رو کنده و برده”» (قصههای مجید، 274). این دید منفی نسبت به ادبیات و شعر حتی در تحصیلکردگان جامعه هم وجود دارد. مثل هنگامی که مجید سرودۀ خود را سر صف میخواند و آقای مدیر دربارۀ او میگوید:«”ملاحظه فرمودین؟… دیدین عوض درس خواندن چه چرتوپرتهایی سرهم میکنه؟ معلوم نیست که آخر و عاقبتش چی بشه!”» (همان، 375). همین نگاه منفی در عموی هوشو، قاسم که خودش نیز معلم است نیز دیده میشود:« باید رشتۀ بهدردبخوری بری. هرچه آدم تنبل و ورزشکار و زیر کار در رو است، میرود ادبیات میخواند که آخر و عاقبت ندارد» (شما که غریبه نیستید،282). این نگاه گاهی بهخاطر این است که هنرمندان فقیر هستند و در مضیقۀ مالی قرار دارند. « احمدپور رو کرد به علیرضا که: «… شعر هم میگویی؟» «ای،… همچین.» “وای به حال زن و بچهات!” » (لبخند انار، 136 و 137).
گاهی بدبینی مردم به وعدههای دولت طنز تولید میکند: « “آقای مدیر از همۀ اینها گذشته، بگو از خمرۀ دولت چه خبر داری؟” آقا لبخند زد: «همین روزها میرسد.» عموجان خندید و سر تکان داد: “همین روزها… همین روزها…”» (همان، 132). گاهی این بدبینی از شایعات مردم و نسبت به کارخانهجات و دولت است: «”در شیشهها باز نمیشده، خودم دیدم.” “اینها کلک است، آقاجان. باور کردی؟ میخواهند گرانشان کنند. اول به بهانهای جمعشان میکنند، بعد گرانشان میکنند”» (مربای شیرین، 31).
گاهی در طنزهای موقعیت و کلامی سایهای از تفکر اجتماعی دربارۀ معنی واژۀ خر و الاغ و نسبتدادن این دو لغت به آدم، دیده میشود. مثل انشایی که هوشو دربارۀ خر و الاغ مینویسد و در پایان انشا اینطور نتیجه میگیرد: «پس ما باید بکوشیم، درس بخوانیم، زحمت فراوان بکشیم تا بتوانیم خود را بالا بکشیم که زندگی خوبی داشته باشیم. … تا به ما خر نگویند و الاغ بگویند. چون الاغ محترمتر از خر است» (شما که غریبه نیستید، 275)
گاهی طنز انتقادی، اعتراضی است بر افزایش تکدیگری و دستفروشی کودکان. مثل داستان چهارراه، سؤال و جواب پیرمرد و پسرک فالفروش طنزآمیز است: «”این حافظ شما چقدر گدا درست کرده!” مسعود ترش کرد: “ما گدا نیستیم، کاسبیم.” “چی میفروشید؟” “یکی میگفت، شما امید، آرزو، آینده و گذشته میفروشید”» (پلوخورش، 72 و 73).
در بعضی جاها طنز با شوخیها و متلک گفتنهای اجتماعی همراه است. شوخینویسی مستلزم استعدادی فطری و ذوق شخصی است. «فروید میگوید: ریشۀ شوخی در ضمیر ناخودآگاه یا ناخودآگاهی قرار دارد. به عقیدۀ ایرانیان ضمیر ناخودآگاه، یعنی روح. بنابراین ریشۀ شوخی در روح انسان قرار دارد و انسان فطرتا طالب شوخی است و همهکس طبع شوخی دارد» (حسینیلاهیجی، 1371: 46). مزهپرانیهای شاگردان سرکلاس در داستان آن خمره و مرّبای شیرین یا حاضرجوابیهای مجید همه از مصادیق شوخطبعی است؛ «”آقا این کتاب چنده؟” «میکشم، هرقدر شد، پول بده. کیلویی ده تومن.» «نیمکیلو بینوایان بده. ژان والژانش بیشتر باشه!» “مگر سبزی فروشم؟ شوخی نکن”» (شما که غریبه نیستید، 271). یا: «”این دیگر از آن حرفهاست که بابت بردن تخممرغ نمره بدهند! اگر قرار است برای تخممرغ نمره بدهند، باید مرغ نمرۀ بیست بگیرد که آنچنان تخمی کرده نه تو!» (داستان آن خمره، 36).
گاهی قانونی اشتباه حاکم در اجتماع را تمسخر میکند. مثل رضایتنامه بردن دانشآموزان به مدرسه مبنی بر اینکه علاوه بر مدرسه در خانه هم بچههای خوب و حرف گوشکنی هستند. در این میان راهحلهای دانشآموزان، طنزآمیز است. مانند جعل رضایتنامه، اثر انگشت گرفتن از پدر و مادرها در خواب و… . این موضوع در داستان رضایتنامه بهخوبی پرداخت شده است. « بچههای شرّ و شیطانی که بهجای التماس کردن و سر به راه شدن، فکرهای خطرناکی میکردند، سر شست پایشان را مرکّب یا جوهر میمالیدند و خیلی دقیق میچسباندند زیر رضایتنامه» (تنور، 51).
با اینکه مرادیکرمانی زیاد در آثارش از طنزهای سیاسی استفاده نمیکند. اما گاهی کجفهمی کودکی از مسئلهای سیاسی، پای نقد سیاسی را در آثارش باز میکند. مثل زمانی که مجری در رادیو اعلام میکند، کودتا شد و دولت مصدق واژگون شد و طرفداران مصدق فرار میکنند. تعبیر هوشو از کودتا که فکر میکند اشتباه لفظی مجری رادیوست یا تعبیر دیگری از کوتاه شده است و میپرسد چی کوتاه شده و بقیه در حین فرار میخندند. (شما که غریبه نیستید،175)
نتیجه:
بیشترین عنصری که در داستانهای مرادیکرمانی طنزساز است، طنزهای موقعیت و کلامی است. مثل اکثر داستانهای واقعگرا و رئالیسم معاصر دیگر. بهترین نوع طنز برای کودکان طنز موقعیت است. البته مرادیکرمانی از بازیهای زبانی و کلامی هم در طنزش استفاده میکند. وی از جمله نویسندگانی است که طنز موقعیت را با طنز کلامی همراه کرده است.
بهعلاوه، بیشترین طنزهای او در درجۀ اول، طنزهای اجتماعی، بعد فرهنگی و در انتها سیاسی است. مهمترین موضوعات طنز در آثار مرادیکرمانی مبارزه با بیسوادی، فقر حاکم در جامعه، چه مادی و اقتصادی و چه فرهنگی، انتقاد از خرافات و باورهای غلط حاکم بر جامعه و در نهایت گریز از درد و غم حاکم بر فضای داستان است. وی در لحظات حساس و دردناک داستان و گاهی نقطۀ اوج داستان ناگهان طنزی کلامی یا موقعیتی میآورد و آن صحنه را با صحنهای دیگر با استفاده از تشبیه و تمثیل یا کاربرد دیگر صنایع ادبی مقایسه میکند، درست مثل قیاسهای کودکانه که از ویژگیهای ادبیات کودک است. این موضوع نشان از ذهن خلاق و باهوش هوشنگ مرادیکرمانی دارد.
منابع:
——–، ———، (1373)، نمایشنامهی کوزه، تهران: نشر نی، چاپ اول.
——–، ——–، (1375)، داستان آن خمره، تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ سوم.
——-، ——–، (1380)، تنور، تهران: معین، چاپ اول، ویراست دوم.
——–، ——-، (1380)، قصههای مجید، تهران: معین، چاپ اول .
——-، ——-، (1380)، مربای شیرین، تهران: معین، چاپ ششم .
——-، ——–، (1381)، مثل ماه شب چهارده، تهران: معین.
——-، ——–، (1382)، مهمان مامان، تهران: نشر نی .
——–، ——–، (1382)، نه تر نه خشک، تهران: معین.
——-، ——–، (1384)، شما که غریبه نیستید، تهران: معین، چاپ اول.
——-، ——–، (1386)، پلو خورش، تهران: معین .
——-، ——–، (1388)، مشت بر پوست، تهران: معین، چاپ پنجم.
——-، ——–، (فروردین 1379)، لبخند انار، تهران: معین، چاپ دوم.
——، ——–، (فروردین 1389)، ناز بالش، تهران: معین، چاپ دوم.
ابراهیمزاده گرجی، (دی 1385)، هوشو چیزی غیر از دیگرون شد، تهران: معین، چاپ ششم.
اخوت، احمد، (137.1)، نشانه شناسی مطایبه، اصفهان: فردا، چاپ اول.
آرینپور، یحیی، (1373)، از صبا تا نیما، ( تاریخ 150 سال ادب فارسی)، ج 2، تهران: معین، چاپ اول.
پلارد، آرتور، (1378)، طنز از مجموعه مکتبها و سبکها و اصطلاحهای ادبی و هنری، ترجمه: سعید سعیدپور، تهران: مرکز.
تودوروف، تزویان، (1385)، نظریهی ادبیات،( متنهایی از فرمالیستهای روس)، ترجمه: عاطفه طاهایی، تهران: اختران، چاپ اول .
جوادی، حسن، (1384)، تاریخ طنز در ادبیات فارسی، تهران: کاروان، چاپ اول.
چیتسازی، الهه، (1387)، «تصحیح طنز نگاهی به طنز در ادبیات داستانی کودک دههی هفتاد» نشریهی کتاب ماه کودک و نوجوان، مرداد و شهریور 1387، صص 32- 36.
حسینیلاهیجی، سید مجتبی جلال، (اسفند 1371)، هنر شوخی، تهران: چاپ گهر .
حلبی، علیاصغر، (1364)، مقدمهای بر طنز و شوخطبعی در ایران، تهران: پیک، چاپ اول .
درودیان، ولیالله، (1374)، نقیضه و نقیضهسازان، ( مهدی اخوان ثالث)، تهران: زمستان، چاپ اول.
سالاری، مظفر و سید علی کاشفی خوانساری، (1376)، چهرههای ادبیات کودک و نوجوان، تهران: روزگار.
سلاجقه، پروین، (1380)، صدای خط خوردن مشق، (بررسی ساختار و تأویل آثار هوشنگ مرادی کرمانی)، تهران: معین، چاپ اول.
صدر، رویا، (1381)، بیست سال با طنز، تهران: هرمس، چاپ اول.
طاهری مبارکه، غلاممحمد، (پاییز 1374)، دریچهای بر نظریههای ادبی( مقدمهای بر زبان و ادبیات فارسی)، مؤسسهی انتشاراتی علوم و فنون، چاپ پیکان، چاپ اول.
قوکاسیان، زاون، ( 1384)، هوشو قصهها و فیلمها، اصفهان: نقش خورشید، چاپ کیمیا، چاپ اول.
مرادی کرمانی، هوشنگ، و من غزال ترسیدهای هستم، تهران: بامداد، چاپ دوم.
مرتضویکرونی، علیرضا، (1364)، ضوابط و اصول نقد کتابهای کودکان و نوجوانان، تهران: کانون فرهنگ و هنر اسلامی.
موحدان، محمود، ( 11/ 12/ 1387)، «کتابدوست، کتاب و کتابخوانی»، سایت www. Isna. Ir و http//243.blogfa.com/post-45.aspm
نجفزادهبارفروش، محمدباقر و مرتضی فرجیان، (1376)، طنز سرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج3، نشر خانواده
نوربخش، حسین، (1370)، بگوییم و بخندیم، انتشارات: کتابخانه سنایی.
36. نیکوبخت، ناصر، (1380)، هجو در شعر فارسی، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول.