صور فلکی رنج – روایتگریهای حسین آتشپرور ـــ فاطمه سادات جنتیپور
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره ششم– زمستان1397– منتشر شده است.)
«حسین آتش پرور» نویسندۀ دو مجموعه داستانِ «ماهی در باد»، «اندوه» و همچنین داستان «خیابان بهار آبی بود» که داستانیست بلند، میباشد. وی را میتوان به دلیل شیوههای روایتگریاش، به راحتی در جایگاه نویسندهای سورئال، قرار داد. آتش پرور در اکثر آثارش ترجیح میدهد به جای روایت بی قید و شرط واقعیتهای جاری زندگی و گرهگشاییهای علت و معلولی و همچنین عناصر متناهی، به جریان سیال ذهن و زنجیرهای از احتمالات نامتناهی بپردازد. دستور زبان وی به دلیل استفادۀ رایجش از جملات اتمیک و گزارههای کوتاه، روان، برّا و سلیس است و محتوای بسیاری از روایتهایش درون نگریِ بی زمان و مکانی است که بدون هیچ استدلالی، منطق شهودی راوی را راجع به انواع تجربههای درونی و بیرونی انسانی میتازاند. موقعیتهای سرشار از اضطراب و دشواری، حالات ترس و ناآرامی، تعارضها، تخاصمها و وانهادگیها، مجموعۀ رنجهاییست که نویسنده در صدد توصیف آنهاست. سبکی از
روایتگری که شاید به عقیدۀ بسیاری و حتی خود نویسنده به شعرگونه شدن لحن، تعبیر شود. ولی من ترجیح میدهم فراتر از جرگه شعر و نثر به این دستور زبان بپردازم و برای بررسی این شیوۀ روایتگری، بیشتر در بند شکل کاربری کلمات، بر اساس امور ممکن باشم. همانطور که دلیل متفاوت بودن این بند از داستان کوتاه «اندوه» که در ادامه میآید، شکلی از تغییر کاربری کلمات آمبولانس، آژیر سرخ و فعل پرواز، میباشد؛ «آمبولانس پرواز میکرد و آژیر سرخ میزد. کبوتری بود که سرش را نیمه تمام در هوا کنده بودند. آژیرِ سرخش به نفس نفس افتاده بود. بین زمین و هوا پرواز میکرد. به پَرپَر افتاده بود و بال میزد. سِرُم به دستش بود. ناهوا تکانی خورد و چشمهایش را بفهمی نفهمی باز کرد. به گمانم مرا شناخت:« تمام پولی که دست خواهرم دارم تا آخرین دینار خرج کفن و دفنم کنید!»
( حسین آتش پرور- 1394)
او غالباً با شیوۀ روایتگری درون نگر چه در قالب اول شخص و چه سوم شخص، درواقع بیشتر آشکار کنندۀ حالات و وضعیت درونی شخصیتها است تا توصیفگر وقایع پیرامون آنها. حتی در قالب راوی سوم شخص به راحتی وارد ذهن شخصیتهای داستان میشود و حالاتی که در واقعیت فقط خود افراد به آن واقفند را توضیح میدهد و به این شکل به درونگرایی مورد نظرش پایبند میماند. تغییر زمان و مکان روایت، تغییر راوی از اول شخص به سوم شخص، گذر از برون به درون و درون به برون ذهن روایت شونده، همه تکنیکهاییست که در آثار آتش پرور مشهود است. یکی از نمونههای اصلی معرفی شیوۀ روایتگری سوم شخصِ درون نگر او، داستان «شَبَح، وقتی قرار است خیس باشد»، از مجموعه داستان «ماهی در باد» است که با کمترین روایت نقلی و با روایتی بی واسطه به بیان خاطرات ذهنی شخصیت اصلی داستان میپردازد:
«مدتها در «مزار شریف»، «اسکندریه» و «استانبول» گشته بود. تمام کوچه پس کوچهها را رفته بود و به تمام زباله دانیها سرکشیده بود؛ حتی هر روز در «استانبول» به کنار دریا؛ ـ جای خالی آن خواب را که با بیداری اصلاً مو
نمیزد، ـ میرفت. نه از دستها خبری بود و نه از آن عجوزۀ بد ترکیبِ پشتِ پیشخوان. و نه دریای خونی که در آن عجوزه صورتش را خونسرد، سرخ میشست. در عوض، دریا در سطح آرام بود و آشغالها، روی آبِ راکد، ساکن بودند و مرغهای ماهیخوار جا خوش کرده بودند.»
(حسین آتش پرور- 1389)
در اینجا راوی، روایت کنندۀئاتفاقاتیست که به دلیل حجم مکانها و زمانهای یاد شده، و حضورشان در گذشته، جز در ذهن روایت شونده هیچ واقعیت بیرونیای ندارند که یک راوی سوم شخص در قالب یک توصیف معمول به آنها بپردازد. و این تعهد شخصی آتش پرور است به انتخاب درون گرایی، در روایتهایش.
در نهایت گرچه در میان اکثر آثار این نویسنده با روایتگریهای این چنینی و منطق و دستور زبان خاصی روبروییم ولی همۀ این آثار موضوع بحث این نوشتار نیست و در
اینجا قصد دارم به بررسی زبانِ روایتگریِ داستان بلند «خیابان بهار آبی بود»، تنها اثر بلند این نویسنده، از منظر فلسفه متأخر «لودویگ ویتگنشتاین»، فیلسوف اتریشی بپردازیم. این پرداخت بر مبنای نظریۀ «کاربردی معنا» در «پژوهشهای فلسفی» ویتگنشتاین می باشد؛ به این دلیل که به نظر من در حال حاضر این نظریه، به دلیل ساختار فرّار و جایگاهش در فلسفۀ زبان معاصر، میتواند بهترین فرصت برای درک و تبیین بعضی از شهودگراییهای زبان نویسندۀ این داستان باشد. بنابراین در ادامه و قبل از شروع جریان مطابقت و بررسی، شرحی مختصر از زمینههای پیدایش و گسترش نظریۀ «کاربردی معنا»، مطرح شده در ویتگنشتاین متأخر ارائه میدهم تا پس از آن در بخشی جداگانه به خود «خیابان بهار آبی بود» از این منظر بپردازیم.
پیش درآمد
قدیمیترین نوع پرداختن به زبان و کاربرد آن در زندگی انسان، طرح منطق صوری است که ارسطو آن را تدوین نموده است. و از آن با عنوان منطق محمولات نیز یاد
میشود. این منطق شامل درک و شناسایی دو بخش «مفاهیم» و «قضایا»ی عالم واقع است. منطق ارسطو کمک میکند زبان با در کنار هم گذاشتن یک «موضوع» و یک «محمول» به «رابطه»ای سلبی و یا ایجابی برای یک «مفهوم» دست پیدا کند و «قضایا»ی صادق و کاذب را شناسایی کند؛ _ جملۀ صادق: آب (موضوع) مایع (محمول) است (فعل ایجابی).» و جملۀ کاذب: «آب (موضوع) مایع (محمول) نیست (فعل سلبی). ضمن اینکه ایجابی و سلبی بودن یک جمله دلیلی بر صدق و کذب آن نمیباشد. همانطور که جملۀ: «آب جامد نیست.» یک جملۀ صادق و سلبی میباشد. _ هر تعریفی که منطق صوری ارائه میدهد در صورت مطابقت با امور واقع و پدیدارها، صادق است و در غیر این صورت کاذب است. در واقع انسان، از همان آغاز، زبان و اندیشه را از هم جدا
نمیدانست و علاوه بر مسائل صرف و نحو، نیاز به طریقۀ صحیح استدلال و اثبات رسمی قضایا نیز در کانون توجه قرار داشت.
منطق صوری از زمان ارسطو به مدت چند قرن الگوی عملی درک و تشخیص درستی و نادرستی استدلالها و استنتاجها، و تمیز مغالطات زبانی از استدلالات بود. تا اینکه در قرن بیستم ریاضیدانی به نام فرگه از مسیر ریاضی وارد منطق شده و پایهگزاری منطق نوین را رقم زد. در واقع در قرن بیستم سه نحلۀ فلسفیِ «اتمیسم منطقی»، «پوزیتیویسم منطقی» و «فلسفۀ زبان» به وجود آمد، که مجموعۀ آنها «فلسفه تحلیلی» نامیده شد. در این دوره زبان نقش
چشمگیری در تحلیل مسائل فلسفه پیدا کرد و هر گروه برای ایجاد «زبانی واحد» و معیار برای این مسائل، نظریهپردازی میکردند. در میان اعضای این سه نحله لودویگ ویتگنشتاین که خود نظریۀ «تصویری معنا» را در این جرگه بیان کرد، به زودی از آنها جدا شد و دست به ساخت نظریۀ جدید خود با نام نظریۀ «کاربردی معنا» زد. و بدین ترتیب وی با دو رویکرد متفاوت از هم، دو تألیف از نظریاتش ارائه داد؛ در دورۀ متقدم با تألیف «رسالۀ منطقی- فلسفی» نظریۀ «تصویری معنا» را عرضه کرد و در دورۀ متأخر رویکردش، نظریۀ «کاربردی معنا»، در کتاب «پژوهشهای فلسفی» ارائه شد.
نظریۀ «کاربردی معنا»
ویتگنشتاین متأخر در پژوهشهای فلسفی به رسالۀ نوشته شده در ویتگنشتاین متقدم، ایراد وارد میکند و تعریف ساز و کار زبان را به عنوان یک مدل واحد رد میکند. وی برعکس توصیه میکند برای شروع درک و شناسایی ساز و کار آن بهتر است این فرض را، که میتوان از زبان تبیینی یگانه ارائه کرد، کنار گذاشت و به زبان به عنوان مجموعهای از فعالیتهای مختلف نگاه کرد. او در پژوهشها به این نکته میپردازد که ما نمیتوانیم از یک «منطق زبان» نام ببریم بلکه باید بدانیم که زبان یک ذات واحد ندارد و منطقهای زیادی وجود دارد که هرکدام روشهای مختلفی را دنبال میکنند و دارای شیوۀ مستقل هستند. ویتگنشتاین متأخر، دیگر معنا را رابطۀ تصویری میان اسامی و امور واقع نمیداند؛ او دلالت بین کلمات و اشیا را به عنوان معنای آنها رد میکند و ملاک معناداری را «کاربرد» کلمه در موقعیتهای متعدد زبانی و روشهای مختلف استفاده از آن میداند. در نظریۀ کاربردی معنا «بحث بر سر این نیست که واژگان، در زبان به چه مدلولی اشاره میکنند بلکه مهم این است که واژگان را کاربران زبان چگونه به کار میبرند.» (سروش دباغ- 1396)؛ بدین معنی که چگونگی استفاده از زبان به کاربر و شرایطی که در آن قرار میگیرد، بستگی دارد. بنابراین تفکر کاربر راجع به جهانِ واقع، زبان او را میسازد و زبان صرفاً بیانگر پدیدارهای ملموس نیست. بدین صورت که بیان امر واقع، تنها یکی از روشهای متنوع و متعدد موجود در میان فعالیتهای زبانی است. و حتی به دلیل حضور و تنیدگی زبان در تمامی رفتارها، ارتباطات ما با دیگران، فعالیتها، اعمال، جامعه و جهان پیرامونمان، امکان بررسی مستقل آن وجود ندارد. چنانکه این کاربردهای متعدد زبان است که محتوای آن را تشکیل میدهد. بنابراین طبق رویکرد ویتگنشتاین در زندگی هر فرد انواع مختلفی از جوامع و قواعد زبانی وجود دارد که این نظریهپرداز برای تبیین آن به دو اصطلاح «شیوههای زندگی» و «بازیهای زبانی» روی میآورد. بدین صورت که نحوههای مختلف زندگی افراد بشر، تعاملات و فعالیتهای زبانی گوناگون میطلبد و او این فعالیتها را بازیهای زبانی مینامد. و به همین ترتیب در شیوههای زندگی نیز درست مثل بازیهای گوناگون، قواعد متفاوتی حکمفرماست و این قواعد از هر موقعیت به موقعیت دیگر متفاوت است. در نهایت برای شناخت معنای هر عبارت از یک جامعۀ زبانی، باید به بررسی کارکرد آن عبارت در میان دیگر عبارات پرداخت. همانطور که زبان آموزی صرفاً در یک جامعه زبانی صورت میگیرد. بدین صورت که والدین هیچ گاه واژه به واژه، زبان را به کودک خود نمیآموزند. بلکه کودک با دنبال کردن رفتارها و واکنشهای پس از هر واژه و عبارت است که کمکم به معنای آنها دست پیدا میکند.
«ویتگنشتاین میگوید «آنچه در برابر نظر آشکار است»، این امر است که زبان امری یکنواخت نیست، بلکه انبوهی از فعالیتهای مختلف است. ما از زبان برای شرح دادن، گزارش دادن، اطلاع دادن، تأیید کردن، نفی کردن، نظر دادن، دستور دادن، پرسیدن پرسشها، داستان گفتن، مسئله حل کردن، ترجمه کردن، درخواست کردن، تشکر کردن، خوش آمد گفتن، نفرین کردن، دعا کردن، اخطار کردن، یادآوری، بیان احساسات، و بسیاری چیزهای دیگر استفاده میکنیم. ویتگنشتاین، تمام این فعالیتهای مختلف را «بازیهای زبانی» میخواند. در پژوهشها به این صورت مشخص
میشود که معنای آن هر یک از فعالیتهای متعدد و گوناگونی است که در آن از زبان استفاده میشود و ما بدان مشغولیم:« مراد از اصطلاح «بازی زبانی» آن است که این امر که سخن گفتن با زبان، بخشی از فعالیت یا نحوۀ زندگی است، برجسته شود» ویتگنشتاین از کثرت بازیهای زبانی میگوید و مستقیما پس از ارائۀ فهرستی از بازیهای زبانی میگوید: «مقایسۀ کثرت ابزارها در زبان و شیوههایی که به کار میروند، کثرت انواع کلمات و جملات، با آنچه
منطقدانان (از جمله مؤلف رسالۀ منطقی _فلسفی) دربارۀ ساختار زبان گفتهاند، جالب است». این مقایسه، مقایسهایست میان تنوع عظیم بازیهای زبانی و دیدگاه نادرست «منطق دانان» و مؤلف رساله مبنی بر اینکه زبان دارای ساختار منطقی ضمنی یگانهای است.»(ای. سی. گریلینگ- 1388)
بنابراین اصطلاح «بازی زبانی» از اصلیترین مفاهیم ویتگنشتاین متأخر است که وی کوشید بر اساس این مفهوم، شهودهای زبانی عرفی و همچنین نقش کاربر زبان در پیدایش معنا را تبیین کند. او دریافت که توصیف صرف یک پدیدار و یا شئ معنی اصلی واژه نیست و تأمل وی دراین باره، از «امور واقع» در فلسفه متقدم و منطق رایج آن زمان، به «امور ممکن» و تعریفی نامتناهی انجامید. امور واقع همان است که پیش روی کاربر است (اُبژه) و کاملاً پدیدار است. و امور ممکن آن است که در ذهن کاربر است (سوبژه) و
میتواند وجود داشته باشد. بنابراین معنای هر واژه به کاربرد آن در موقعیتهای گوناگون بستگی دارد و دلالت یک واژه بر یک شئ، تمام معنای آن واژه نیست؛ به این دلیل تعریف اشاری ملاک معناداری واژه نیست که به عنوان مثال، ما با نامیدن یک شئ به نام «میز» باید به تمامی عناصر تشکیل دهندۀ آن اشاره کنیم تا به معنای مورد نظر رسیده باشیم. در صورتی که منظور یک کاربر زبان با گفتن: «این میز است»، عملاً به معنای انواع میزهای شکسته، سه پایه، بزرگ، کوچک و … میباشد. و منظور ازین واژه لزوماً میزی با رنگ خاص و یا پایه بلند و… نیست. در نهایت اینکه تعیین معیاری واحد برای زبان، به دلیل فرّار بودن آن، کاری غیر ممکن است، چنانکه معنای هر واژه در بررسی کاربری آن در موقعیتهای مختلف مشخص میشود و این ذهن کاربر است که معنای واژه را معین میکند.
خیابان بهار آبی بود
نویسندۀ داستان بلند «خیابان بهار آبی بود»، در این اثر روایت کنندۀ موقعیتی رئال در بستری سورئال و در قالب رمان نو میباشد. چنانکه «بهمن» شخصیت اصلی این داستان، یک کودک روستایی است که در گیر و دار ترک روستای پدری و مهاجرت به شهر میباشد و با ورودش به محیط جدید درگیر موقعیتهای پر تنشی میشود از جنس اتفاقاتی که هر مهاجری ممکن است با آنها مواجه باشد. و در این داستان فقط شیوۀ روایتگری نویسنده است که محتوای رئال آن را در فرمی بدیع و نو ارائه میدهد. این کتاب سه دفتر است، که در دوازده فصل روایت میشود. زمان داستان کاملاً مستقل از زمان واقعی، ظهور میکند و البته به تبع آن مکان داستان نیز به راحتی، در سطرها، بندها و فصلهای مختلف آن، متفاوت از شکل معمول روایت میشود. داستان با تولد «باران» فرزند «بهمن» در فصل اول آغاز میشود و با عروسی مادربزرگ او، «شهربانو» در «دیسفان» و در فصل آخر، به پایان میرسد. در واقع این یک داستان بلند است ولی زبان روایی آن در فصلهای مختلف به گونهایست که شاید بتوان هر فصل را به صورت مستقل خواند و هر کدام را یک داستان مجزا در نظر گرفت.
«بهمن» یک ضد قهرمان است که در هیچ برههای از زندگی موفق نبوده و تمام واقعیت زندگیاش در شکلی از ممکنات و احتمالات روایت میشود. زندگی او یک «امر واقع» است که در بستر «امر ممکن» روایت میشود. آتش پرور با روایت از امور ممکن و احتمالات، حالتی نامتناهی ارائه میکند و به عبارتی رئالیسم را ذهنی میکند. ابژهها را تبدیل به سوبژکتیوی انحصاری میکند به این شکل که وی آنچه «میبیند» را روایت نمیکند بلکه راجع به امور واقع آنچه را «میخواهد»، مینویسد. او در این رمان، زمان و مکان را در هم میشکند و جابهجا میکند و از نقاط مختلف به هم گره میزند و همچنین با منطق زبانیای متفاوت، نموداری از زندگی ضد قهرمان خود ارائه میدهد. بدین صورت که اگر با ترسیم خط، نقاط زمانی و مکانی روایت شده را به هم وصل کنیم شاید بتوان هیئتی از صور فلکی، با صورتهایی از قحطی، زلزله، فقر، مهاجرت، مرگ، تنهایی، بی کسی و… رسم کرد؛ و این مجموعۀ رنجهاییست که بهمن و
خانوادهاش در تمام طول زندگی، از سر گذراندند و همه مداوم و تمام نشدنی بودند.
بی شک شهودگرائی بخشی جدانشدنی از روح یک هنرمند است، و در اینجا بی استدلالی به معنی بی مبنایی نیست. بدین شکل که در منطق صوری شرط صادق بودن یک گزاره این است که نقیض آن کاذب باشد، ولی در دیدگاه منطق شهودی، صادق بودن یک گزاره به صرف «ساخته شدن» در ذهنِ «فاعل شناسنده»، تأیید میشود و همین دلیلی بر وجود داشتن آن «سازه» است؛ فصل اول داستان «خیابان بهار آبی بود» با عنوان «باز باران» یک نمونه روشن است در این بستر. بدین صورت که نویسنده در آن، باران را به «دیسفان» که روستاییست کویری واقع در خراسان جنوبی می برد، و با روایتگریای چند لایه، خواننده را در زمان و مکان
میچرخاند و جابهجا میکند. طوریکه شاید لازم باشد در حین خواندن آن، چند بار به عقب برگشت و روایت را زیرو رو کرد، تا بتوان فهمید که کی و کجای داستان از ده به شهر آمدیم. و لازم باشد برای تشخیص جابهجاییهای زمانی و مکانی به بازخوانی دست زد؛ این فصل با حضور بهمن در ده شروع میشود و در فاصلهای کم، میان خیابانهای شهر پایان مییابد. و درست در نقطۀ پایانی به دلیل شهودهای زبانی و ذهن گراییهای راوی، ممکن است خواننده در موقعیتی سهل و ممتنع قرار بگیرد، برای پذیرش و یا عدم پذیرش روایت. در صورتی که همانطور که در بخش قبل این نوشتار مطرح شد و طبق رویکرد ویتگنشتاین متأخر در فعالیتهای زبانی مجموعهای از روشهای مختلفِ بیان وجود دارد، که هر روش میتواند دارای ماهیتی مستقل باشد. بدین ترتیب که هر واژه میتواند بسته به کاربرد آن در جملات و موقعیتهای مختلف، معانی مختلف داشته باشد و این ذهن و اندیشۀ کاربر راجع به جهان واقع است، که زبان او را میسازد. شرایط مختلف زندگی کاربر چگونگی استفاده از زبان را برای او تعیین میکند و دستور زبان یک کاربر، میتواند در موقعیتهای مختلف متفاوت باشد:
«نیم خیز شدم؛ هنوز خیسِ خیس بودی. رگبار نگرفته بود که ما، در کلاس مانده بودیم. تو ابرها را از پشتِ پنجرۀ بدون شیشۀ کلاس نشان دادی. من گفتم: «چه اسب قشنگی! اسب سفید را میبینی پری؟»
از پشت پنجره درست اسب بود؛ اسب سفیدی که در آن فضای شیری پرواز میکرد. تو گفتی: «نه.»
روی تپه سرت را بالا گرفتی، بعد به آن تودۀ در هم سفید رنگ دوباره نگاه کردی و گفتی: «اسبی نمیبینم!»
آن وقت که تو گفتی، اسبها؛ گلۀ سفید اسب پرواز کرده بود. گفتم: «اسبها باردار بودند و شکمشان برآمده بود.»
خنده بر صورتت شکوفه کرد:« مگر ابر هم آبستن میشود؟»
در خیابان بهار به وضوح و مکرر با تغییر کاربری و یا
جابهجایی کلمات از مدلولهای مرسوم و شناخته شده، روبروییم و اما دو فصل «باز باران» و «آواز باران» اوج اجرای این تکنیک راوی و شهودگرایی وی میباشد:
«تا چشم کار میکند آب است و آب دریا. در حاشیۀ دریای لوت جنگل سبز میزند. درختان جنگلی، بَنَه و پسته و بادام کوهی هستند. دیسفان در میان جنگل بادام و انجیر و سماق قرار دارد. رنگ دریای لوت ارغوانی روشن است؛ درست به رنگ آسمان. آسمان در آن تابیده و صورتش را همیشه در آن میشوید. درختان دامنۀ سفیدکوه و دشت گناباد، تنهشان مثل زردچوبه زرد است. برگهای بنفشی دارند. کشتزارهای گناباد هم بنفش میزند و بوی یونجه میدهد. یک گلۀ گوسفند از باغهای مقابل ده سرازیر میشود…»
(حسین آتش پرور – 1384)
این بخشهایی از صدای ذهن بهمن در فصل «باز باران»، از خیابان بهار است که در میانۀ یک روز بارانی در مشهد، با فکر کردن به دیسفان، به توصیف میآورد. در واقع این همان امر واقع است که راوی در قالب امر ممکن برای بهمن رقم میزند. و گرچه این توصیفات موقعیتی کاملاً شهودی هستند ولی پدیدار شدن خود را به محض حضور در ذهن راوی و در قالب واژهها، به رسمیت میرسانند.
«خیابان دانشگاه خزه بسته است و جوی حاشیۀ پیاده رو پر از صدف و گوش ماهی است. بر ستون های برق، ستاره های دریایی به جای چراغ خیابان را روشن میکنند. پلیسِ چهار راهِ گلستان که ماهی خاکستری رنگی است و در زیر سایبان ایستاده، سوت میکشد. چراغ، سبز میشود. یک گله ماهی طلایی از چراغ سبز عبور میکنند. تمام مغازههای خیابان دانشگاه در داخل آب است. گل فروشی ارکیده پر از جلبک و حبابهای هوا است. بر پردۀ سینما دیاموند «گوزنها»
میچرخند. یک خرچنگ جلو سینما در صف ایستاده تا بلیط بگیرد…» (حسین آتش پرور- 1384)
و بندی که از نظر گذشت صدای ذهن «پری» همسر «بهمن» بود که در میانۀ فصل، موضع روایت را در دست میگیرد و با تمام شدن آن، فصل «آواز باران» نیز به پایان میرسد.
بنابراین اگر طبق نظریۀ کاربردی معنا و فرّار بودن منطقهای زبانی به خوانش این رمان بپردازیم، با توجه به درون مایۀ رئالِ «خیابان بهار آبی بود»، میتوان گفت: نه خود داستان بلکه منطق زبانی و شیوۀ روایتگری نویسنده، با در هم شکنیهای زمانی و مکانی و شهودگراییهای زبانی او، آن مؤ لفهایست که این داستان را در جرگۀ رمان نو قرار میدهد. زبان روایی «خیابان بهار آبی بود» به دلیل ایجاد زمینههای متنوع تأویل و القاءِ نوعی از نسبی انگاری، به راحتی میتواند در بستر نظریۀ کاربردی معنا، تبیینی از زبان شهودی خود ارائه دهد تا مخاطب بتواند از شیوۀ کاربرد واژگان و اسامی، در این منطق زبان به درکی نزدیک به جهان ذهنی نویسنده برسد. همانطور که در این نظریه واژهها و کلمات برای زبان عناصری هستند که در تحلیل نهائی حکم ابزارهای یک جعبه ابزار را دارند و هر کدام وظیفه و کاربردی دارند. راوی «خیابان بهار آبی بود» نیز با کاربرد مجموعهای از کلمات در نقشهای به هم پیوسته و در یک جامعۀ زبانی مستقل، روایتی شهودی از زندگی «بهمن» ارئه میدهد. چنانکه امر واقع فردیست از طبقۀ زحمتکش جامعه، که در تمام طول زندگی هم سایه با بی آبیها، قحطیها، فقر و تنهایی بوده است ولی راوی با ورود به ذهن این شخصیت و گاهی نیز دیگر شخصیتها، روایت را با پرداختن به امور ممکن پیش میبرد. به این صورت که این شخصیت در همان حال که در «مشهد» زندگی میکند طبق روایت راوی در «دیسفان» غرق است و به همان شکل باران ملخها میتواند بارش ابرهای آسمان باشد، قحطی و گرسنگی میتواند رونق مزرعه «اسماعیل» باشد. و «بهمن» میتواند همانطور که لبۀ پرتگاه زندگی ایستاده، به پرواز درآید، ناگهان شخصیت رازآمیز «غلامحسین» ظاهر شود و ما بعد از این شاهد تغییرات اساسی در فهم از زندگی و عقاید شخصی بهمن باشیم. و سرانجام، این ورود به نامتناهیات است که همه چیز را ممکن و آسان میکند، حتی آنجا که «یک نفری و باید به جای ده نفر زحمت بکشی…».
منابع
ویتگنشتاین، لودویگ، 1380، پژوهشهای فلسفی، ترجمۀ فریدون فاطمی: با درآمدی از بابک احمدی، نشر مرکز، تهران
گریلینگ، ای. سی، 1388، ویتگنشتاین، ترجمه ابولفضل حقیری، چاپ اول، انتشارات بصیرت، تهران
دباغ، سروش، 1396، فلسفه تحلیلی: با محوریت ویتگنشتاین، چاپ اول، انتشارات اچ اند اس (الکترونیک)
مظفر، محمدرضا، 1386، منطق، ترجمه علی شیروانی، جلد اول، چاپ هفدهم، انتشارات دارالعم، قم
نبوی، لطف الله، 1387، مبانی منطق کاربردی، چاپ چهارم، انتشارات سمت، تهران
آتش پرور، حسین، 1384، خیابان بهار آبی بود، چاپ اول، نشر گل آذین، تهران
آتش پرور، حسین، 1394، اندوه، چاپ دوم، نشر بوتیمار، مشهد
آتش پرور، حسین، 1389، ماهی در باد، چاپ اول، نشر گل آذین، تهران
آتش پرور، حسین، 1394، خانۀ سوم داستان، چاپ اول، مشهد
نبوی، حجتی، علایی نژاد، لطف الله، سید محمدعلی، حمید 1391، مبانی فلسفی منطق شهودی، متافیزیک، دورۀ جدید، سال چهارم، شماره 14، صص 64-51
اکبری، رضا، 1391، نظریۀ کاربردی معنا و تأثیر آن در معرفت شناسی دینی، جستارهای فلسفۀ دین، سال اول، شماره اول، صص15-1