ساده نویسی و تن دادن (آسیب شناسی ساده نویسی در شعر معاصر) – علیرضا نوری
ساده نویسی و تن دادن (آسیب شناسی ساده نویسی در شعر معاصر) – علیرضا نوری
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره پنجم– پاییز 1397– منتشر شده است.)
قبل از ورود به هربحثی لزوم اتخاذ موضعی واضح و روشن از الزامات گفتگویی عقلانی است و بر شمردن مولفههایی که قرار است با آن به مواجه با متن برویم میتواند به سرراستی گفتگو کمک کند وآن را از در افتادن به دام سفسطه و بازهای کلامی باز دارد.
ساده نویسی عنواني است که در دههی هشتاد طیف وسیعی از شاعران را ذیل خود جمع کرد و در زمانی اندک مجالی فراهم آورد که نوعی از شعر به گونهاي رایج در یک دهه تبدیل شود. در این نوشته عمدهی توجه من به عنصری بیرون از خود سادهنویسی است؛ عنصری که اغلب در داوري دوستان دربارهي سادهنویسی در تاریک روشنای بحث مغفول مانده است و اگر بحث آن در میان بوده تنها به اشارهای کوچک بسنده شده است.
اینکه سادهنویسی چیست و چه مولفههایی دارد دیگر اظهر و من الشمس است و آنقدر به این مولفهها پرداختهشده که تکرار مکررات است و توضیح واضحات اما سوالی در این میان دمادم سرک میکشد که چه دلايلي منجر به سادهنویسی میشود؟ به زبان دیگر چه اتفاقی در یک جامعه میافتد که اغلب شاعران آن رو به سمت سادهنویسی میآورند و از طناب پوسیدهی آن بالا میروند. اینجاست که آن عنصر مغفول مانده از مغاک سر بر میکند و فرياد میزند: من، و این من یعنی شرایط اجتماعی.
شرایط اجتماعی که مبتني بر اقتصاد، سياست و فرهنگ است، در هر بازهی زمانی بر نوع زیست و شیوهی زندگی مردم، و حتا بر جزییات آن اثر ميگذارد و همین نوع زیست به مرور سه امر بنيادي يادشده، بويژه فرهنگ را تحت تأثير قرار ميدهد و اغلب به فربگی آن ميانجامد. از برآیند همین سایشهاست که نوع نگاه شاعران هر دوره به زبان تعیین مییابد و تدوین میشود. دقت در دو واژهی «تعیین» و «تدوین» پرده از رخسار مفهوم ثالثی بر میدارد که پنهان اما تاثیرگذار است و آن قدرت و ساز و کاری است که اغلب به تعریف مفاهیم میپردازد و آنگونه که میخواهد آنها را ورز میدهد. در این میان همواره قدرت به دنبال مصادره زبان است (به فوکو هم فکر کنید) و آن را به گونهای که خود میخواهد به بازی میگیرد. شکل رابطهی قدرت با زبان در بستری به نام اجتماع نمود عینیخ پیدا میکند؛ آنجا که قدرت مشتاق است همهی امور را کدگذاری کند و همواره در این راه اول از زبان شروع میکند. کدگذاری زبان وقیحانهترین نوع رفتار با انسان است؛ استبدادیترین رفتاری که میتوان با انسان و طبيعتاً با فرهنگ و زبان داشت. کمی به عقب برگردیم، چرا زبان مصادره میشود؟ و این مصادره با جهان من چه میکند؟
مصادره خود با مالکیت همزاد است. مصادرهی زبان به تقلیل کنشها و کج رویهای یک فرهنگ منجر میشود و آن را در مسیری به کار میگیرد که اصحاب قدرت ميخواهند. اگر اینجا پای ویتگنشتاین هم در ميان باشد و مرزهای زبان من با مرزهای جهان من همسو و همپوشان باشند، آنوقت شکل دیگری از استبداد چهرهی کریه خود را نشان میدهد؛ استبدادی که نوک پیکانش را به سوي جهان من گرفته است اما از طریق تقلیل زبان من که همانا فروکاستن زبان به نازلترین شکل و رفتارش است در نهایت به دمدستیترین شکل و رفتاري میرسد که به چیدماني اخته و یائسه ختم میشود.
در زمانی که غلامرضا تختی به شکل مرموزی از دنیا رفت، روزنامهای نوشت: «تختی را خودکشی کردند» این رفتار با زبان به گونهای اجتناب از تندادن به همان نوشتار تثبیت شده و البته تزریقشده به بدنه یک فرهنگ است که کلمات را در اعتیاد آمیزترین نوع رفتار و همنشینی، بهطور بیمار گونهای کنار هم مینشاند. شکل و نوع همنشینی کلمات در زبان و فرهنگ مسلط همواره بیانگر اهداف گفتمان حاکم به مسایل پیچیدهی انسانی است. بیانگر رویکرد سیاست به واکاوي زبانی است که میتوان با آن وجه اعتراضي سیاست را به بازی گرفت و آن را دست انداخت
رابطهی شرایط اجتماعی با زبان شعر در جامعهای مثل ایران رابطهای معنی دار و سؤال بر انگیز است. چه اتفاقی در ایران ده سال اخیر میافتد که زبان اینگونه تقلیل مییابد؟ نگاه يک سراختهکنندهی کارگزاران فرهنگ و هنر به زبان، شاعران را به سمت پرهیز از خطر پیش میبرد. زبانی که راحت و ساده حرف بزند، ترسو باشد، مخاطبش همهی جهانیان باشند، در همسایگی ترجمه نفس بکشد، (قابل ترجمه بودن شعر هم این روزها از مزایای فکرکردن به شعر جهان شمول است که دارد از درون سادهنویسی مثل غولی در بطری نعرهی کشد)، حال اگر دستمايههاي فلسفي را هم به دمش ببنديم، بسی مایهی مباهات و افتخار که مثلاً شعر من سویهی فلسفی دارد و با مفاهیم کلان در افتاده است. اتفاقاً همین نگرش همان چیزی است که گفتمان غالب مايل است شاعران با آن خود را مشغول کنند و بازی دهند. قدرتهای حاکم همواره از زبان بيپروا میترسند؛ از زبانی که تن به سرراستی نمیدهد و پيوسته کجرو و شبرو است. این زبان چالش برانگیز است، چون و چرا ایجاد میکند و تن نمیدهد.
اگر ساده نویسی را از این زاویه به تماشا نشستهام؛ از دریچهای که در این ده سال اخیر به سوراخ سوزنی فروکاسته شده و وجه سیاسی آن تنها به شکل بدوي آن تقلیل یافته است. این تقلیل که در عرصههای دیگر هم دیده میشود، از جمله در امور اقتصادی و فرهنگی، موضع و مکان شعر را از امر فرهنگی به امر اقتصادی فرو کاسته و سؤالی دربردارد که در ذات خود مشکوک است. سادهنویسی اینجاست و در همین نقطه متولد میشود؛ در مرز رفتن به درون امر اقتصادی با تعریفی یکسر بدوی از اقتصاد؛ اقتصادی که رو به سمت روستا و دهنشینی دارد، اقتصادی که شکل انتزاعیاش را نه از تن که از تن همیشه غایب میگیرد. این اقتصاد زبان خود را دارد؛ زبانی یکسر ساده، آرام، بیدستانداز. این زبان همیشه مودب و مهربان است. این زبان مانند اقتصادش همواره به دنبال جایی برای تکیهکردن است. به دنبال سوژهای مقتدر که همهی صداها از دهان او بیرون بیاید. لذا شعر به حیطهی امر اقتصادی میغلتد و کالا میشود و در بازار سوداگرانی که به زبان و شعر از منظر تولید نگاه میکنند، تولیدی است که بايد به انبوه برسد؛ سرمایهای که هرلحظه میتواند به کالا مبدل شود و در آن واحد توسط مخاطب معمولی و دست پایین شعر مصرف گردد؛ کالايي مصرفي از نوع پیامک و جملههای صرفاً فانتزي که در لحظه شاعرش را اقناع و ارضا میکند. این اقتصاد و شيوه توليد برخاسته از آن مروج سادهنويسي و گسترانندهي بستری آرام و بیدغدغه برای آن است.
گره این جاست، یعنی رابطهی شکل و شرایط اجتماعی با زبان که یا به طور دهشتناکی عریان میشود و خیلیها از این عریانی میترسند یا بهطور مرموزی زبان را با محافظ و مأمور در اتاقي شیشهای نگه میدارد که خال بر رویش نیفتد و سادهنویسی زندگی درون اتاق شیشهای را بر میگزیند و فارغ از دنیای بیرون به زندگی گیاهی خود ادامه میدهد. زندگی شهری اما دنبال زبان دیگری است. زبانی که گشودگی داشته باشد و عریانی را تاب بیاورد.
شاعران سادهنویس همچنان به سطرهای شاعرانه و هایکووار و سبک هندی گونه قناعت میکنند و روستایی مینویسند و چشم به تباری دارند که برای سادهنویسی میتراشند که البته هیچ ارتباطی بین زبان سعدی و سهل و ممتنعش و یا زبان نثر بیهقی و مقدمهی «شاهنامهی ابومنصوری» و دیگر متون نثرطبیعی (نثر طبیعی را از دکتر قهرمان شیری وام گرفتهام در تقسیمبندی نثر فارسی) با سادهنویسی امروز نمیتوان قائل شد.
شرایط اجتماعی در هر دورهای تأثیر چندگانهای دارد از سویی بعد روانی آن، شاعر را به مثابه کنشگری قلمداد میکند که خارج از قواعد تعیینشده کاری نکند و از سویی دیگر زبان را به گونهای اخته میکند که هر واژهی خطرناک به پستوی ذهن عمومی جامعه تبعید شود و خاک بخورد. همین رابطهی شرایط اجتماعی با زبان همیشه وامدار نگرشی تمامخواه است که آن بالا ایستاده و سنتزها را هدایت میکند. کشف رابطهی سادهنویسی با شرایط اجتماعی حاکم در سالهای اخیر هم دست نگاه اقتصادی به شعر را رو میکند و هم نابینایی نوعی از شعر را که آدم را یاد آن داستان «کلیله و دمنه» میاندازد که مردی به خاطر لذتی اندک به دهان اژدها میافتد و «آن لذتی حقیر غفلتی عظیم بدو راه داد». سادهنویسی به دنبال همین لذت اندک و آنی است که لحظهای مخاطب را مجذوب کند تا چشمان جهانبینش را برروی اژدهای بیرون ببندد.
در این ده سال دونگرش افراط و تفریطی به زبان در فضای شعر ایران متورم شده است که هر دو از ثمرات دههی هفتاد بود. یکی زبان را در سادهترین شکلش به متن میکشاند و آنقدر ساده به امور نگاه میکند که آدم به یاد بلاهت دوران کودکی میافتد و دیگری آنقدر به زبان پیچ و تاب میدهد تا عبوس شود و از نفس بیفتد. هر دو نگرش دو روی یک سکهاند و نشاندهندهی ثنویت تاریخی انسان ایرانی که همواره در مدار افراط و تفریط عمر هدر میدهد. در این سالها بسیاری از مشکلنویسان هم آنقدر در آستين سادهنویسی دمیدند که خود وَرَم کردند.
«مشکلنویسی» را با همان معیارهای مخالف ساده نویسی برگزیدم تا اشارهای هم به سمت مقابل سادهنویسیشده باشد. هر دوی اینها وامدار نگرشی دم دستی به زبان هستند که تنها در شکل ارایه فرق دارند. در سادهنویسی هر که از راه رسید چند خطی نوشت و چاپ کرد. عدهای هم همیشه هستند که نقش دلالان ادبی را ایفا میکنند. اينها میگردند و تازه به دوران رسیدهها را در قبال برآوردن خواستههایی مشروع و نامشروع معرفی میکنند. در سمت دیگر هم مشکلنویسان عزیز حضور دارند که نوشتهشان را خودشان هم نمیفهمند و احتمالاً اینها از پتانسیلهای بالقوهی زبان استفاده میکنند و دست ویتگنشتاین را در بازیهای زبانی هم از جلو و هم از پشت بستهاند. اینها هر دو مشکل تقریبا یکسانی دارند هر يک از دو طیف از جانبی از بام افتادهاند و در تلاش برای دیدهشدن چه بر سر این زبان بیچاره که نمیآورند! هر دوی اینها پس ماندههای دهه ی هفتاد هستند که به شکل نارسی به زیست خود ادامه میدهند.
کمی مصداقیتر حرف بزنیم و البته سر راستتر، چه کسانی این سالها ادعای سادهنویسی داشتند؟ با یک حساب سرانگشتی تعدادشان بسیار بیشتر از تمام شاعرانی است که شعر مینویسند و این طنز پنهان در این ادعا سخت رقتانگیز است. خیلیها هم خودشان را به همین سادهنویسی چسباندند که در ذمشان چیزی نوشته شود تا بلکه از این راه به نوایی که نامشاش شهرت است برسند.
سادهنویسی دست خیلی از شاعران ضعیف و متوسط را گرفت و وارد بازی کرد که همین امروز هم برای خود شأنی درخور قائلند و در این وادی سینه چاک میکنند و مصاحبههایشان هر روز و هر ساعت در بوق و کرنا است.
و سؤال اینکه آیا سادهنویسی را میتوان یک جریان قلمداد کرد؟ به گمانم جریان، داستان متفاوتی دارد؛ جریان در درون خود نوعی سیلان و شتاب دارد: رفتاری تروماتیک که براندازی در ذات آن است. سادهنویسی چه چیزی یا چه رفتاری را بر میاندازد؟ سادهنویسی به کجای دنیا بر میخورد؟ سادهنویسی یکی به نعل میزند یکی به میخ و البته نکتهای به باریکی مو اینجاست که هنوز پای هیچ شاعری در میان نیست و صحبت بر سر اصل سادهنویسی است. و گرنه پای خیلی از شاعران به نام در میان است که سالی چند مجموعه چاپ میکنند و اتفاقاً از ممیزی هم گله دارند. احتمالاً اگر این ممیزی نبود بعضی از شاعران ماهی چند کتاب در عرصهی اقتصادی شعر تولید میکردند و احتمالاً قطورترین شاعر ادبیات فارسی میشدند. در ده سال اخیر شرایط اجتماعی به گونهای بغرنج و بیمار گونه پیش رفته که عرصهي شعر را هم آلوده کرده است؛ فضایی که شاعر را سوق ميدهد تا برای مخاطب بنویسید و فربه شود.
در این سالها فضای شعر ایران با چه مفهومی بیشتر درگیر بوده؟، سادهنویسی چه مکانیسمی تا فربگی طی کرده؟ چه چیزی در پس پشت ذهن شاعران مثل مارمولک لولیده و سلولهای خاکستری را لحظهای به حال خود رها نکرده، چه مفهومی قبل از آن که نقش مفهومی خود را ایفا کند به ابژهای در فاصله تبدیلشده؛ فاصلهای نامعین و نامتعین که آن سوژهی کنشگر را به سمت اختگی برده است؟ چه مفهومی این قابلیت را دارد که شعر پهلو به پهلوی پوپولیسمی پنهان در حرکت باشد و حسرت دیدهنشدن را به شکل بیمار گونهای جبران کند؛ دیدهنشدن سرکوبگر است و سوژههایی را تا مرز جنون و تا حد خود ویرانی پیش میبرد و آن مفهوم را به شکل خطرناکی بارور میکند. سادهنویسی چه ربطی با خود ویرانگری دارد؟
چه مفهومی میتواند آن لذت ژوئیسیانسی را برای طیف وسیعی از شاعران، بخصوص تازه به دوران رسیدهها در فضایی به شدت سادیستی و مازوخیستی تأمین کند، و شاعران پا به سن گذاشته را وادار به تولیدی انبوه در سطح بسیار نازل بنمايد تا آنجا که شعر تبدیل به سرمایهای انباشته باشد برای تولید هر روزه و هر ساعته؟ چه مفهومی است که همین شاعران مثلاً پا به سن گذاشته را وارد عرصهی قطورنویسی میکند؛ عرصهای که آنها را ترغیب میکند که بعدها ضخامت کتابهایشان زبانزد باشد. اين ماندگاری مشکوک است، چون کاربستهای ماندگاری مشکوک است، چون مخاطب شعر امروز ایران مشکوک است، و آن که برای مخاطب مینویسد به شکل دهشتناکی خود فروشی میکند و چه مفهومی آنقدر فربه است که دست سادهنویسی را میگیرد و در جراید به شکل غیرمتعارفی برميکشد، چه مفهومی در ذات خود حتا به بار مفهومی خود خیانت میکند و این خیانت به شکل مرموزی با بدویت در ساحتهای مختلف ارتباط تنگاتنگ دارد، چه مفهومی آنقدر باریک است که برای ورود به آن باید آنقدر باریک شد که هیچ شد، چه مفهومی در ذات خود خطرناکتر از قدرت و استبداد است و چه مفهومی میتواند تعریف غلط و مخربی از آگاهی بدهد. به گمانم «توهم»، «توهم» همان مفهومی است که به شکل کلاه گشادی بر سر شعر امروز فارسی است که زبان را در ابتداییترین کاربردش به متن دعوت میکند و برایش سوت و کف میزند. «توهم» یار غار سادهنویسی است گیریم ردپای همین توهم در همهی گونههای شعر این ب یست سال اخیر دیده میشود و خیلیها را برای ماندگاری به بازی میگیرد. رابطهی «توهم» و سادهنویسی با شرایط اجتماعی ایران امروز رابطهای واضح اما دردناک است که بیوقفه در حال رشد و تسری است.
سادهنویسی به گمانم نمیتواند جریان باشد بلکه نوعی نوشتار است که اول باید از آن شبههزدایی شود. اما فهرستکردن تعدادی زیادی شاعر ذیل عنوان سادهنویسی هم میتواند همان خطر رفتار سمت مقابل را داشته باشد يعني با یک چوب همه را زدن. در افتادن همان خصومتی است که گفتمان غالب در این ده سال با زبان داشت (البته تأکید بر این ده سال است و گرنه فرهنگ ایرانی از قرنها پیش در این ورطه از نفس افتاده است) تعدادی از نامهایی که ذیل سادهنویسی چوب میخورند به گمان من دور از این ورطهاند. نمیتوان همه را با یک یا چند مولفهی مشترک در زير یک پرچم قرار داد؛ مثلاً شعر حافظ موسوی در این سادهنویسی نميگنجد هر چند اگر اشتراکاتی داشته باشد یا شعر گروس عبدالملکیان که علیرغم نقدهایی که به آن دارم عنوان سادهنویسی برای آن غیرمنطقی است. در مورد شمس لنگرودی که خود را مبشر سادهنويسي ميداند بحث فراوان است و مجالی دیگر میطلبد اما این مجموعههای چند سال اخیرش (بعد از باغبان جهنم) به گونهای تعارفکردن با شعر است. اینکه شمس شاعر توانمند و در دورهای هم تأثیرگذار بود شکی نیست اما کارهای اخیرش تندادن به خواستهی مخاطب عام و ابتدایی است که امیدوارم هوای شاملوشدن در سر نداشته باشد. شمس لنگرودی این توانایی را دارد که حتا به همین سادهنویسی شکل و شمایل دیگری بدهد تا نو رسیدهها را اندکی از ورطه خلاصی دهد. شمس در اغلب مصاحبهها و نوشتههایش به ترکیبی از شعر حافظ استناد میکند و آن را دستمایه مثالهای خویش قرار میدهد: «سادهی بسیار نقش» و تلفیق و تناقض موجود در این ترکیب را برای تبیین و توجیه سادهنویسی میآورد. سؤال اینجاست که در سادهنویسی بخش سادهی آن ترکیب به کار گرفته میشود اما وجه «بسیار نقش» آن کجاست؟ این بسیار نقش در کجای سادهنویسی پنهان است که به چشم نمیآید؟ مجال نیست وگرنه میتوان تکتک اشعار این نحله را تحلیل کرد و فقدان آن «بسیار نقش» را نشان داد.
سادهنویسی قبل از هر چیز اول به شعر و بعد به شاعرش خیانت میکند. دههی نود دههای سخت نقاب برانداز خواهد بود؛ دههای که پرده میافتد و سادهنویسی وجه تن دادگیاش را نشان میدهد؛ چه بخواهد چه نخواهد.