(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره پنجم– پاییز 1397 – منتشر شده است.)
اصل کلی بر دوباره خوانی متن ، تاکید ناقد بر غیر سمبولیستی بودن داستان و سگانه بودن زندگی پات است. به نظر ناقد هدایت نمی خواهد با بررسی زندگی پات برای او معادل سازی انسانی برپا کند. اینک متن را با این دیدگاه مورد بررسی قرار می دهم.
پات سگی است نازپرورده که در خانواده ای مرفه زندگی می کند. او یاد گرفته است که از دست صاحبش غذا بخورد و مطیع او باشد.او به موقعیت بندگی خود آگاه و از آن دلشاد است. وقتی به خاطرات دوران بندگی برمی گردد هیچ نشانه ای از تقاضای آزادی در آن دیده نمی شود. صادق هدایت با انتخاب شخصیت سگ ما را آگاهانه از ضروریات انسانی دور می کند. در دنیای واقعیت هیچ سگی دغدغۀ آزادی ندارد. بنابراین ما با سمبولیسم روبه رو نیستیم. در این داستان سگ سمبلی از انسان نیست. او سگ است با ضروریات زندگی سگی. اشاره هدایت به چشم های انسانی سگ نمی تواند به عنوان نشانه ای از سمبولیسم و برابر نهادن سگ با انسان قلمداد شود. این چشم ها نشانۀ همزیستی سگ با انسان در طول تاریخ و در این داستان زندگی سگ از کودکی در کنار انسان است. دوران آزادی پات با رنج و تحقیر و گرسنگی همراه است. سگ بدون پشتیبانی ارباب موجودی وانهاده در دنیایی شریرانه است. به جای غذا خوردن در اتاق های مجلل و پای میز ارباب باید از مزبله ها سد جوع کند. به جای نوازش شدن باید کتک بخورد. به جای کلمات محبت آمیز باید دشنام بشنود و به جای بازی با ارباب باید سنگ باران شود. همه چیز در آزادی برعکس بندگی است. یادآوری دوران لذت بخش بندگی در اوج ضربه خوردن او از آزادی حاصل می شود. ما ابتدا با مصائب دوران آزادی او روبه رو می شویم و سپس در اوج خستگی و عذاب هنگامی که پات در راه آبی به حالت نیمه مدهوش به سر می برد، با خاطرات شیرین بندگی آشنا می شویم. لحظۀ ورود پات به دنیای شیرین خاطرات بندگی بویی آشناست. شامۀ قوی ویژگی خاص سگ است. صادق هدایت با تاکید بر این خصلت بار دیگر سگ بودن پات را یادآوری می کند و این نشانۀ دیگری از سمبل نبودن پات است. بو او را به ناخودآگاه مه آلود وطن اجدادی می کشاند. در اینجا پات چیزی به یاد نمی آورد بلکه احساسی را بیاد می آورد. احساس جایی دور که ندیده است اما برایش آشناست. این عمیق ترین لایۀ فراموش شدۀ ذهن است که با ناخودآگاه جمعی ابتدایی گره خورده است. به نظر می رسد این خصیصۀ انسانی باشد اما باید به یاد بیاوریم که سگ قدرت بسیاری در به یاد آوردن مکان هایی دارد که در آن زیسته است. در همه داستان هایی که دربارۀ سگ ها نوشته شده است، به این خصیصه توجه شده و از آن برای پیشبرد داستان استفاده گردیده است. این بندگی ابتدا از وابستگی محض به مادر شروع می شود. بدون زحمت و دوندگی از شیر مادر می نوشید و در خوابی غوطه ور می شد که هیچ خطری تهدیدش نمی کرد. نوازش های مادر و بازی های کودکانه با برادر.
در ادامۀ یادآوری خاطرات هم همین دو ویژگی را می بینیم. در خانۀ ارباب بی زحمت و دوندگی و تقاضا غذا می خورد و با پسر ارباب بازی های کودکانه می کند. شباهت این دو بر اساس :جای امن، غذای رایگان، امنیت محض و سرخوشی محض(بازی کودکانه) شکل می گیرد. این سه خصلت تماما مادی و فارغ از دغدغه های فلسفی انسانی هستند. این تاکید بار دیگر امکان برابر نهادن سگ و انسان را غیرممکن می کند. بندگی با نوزادی سگ شباهت کامل دارد. پات یاد نگرفته است آزاد باشد. او از امنیتی به امنیت دیگر نقل مکان کرده است و درست در آخرین لحظۀ عذاب آور که رنج آزادی او را از پا درآورده و خاطرات خوش بندگی آن را تشدید می کند، دیگر بار امکان بندگی او را بیدار می کند.
قبل از اینکه به تحلیل این مرحله بپردازم لازم است به نکته ای اشاره کنم. خروج پات از بندگی به آزادی. غریزۀ جنسی عاملی است که پات را از دنیای بندگی به دنیای آزادی پرتاب می کند. اما صادق هدایت باز هم تاکید دارد که این میل فقط غریزی و حیوانی است. پات راه آزادی را انتخاب نمی کند. میل جنسی یک کشش غریزی است. بنابراین از جنس بندگی است. او در اوج لذت جنسی صدای ارباب را می شنود اما نمی تواند پاسخ دهد. پات به دست ابتدایی ترین غریزۀ حیوانی که قویترین هم هست از لذت بندگی رها می شود و به رنج آزادی گرفتار. باز هم صادق هدایت بر حیوان بودن پات تاکید می کند. غریزۀ جنسی پس از اطفا خاموش می شود. لذتی متراکم در زمانی اندک پات را از لذتی مداوم اما اندک دور می کند. بنابراین پات از طریق یک احساس متعالی به آزادی نمی رسد. برعکس او از راه ابتدایی ترین احساس حیوانی به آزادی می رسد. او نمی خواهد بندگی ارباب را رها کند اما غریزه بصورت جسمی و نه روحی و استدلالی او را میخکوب کرده است. پس از تجربۀ رنج آور آزادی پات دوباره با امکان بندگی مواجه می شود. او هیچ گاه برای مراحل پیشین زندگی خود نجنگیده است. نه برای برخورداری از شیر مادر و بازی با برادر، نه برای امنیت و غذای مکفی و بازی با پسر ارباب و نه برای آزادی. تمام این وقایع به تصادف رخ داده اند و چون فاقد هرگونه درگیری برای بدست آوردن بوده اند از خصلت تراژیک برخوردار نیستند. اما این مبارزۀ پایانی پات برای به دست آوردن مجدد بندگی اولین کار فعال زندگی اوست که آخرین آن نیز هست. مبارزۀ پات برای زنده ماندن در دوران آزادی از جنس فعال نبوده و کاملا مفعولانه است. او چیزی را از دست کسی نمی دزد. گدایی می کند. زباله خور است. اما وقتی بوی بندگی به مشامش می رسد با تمام وجود می دود. با چند برخورد کوتاه پات ارباب جدید را پیدا می کند. رفتار او بسیار محتاطانه و با احترام است. سعی می کند اشتباهی نکند مبادا ارباب از او برنجد. پات در مبارزۀ آخر از همۀ توان خود مایه می گذارد و تا لحظۀ آخر از تلاش بازنمی ایستد و سرانجام در مرگی تراژیک در تقاضایی برنیامده و ناکام می میرد. مرگ او در پی آگاهی از ضرورت زندگی سگی است که بنده و بردۀ پرورش یافته است و آزادی برای او سم قاتل است.
اکنون که با دید ناقد، داستان آنالیز شده است، به نقد جزئی تر می پردازم.
نقش آدم ها در زندگی سگ
آدم ها در زندگی سگ در دو مرحلۀ بندگی و آزادی دیده می شوند. آدم ها وقتی خوب اند که ارباب باشند. این را در دو مرحلۀ بندگی سگ می بینیم.در مرحلۀ اول از وابستگی به مادر به بندگی در خانۀ ارباب ختم می شود. آدم ها در این بخش بصورت نوازشگران، بخشندگان غذا، تامین کنندگان امنیت و آمران نشان داده می شوند. مرحلۀ دوم که رابطۀ آدم ها و سگ بصورت آزاد درمی آید، آدم ها دشنام گو، شکنجه گر، سادیست، از بین برندۀ امنیت و خسیس هستند.
در مرحلۀ سوم که امکان بندگی مجدد فراهم می شود دوباره آدم ها نوازشگر و مهربان و بخشنده می شوند. این تاکیدات چه چیز را نشان می دهند؟ سگ تا زمانی که استفاده ای برای آدم ها دارد از مواهب انسان ها برخوردار می شود و در صورتی که بخواهد برای خودش زندگی کند، استفاده از مواهب انسانی خوش خیالی است. همزیستی سگ و آدم فقط بر اساس بندگی و اسارت قابل تعریف است و خارج از آن سگ باید کفارۀ عقده های آدم را پس بدهد. این دیدگاه نشان می دهد که آزادی اتفاقی دلیل برخورداری از مواهب آزادی نیست. آزادی باید بر اساس هم زوری و هم قدرتی تعریف شود. آزادی وقتی واقعی است که آزاد شدگان بتوانند از قدرت مقابله با اربابان سابق برآیند. در اینجا با مفهوم قدرت به عنوان محور آزادی روبه رو می شویم. هدایت با قراردادن سگ و آدم این تضاد را عمیق تر کرده است. زیرا سگ هیچ گاه از قدرت انسانی برای پاسداری از آزادیاش برخوردار نخواهد شد و به همین دلیل بندگی تنها راه همزیستی او با آدمی است. نتیجه ای شگفت آور که اگر بخواهیم آن را به زندگی آدمیان تعمیم دهیم، صورت معادله چنین خواهد شد: تلاش برای آزادی فقط از طریق به چنگ آوردن قدرت امکان پذیر است.
ذات آدمی
هدایت به صورت روشن نشان می دهد که ذات آدمی شریر است. رابطۀ آدمی با پیرامونش براساس خاصیت کالایی تعریف می شود. سگ تا وقتی عزیز است که در خدمت اوست. اما آدم ها از نظر طبقاتی قابل تفکیک اند. ارباب سگ از طبقۀ مرفه و متجدد است و مردمی که در آزادی سگ با او روبه رو می شوند، از طبقۀ فقیر و سنتی. این اختلاف قابل بررسی است. آیا هدایت مردم فقیر و سنتی را شریر و مردم ثروتمند و متجدد را مهربان نشان داده است؟ به دلیل آنکه ارتباطی بین فقرا و ثروتمندان در داستان وجود ندارد و آن ها فقط از طریق سگ با یکدیگر در ارتباط قرار دارند، بنابراین نمیتوانیم نتیجۀ بالا را واقعا نظر نویسنده بدانیم. طبقۀ مرفه مهربانی خود را فقط به سگ وفادار و خدمتگزار نشان می دهند و مردم فقیر، تحقیر شدگی خود را در آزار سگی وابسته به ارباب به نمایش می گذارند.
تبصرۀ) در خود داستان ما نشان های دیگر نمی یابیم تا موضع طبقاتی ارائه شده را عوض کنیم . اما می توانیم به این نتیجه هم برسیم که طبقۀ فقیر با تحقیر و شکنجۀ سگ از طبقۀ ارباب و مرفه انتقام می گیرد. فقرا وقتی دست شان به ارباب نمی رسد با آزار وابستگان او خود را خالی می کنند. این روش البته ترقی خواهانه نیست اما نشانه ای از کینۀ طبقاتی است. نقطه ضعف این تبصره، نبودن نشانه ای دال بر آگاهی این طبقه از وابستگی سگ به طبقۀ مرفه است. تنها نکته ای که می توان به آن استناد کرد، همان باز کردن قلاده از گردن سگ است. قلاده آن قدر گرانبها هست که پسر بچه در صدد تملک آن برآید. در اینجا هم با یک نشانۀ دوگانه روبه رو هستیم. آزادی سگ با تملک نشانۀ بندگی از طرف پسربچه وابسته به طبقۀ فقیر حاصل می شود. سگ نمی خواهد یوغ بندگی را از دست بدهد. او هویتی غیر از بندگی ندارد. اگر بتوان نتیجه گرفت که اهالی محله از وابستگی سگ به خانواده ای مرفه باخبرند، در این صورت این تبصره من درست در می آید.
تبصره2) در داستان اشاره ای هم مبنی بر آزار سگ به دلیل مذهبی هست. سگ به عنوان نگهبان اموال و گله همیشه در جوامع اسلامی حضور داشته. بنابراین صرف نجس بودن دلیلی بر مجوز آزار و اذیت آن نمی شود. گرچه تحقیر دشنامی همیشه جزئی از هویت سگ در جوامع مسلمان بوده است.
اکنون به اصلی ترین بخش نقد می رسیم. این بخش از نقد فراتر از همۀ بخش های پیشین قرار می گیرد.
با تاکید صادق هدایت بر سگ بودن پات و پرهیز از سمبلیسم درمی یابیم که :
این داستان به عمد تاکید بر سگ بودن سگ و پرهیز از سمبولیسم و انسان نمایی سگ دارد. تمام توصیفات این سگ بر محور غرایز و خواهش های سگانه است. تنها چیزی که پات را به انسان نزدیک می کند، تقاضای نوازش است. اما داستان توضیح می دهد که پات با نوازش انسان بزرگ شده و آن را درک کرده است. این تقاضا انسانی نیست بلکه ضرورتی است که از زندگی با انسان حادث شده است. بنابراین اگر ما فقط با یک سگ روبه رو هستیم نتیجۀ منطقی این است که آزادی برای سگ نه تنها ضرورت نیست، بلکه برعکس، بندگی تنها ضرورت زندگی سگ است. سگ هزاران سال است که طبیعت را ترک کرده و از طریق بندگی انسان به امنیت و غذا رسیده است. این تنها انتخابی است که سگ می توانسته انجام دهد. پس آزادی برای سگ بی معنا است. تنها آزادی منطقی در دامن طبیعت به وقوع می پیوندد و اگر قرار است سگ در جامعه انسانی زندگی کند باید برده و بنده باشد. اما این تمام نتیجه گیری نیست. به آن سوی این قضیه که نگاه می کنیم درمی یابیم :
اگر آگاهی انسانی نباشد، رنج های آزادی نتیجه ای جز تراژدی به بار نخواهد آورد. به دست آوردن آزادی مستلزم رنج سترگی است که تحمل آن فقط از انسان برمی آید. آزادی موهبتی است که فقط شایستۀ انسان است. به همین دلیل آزادی برای پات به تراژدی تبدیل می شود. سگی که آرزوی آزادی در متن جامعه انسانی را داشته باشد، وارد یک موقعیت تراژیک شده است. هدایت بدون آنکه به مسئلۀ آزادی انسان بپردازد، از طریق معکوس این نکته را به خوبی بیان کرده است. تلاش پات برای بنده شدن معادل تلاش انسان برای آزادی است. به همین دلیل آزادی برای پات فقط رنج و مرارت ببار می آورد زیرا او از امکانات آزاد زیستن بهره مند نیست. تنها انسان از قوای ذهنی و عینی کافی برای تحقق آزادی برخوردار است. بنابراین تحمل رنج آزادی برای انسان ضروری و نتیجه بخش اما برای پات تراژیک و بی فرجام است.