انتخاب برگه

قدم‌ها نگاه می‌کنند. نگاه‌ها، قدم می‌زنند – محدثه اژدری – 17 ساله

قدم‌ها نگاه می‌کنند. نگاه‌ها، قدم می‌زنند – محدثه اژدری – 17 ساله

قدم‌ها نگاه می‌کنند. نگاه‌ها، قدم می‌زنند.

محدثه اژدری

17 ساله – شیراز

 

اولین قدم‌نگاه

آن روز، از ایستگاه مترو شهید آوینی تا سر کوچۀ بیست‌و‌هشت قصرالدشت را قدم زدم. به طور کلی این مسیر، شش قسمت است. یک ششم ابتدایی مسیر، قسمت پیاده‌رو را سنگ‌فرش کرده‌اند. من قدم می‌زدم اما سرعت کسانی که راه می‌رفتند، سه کاشی در ثانیه بود. نمی‌دانم اما نگاه‌هایشان یک‌جوری بود. خب طبیعی است. از عینک نداشته‌ام بود در بین یک سری کاشی‌سنگیِ خاکستری، یک نوار کاشیِ زرد برجسته وجود دارد. من ترجیح دادم از روی همان کاشی‌سنگی‌ها و بدون برخورد به خطوط قدم بزنم. کار پرمعنایی نبود. نمی‌دانم اما داشت معنی می‌داد. قدم اول بدون برخورد با خط بود اما قدم دوم انگار آمده بود تا ساختار قدم اول را بشکند. آدم‌های آن روز همچنان راه می‌رفتند. نمی‌دانم اما عینک‌نزدن باعث می‌شد تنها وجودی که حس کنم، موجودیت خودم باشد. آن روز فهمیدم نقاشی‌های دیوار را باید از دور نگاه کرد. بزرگند و وقتی از نزدیک نگاه می‌کنی، یک‌سری اشکال درهم‌برهم می‌بینی.

آن روز داشتم کتاب می‌خواندم که فهمیدم باید بروم مهمانی. آماده شدم. عینکم را درآوردم و روی تختم گذاشتم. پدرم وقتی می‌گفت: «این عمو‌هاشم هرچی گفت، باهاش کل ننداز. هرچی هم باشه، بزرگترته و باید احترامش رو داشته باشی. حالا بعدش بهش بخند.» را، شبیه نقاشی دیواری می‌دیدم. بعد از این حرفش، برگشتم و عینکم را برداشتم.

 

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره نوزدهم –  بهار ۱۴۰۱) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب