انتخاب برگه

خارش ــ دن دلیلو ــ مترجم: احمدرضا تقوی‌فر  

خارش ــ دن دلیلو ــ مترجم: احمدرضا تقوی‌فر   

خارش دن دِلیلو          

 مترجم: احمدرضا تقوی‌فر

اما کسی نیامد و او مدتی همان طور خیره روبه دیوار نشست. از آن شنبه‌هایی بود که حال‌وهوای یکشنبه را داشتند. او نمی‌دانست چطور توضیحش بدهد. به‌تناوب پیش آمده بود، بیشتر ماه‌های گرم، و شاید طبیعی بود؛ اگرچه تابه‌حال با هیچ‌کس حرفش را نزده بود.

پس از طلاق کرختی غریبی حس کرد؛ روحی و جسمی. به آینه نگاه کرد، چهره­ای را می‌کاوید که نگاهش می‌کرد. شب در تختخواب دونفره در نیمۀ خود، پشت به نیمه دیگر می‌خوابید. پس از مدتی جان تازه­ای گرفت. با آدم‌ها حرف زد، پیاده‌روی‌های طولانی کرد. یک جفت کفش را پس از بررسی‌های دقیق خرید، هر دو لنگه را نه فقط یکی. چهار بار با سرعت‌های متفاوت سرتاسر کفش‌فروشی را رفت و برگشت. بعد نشست و کفش‌ها را توی پایش نگاه کرد. یکی را بیرون آورد و در دست گرفت. کفی کفش را فشار داد، دستش را توی کفش برد، سر تکان داد؛ با انگشت‌های دست دیگر، روی کفش و تخت کفش زد.

فروشنده نزدیک او در انتظار و به تماشا ایستاده بود، هرکه بود، هرچه گفت و هرچه کرد هنگامی که او ذهنش آنجا نبود.

در دفتر محل کار، میزش هم طول پنجره بود و او وقتش را به تماشای ساختمان آن‌طرف خیابان می‌گذراند، جایی که از پشت پنجره‌هایش، چیزی پیدا نبود. گاهی نمی‌توانست نگاهش را از آن بگیرد.

او نگاه می‌کند و نیمه پنهانی، خود را می‌خاراند. روزهای مشخصی مچِ چپ است. بازوها هنگام غروب در خانه. شب­ها بیشتر، ران‌ها و ساق‌ها. هنگام پیاده‌روی گهگاه پیش می‌آید، بیشتر ساعدها.

او چهل‌وچهار ساله بود، گیر افتاده در جسم خویش. بازوها، پاها، نیم‌تنه. صورت نمی‌خارید، جمجمه دچار مسئله­ای شد که یکی از دکترها اسمی برایش داشت؛ اما به‌ندرت می‌خارید و بعد دیگر هیچ و اسم دیگر اهمیتی نداشت. چشم‌هایش پنجره‌ها را افقی می‌کاوید، هرگز عمودی نمی‌شد. سعی نداشت زندگی پشت آن‌ها را تصور کند.

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال دوم – شماره نهم–  پاییز 1398) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب