انتخاب برگه

تکرار – علیرضا جلالیان – 18 ساله

تکرار – علیرضا جلالیان – 18 ساله

تکرار

علیرضا جلالیان

18 ساله – ماهشهر

 

در قهوه‌خانه نشسته است. قهوۀ سفارش داده شده را در لیوانی با طرح گل‌های سرخ برایش می‌آورند. به آن که نگاه می‌کند. نمی‌داند سیاه است یا قهوه‌ای سوخته. مهم هم نیست که بداند. فقط طعم تلخش مهم است. طعمی که دارد الآن آن را می‌چشد. به بیرون نگاه می‌کند. چیزی می‌بیند که اولین بار است در در طول عمرش مشاهده می‌کند. مانند سنگ می‌شود؛ بی‌حرکت، سفت، سخت، سرد و فقط نگاه می‌کند. این‌قدر به نگاه کردن ادامه می‌دهد که باقی‌ماندۀ قهوه‌اش سرد می‌شود. اما قهوه را تا قطرۀ آخرش می‌خورد. وقتی تمام شد، رویش را دوباره برمی‌گرداند تا در نقش سنگی خود برای بار دوم فرو رود. ولی مشکل این است که فیلم تمام شده و فقط تماشاگر سنگی که شجاعت پاره‌کردن پردۀ سینما را نداشته، باقی مانده است و ته‌ماندۀ قهوه‌ای که خورده شده است. چند دقیقه بعد، آن تماشاگر هم دیگر نیست. به خانۀ خود رفته. خانه‌ای که نیمه‌شب به آن رسیده و همگان را در خواب دیده. تماشاگر بعد از دیدن آن فیلم بسیار مهیج،  گرسنه است. به‌خاطر همین می‌رود به آشپرخانه. اما آنجا هم باز فیلمی بحث‌برانگیز می‌بیند. هیچ‌چیزی برای خوردن باقی نمانده است و چیزی برای سیرکردن شکم نیست. چاره‌ای جز رفتن به تخت‌خواب برایش نمانده است. همین کار را هم می‌کند و می‌خوابد.

استراحتگاه اول:

آیا تابه‌حال طعم قهوه را تجربه کرده‌اید؟ طعمی تلخ به تلخی روزگار. قهوه باعث می‌شود فرد تا پاسی از شب بیدار بماند و خوابش نبرد اما جالب است بدانید من در نوجوانی وقتی که قهوه می‌خوردم  تا برای امتحاناتم آماده شوم، دو ساعت بعد از خوردنش خواب بودم. هیچ‌وقت هم دلیلش را نفهمیدم. برخی می‌گویند برای کم‌خونیست. برخی می‌گویند برای خستگیست. برخی هم درکل چیزی نمی‌گویند. اما خب چیزی که قرار بود مرا بیدار نگه دارد، می‌خواباندم.

 

تماشاگر دوباره در قهوه‌خانه با قهوۀ تلخ که در آستانۀ سردشدن است، نشسته است. دوباره همان فیلم قبلی پخش می‌شود. هنگامی که قهوه در حال سردشدن است، متوجه می‌شود و آن را سریع می‌خورد. غافل از اینکه نقطۀ عطف فیلم را از دست داده. پشیمان شده و به خانه برمی‌گردد و دوباره فیلمِ همگی خوابیده‌اند و چیزی برای خوردن باقی نمانده است، پخش می‌شود اما این‌بار تماشاگر به فکر پختن غذایی برای خود است. ولی در حال رویاپردازی برای پختن غذا خوابش می‌برد. روز بعد فرا می‌رسد. تماشاگر قبل از رفتن به قهوه‌خانه با خودش اتمام‌حجت می‌کند که این‌دفعه نقطۀ عطف فیلم از یادش نرود و حتما به‌موقع واکنش نشان دهد. قهوه را برای او آورده‌اند اما او حواسش به فیلم است. فیلم شروع می‌شود. تماشاگر با تمرکز بالایی مشغول تماشا می‌شود. ولی موضوع اصلی این است که او از فیلم بدش می‌آید. می‌خواهد فیلم را عوض کند. از کافه بیرون می‌رود تا فیلم را عوض کند اما جلویش را می‌گیرند و او را به‌زور از صحنه دور می‌کنند. تماشاگر شکست‌خورده به خانه برمی‌گردد. دیگرحتی حوصلۀ دیدن فیلم همه خوابینده‌اند و دیگر چیزی برای تو نمانده است را هم ندارد و مستقیم می‌خوابد.

 

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره نوزدهم –  بهار ۱۴۰۱) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب