متریال پشم و میراثداری مفهوم هنر در آثار حجم حامد قجرپور
الهام فردویی
این متن در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره هجدهم– زمستان ۱۴۰۰) منتشر شده است.
مفهوم «میراث» همواره با مفهوم «زمان» عجین بوده است. میراث، داشتهای است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و از این رو مفهوم انباشت را با خود به ذهن متبادر میکند. این انباشت، تنها انباشت مادی نیست؛ بلکه بخش بسیاری از اندیشهها و باورهای انسان همان میراث اندیشگانی اوست که در مسیر تاریخ، جوامع انسانی را شکل داده است و به شکل امروزی آن درآورده است. پس در گذر زمان، سیر تطور انسان را میتوان از سیر تطور هنر دریافت. هر ماده و مصالحی که در اثر هنری به کار گرفته میشود، علاوه بر مادیت خود و تحولی کارکردی که بهکارگیری آن متریال در هنر از سر گذرانده است، عقبهای اندیشگانی نیز با خود حمل میکند که از تاریخ آن متریال و ارتباط درزمانی آن با انسان برمیآید. در نمایشگاه «زیر و رو»، حجمهایی به نمایش گذاشته شدهاند که حامد قجرپور آنها را با رشتههای پشم بافته است. این حجمهای خلقشده، مانند هر اثر هنری دیگر، ماهیتی نشانگانی دارند و هر نشانه و مشخصاً هر اثر هنری پایدار در زمان، از مادیتی آفریده شده است که در ساخت این مادیت، متریال خاصی به کار رفته است. این متریال برای مخاطب، از مشخصترین و بیانگرترین اجزای نشانه است. آفرینشگر حجمهای زیر و رو، از پشم گوسفند در خلق آثار خود استفاده کرده است که در تاریخ فردی و تاریخ نوعی انسان همواره نقش ایفا کرده است.
پشم چه مشخصهای دارد و بافتههای پشمی در این نمایشگاه چگونه آثاری هستند و چرا به این فرم درآمدهاند؟ از این بافتههای پشمی چه دریافتی میکنیم و پس از دیدن این آثار در فرایند فهم اثر چه رخ میدهد؟ انتخاب این متریال چه تأثیری بر دریافت اثر و معنای برآمده از فرم آن میگذارد؟ با دیدن آثاری که در معرض نمایش قرار گرفتهاند این پرسشها به ذهن هجوم میآورند.
پشم که بخش بیشتر آن را پروتئین تشکیل میدهد، از قدیمیترین موادی است که انسان در زیست خود از آن بهره برده است. از هزاران سال پیش تاکنون، انسان از پشم برای پوشش و سرپناه و دیگر امور خود استفاده کرده است و چنان در زیست ما جاری بوده است که همواره با تلاشهایی برای بهینهسازی روشهای بهکارگیری آن مواجه بودهایم. از اولین بافتههای انسان در چندین هزار سال پیش تا صنعتی شدن کامل فرایند تولید کالاهای پشمی. پشم که در حجمهای بافتهشدۀ نمایشگاه زیر و رو، در قالب فرمهایی ناآشنا خود را نمایان میکند، دارای مشخصههایی است که آن را از دیگر مصالح آفرینش حجمهای هنری، متمایز میکند؛ زیرا از تن حیوان جدا میشود، در زمانی که هنگامۀ جداشدن آن فرا رسیده است؛ یعنی لاجرم زمانی میرسد که پشم در پی رشد بر تن حیوان و برای دورۀ یکسالۀ پیش رو باید از تن حیوان کنده شود. پشم جزئی از طبیعت زنده و متحرک است و شاید از میان متریالهایی که انسان برای هنرآفرینی به کار برده است، بسیار شبیهتر و نزدیکتر از هر متریالی به انسان است؛ زیرا بخشهایی از بدن انسان، مانند مو و ناخن نیز از ترکیباتی شبیه به ترکیبات پشم تشکیل شدهاند. برای ساخت یک اثر حجمی از پشم، یعنی آنچه در این آثار با آن مواجهیم،مرگ رخ نمیدهد یا چیزی از اکوسیستم کم نمیشود و در چرخۀ محیط زیست خللی پیش نمیآید. برای ساخت اثری هنری از چوب، قطعهای از درخت کنده میشود که پیش از کنده شدن در حیات بوده است و اینک حیات خود را از دست داده است. در نمونههای دیگر از قبیل سنگ یا فلز نیز، اگرچه با مرگ بخشی از یک ارگانیسم زنده مواجه نیستیم؛ اما کارکرد آن قطعه تغییر میکند و قطعهای از یک کل، جابهجا شده است که تجدیدپذیر نیست یا برای تشکیل دوباره نیاز به میلیونها سال زمان دارد. تشکیل سنگی که میتوانسته تا سالها جزء کوه باقی بماند، واقعهای چندمیلیونساله است. تشکیل چوب نیز، گاهی واقعهای چنددهساله است. تشکیل پشم واقعهای یکساله و ناگزیر است؛ یعنی پشم ناگزیری جداشدگی از مبدأ دارد و از این رو نیز شبیه به انسان است.
حال میپردازم به بافتههایی پشمی که در آثار حامد قجرپور به فرمهای هنری درآمدهاند. فیگورهایی که میتوان آنها را بازنمایی اجتماعی از انسانها دانست. حجمهایی اروتیک، نمادین، قضیبنما، دفرمهشده و فروشکسته که اجتماعی انسانی با همین خصوصیات را در ذهن تداعی میکنند. اجتماعی انسانی که از پیکرههایی دفرمهشده تشکیل شده است و در مجتمعبودن موجودیت خود را بازمییابند؛ چراکه بیشتر این فیگورها بهصورت دستهجمعی چیده شدهاند و چیدمان آثار، خود بخشی از فرم است. گویی دفرمه شدن پیکرۀ انسانی در عصر ابزارشدگی انسان را به نمایش گذاشتهاند. این پیکرههای انسانی، خود ابزارِ نمایاندن ایدهای دربارۀ انسان و دربارۀ پشم شدهاند. در این حجمها، مشخصههای انسانی روشنی همچون اندام واقعگرایانۀ بدن انسان یا چهره یا دیگر شناسندههای انسانبودگی که بتوان به آن استناد کرد، دیده نمیشود. از این رو این حجمها بازنمایی نوعی مفهوم از انساناند. آنها ظرف هم نیستند؛ هرچند در نگاه اول انبوهی کوزه یا انواع ظروف یا حتی ابزارهای آشنای دیگری مانند صندلی به نظر میرسند. ولی نه تنها کارکرد هیچکدام از این ابزارها را ندارند؛ بلکه از مشخصههای آنها نیز برخوردار نیستند و فقط مفهوم آن اشیا هستند. اگر با نگاه اول آنها را نوعی ظرف در نظر بگیریم، مهمترین مشخصۀ ظرفبودگی را ندارند؛ یعنی گنجایش ریختن و نگهداری چیزی در آن. چون این حجمها کف ندارند و اگر آنها را برگردانیم، تهشان بافته نشده است و نمیتوانند چیزی را در خود نگه دارند؛ اما مفهوم ظرفبودگی را از فرم خود بازمیتابانند. هر اثر هنری معناهایی دارد و این خوانشگر است که بر اساس پیشینه و تاریخ فردی و تاریخ نوعی خود، یکی از معناها را، البته نه کاملاً بر اساس آگاهی، برمیگزیند. در حجمهای بافته در «زیر و رو» امکان برگزیدن این معنای برجستهتر از میان میرود. چراکه پس از ادراک حسی اثر، اخلال در ایجاد مفهوم رخ میدهد و شکلگیری فهم، بهعلت آشناییزدایی، به تعویق میافتد. یعنی اثر تلاش میکند بین فرایند ادراک و فهم فاصله بیندازد و دست آخر مخاطب به فهمی همگرا نیز نمیرسد، بلکه فهمی واگرا شکل میگیرد که هر لحظه، اجزای این فرمبودگی به مفهومی اشاره میکنند که از فهمی که جزء دیگر ارائه میدهد، دور است. از این رو انسجام معنایی برای اطلاق، شکل نمیگیرد. همۀ اینها در متریالی نمود پیدا میکند که در زیست انسان، از هزاران سال پیش تاکنون همواره حضور داشته است. در آثار حجم حامد قجرپور قطعیتگریزی معنا،که مسئلهای مدرن است، با نخهای پشمی که نوعی کهنبودگی در خود دارند، به هم بافته میشود. بین فرد، نه فقط در جایگاه هنرمند، که فرد در معنای تاریخی و انسانی خود و نیز بافتۀ پشمی، دیالکتیکی شکل میگیرد که گفتوگویی است در طول زمان. این سیر دیالکتیکی بهصورت حذف فردیت و برجسته شدن فردیت، در طول تاریخ بین انسان و پشم شکل میگیرد. پشم در طول تاریخ از ابزار صرف بودن، تبدیل به متریالی برای ارائۀ فردیت در تعریف عام از هنر شده است و در جامعۀ صنعتی دوباره عامل فردیت از آن حذف شده است؛ یعنی در آغاز که استفاده از پشم برای پوشش و سرپناه بوده است، فقط کارکردی ابزاری داشته است؛ اما بعدتر، انسان همواره در تلاش بوده است تا از طریق وارد کردن زیبایی به بافتن و نقشهایی که بر روی بافتههایش میانداخته است، فردیت خود را از طریق بافت و پشم به پوشش وارد کند. فردیتی که انسان بافنده با نقشونگارهای رنگارنگ و ترکیب خلاقانۀ گرههای زیر و گرههای رو در پوشش دستباف خود پدیدار میکرده است. این تلاش در بافتن قالی یا دیگر صنایع دستیِ بافته، چنان پیش بوده است که حتی این صنایع دستی در زبان عوام هنر نامیده میشدند. پس از صنعتی شدن و ورود ماشینهای پیشرفتۀ بافندگی، فردیتی که نشانۀ انسانبودگی و حتی هنربودگی در نظر گرفته میشد، از بافتههای انسانی حذف شده است و این نوع از فردیت انسان نیز در پس پوششهای بافتۀ تولید انبوه، هرچهبیشتر از میان رفته است و بافتههای پشمی را هرچهکارکردیتر کرده است. در طول تاریخ نیز همواره کارکرد ابزاری بافتههای پشمی بر سایر کارکردهای آن غلبه داشته است. استفاده از متریال پشم در ساخت حجمهایی که یادآور فیگورهایی از تنانگی انسانی است و هیچ کارکرد ابزاری ندارد، چنانکه پیشتر اشاره کردم، رابطهای دیالکتیکی در طول زمان میان انسان و پشم ایجاد کرده است. در آخرین حلقه از این دیالکتیک، این پشم است که اینک فردیت انسانِ هنرمند را از طریق آفرینش هنر در این حجمها یادآوری میکند. متریال پشم همواره نقشی کارکردی و مقدم بر زیبایی با خود داشته است. حامد قجرپور در آثار خود، جهت این تقدم را برگردانده و با تمام شدت، وارونه کرده است. یعنی فرمهایی آفریده است که فقط اثر هنری محسوب میشوند، بیآنکه بتوانیم کارکردی ابزاری برای آن حجمها تعریف کنیم. با توجه به پایداری پشم در طول زمان، گمان نمیرود که در سدههای اخیر آثار درخورتوجهی از آفرینش هنری با متریال پشم به وقوع پیوسته باشد و این خود نوآوری در انتخاب متریال است. هنرمند در این آثار توانسته است میراثی را که همواره بهصورت ابزار و در خدمت کارکردگرایی درآمده است، از نگاه همواره یکسان و کلیشهای رها کند و به عنوان هنر آن را بشناساند. در سیر تاریخی انسان، هنرآفرینی با متریال پشم گویی فراموش شده است و پشم فقط بهصورت ابزار درآمده است و استفاده از متریال پشم برای آفرینش هنری و ساخت فیگورهای انسانی نوعی آشناییزدایی است. حجمهای ارائهشده کارکرد ابزاری را کاملاً از پشم گرفته است و فقط به مفهوم صرف هنر درآورده است.
از این رو انتخاب پشم، انتخابی هوشمندانه و بلکه اعتباربخش به سنتی کهن و جهانشمول بوده است. نه فقط سنتی ملی، که سنتی جاری در زیست انسان، در همۀ مکانها و در همۀ زمانها. میراثی جهانشمول که در بزنگاه ابزارشدگی و فراموشی، در آثار حامد قجرپور ارزش زیباییشناختی پیدا میکند. همۀ اجتماعات انسانی حجمپردازیشده در این آثار از چیزی ساخته شدهاند که میراث دوران کهن است که کارکرد خود را کاملاً تغییر داده است و به هنر، به معنای معاصر خود، درآمده است.