«ترومای فُرمال _ «بررسی نظام راوی/پیرنگ در داستان «زرورق شکلات[1]» _ اثر زهرا سلطانی» _ علی نوروزی
«ترومای فُرمال «بررسی نظام راوی/پیرنگ در داستان «زرورق شکلات[1]» اثر زهرا سلطانی»
علی نوروزی
این متن در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال چهارم – شماره پانزدهم– بهار ۱۴۰۰) منتشر شده است.
برای شروع بحث درباره رابطه میان راوی و پیرنگ در داستان «زرورق شکلات»، بهتر است ابتدا به چگونگی روایت شدن پیرنگ در طول داستان بپردازیم. در داستان با شخصیت/راوی بینامی طرف هستیم که در حال روایتی از لحظه حال خودش همراه با فلشبکهای متعدد است. بگذارید گامبهگام پیش برویم:
شرح لحظه حال: نیامدن معلم، حالت تهوع شخصیت/راوی، توصیف دستشویی مدرسه و…
استفراغ 1: اولین فلشبک پس از استفراغ و طعم شکلات در دهان حاصل میشود که به صحنهای از دوستش سمیرا و ترسیدنش از زرورق شکلات اشاره دارد.
دومین فلشبک پس از ادراک طعم شیرین نوشابه استفراغ شده حاصل میشود و به صحنهای از درگیری دخترها در مدرسه متصل میشود.
استفراغ 2: سومین فلشبک با دیدن خردههای کالباس قی شده و یادآوری صحنهای با مرجان در مدرسه مرتبط است.
استفراغ 3: زردآب شیرین که حاکی از معده خالی شخصیت/راوی دارد او را به یاد خاطره اعتراض مادرش نسبت به صبحانه نخوردن میاندازد و از اینجا با تکرار عبارت «نه قبلتر»، تداعیها زمانمند میشوند. این شیوه روایتگری تا صحنه دست درازی پیرمردی به شخصیت/راوی ادامه دارد. سپس با تغییر ناگهانی شیوه روایتگری روبهرو میشویم. جهشی بلند به قبل از رویارویی با پیرمرد رخ میدهد. از این بخش، روایت با تکرار «نه بعدتر» تداعی زمانمند خود را ادامه میدهد. این بار خطی و روبه جلو. تا دوباره به کوچه و پیرمرد و دستدرازی میرسد و با خلاصهای سریع از بعدتر از آن این بخش تمام میشود. سپس پرشی به زمان حال داریم. دستشویی و محیط آن و در نهایت پرشی به زمانی نامشخص. ترکیبی از زمان حال، گذشته و آینده: «عرق سرد و پیشانی گرم و زمزمه بیصدا و صدای چرخ خیاطی مامان و دست گرم مامان و صدای زرورق شکلات».
در نمودار 1 شکل کلی پیشروی روایت ترسیم شده است. همان طور که مشاهده میشود، مرکزیت این پیشروی همیشه به عنصری مرکزی منجر میشود: پیرمرد و دستدرازیش. حادثه محرک، حادثهای است که تعادل نسبی شخصیت/جهان داستان را برهم میزند. شخصیت تلاش میکند تعادل را بهگونهای به جهانش برگرداند. در نتیجه دست به کنش میزند و از این طریق سیر حوادث را ایجاد میکند. حوادث در ارتباط با بحران ناشی از حادثه محرک رخ میدهند. به مجموعه سیر حوادث و موقعیتها، پیرنگ گفته میشود.
نه قبلتر |
نه بعدتر |
پیرمرد |
در این داستان، حادثهای که تعادل جهان داستان را بههم زده و شخصیت/راوی را ناچار به روایتگری و کنش ورزی کرده، دستدرازی پیرمرد است.
استفراغ |
شکلات |
کالباس |
زردآب |
نوشابه |
نمودار 1
در داستانها بهشکل معمول، گرایش داریم که بهدنبال سیر علت و معمولی حوادث در پیرنگ بگردیم. در واقع همواره منطقی در کار است تا پیرنگ را بههم چفتوبست کند. اول اتفاق الف افتاد؛ بعد حادثه ب، بعد ج و… . جابهجایی الف با ب میتواند کل پیرنگ را بههم بریزد و روابط علت و معلولی را تغییر دهد.
اما در این داستان با چه پیرنگی سروکار داریم؟
پیش از هر چیز، باید کمی در حادثه محرک تعمق بیشتری کنیم: دستدرازی غافلگیرانه پیرمرد به دختری نوجوان.
غافلگیری؛ یعنی چیزی که انتظارش را نداریم. رخدادهای غافلگیرانه بهطور عمومی بار هیجانی شدیدی در فرد تولید میکنند. چرا کسی را سورپرایز میکنیم؟ چون شادی حاصله از غافلگیری شدیدتر از شادی ایجاد شده از رخدادی مورد انتظار است. اما اگر غافلگیری نوعی حادثه تهدید کننده باشد چه؟ اگر در کوچهای خلوت آهسته و با خیالی خوشقدم میزنیم و ناگهان چند نفر با چاقو به ما حمله کنند چه؟ برای توصیف حالات روانشناختی ناشی از چنین حوادثی، از اصطلاح تروما «روانزخم» استفاده میشود. حوادث تروماتیک میتوانند واکنشهای روانشناختی شدیدی در فرد ایجاد کنند.
حوادث طبیعی همچون زلزله، سیل، طوفان، جنگ، تجاوز یا آزار جنسی، بیماریهای ناگهانی، تصادف، خیانت و بسیاری رویدادهای دیگر میتوانند برای برخی افراد تروماتیک باشند. برای مثال، شب مثل تمام شبهای دیگر، غرق در افکار معمولی و برنامهریزیهای ساده و همیشگیمان، غمها و دلخوریها و شادیهایمان، میخوابیم و ناگهان زلزلهای میآید که همهچیز را بههم میریزد. زلزله رخدادی پیشبینی نشده و غیرقابل انتظار است که تمام دادههای روانی را دچار فروپاشی میکند. نوعی داده عجیب، بیهویت، غیرقابل پردازش و بیمعنا. بهویژه از آن جهت که روابط علت و معلولی را بههم میریزد. به زبان روانکاوی لکانی: هجوم هستا «امر واقع». سیلی دردناک هستا بر پیکره تصور فرد از واقعیت.
تروما بیمعنا است. در برابر پرسشهای بیپایان ما مقاومت میکند. «چرا برای من این اتفاق افتاد؟». «چرا الان؟ چرا دیروز یا فردا نه؟». «چرا مستحق آن بودم؟» «جزای کدام خطایم بود؟». اگر برایش پاسخی نبافیم «که معمولاً میبافیم، دلیل آن را بعدتر توضیح خواهم داد» در برابر این سؤالات توضیحی وجود ندارد. همان طور که هیچگاه نمیشود به سؤالات یکفرد زلزلهزده که خانوادهاش را از دست داده توضیحی ارائه داد: «چرا من؟ چرا در این نقطه جهان؟ چرا در این زمان؟ چرا…»
تروما بیمعنا است، اما دستگاه روانی انسان با دادههای بیمعنا نمیتواند کار کند. بیمعنایی، چیزی است که به اندیشه در نمیآید و همواره لقمهای هضمناپذیر است که میتواند عملکرد دستگاه روانی را کاملاً مختل کند. روان انسان، در یک فرآیند خودکار برای خوددرمانی، راهی جز ساختن معنا، شبکهای از روابط علت و معلولی و هضم حادثه ندارد و این کار را از طریق یادآوری مکرر حادثه و جستجوی حوادث پیش و پس آن انجام میدهد. کابوسها، خاطرههای خودبهخودی آزاردهنده و فلشبکهای متعدد نشانهای از تلاش روان برای اندیشیدن به تروما است. آنچه چنین فرآیندی را مختل میکند، بار هیجانی شدید حادثه است، چرا که بهمحض رسیدن به حادثه تروماتیک، اضطراب آنقدر بالا میرود که ذهن متوقف میشود.
حادثه محرک در این داستان، رویدادی تروماتیک برای شخصیت/راوی داستان است. و کنش روایت، تلاشی برای رهایی از چنبره بیمعنایی تروما بر روان. کنش روایت، استفراغی روانی است برای بیرون ریختن ترومایی هضمناپذیر. آیا ما با کنش روایت، با بیرونی کردن چیزی اساساً درونی همواره در حال نوعی تلاش برای رهایی از شر دادههای هضمناپذیر ذهنیمان نیستیم؟
از آنجا که در این داستان، شخصیت/راوی درگیر حادثهای تروماتیک شده است، شیوه روایتگری نیز از حادثه تروماتیک تأثیر پذیرفته است. کل روایت چیزی نیست جز چرخیدن مکرر ذهن شخصیت به دور تروما. همهچیز به آن ختم میشود. بخشهای «نه قبلتر» و «نه بعدتر» تلاشی دشوار برای نزدیک شدن به تروما است. خود حادثه تروماتیک، بهشکل سربستهای رد میشود و آنچه داریم مجموعهای از تداعیهای زمانمند قبل و بعد از حادثه است. در واقع، حادثه محرک، برای شیوه روایتگری راوی، به زیبایی منطقسازی میکند.
اما بگذارید دوباره به پیرنگ برگردیم. همان طور که گفتیم، دستدرازی پیرمرد حادثه محرک است. اما سؤال این است که سایر حوادث رخ داده چه ارتباطی با حادثه محرک دارند؟ هیچ. ما با روابط علت و معلولی در پیرنگ مواجه نیستیم. با حادثه محرکی که تعادل را بهشدت بههم بزند، و شخصیتی که در کنشهایش در تلاش برای بازگرداندن تعادل باشد روبهرو نیستیم. برای مثال، داستان در این مورد نیست که دختر بعد از دستدرازی پیرمرد چه واکنشی در برابر او نشان میدهد یا چگونه از خود دفاع میکند. آیا پس از آن انتقام میگیرد؟ یا شکایت میکند؟ یا… . هیچ. تنها رخداد تروماتیک است که اهمیت دارد. هیچکدام از کنشهای دیگر شخصیت، در خیاط خانه، مدرسه، کوچه و امثال آن پاسخی به رخداد تروماتیک نیست. کنشهای پیرنگی شخصیت، هیچربطی به حادثه تروماتیک ندارند. تلاش شخصیت برای بازگرداندن تعادل، از طریق کنشهای پیرنگی رخ نمیدهد، بلکه از طریق کنش روایتگری رخ میدهد. خود روایت کردن و خود مرور کردن. در اینجا، روایتگری، مهمترین کنش پیرنگی شخصیت در مواجهه با حادثه محرک است.
در مرورها، شخصیت/راوی در ظاهر بهدنبال یافتن علتی برای حادثه محرک است. چه شد؟ قبلش چه شد؟ آن روز چه شد؟ و … . در سطحی عمیقتر میتوان گفت این علتیابی در سطوح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، روانشناختی، جنسی، خانوادگی و مذهبی جستجو میشود: عواملی که منجر به چنین رخدادی برای دختری نوجوان میشوند. اما اگر بهدنبال تفسیر و تأویل متن نباشیم «که ترجیح میدهم چنین کنم»، میتوان گفت که سایر حوادث رخ داده «شامل تمام فلشبکها» ارتباط علّی با حادثه محرک ندارند. برای مثال، رابطه شخصیت/راوی با سایر دانش آموزان، رابطهاش با مادر، احساسات جنسی دوره بلوغ و امثال آن هیچکدام نه علتی برای دستدرازی پیرمرد هستند و نه معلولی از آن.
نوعی مکانیسم علتیابی از طریق روایتگری، برای هضم تروما در حال کار است و این تنها کنشی است که رابطه علی با حادثه محرک دارد. یکی از دلایلی که قربانیان حوادث تروماتیک خود را مقصر میدانند «برای مثال در تجاوزهای جنسی فکر میکنند خودشان رفتار تحریک کنندهای کردهاند؛ یا پوشششان باعث شده و…) همین تلاش برای یافتن عللی برای توجیه رخداد تروماتیک است. عجیب است که آنقدر بیمعنایی حادثه تروماتیک به لحاظ روانی تحملناپذیر است که حتی مقصر کردن خویش به آن ترجیح داده میشود.
به ساختار راوی/پیرنگ بازگردیم:
حادثه محرک: دستدرازی پیرمرد
کنش شخصیت برای بازگرداندن تعادل: روایتگری
پیرنگ منطق رفتار راوی را میسازد و راوی از طریق روایت در پیرنگ دخالت میکند. گویی ما دو حادثه پیرنگی داریم:
دستدرازی پیرمرد و روایتگری راوی در پاسخ به آن.
این نکته بهزعم من مهمترین و جالبترین بخش ساختار داستان «زرورق شکلات» است. دوباره تکرار میکنم:
ما دو حادثه پیرنگی داریم: دستدرازی پیرمرد و روایت گری راوی.
تمام مباحث مطرح شده را برای قوام بخشیدن به همین استدلال به کار گرفتم: این که کنش روایتگری، مهمترین کنش شخصیت داستان است. این یعنی کل روایت، به یکحادثه پیرنگی تبدیل میشود. کل روایت واکنشی از سوی شخصیت در برابر حادثه محرک است (نمودار 2).
حادثه محرک: دست درازی پیرمرد |
بههم خوردن تعادل |
واکنش شخصیت: روایتگری |
نیاز به واکنش شخصیت جهت برگرداندن تعادل |