انتخاب برگه

زارِ ملّی ـ مرجان اسماعیلی ـ «اثرپذیری باورهای عامیانه و قومی و باورهای اجتماعی و ملی بر یکدیگر»

زارِ ملّی ـ  مرجان اسماعیلی ـ «اثرپذیری باورهای عامیانه و قومی و باورهای اجتماعی و ملی بر یکدیگر»

زارِ ملّی

مرجان اسماعیلی

«اثرپذیری باورهای عامیانه و قومی و باورهای اجتماعی و ملی بر یکدیگر»

(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال چهارم– شماره سیزدهم–پاییز ۱۳۹۹– منتشر شده است.)

داستان «نگهبان مردگان»

اثر اصغر عبدالهی

از مجموعه داستان «سایبانی از حصیر»

اصغر عبداللهی متولد (1334) آبادان است. فارغ‌التحصیل نمایشنامه‌نویسی از دانشگاه هنرهای دراماتیک تهران. اصغر عبداللهی نویسنده­ توانایی­ست که در ابتدا در ادبیات داستانی قلم زد و بعد از آن به‌سراغ فیلم‌نامه‌نویسی رفت. شناخت و پشتوانه فرهنگی و تجربه زیست او در آبادان و جنوب باعث شده این نویسندۀ ریزبین بتواند داستان‌هایی خلق کند که همگی اسناد تاریخی از فرهنگ این بوم و دیار است. واقعیت‌هایی که در گزارش هیچ خبرنگار و مستندسازی نیامده، هیچ دوربینی به تصویر نکشیده و در هیچ کتاب جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی ردی از آن‌ها نمی‌بینیم.  دو مجموعه داستان او سایبانی از حصیر و در پشت آن مه گویای این موضوع­ست.

اصغر عبداللهی در داستان «نگهبان مردگان» از مجموعه داستان سایبانی از حصیر به سرگذشت مردی می‌پردازد که سال‌ها نگهبان منازل سازمانی شرکت نفت آبادان بوده‌است. ساکنان این محله که در کنار حصار پالایشگاه واقع شده بود، کارکنان انگلیسی پالایشگاه بودند.

پیرمرد چند سال‌ پس از خروج انگلیسی‌ها از پالایشگاه و تخلیه منازل‌شان، آن هم در دوران جنگ تحمیلی، هنوز وفادارانه و متعهد، به پاسداری و نگهبانی از خانه‌های خالی و انجام‌وظیفه مشغول است. او هنوز با احترام به ساکنین محله خدمت می‌کند.

«پیرمرد براساس چه باوری هنوز خود را متعهد به انجام‌وظیفه به کارفرمایان غایب می‌داند؟»

از سوی دیگر سربازهای نگهبانی را می‌بینیم که قرار است نگهبان زنده‌ها باشند ولی همراه با پیرمرد به جهان باور او پا می‌گذارند و مردمان آن جهان را می‌بینند. زنان و مردان و کودکان و حتی گربه‌های انگلیسی که شاید دیگر وجود خاکی هم نداشته باشند.

پیرمرد به سرکشی و رسیدگی به کارهایش مشغول است و سرباز پابه‌پای پیرمرد از این خانه به آن خانه می‌رود و به تماشای آدم‌ها می‌ایستد و حرف‌هایشان را می‌شنود و به رازهایشان پی می‌برد.

«آیا سرباز با دیدن این همه اتفاقات عجیب، آنچه می بیند را باور می­کند یا آن را وهم و خیال می­پندارد؟ ما چطور؟ آیا ما خیالی که می­بینیم را باور داریم یا آن حقیقتی را که نمی­بینم؟»

و ما در تمام این رخدادهای ناهمگون، فقط یک کلید برای حل معما داریم.

«زار»

زار را از پیش‌تر می‌شناختیم و در ادبیات هم خوانده­بودیم. بادِ زار یا بادِ نوبانِ «شیخ شنگر» که هرکسی را می‌بیند، مرکب خود می‌کند در نوشته‌های غلامحسین ساعدی و بابازار معروف صادق چوبک در داستان تنگسیر «زار ممد».

«اهل هوا» مردمانی هستند از جنوب ایران كه گرفتار بادهایی می‌شوند که به اعتقاد آن‌ها از سواحیل آفریقا آمده‌است. سواحیل منطقه­ای­ست در شرق و مرکز آفریقا که برده­های زیادی به‌عنوان کارگر کشتی از آن به جنوب ایران رهسپار شده­ و بیشتر آن­ها در همان­جا ماندگار شده­اند. بادهایی مرموز و اثيری و جادویی كه همه‌جا هستند و مسلط بر اهالی هوا. این بادها را «بادِ زار» می‌نامند.

هيچ‌كس را قدرت مقابله با آن‌ها نيست و آدميزاد در مقابل‌شان راهی جز قربانی دادن و تسليم شدن ندارند.

این بادها همچون آدميان، مهربان يا بی‌رحم، غمگین، افسرده، خشمگین، عاشق یا کافر هستند.

هنگامی كه باد کسی را می‌زند، به‌ درون‌ جسم او می‌رود و او را تسخیر می‌کند و او را مركب خود می‌سازد و برای رهائی از درد و رنج این بادها بايد نزد «بابا زارِ» آن باد رفت که آن باد را با موسیقی پر از ریتم و کوبه‌ای و پرصدا آرام کند. به این مراسم «مراسم زار» یا «بازی زار» یا به‌قول جنوبیان «گازی زار» می‌گویند.

بعضی از بادها عاشق مرکب خودشان می‌شوند و برای آرام کردن آن باد در تن آدمی، باید روزهای طولانی برایش موسیقی بنوازند، بیماران اهل هوا پس‌ از «گازی زار» ‌تا زمانی‌ که‌ از بادی‌ که‌ در درون‌شان‌ خانه‌ کرده،‌ فرمان‌ ببرند و خواسته‌هایش‌ را برآورده‌ کنند، از آزار و گزند باد در امان‌ می‌مانند و از او محبت‌ می‌بیند و زمانی‌ که‌ از اجرای فرمان‌ باد سر باز بزنند، بحران‌ ‌دوباره‌ باز می‌گرد.

بابا زارها اعتقاد دارند این بادها گاهی برای اهل هوا می‌تواند خوش‌یمن باشد چون آدمی می‌تواند تن و روح خود را از طریق این بادها بهتر بشناسد.

گاه این بادِ زارها سر خشم و ناسازگاری با معشوق خود دارند. چراکه معشوق راه سازش با عاشق را نمی‌داند. پس جدال سختی بین این دو درمی‌گیرد و اهل هوا که توان مقابله با باد زار ساکن در وجودش را ندارد، بیمار و رنجور می‌شود و گاه اعمالی خلاف عرف و عادت از او سر می‌زند. پس چاره‌ای نیست جز اینکه بابازار یا مامازاری کاربلد و باتجربه بیاید و در مراسمی طولانی و سخت و نفس‌گیر با اجرای موسیقی پر از ریتم و ضرب، همراه با رقص و پایکوبی و خواندن اوراد، سعی در بیرون کردن باد از جانِ اهلِ هوا کند. این مراسم گاه تا یک‌هفته به‌طول می‌انجامد و گاه بی‌ثمر می‌ماند.

و حالا پیرمرد اسیرِ بادِ زار است و این را همسرش می‌گوید. بادی که پیرمرد را فریفته و مجنون کرده. عاشق آدم‌هایی‌ست که به آن‌ها خدمت می‌کرده و فرمان‌بَرشان بوده. انگار فرمانبر خوبی هم بوده. هنوز هم خدمت می‌کند و کلید خانه‌هایشان را چون کلید گنج به‌همراه خود می‌کِشد و می‌برد. از این گنج به آن گنج سرمی‌کشد و با اینکه کسی نیست که کارش را ستایش و تقدیر کند و مزدی بابت این کار به او بدهد، در کمال صداقت انجام‌وظیفه می‌کند و راضی و خوشنود است. بهتر و بیشتر خدمت می­کند تا از او راضی باشند و راضی­تر. آن‌چنان راضی که اطمینان داشته باشد بر او خشم نمی­گیرند.

اسلاوی ژیژک تعریفی از انواع خشونت دارد. از نظر او سه نوع خشونت وجود دارد:

خشونت کنش‌گرانه «سابجکتیو ویولنس»

خشونت کنش‌پذیرانه «آبجکتیو ویولنس»

خشونت نمادین «سمبلیک ویولنس»

خشونت کنش‌گرانه یعنی خشونت آشکار مثل چاقو زدن و حمله فیزیکی.

در این داستان خشونت کنش‌گرانه بمباران است. مسئلۀ جنگ و آثار و عوارض ناشی از آن .

مسئله‌ای که ژیژک مطرح می‌کند این است که باید به‌دنبال خشونت اصلی بود. خشونتی که ظاهری نیست و دیده هم نمی‌شود. ولی سیستمی اندیشمند و محاسبه­گر آن را ایجاد و کنترل می‌کند. و این خشونت کنش‌پذیرانه است.

ما ایرانیان استعمار را خوب می­شناسیم. استعمار هم با ما بیگانه نیست. سال­ها تحملش کرده­ایم، دیده­ایم یا شنیده­ایم. اگر تاریخ­نگاران راست بگویند، حتی می­توان گفت ورق زده­ایم و خوانده­ایم. پس خوب می­دانیم که استعمار، آرام و سیستماتیک در ذهن و روان مردم مناطق استعمار شده راه خود را باز می‌کند و پیش می­رود. استعمارگران آزار و اذیت و خشونت ظاهری نداشتند. مردم جنوب مورد استعمار قرار گرفتند ولی راضی و خوشنود بودند. چراکه از استعمارگران رفتار متمدنانه و سبک زندگی متفاوتی آموختند. رفتاری که ظاهر و وجه­ای متفاوت با اهالی شهرهای همسایه به آن­ها می­داد. ظاهر این استعمار بسیار متمدن، بافرهنگ، شریف و نجیبانه بود.کفش­ کلارک به پا می­کرد. تن خود را با صابون امپریال‌لیدر می­شست. مسواک می­زد. با کارد و چنگال غذا می­خورد. فیلم سینمایی می­دید. موزیک کلاسیک گوش می­کرد. و عطرهای خوش‌بو به خود می­زد.

و از آن گذشته استعمار برای مردم استعمارزده شغل آورده بود. یعنی پول و امنیت، غذا و مسکن. شغل برای خودشان و آینده مطمئن برای فرزندان‌شان. فرزندانی که در خانه داشتند نه آن­ها که هنوز نیامده بودند و در آینده بین آمدن و نیامدن سرگردان بودند.

پشت این ظاهر اتوکشیده و خوش‌بو، سال­ها بعد فشارهای روانی و شکاف­های زیادی به وجود آمد. شکافی که بین کارمند و کارگر، شرکت نفتی و غیرشرکت نفتی، تحصیل‌کرده و بی­سواد، فاصله انداخت. شکاف عمیقی که در خانواده بین نسل جدید و نسل پیشین به وجود آمد. نتایج فرهنگی این خشونت کنش‌پذیرانه در آثار نویسندگانی چون اصغر عبداللهی و محمدرضا صفدری به‌خوبی انعکاس داده شده‌است. یک‌نوع خشونت سیستمی و نرم که با میل و رضایت کامل شخص مورد خشونت واقع شده، به حرکت و نفوذ و حیات خود ادامه می‌دهد. مانند همان زار که موکب خود را عاشق خود می­کند.

پس باید دید آیا زار همان استعمار است که بر جان افراد ساکن در مستعمره مستولی شده یا استعمار زاری‌ست خودخواسته

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب