آن وقتها که باران میامد
ترانه خوشبخت
دفتری اداره آبخیزاتِ حومه و مادرم معلم ورزش مدرسه بود. من هفت ساله بودم و آن وقتهایی را که در مدرسه نمیگذراندم، در کوچه و خیابان، فوتبال و گرگم به هوا و نقشۀ گنج بازی میکردم و یا توی دستوبال بزرگترها میپلکیدم.
همه چیز امنوامان بود و ما در کوچهها زیر آفتاب پوست میانداختیم و به صادرات هر چند اندک بکروئی افتخار میکردیم که خبر رسید وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور تصمیم گرفته است فکری برای افزایش روحیه هنری و ارتقای سطح فرهنگی شهرستانها بکند. در همین راستا یک زیرشاخۀ هنری فرهنگی ادبی از آن اداره در کلان شهرهای مهم از جمله شهر داراب تأسیس شد. در داراب بهترین مکان برای ساختمانِ اداره جدید، چهار اتاق نوساز پشتِ شهرداری بود که به شعبۀ ادارۀ تازه تأسیس اختصاص داده شد.
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال دوم – شماره هشتم– تابستان 1398) منتشر شده است.