انتخاب برگه

بینامتنیت ؟! یادداشتی انتقادی بر رمان «مرده ای که حالش خوب است» اثر احمد آرام – رحیم رستمی

بینامتنیت ؟! یادداشتی انتقادی بر رمان «مرده ای که حالش خوب است» اثر احمد آرام – رحیم رستمی

بینامتنیت ؟!

یادداشتی انتقادی بر رمان «مرده­ای که حالش خوب است» اثر احمد آرام

رحیم رستمی

(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره چهارم – تابستان 1397 – منتشر شده است.)

بدون شک، نظریه ی ژولیا کریستوا (Julia Kristeva) را در اولین صحنه های یک داستان یا یک رمان باید بررسی کرد. او تصریح می کند که متون همواره در گفت و گو با یکدیگر هستند. لذا هیچ متنی از خودش منشایی ندارد. این نسبیت بسیار جالب در دهه ی شصت میلادی نشو و نما گرفته و تاکنون نیز آن را در تحلیل یک متن ادبی به کار می برند. مثلا رمان «ناتور دشت» از متن های پیشین خود، همچون «هاکلبری فین» و «دیوید کاپرفیلد» وام گرفته و در نهایت، رمانی است که صدای خود را به همراه دارد و در حال و هوای آمریکای معاصر، نشانه نشانی خاصی را به مخاطب القاء می کند. اما گاهی یک متن داستانی آنچنان به متن دیگر نزدیک است که الگوها را یکایک در بندها و پارگراف ها نمایش می دهد. دیگر این داستان، متکی به خود نیست و نمی توان دگردیسی شگفت انگیزی در آن دید و بر اساس ( Intertextuality) آن را تحلیل کرد.  این نوع داستان ها که وفاداری سختی به یک داستان دیگر دارد چه می توان نامید؟  اکنون به یک مثال از همین داستان ها توجه می کنیم. شاید راه کار جدیدی بیندیشیم. این را باید در نظر داشته باشیم که رمان و داستان کوتاه، یک محصول غربی است و قطعا نمی توان بدون تاثیر پذیری از متونی که بالاخص در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی شکل گرفته اند، حرکت کرد. اما آیا این پاسخ، استدلالی درست است؟ صحنه های افتتاحیه ی یک رمان ایرانی را در نظر بگیریم و آن را با متن هایی دیگر انطباق دهیم. رمان «مرده ای که حالش خوب است، احمد آرام» نمونه ای از این کارهاست که نمی توان به راحتی از آن گذر کرد. برای بررسی با این رمان، دو داستان کوتاه _ «پدرم، نوشته ی همینگوی» و «مسئولیت ها در رویاها آغاز می شوند، دلمور شوارتس»_ را مد نظر قرار داده ایم. گر چه انتخاب و گزینش بخشی از کتاب ها ممکن است آنچنان به یاری ما نیاید، لیکن باز هم می تواند چالش برانگیز باشد.

  • پدرم، نوشته ی همینگوی

الف: تغییر نامِ اشیاء و لباس و فصول

…بابام که مُرد، کلاهش باقی ماند، عصایش گم شد. پیراهن چارخانه ی بدون دکمه اش را بعدها پیدا کردیم. شلوارهایش مندرس بود اما وصله نداشت. یک دست کت و شلوار ایتالیایی هم داشت که آن را از توی غُراب دزدیده بود. هیچ کس ندیده بود که آن را بپوشد و توی خیابان های شهر پُز بدهد. یک بار که سوز سرما از دریا می آمد و لرزه به گرده اش افتاده بود آن را پوشید…بعد از آن ادوکلن به صورتش پاشید و به موهایش روغن هندی زد و رفت تا کفش چرمی دست دومش را بپوشد که ننه ام آهسته گفت: «می خواد دوباره بره خانم بازی، شاید.»( مرده ای که حالش خوب است، احمد آرام)

…اما پدر همیشه این اندازه نبود. فقط مدتی کوتاه آن هم در اواخر عمرش، تقصیر هم نداشت. آن وقت ها فقط در مسابقات اسب دوانی با مانع شرکت می کرد و در نتیجه اضافه وزنش زیاد مهم نبود. یادم می آید که چطور روی چند دست بلوز کشباف بادگیر می پوشید و روی بادگیر یک عرق گیر گل و گشاد و مرا هم مجبور می کرد تا زیر آفتاب داغ پیش از ظهر هم پای او بدوم. من به او کمک می کردم که چکمه هایش را بکند و کفش کتانی بپوشد و دست آخر با آن همه رخت و لباس که پوشیده بود شروع می کردیم به دویدن…(داستان پدرم، همینگوی)

ب:  تغییر توصیف

…خوابم می برد و زمانی که با اولین پس گردنی از خواب می پریدم، می فهمیدم که فیلم تمام شده است. سامیه جمال وقتی که روی دیوار کج و کوله می رقصید، اندازه ی یک غول می شد که دست و پایش به صورت آدم ها می خورد. هیکل خوش ترکیبی داشت با دو تا چشم مشکی که تو پهنای سفید و گردِ صورتش شعله می کشید. یک دامن شکاف دار بلند هم می پوشید که هر وقت عربی می رقصید پولک هایش برق می زدند. طوری می رقصید که همیشه یکی از ران هایش بیرون می زد. (مرده ای که حالش خوب است.)

توی شلوغی جمعیت بودیم که مردی با کت و کلاه دراز خاکستری رنگ و شلاقی که توی دستش تا خورده بود وارد میدان شد. بعد اسب ها با سوارکاری هاشان یکی پس از دیگری آمدند …اول از همه وارکلاو غول پیکر وارد شد. با نگاه اول خیلی بزرگ به نظر نمی رسید، اما با تماشای پاهای کشیده و شکل و شمایل و حرکاتش آدم متوجه می شد که چه غولی است…اسب کهر خوش سر و صورتی با سوارکاری تامی آرچی بالد حرکت می کرد و…( پدرم، همینگوی)

پ: تغییر وضعیت

آن هایی هم که مست کرده بودند خودشان را تا زیر پرده ی سینما می رساندند و ساق های سامیه را که مانند ستون هایی خوش تراش ، بالای کله هاشان جا به جا می شد می بوسیدند…وقتی که در صحنه هایی از فیلم سامیه جمال از دست پدرش کتک می خورد بابام همراه دیگران فحش های آبداری نثار پدر او می کردند. و در جایی که سامیه با محمدعبدالوهاب مشغول عشق بازی بود صدای صندلی ها از آه های سوزناک آن ها بیشتر می شد( مرده ای که حالش خوب است، احمد آرام)

پسر! نمی دونی چه حالی دارد وقتی وقتی که اسب ها از مقابل آدم عبور می کنند و تو هم چنان آن ها را تماشا می کنی که دور شده کوچک و کوچک تر می شوند و بعد سرپیچ ها تو می روند و باز وارد مسیر مستقیم می شوند و تو، مدام باید زمین و زمان را فحش بدی و حالی به حالی بشوی.(داستان پدرم، همینگوی)

جاهایی از خرده پیرنگ های رمان موازای است با برش هایی  از داستان همینگوی. داستان پدرم، حکایت ناکامی پسری است که از جنبه های قهرمانانه ی پدر خود به شکلی اغراق آمیز سخن گفته است. در رمان «مرده ای که حالش خوب است» نیز، راوی از پدری سخن می گوید که در حرکت پیرنگ رو به جلوی خود، همان فضاها و حالت های شخصیتی داستان پدر را مکررا بیان می کند. راوی اول شخص (پسر) در داستان همینگوی، پس از مسابقه ی اسب دوانی با پدرش به کافه می روند. در داستان مرده ای که حالش خوب است، قالب همان است. حتی فضاسازی هم نزدیک می شود. راوی اول شخص با پدرش به جایی می روند به نام «کپرآباد» که گویا فاحشه ای در آن جاست. کافه در داستان همینگوی نیز مملو از دختران زیباست. این نوع قالب گرفتن آیا بینامتنیت است؟ فقط وضعیت ها اندکی تغییر شکل می یابند.

2) داستان مسئولیت ها در رویاها آغاز می شوند.( نوشته ی دلمور شوارتس)

در این داستان نیز، پسری در حال دیدن رویایی است در مورد گذشته ی پدرش. گویا او آنچه را که از کودکی تاکنون ندیده است، اکنون در سالن سینما می بیند. او از ابتدای عاشق شدن پدر تا شغل او و بقیه ی قضایا را به روشنی می نگرد. در پایان، او از خواب برمی خیزد. نکته ی اصلی که وجود دارد باز همان شباهت های متنی است که هم در لحن و هم در فضای داستانی با داستان «مرده ای که حالش خوب است» مشهود است.  رفتار و گفتار ، جابه جایی در داستان، دیدارهای پدر و..

در جایی پدر به دیدار مادر می رود. خاله  و دیگر اشخاص هم هستند. منتها فقط باز هم تغییر مهره ها و وضعیت به شدت محسوس است:

ت: تغییر نام اسامی وابستگان

…خیلی زود رسیده و ناگهان دستپاچه می شود. خاله ام، خواهر کوچکتر مادرم، به صدای بلند زنگ جواب می دهد…وقتی پدرم وارد می شود، پدربزرگم از سر میز بلند می شود و با او دست می دهد. مادرم به طبقه ی بالا دویده تا سر و وضعش را مرتب کند…(مسئولیت ها در رویاها آغاز می شوند.)

…پس، قبل از اینکه عمه ها و عموهایم از مرگ بابام چیزهای شگفت انگیزی سر زبان ها بیندازند، ننه ام از جاش بلند شد تا خبر مرگ بابام را همان طور که بوده پخش کند.(مرده ای که حالش خوب است)

ث: تغییر اندکی از فضا

…مرا هم می نشاند روی پاهاش. پرده ی سینما دیواری سفید و کج و کوله بود که به سقف چوبی می چسبید. هیچ وقت نتوانستم یک فیلم را تا انتها ببینم، چون همین که سالن تاریک می شد و آدم ها روی پرده جان می گرفتند، خوابم می برد …(مرده ای که حالش خوب است، احمد آرام)

فکر می کنم سال 1909 است. احساس می کنم در یک سینما نشسته ام و دست دراز نور تاریکی را می شکافد و می چرخد و چشمان من به پرده دوخته است. یک فیلم صامت است…هر تصویر با برشی ناگهانی جایش را به دیگری می دهد و بازیگران هم جست و خیز می کنند و خیلی تند راه می روند. تصویرها پر از خط و نقطه اند…( مسئولیت ها در رویا آغاز می شوند)

از دیدگاه یک مخاطب، هر داستان یا رمانی که بخواهد ادعای متاثر بودن از متن پیشینی خود را داشته باشد، به هر ترتیب، فرایندی است که تغییر را در بستر آن ببیند. یعنی دگرگون شدن را در تمام حفره­ها و زمینه های آن جست و جو کند و متنی باشد که علاوه بر وامداری از متن قبلی (از نویسنده­ی دیگری)، تکامل یافته تر و گویاتر هم شاید باشد. اما اگر وابستگی تنگاتنگ باشد، دیگر نمی­توان گفت که متن اکنونی یک نگارنده با آن متنی که در گذشته­ نگارش یافته، در حال گفتگوست.

مرده ای که حالش خوب است، احمد آرام، نشر افق

 در زمان ما، همینگوی، ترجمه ی شاهین بازیل، نشر افق

یک درخت، یک صخره، یک ابر، گزیده ی داستان ها…ترجمه ی حسن افشار،نشر مرکز

گشودن رمان، حسین پاینده، نشر مروارید

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب