“معنا” _ ياداشتي بر مجموعه داستان “باجي” از نعمت مرادي
رضا روشنی
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره چهارم – تابستان 1397 – منتشر شده است.)
شايد شما هم اين سخن ويت گنشتاين را شنيده ايد كه مي گويد” آنچه مي توانيم بپرسيم اين است كه معنادار است كه بدان شك كنيم.” اين جمله زبان حال هنر است. به يك معنا هنر يعني تشكيك، تشكيك در معناهاي مسلم و قطعي. تشكيك در هر انچه كه سعي مي كند حقيقي و جاودانه خود را عنوان كرده وواغلب ظاهري حاد و شديد دارد. داستان به عنوان يك فراورده زباني و به عنوان مجموعه اي از گزاره ها، هم هستي را مطرح مي كند و هم نيستي. هم از هست ها سخن مي راند و هم از نيست ها. به همين معنا هم اينجايي است و هم انجايي. دلالت هاي مشخص از جنس هستي اند و دلالت هاي نامشخص از جنس نيستي. انچه اين وسط از راهكار هنر به منصه ظهور مي رسد، احساس بودگي و حضور است،حضوري كه “با_ در جهان” و” با_بي ديگران” به صورت “اين_ ان” جايي بودن تجلي پيدا مي كند و چنين معنارساني مي نمايد. بنابراين معنادار و طبيعي است وقتي هنرمند مي پرسد هستي چيست؟ ايا من هستم در اين جا در ان جا ؟ ايا من در انجا كه مي خواهم، هستم و حضور دارم؟
اثر ادبي مي كوشد معنايي به جهان بخشيده و يا جهان را از پوشيدگي و ابهام به در اورد. داستان به عنوان يكي از ژانرهاي هنري، ارتباط مسلمي با اين معنا دارد. اين معنا در مجموعه باجي نيز قابل رديابي است و مي توان از ان سخن گفت.
٢
#باجي از حاشيه تا متن#
اگر چه امروزه با توجه به بحث هايي چون سرگشتگي و سرسامي نشانه ها، معاني قطعي و مسلم جاي خود را به معاني لحظه اي و گذرنده داده اما نمي توان انكار كرد كه هر اثر ادبي لاجرم به معاني كم و بيش مشخصي مي رسد كه از طريق مولفه هاي همان اثر رقم مي خورد. مجموعه باجي نيز از اين قاعده مستثني نيست. از مهمترين مولفه هاي باجي ، مي توان به موارد زير اشاره كرد.
الف) اقليم گرايي
ب) زن محوري
ج)توجه به اركي تايپ ها
د)توجه به خرافه و باورهاي خرافي
ه)روايت
مجموعه باجي شامل ١٢ داستان با زمينه اقليمي و بومي است. انچه كه داستان ها را به هم مرتبط مي سازد، شخصيتي است باجي نام. با اينكه داستاني به همين نام و عنوان در مجموعه وجود دارد اما اين شخصيت از چارچوب داستانيش بسي فراتر مي رود، و كل مجموعه را از خود متاثر مي سازد. از همين رو هم، معرفي باجي مي تواند دروازه ورود به اين مجموعه و راهي براي شناخت ان باشد.
٣
باجي شخصيتي است مبهم و مرموز و دو وجهي . او با رفتار و كردارش، مايه ” تعجب”ترس ” و” نفرت و بدگماني” ديگران است. باجي در اساس شخصيتي حد وواسط است، نوعي انسان/جن نما كه مي تواند خود را با شكل ” مار” يا ” انسان_گربه” در اورد. او با همين نيروي ماورايي، ردي ويرانگر و مخرب از خود در مجموعه به جا مي گذارد. باجي ورد مي خواند. باجي با چشمه ارتباط دارد.باجي با مرگ برخي تيپ ها ارتباط دارد. باجي اهل مخفي كاريست. رفتار و كردار باجي شبهه برانگيز است. باجي با عالم واقعيت و عالم ضد واقعيت ارتباط دارد. براي آشنايي با شخصيت باجي بندهايي از كتاب را مي اوريم.
١_باجي با موهاي سفيد و دهان بي دندان ملچ ملچ كنان دستش را به ديوار كاه گلي مي گيرد و از پله هاي اتاق بالاي كاهدان پايين مي ايد. تسبيح زير چراغ موشي ايوان كوچكي كه اتاق بالا را به پايين وصل مي كند، اويزان است. كراس مشكي اش مثل هميشه زير پايش كراركنان روي خاك ايوان كشيده مي شود…به طرف در راه مي افتد. زير لب شروع مي كند به ورد خواندن….( زبيده) من از اين پيرزن بي دندون مي ترسم….دورهستيم چشمه را جارو را مي زند و ورد مي خواند.كار هر شبش است. ان قدر دعا مي كند تا سروكله ي ماري سياه از جوب عميق كنار پل پيدا مي شود و دور باجي مي چرخد و باجي وردگويان مي رقصد. كم كم صداي ناله هاي جغد بيشتر مي شود…ماري سياه دور او مي چرخد. ما شبيه باجي شده است و باجي شبيه مار…اين سه درختي كه اوي حياطم هستن به دعاي من قدرتي مي دن كه هر وقت بخوام بارون مي باره. اگه دعا كنم گله ها زياد ميشن و زن ها حامله…باجي صص١٧_٢٠_٢٣”
٢_هاشم بگ از صبح تا غروب در ان زيرزمين نمور لحاف دوزي مي كند و هميشه يك جاي لحافش پاره است. باجي مي گويد:”خر دجال”
كدخدا پرسيد:”باجي ،خر دجال چيه؟”
باجي با دهان بي دندان گفت:”خردجال؟ مگه ميشه تو ندوني؟ كدخدا داري سر به سرممس مي ذاري؟”
“به همين چشمه قسم نه.”
“دجال پالاني داره كه هر شب مي دوزدش اما صبح پاره مي شه.از زير زمين بيرون مي اد و هر مويش يك جور ساز مي زنه. از گوشش نان يوخه مي ريزه و به جاي سرگين انجير و خرما…”
كدخدا خنديد.”باجي چه چيزهايي به هاشم بگ لحاف دوز نسبت مي دي… واسه همينه كه هر وقت از كنارت مي گذره تو صورتت تف مي كنه و بهت ميگه نسناس؟” بلقيس صص ٣١و٣٢
٣_ملوك به باجي مي گويد:” ميشه از اون كتابي كه زير رف قايم كردي برام چيزي بخوني.”
( باجي)”ملوك دست يردار.بعد از اين همه سال زندگي توي دروزنه نمي دوني سواد ندارم.
ملوك نگاهي مي اندازد به جوراب هاي كلقتي كه باجي پوشيده است:”تابستون پاهات تو اين كفش هاي لاستيكي اذيت نمي شه با اين جوراب؟”
“به خاطر ترك هاي پام مجبورم. با وازلين چرب شون مي كنم….”
لحظه اي صورت باجي شبيه گربه مي شود و تنش شبيه ادميزاد.ملوك فكر مي كند خيالاتي شده است اما يادش مي ايد كسي كه خواب هاي او را اشفته مي كند باجي است …باجي شبيه گربه اي مي شود با تن دختربچه اي چهارساله. ملوك وحشت زده پا به فرار مي گذارد..ملوك صص ٤٢و ٤٦و٤٩
٤_مقداري كنجد توي پر روسري پري ريخته بود و گفته بود هرشب بعد از خوردن زنجفيل اگر كمي از اين كنجد بخورد بچه اش زودتر به دنيا مي ايد. پري وقتي خنديده بود، شبيه باجي شده بود….همه مردم ابادي متعجب اند از اينكه باجي فقط به پري كمك مي كند…..پري به حرف ديگران گوش نمي دهد. مردم وقتي فهميدند باردار شده است قصد كشتنش را داشتند. پري همه جا هست و هيچ حا نيست…پري صص٦٣و٦٤
٥_باجي گفته بود:”وقتي عروس به اينه نگاه مي كنه نبايد گره اي به
كراس چهل تيكه اش باشه.حتي بند كراس عروسيش هم بايد باز باشه تا گره به كارش نيفته…مشي خانم ص١١١
٤
از بين شخصيت هاي داستان جز باجي و كدخدا و استوار احمدي _ كه شخصيتي تاريخي است_ شخصيتي قابل توجه ديگري در اين مجموعه وجود ندارد. در واقع ساير اشخاص در مجموعه بيشتر تيپ هستند تا شخصيت. مشابهت باجي با ديگر تيپ ها در اين مجموعه نيز از نكات قابل ذكر است. يك نمونه از اين مشابهت ها به مشابهت ها بلقيس با باجي برمي گردد. ( اما بلقيس لام تا كام با كسي گپ نمي زند.فقط مدت كوتاهي ظاهر مي شود و بعد از چند لحظه غيبش مي زند بلقيس ص٣٩) علاوه بر مشابهت، بايد رابطه باجي با برخي تيپ ها هم مد نظر قرار داد.
١_رابطه باجي و زبيده
زبيده از كارهاي باجي بوي برده است و به همين خاطر باجي بلاي جانش مي شود.
زبيده گفته بود:”از روزي كدخدا بهش جا و مكان داده تا حالا كسي اون را بدون جوراب نديده به حز من. پاهاش شبيه مرد است پرمو و زشت….زبيده وسط جاده افتاده است.كدخدا چراغ موشي را نزديك صورت زبيده مي گذارد و بلندش مي كند و مي بيند دو طرف گردن زبيده جاي نيش دو مار است.
٢_رابطه باجي و ملوك
ملوك با باجي حرف مي زند. او بو برده كه باجي كارهايي مي كند. يواشكي كتاب مي خواند. مي تواند شفاببخشد. ملوك خواب اشفته مي بيند و هميشه كسي با شكل و شمايل باجي به خوابش مي ايد…ملوك چاقو را بلند مي كند.باجي مي خندد.
٥
توضيحات
مجموعه داستان باجي، مجموعه اي اقليم محور است. فضا و مكان و زمان همديگر را هم پوشاني مي كنند.نويسنده اين توانايي را داشته كه داستان هايش را در بافت اقليمي به خوبي جابيندازد. اسم ها مناسب اند. محل ها متناسب. گفتگوها معنارسان. زيست بوم دقيق. قالب داستاني چيزيست بين سورآل و رآل. زمان داستان ها عمدتا دوره پهلوي برمي گرد. اين را از اسامي چون كدخدا و استوار احمدي _مامور خلع سلاح ان روزگار مي توان حدس زد. از ديگر عناصر بومي اثرگذار مي توان به مكان هايي چون “نخود كوه،چاه ضحاك،هرسين، دروزنه اي ها، پاچه بلوطي ها، خيوني ها ….در اين مجموعه اشاره كرد.
زن و تيپ گرايي زنانه از ديگر محورهاي مجموعه است. اين مجموعه دوازده داستان به اسم دوازده زن به اسم هاي ” گل خنان،باجي،بلقيس،ملوك،گل بانو،پري،لوكي،زيور،كوكب،ماهور،شمامه،مشي خانم” دارد. البته در اين مجموعه ما تيپ هاي مردانه اي چون منت، ملانصور، ميرم بگ، آميرزا و ديگران هم داريم اما اين تيپ ها در قياس با تيپ هاي زنانه، كم رنگ و حاشيه اي هستند. مي توان گفت كه يك روح زنانه و مادرانه بر كل مجموعه حاكم است. پرسش اين است كه دليل وجودي اين روح زنانه چيست؟ايا اين خود مي تواند بازگشتي به كهن الگوي زنانه و يا سپندارمذ_ زمين_ قلمداد شود؟؟؟!!!
از ديگر عناصر مهم و اثرگذار در اين مجموعه، توجه نويسنده به اركي تايپ ها مي باشد. يك گنگي و ابهام در سرتاسر مجموعه به چشم مي خورد و همين هم اثر را در يك رازوارگي باقي مي گذارد.يكي از اين اركي تايپ ها “چشمه “است. چشمه نماد زايش و جوشش و پاكي و قداست است. ما به كرات شاهد تكرار چشمه در اين مجموعه هستيم. ببينيد:” ان روز سرچشمه كدخدا دستش را به اب چشمه زد و گفت: اخرين قسم ما همين چشمه ست.به همين چشمه كه خيلي معجزه ازش ديدم كار خودش بوده ص١١ زبيده را واگذار كرده به خود چشمه ص١٩ مردم به او گفته بودند ريحانه را شبانه توي چشمه غسل بدهد بلكه چشمه شفايش را بدهد ص٢٧
قلعه ضحاك دومين نمونه از اركي تايپ هاست.قلعه ضحاك نشانه هاي از ضحاك ماردوش را در خودش دارد. اين قلعه نماد رازوارگي،ترس و دهشت و مرگ اوري است. اشاره به اسم ” كاوه” هم به همين مناسبت است. ” يحيي از ترس جانش به دخمه اي كه بالاي سر كوه سرتزن بود فرار مي كند.دخمه اي كه مردم اين چند ابادي به ان قلعه ضحاك مي گويند….ص٤١ اين اتاق بزرگ و ان چند دخمه را قلعه ضحاك مي نامند ص٥٤
٦
خرافه و خرافه گرايي جز مولفه هاي اين مجموعه است. شخصيت ها همه رگه هاي خرافي پررنگي رادر خود دارند. اعتقادات و اعماشان اغلب غيرعقلاني و علم گريز است. در اين مجموعه چشمه معجزه مي كند. با ورد و دعا مال و منال زياد مي شود. خواب ها واتفاقات غير طبيعي كه در دهكده مي افتد اين باورها را عميق وروي راست مي كند. مواردي چون:” كدخدا به ياغي هاي پاچه توي نخودكوه گفته تفنگ خالي رو، رو به مردم نگيرن چون ممكنه شيطون اون رو پر كنه ص٤٩” و “دورزنه اي ها مي گويند كاوه از اين اب نوشيده و در مقابل ظلم ايستاده ص٥٤” در اين مجموعه كم نيستند.
روايت نيز جز عناصر مهم در داستان نويسي است. مهم و اساسي است كه راوي چگونه و به چه شكلي وارد داستان مي شود و رواي چه تمهيداتي را در داستانش به كار مي گيرد. در مجموعه باجي داناي كل وجود ندارد. در اين مجموعه روايت به سه شكل ديده مي شود. گاهي داستان از منظر سوم شخص روايت مي شود همانند داستان هاي “گل خنان” ،”باجي”،بلقيس”،” ملوك” گاهي روايت از منظر اول شخص نقل مي شود مانند داستان هاي “كوكب” ،”ماهور”. گاهي نيز گريز رنداني از سوم شخص به اول شخص ديده مي شود همانند داستان ملوك اين چنين:
“لوكي عادت دارد دور از چشم پاچه بلوطي هاةخاك نرم و كرم هاي زير كلوخ هاي نرم را بخورد.از بچگي تا حالا كه شصت سالي از عمرش مي گذرد اين عادت همراهش است.
كرم ها رو زير دندون هام مي ذارم و تكه تكه شان مي كنم.اين كار رو دوست دارم. مزه ي دهن را عوض مي كنه…
٧
نتيجه
در اثر هنري قطعا بحث بر سر معناي است كه نتوان به ان رسيد. معنا در كار/ هنر پيوسته در تعليق و در افق ناگشوده انتظار خواهد ماند. انچه كه در باجي ديده مي شود، وسوسه و شوريست براي ناگفتني. يك رسالت هنر و ادبيات همين است. در هنر من/اين/اين جا به من/ ان/انجا مي رسد.در واقع معنا در اين مجموعه اتفاقي است بين سرحدات اين دو مرز، يكي از انواع امكان هاي موجود كه ان را مي بايست در قالب پارادايم هايي چون اسطوره، اقليم، ذهنيت و عينيت مي توان بازجست.