درآمدی بر درک فرم بنیادین داستان – درس سوم: تعریف پدیده ی داستان – (ماهیت کلّیِ روایت و مفهوم روایت گونگی ) – مجید خادم
درآمدی بر درک فرم بنیادین داستان
مجید خادم
-
درس سوم: تعریف پدیده ی داستان – ماهیت کلّیِ روایت و مفهوم روایت گونگی[1]
(این درسگفتار در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره سوم– بهار 1398 – منتشر شده است.)
در دو بخش پیشین به مسائل و مقدمات ضروری در درک این بخش پرداختیم[2]. تا به آنجا رسیدیم که می بایست در تعریف داستان و فهم چیستی آن، ابتدا به مفهوم روایت بپردازیم. سپس خواهیم توانست دقیق ترین مفهوم از داستان را بر پایه ی آن شرح دهیم.
«روایتها حاصل کنشگریاند؛ یعنی ابزاری هستند که کسی با آنها داستان را برای کسی دیگر بازگو میکند. روایتها، داستانها را باز مینمایند.»(کوری،1391: 23) یا می توانیم بگوییم روایت ها ابزاری هستند که به واسطه ی آنها، جهان داستانیِ داستان، داستان خواهد شد.
«روایت در واقع جهانشمول و بسیار گونهگون است و آنرا میتوان بازنمایی رویدادها و موقعیتهای واقعی یا تخیلی در یک گسترهی زمانی معین دانست.»(پرینس،1391: 8)
به نظر میرسد برای درک ماهیت عنصر روایت به عنوان وجه مسلّط ساختار کلانترِ داستان، بهترین نقطهی آغاز، این خواهد بود که هم قول با پرینس، روایت را در سادهترین تعبیر آن، به معنی بازنمایی لااقل دو رویداد یا موقعیت در یک گسترهی زمانی معین بدانیم. البته دور از تصور نخواهد بود تعاریف پیچیده تری از مفهوم روایت. اما از آنجا که تقریبا تمامی تعاریف مرسوم را می توان در همین شرح ساده خلاصه کرد یا گنجاند، نقطه ی عزیمت خود در این بحث را از همین تعریف تعیین می کنیم. لیکن در انتهای این سلسله مباحث، مسائل روایت، گسترده تر و عمیق تر بررسی خواهند شد.
اگر ما در اینجا مفهومی به نام روایتگونگی تعریف کنیم و معتقد باشیم که «روایتگونگی مفهومی دو ارزشی است؛ یعنی هر متنی لزوماً یا روایتگونه است [روایت است]، یا غیرروایتی»(صافی پیرلوجه،1393: 124)، برای درک یک متن(پدیده) به عنوان روایت؛ سه ویژگی عمده قابل بررسی است:
1) بازنمایی[3](روایت، بازنمایی میکند.)
2) رویداد[4] و موقعیت[5](روایت، رویدادها و موقعیتهایی را بازنمایی میکند.)
3) گسترهی زمانی معین(روایت، رویدادها و موقعیتهایی را در یک گسترهی زمانی بازنمایی میکند.)
سه ویژگی عمده که حضور آنها به معنای حضور روایت است در کلیترین شکل خود. و حضور روایت، به واسطهی عنصر غالب غیر قابل حذف بودناش در هر گونه و شکل داستانی، شرط لازمِ حضورِ داستان.
پیش از شروع شرح این عوامل باید بگویم که در بخش های جاری تا رسیدن به تعریف داستان، عوامل و عناصر روایت را تا حد زیادی فارغ از رسانه های روایی بررسی می کنیم. تلاش ما این خواهد بود که در ابتدا به یک درک کلی و اولیه از مفهوم روایت و تعریف داستان بر اساس فرم بنیادین آن دست یابیم. و البته پس از نیل به این مقصود، با وارد کردن عناصر رسانه های روایی ادبیات و سینما (به عنوان مثال) یک یک این مولفه ها را با ذکر مثال های متعدد، مجددا بررسی و تعمیق خواهیم کرد.
1) بازنمایی:
بازنمایی، مفهومی است که در آن ما با یک شیء، پدیده، موقعیت، شخصیت و یا هر چیزی که در جهان، امکان وجود میتواند داشته باشد، به واسطهی یک شیء یا پدیدهی دیگر مواجهه پیدا میکنیم.
به عنوان مثال، اگر من با شخصی به نام احمد ملاقات داشته باشم، یا با اوتلفنی صحبت کنم، در واقع دارم با خود احمد مواجهه پیدا میکنم. یا فرضا احمد را ببینم که دارد از خانه خارج می شود. ولی وقتی به عنوان مثال، در متنی بخوانم که «احمد از خانه خارج شد»، به واسطهی بازنمایی خروج احمد از خانه، توسط کلمات و زبان با خروج او از خانه مواجهه پیدا کردهام. یعنی ادراک من به واسطهی مشاهده یا احساس مستقیم نبوده است بلکه به شکلی استنباطی، از یک جمله به این ادراک میرسم که شخصی به نام احمد وجود دارد که از خانه خارج شده است.
پس من با شیء بازنمایی شده، تماس بیواسطه نخواهم داشت بلکه تماس من با او به واسطهی چیزی خواهد بود که آن شیء را بازنمایی میکند. لذا در هر بازنمایی، همیشه یک عامل حد وسط، به عنوان بازنمایی کننده وجود خواهد داشت که چیزی را (بازنموده) در فرآیند بازنمایی، به صورت چیزی دیگر (بازنمون) متجلی کرده است. در مثال فوق، احمد و عمل خروج او از خانه (بازنموده) به واسطه ی یک جمله بازنمایی شده است و جمله ی پیش روی ما، بازنمون احمد و خروج او است.
در رابطه با روایت؛ که پدیدهای انسانساخت است، این پدیدهی اغلب ارتباطی، از راه بازنمایی چیزهایی؛ تصویر و تصوری، مقصودی یا هدفی و یا حرفی را به من منتقل میکند که انتقال آن چیز، به واسطهی بازنماییِ روایت است و نه خود آن چیز.
حتی اگر ما روایت را به محض دریافت، حقیقت محض بدانیم، باز داریم با یک بازنمایی از چیزی برخورد میکنیم که آن چیز را حقیقت محض دانستهایم. مثلاً احمد میتواند در جهان بیرون از روایت وجود داشته باشد، یا نداشته باشد. ولی در جهان ساخته شده یا بازنمایی شده توسط روایت، قطعاً وجود دارد و از خانه خارج شده است.
شاید این مسائل بسیار بدیهی به نظر برسد اما اهمیت آن، زمانی آشکار میشود که در تشخیص روایتبودگی، به مفهوم بازنمایی و درک آن نیاز داریم.
«در هر روایت فهمپذیری، از طریق کنشها و رخدادها تقریباً میتوانیم بگوییم آن روایت چه چیزی را بازنمایی میکند: اگر نتوانیم چنین کنیم به این معناست که اصلاً نمیدانیم روایت چه داستانی را باز میگوید.»(کوری،1391: 27)
یا حتی اصلاً شاید روایتی وجود نداشته باشد.
اگر پرندهای در مقابل من از روی شاخهای بپرد، چون صدای تیری به گوش رسیده است، در مقابل من یک بازنمایی و در نتیجه یک روایت اتفاق نیفتاده است. اما اگر همین دو واقعه و در همین موقعیت از طریق یک واسطه(زبان، تصویر، کلمات و…) بازنمایی شود، آنگاه می تواند یک روایت اتفاق افتاده باشد.
عمل بازنمایی که توسط روایت صورت میگیرد، یک عمل انسانی و عمدتا آگاهانه است و به همین واسطه هم هست که روایتها پدیدههایی انسانساخت هستند. پس اگر شرط اول روایت بودن را بازنمایی در نظر بگیریم، شرط اول بازنمایی [پیش شرط روایت] نیز انسان ساخت بودن آن است. اگر من عطر گلی را حس کنم، و به واسطهی آن عطر پی به وجود گلی ببرم که در آن نزدیکی است، اگرچه من به نوعی، مواجه هی مستقیم با خود آن گل پیدا نکرده ام، اما عطر گل نیز وجود آن را بازنمایی نکرده است. چون در این فرآیند، عمل انسانی دخیل نبوده است. یا درجه ی یک دماسنج، بازنماییِ دمای اتاق نیست. بلکه تنها نمایشگر یا نشان دهنده ی آن خواهد بود. همچنین فرضا اگر ببینم که ابری در آسمان به شکل یک خرس در آمده است و یا نظر می رسد، فرم ابر، بازنمایی یک خرس نیست. بلکه من بی شک به طور مستقیم و بی واسطه با یک ابر مواجه شده ام که فرم آن بی حضور و دخالت هیچ عمل انسانیِ بیرونی، در ذهن من تصوری از فرم یک خرس را پدید آورده است.
البته باز توجه کنید که عمل بازنماییِ چیزی از طریق روایت، دلیل بر حقیقتمانندی یا وجود حقیقی آن چیز میتواند باشد(روایتهای تاریخی با فرض صحت)، یا نباشد (روایت های سراسر تخیلی) و این مسئله به کیفیات روایت مرتبط است و نه اصل وجودی روایت. اصل وجودی روایت، در رابطه با مسئلهی بازنمایی، تنها در گرو عمل بازنمایی از طریق روایت است. حال این بازنمایی با هر کیفیت و شکل و زمینهای که باشد.
درک معنای ارتباطی روایت(در صورت وجود) منوط به درک بازنمایی چیزی از طریق روایت است و میتوان گفت از آنجا که هر روایت، انسانساخت و در نتیجه آگاهانه است(تا حدودی و یا به طور کامل)، حامل معنایی ارتباطی نیز هست که میتواند ساده و صریح یا پیچیده و مبهم باشد.
همچنین باید ذکر کنیم که روایتها معمولاً یک سری چیزهایی را به صراحت بازنمایی میکنند. مثلاً در«احمد از خانه خارج شد»، خروج احمد از خانه صریحاً بازنمایی شده است. و یک سری چیزهایی را نیز به صورت ضمنی بازنمایی میکنند؛ مثلاً ممکن است فهم خروج احمد از خانه اش -به هر دلیل- این مسئله را برای من روشن کند که احمد بیمار است. ولی به هر حال در این مسئله شکی نیست که جمله ی «احمد از خانه خارج شد»، دارد چیزهایی را بازنمایی میکند. پس این جمله شرط اول روایت بودن را دارا است.
1-1)ارتباط مسئلهی بازنمایی در روایت، با بازنمایی در هنر و امر واقع گرایی[6]:
به طور کل، مسئلهی بازنمایی، به شکل ویژه در مطالعات هنر، بسیار مورد توجه و بحث قرار گرفته است. اما پس از توضیحات مقدماتی ذکر شده، که رویکردی پیشاهنری و در جهت کمک به تعریف روایت داشتند، لازم است برای جلوگیری از خلط مبحث و بروز اشتباه، به نکاتی توجه کنیم.
در مباحث زیباییشناسی، بازنمایی را گاه به جای واژههای تقلید[7] یا نسخهبرداری[8] به کار بردهاند. و آنرا لغتی دقیقتر در مباحث شرح چیستیِ هنر، دانستهاند. «این نگرش که هنر اساساً نسخهبرداری(بازنمایی) است، از دیرباز وجود داشته است. زیرا یکی از کهنترین نگرشهای نظری دربارهی هنر است. روایت افلاطون از این نگرش، که در کتاب دهم جمهور آمده است، بسیار مشهور و نافذ است.»(شپرد،1390: 9)
در این رابطه و در متون نظری فلسفهی هنر و زیباییشناسی بسیار بحث شده و البته نشان داده شده که اگرچه بازنمایی در هنر بسیار مهم و فراگیر است، اما تمامی هنرها را نمیتوان بازنمایی چیزی دانست. لیکن در بحث داستان (فارغ از هنر بودن یا نبودن آن) از آنجا که فعلا و فرضا ضرورت وجود روایت راپذیرفته ایم، و همچنین ضرورت وجود بازنمایی در روایت را نیز پذیرفته ایم، ناچاریم داستان را امری ذاتا بازنمایانه بدانیم. حال، یک روایت در یک داستان، به طور ویژه و منحصراَ، چه چیزی را بازنمایی می کند؟
در ابتدا به طور عام میتوان گفت: روایت، جهانی داستانی را در داستان بازنمایی میکند. اما اگر به این سطح از سخن بسنده کنیم، مجبوریم وجه بازنمایی در روایت را به واسطه ی مطالعات تئوریک در وجه جهان داستانیِ داستان فهم کنیم. این امر، علیرغم صحت، ارتباط آنرا با مطالعات نظری محض روایت، اندک و در عین حال مبهم میسازد. اگر چنین کنیم، ناچار میشویم امر روایت را از همان ابتدا و از پایهایترین مباحث، با وجه جهانِ داستانیِ داستان تعریف کنیم(که ناقض تجزیهی تئوریکمان از داستان به روایت و جهان داستانیِ داستان خواهد شد). یعنی مجبوریم بگوییم که جهان داستانیِ داستان است که موجب امکان وجود بازنمایی و در نتیجه روایت می شود (هرچند این حرف می تواند کاملا صحیح باشد و از سویی نیز ناگزیر به نظر برسد.) با توجه به اینکه تلاش ما در تبیین وجه روایت به صورت صرف در داستان است، و می خواهیم از روایت آغاز کنیم و بگوییم که روایت به واسطه ی بازنمایی چیزی، باعث وجود و ظهور جهان داستانیِ داستان می شود (هرچند با توجه به بحث درس پیشین، هر دوی این گزاره ها به یک نقطه خواهند رسید)، ناچاریم مسئله را تدقیق بیشتری کنیم.
اینجاست که باید به شکلی جزئینگرتر بگوییم: روایت، مجموعهای از رویدادها و حالات و موقعیتها را بازنمایی میکند که درک آنها، به کمک مجموعهای از شباهات و قرینهسازیها با جهان بیرون داستان، و همچنین مجموعهای از قراردادها (فرهنگی-اجتماعی-سیاسی-هنری) در ذهن مخاطب روایت، تصوری از یک جهان داستانی ایجاد میکند. یعنی این بازنمایی است که جهان داستانیِ داستان را به واسطه ای بازنمایی می کند و در نهایت منجر به پیدایش داستان در ذهن مخاطب می شود. این گزاره اکنون مباحث قبلی ما را نیز تایید می کند. برای درک بهتر این نکته، لازم است در باب مفاهیم رویداد و موقعیت بحث شود. پیش از آغاز این بحث، ذکر مقدماتی ضروری است.
ما به عنوان مخاطب یک روایت، رویداد بازنمایی شده در روایت را بازنمونِ رویدادی رخ داده در جهانِ داستانی درک میکنیم. حال اگر این رویداد را با مجموع کیفیاتاش در جهان بیرون از داستان نیز محتمل بدانیم، جهان داستانی را جهانی واقعگرایانه درک خواهیم کرد. در غیر صورت، آن را جهانی غیرواقعگرایانه میشماریم. مثلا از آن جا که خروج احمد نامی از خانه ای، در جهان عینی و ملموس واقع در اطراف ما کاملا محتمل است، این بازنمایی را واقعگرایانه فرض می کنیم. حال فرض کنید بگوییم “احمد قلبش را از بین دنده ها بیرون کشید و دست های خونینش را با پیراهنش پاک کرد و سپس از خانه خارج شد.”
لیکن در هر صورت، ما کنش بازنمایی روایت را فارغ از، و یا مقدم بر چیستی بازنموده و چهگونگی و بازنمون نهایی آن در روایت، تنها به واسطهی ارتباط آن دو با یکدیگر، درک کردهایم. پس در روایت، آنچه اهمیت ذاتی و ماهیتساز دارد، نفسِ کنش بازنمایی از سوی آن است و وجود روایت و انجام بازنمایی، با اینکه چه رویدادها یا موقعیاتی با چه کیفیاتی بازنمایی شده اند و حتی فرم نهایی بازنموده، ندارد. شرط لازم روایتبودگی(روایتگونگی) یک متن، حضور و بروز امر بازنمایی است. بازنماییِ رویداد و موقعیت.
در بازنمایی یک رویداد یا موقعیت، اگرچه ما آنرا مرتبط با جهان واقعی بیرون داستان میدانیم و شباهتها را درک میکنیم، اما از لحاظ عقلی و حتی احساسی، هرگز به طور کامل دچار این توهم نخواهیم شد که با جهان واقعی خارج از متن مواجهایم. بلکه در هر زمان، و در هر لحظهی فرآیند مواجهه با متن، بخشی از آگاهی ما نسبت به این که با امری بازنمودی مواجهایم، باقی خواهد ماند.
به عنوان مثال، ممکن است ما در مواجهه با روایتی که یک صحنهی قتل را بازنمایی میکند، جهت افزایش لذت حسی و در لحظه، به شکلی آگاهانه یا ناخودآگاه، فرض کنیم که صحنهی بازنمایی شده واقعی و در حال جریان است و بروز برخی احساسات و هیجانات را در خود تقویت کنیم. ولی هرگز آن پیشآگاهی از حضور روایت و بازنمایی صورت گرفته در آن را کنار نمینهیم. به واسطهی همین حفظ آگاهی از بازنمایی است که هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از بروز آن قتل انجام نمیدهیم. اگرچه شاید در لحظه، اندکی آن آگاهی را خودآگاه یا ناخودآگاه به حالت تعلیق درآورده باشیم.
ممکن است احساس ترس کنیم، یا هیجان یا ترحم یا… ولی دست به کنشی نخواهیم زد که معمولاً در مواجهه با صحنهی واقعی غیربازنمودی آن رویداد میزدیم. مثلاً هرگز در مواجهه با روایتی که صحنهی قتلی را بازنمایی میکند، فرار نمیکنیم. هرگز در برخورد آگاهانه با یک بازنمود روایتی، بازنمودی بودن آنرا به کل از یاد نخواهیم برد.
حال تکرار میکنم که اگر بازنمایی رویدادهایی که محتمل در جهان واقع هستند، یا در بافت ویژهی زمانی-مکانی-فرهنگی خاصی، رخداد آنها را در واقعیت محتمل میدانیم، رخ دهد، روایت نتیجه شده، واقعگرایانه به معنای مرسوم خواهد بود. بدیهی است که بحث ادراک واقعگرایانه بودن روایت، ارتباط عمیقی با بافت عینی و ذهنی مخاطب روایت دارد. بسیاری روایتها که در بافتی، واقعگرایانه مینمایند، در بافتی دیگر، اینگونه نیستند. چرا که اساساً تعریف واقعیت، تعریفی نسبی با توجه به بافت مخاطب است و واقعگرا بودن نیز به همین روال، نسبی خواهد بود.
به هر صورت، واقعگرایانه بودن روایت به هر معنا، هیچگونه التزام ماهوی در ارتباط با رابطهی بازنمایی و روایت ایجاد نخواهد کرد. بازنمایی تخیلیترین و نامحتملترین رویدادها و موقعیتها نیز به هر حال، بازنمایی آن ها است.
حال میتوان به دومین شرط لازمِ روایتگونگی پرداخت. در جایی که بازنمایی واقع میشود، طبعاً چیزی باید بازنمایی شود. و گفتیم که در روایت، آن چیز که بازنمایی میشود، رویداد و موقعیت است.
2)رویداد و موقعیت:
در مسئلهی رویداد و موقعیت ابتدا به شرح این دو واژه پرداخته و سپس به ارتباط آن با ماهیت روایت میپردازیم.
رویداد در زبان فارسی معادل واقعه، حادثه، قضیه، اتفاق، عارضه، پیشآمد، سانحه و… استفاده شده است که تمامی این لغات به روی دادن چیزی یا حادث شدن چیزی اشاره دارند. معنای لغوی، شفاف است. یعنی چیزی که نبوده و بعد باشد یا به هر شکل، چیزی که متضمن تغییری باشد.
«حادثه یعنی تغییر»(مککی،1387: 24)
یعنی اگر ما یک وضعیت یا موقعیت یا حالت مشخص داشته باشیم و سپس در این وضعیت یا موقعیت یا حالت تغییری بروز کند، حادثه یا رویدادی را درک میکنیم.
اگر یک نمای خیابان در یک فیلم وجود داشته باشد(موقعیت) و سپس باران ببارد(تغییر)، مسلماً خیابان خیس خواهد شد(موقعیت جدید). پس ما یک رویداد داشتهایم به نام بارش باران. یا اگر در یک هوای سرد(حالت) ناگهان باد گرمی بوزد (تغییر)، هوا گرم خواهد شد(حالت جدید) و ما با یک حادثه طرف بودهایم. در سادهترین تعبیر واژهی حادثه. پس هر رویداد یا واقعه با یک کنش[9] همراه است یا کنشی را شکل میدهد. اما هر موقعیت، با کنش همراه نیست. مثلاً هوا سرد است یا خیابان خیس بود را نمیتوان یک رویداد نامید. بلکه یک موقعیت است. همچنین، من خوشحال بودم. چرا که با هیچ کنشی همراه نبوده و بدون فرض حالت یا موقعیتی قبل یا بعد از آن، متضمن تغییری نخواهد بود.
اما، من خوشحال شدم، یک رویداد است. چون میتوان آنرا به شکل من ناراحت بودم، سپس خوشحال شدم. بیان کرد که حاوی یک کنش است و تغییری را در وضعیتی نشان میدهد. هر چند علت تغییر یا عامل تغییر ذکر نشده باشد، به هر حال برای آن علّتی قابل تصوّر است.
البته این مسئله در روایت جاری شده در نوشتار و زبان، قابل بحث است. مثلاً شاید بتوان«من خوشحال بودم» را متضمن علتی دانست و فرض کرد که «من خوشحال بودم» به معنی این است که پیشتر از آن خوشحال نبودهام و بعد، خوشحال شدهام. اما از جا که جملهی من خوشحال بودم، به واسطهی فعل خود، فینفسه حاوی کنشی نیست، نمی توان رویدادش نامید. و اگر بخواهیم کنشی بر آن حمل یا تصور کنیم، و جمله را به شکل گفته شده تجزیه کنیم، باید ساختار فعل را تغییر دهیم و آنگاه، جملهی حاصل، دیگر این جمله نیست. البته این مسئله را در بحث روایت در مباحث ادبیات به عنوان رسانه ای روایی، مفصل بررسی خواهیم کرد.
جرالد پرینس گزارههای بازنمایی شده توسط روایت را به طور کل، رویداد مینامد و آنرا به دو بخش تقسیم میکند:
«[رویدادهای] حالتمحور(که یک حالت را نشان میدهند، یعنی هنگامی که با جملهای در قالب فعل استمراری گروه اسمی+ گروه اسمی+ فعلکمکی بیان شوند و حالتی را نشان دهند) [مانند جان خوشسیما بود یا خورشید میدرخشید]. و [رویدادهای] عملمحور(که کنش را تشکیل میدهند و آنها را نمیتوان با جملهای در قالب بالا بیان کرد)[مانند پیتر سیب خورد یا گربه روی میز پرید].»(پرینس،1391: 68)
که در واقع شکل دیگری از همان تقسیمبندی گزارههای روایت به رویداد و حالت(موقعیت) است.
مسئلهی بعدی، تعداد حداقل و حداکثر رویداد و موقعیتی است که روایت باید بازنمایی کند تا روایت باشد. طبق تعریف، باید لااقل دو رویداد یا موقعیت در یک توالی(اشاره به زمان) بازنمایی شوند. در غیر اینصورت، ما تنها بازنمایی یک رویداد یا یک موقعیتی را خواهیم داشت و نه روایتی شامل بازنمایی. لزوم وجود امر زمان در روایت، الزام وجود بیش از یک رویداد یا موقعیت را بیان میکند. مولفه ی سومی از روایت که در انتهای همین بخش به آن خواهیم پرداخت، ضرورت این شرط را نشان خواهد داد.
«حداکثر رویدادهایی که میتوان در هر روایت نقل کرد هیچ محدودیتی ندارد. یک حکایت شاید شامل پنجاه رویداد، دیگری شامل پانصد رویداد و بعدی شامل ده هزار رویداد باشد و تا آخر. ولی حداقل رویدادهایی که میتوان در هر روایت نقل کرد محدودیت دارد.» (همان: 69)
هوا سرد بود. سپس باد گرمی وزید و هوا گرم شد. که از دو موقعیت و یک رویداد تشکیل شده است و در یک توالی زمانی قرار گرفتهاند. یعنی اول هوا سرد بوده و سپس در زمانی بعد از این زمان، باد گرمی وزیده است و هوا گرم شده است. ولی عبارت: دیروز زد و خوردی در خیابان رخ داد، یا سفر دلپذیری بود، روایتی را شکل نمیدهند زیرا به صورت توالی یا زنجیرهای از رویدادها بازنمایی نشدهاند بلکه یک رویداد یا موقعیت واحد را بازنمایی میکنند.
تا اینجا مسئله روشن و واضح است. مشکل زمانی پدید میآید که بخواهیم در مورد عبارت« احمد از خانه خارج شد» قضاوت کنیم. اگر این عبارت را به صورت«احمد در خانه بود، احمد از خانه خارج شد، احمد دیگر در خانه نیست»، بسط دهیم، آیا یک روایت داریم؟ هم میتوان این رویداد را به دو موقعیت و یک رویداد تعبیر کرد و هم اینکه در یک توالی زمانی قرار گرفتهاند. ولی نمیتوان آنرا روایت دانست. پس شرط دیگری نیز لازم است.
جرالد پرنیس در بیان شرط لازم دیگر در بازنمایی لااقل دو رویداد در یک گسترهی زمانی معین، از مثال زیر کمک میگیرد:
«جان از اتاق بیرون رفت.[این] جمله ما را به زنجیرهای از رویدادها و موقعیتها در یک گسترهی زمانی معین ارجاع میدهند: زیرا به هر حال میتوان آنرا چنین بازگو کرد: جان در اتاق بود، سپس از اتاق بیرون رفت و دیگر در اتاق نبود. از آنجا که[این عبارت جدید] با تعریف ما کاملاً همخوانی دارد(زیرا در جهان بازنموده، جان پیش از اینکه بیرون برود در اتاق است و…) بنابراین جملهی جان از اتاق بیرون رفت و بسیاری از جملاتی که کنشهای ساده را توصیف میکنند نیز با این تعریف همخواناند. با این حال، میان این جملات و روایت تفاوت آشکاری وجود دارد، و این تفاوت فقط به اهمیت یا معناداری کنش مربوط نمیشود… به همین ترتیب کافی نیست بگوییم [این جمله] فقط و فقط یک رویداد را توصیف میکند، زیرا جملاتی وجود دارند که فقط یک رویداد را توصیف میکنند ولی گاهی روایت شمره میشوند[وسوسه میشویم آنها را روایت بنامیم، هرچند نیستند] در واقع جملهای مانند دیروز ساعت 2 صبح آمریکا علیه انگلستان اعلان جنگ داد را حتّی میتوان داستان خبری دانست. در نتیجه تفاوت را باید در جایی دیگر جست[و نه تنها در تعداد رویدادهای بازنمایی شده]،
در جملهی [جان از اتاق بیرون رفت] دو مورد از سه رویداد و موقعیت، پیشفرض یا پیامد رویداد سوم است. (جان در اتاق بود– جان در اتاق نبود) ولی در مورد[دیروز ساعت 2 صبح آمریکا…]چنین نیست. [البته] این مورد فقط هنگامی کارکرد روایت مییابد که بازسازی زیر صورت گیرد:
بیشتر مردم گمان میبردند آمریکا هرگز علیه انگلستان اعلان جنگ نخواهد داد؛ سپس، دیروز ساعت 2 صبح آمریکا علیه انگلستان اعلان جنگ داد؛ در نتیجه، بیشتر مردم غافلگیر شدند. آشکار است که این جملات افزوده لزوماً پیشفرض یا پیامد[جملهی اصلی] نیستند. اکنون با توجه به نکات بالا تعریف تازهای از روایت لازم میآید: روایت عبارت است از بازنمایی دست کم دو رویداد یا موقعیت در یک گسترهی زمانی معین که هیچکدام پیش فرض یا پیامد دیگری نباشد.(همان: 9 و 10)
و البته در صورت وجود بیش از دو رویداد و موقعیت در روایت، لااقل دو تا از آنها پیش فرض یا پیامد بدیهی یکدیگر نباشند. نکته ی جالب توجهی که می توان به آن در اینجا اشاره ی کوتاهی کرد، این است که درک یک یا چند حادثه ی ضمنی به همراه یک حادثه و یا موقعیت آشکار، گاه می تواند یک حادثه ی آشکار واحد را به توالی چند حادثه به طور ضمنی تبدیل کند که لزوما پیش فرض یا پیآیند بدیهی یکدیگر نیز نباشند.
چنانچه در بحث بازنمایی هم گفتیم، یک روایت می تواند در کنار بازنمایی آشکار چیزی، بازنمایی ضمنی چیز دیگری را نیز انجام دهد. یعنی امری را به صورت ضمنی بازنمایی کند که در پسِ شکل آشکار امر دیگری پنهان است. حال اگر این امر ضمنی یک حادثه باشد، می توان آن را حادثه ای موجود و تا حدودی مستقل در نظر گرفت. در مثال “دیروز ساعت 2 صبح آمریکا علیه انگلستان اعلان جنگ داد.” که پرینس وسوسه می شود روایتش بنامد، دلیل این است که این بازنمایی دارد در بافت زمانیِ معاصر، به طور ضمنی چیزی را بیان می کند که می تواند پیشفرض بدیهی این حادثه نباشد. بروز خصومتی شدید بین آمریکا و انگلیس. و به این دلیل می تواند پیشفرض بدیهی نباشد که در این بافت زمانی، این دو کشور متحد یکدیگر و دوست دیرینه بوده و در چندین جنگ بزرگ اخیر، متحد یکدیگر بوده اند. پس بروز خصومتی میان آنها پیش از اعلان جنگ، امری بدیهی به نظر نمی رسد و پیش فرض طبیعی قلمداد نمی شود. چه اینکه اگر این جمله همین امروز در صدر اخبار قرار گیرد، عکس العمل اولیه ای جز بُهت و تعجب بر جا نخواهد گذاشت. حال اگر به جای انگلستان نام کره شمالی بیاید مسئله متفاوت خواهد شد.
فرض کنید ما به جای جمله ی “احمد در 29 مرداد 1332 از خانه خارج شد”، بگوییم: “مصدق در 29 مرداد 1332 از خانه خارج شد”. حال با توجه به تغییر نام فرد، بافت تاریخی خاصی به طور ضمنی اهمیت می یابد. می دانیم که 29 مرداد 1332 مصدق که نخست وزیر ایران بوده از محل اختفای خود خارج و تسلیم کودتاچیان شده است. مصدق در روز کودتا و با حمله ای که به خانه اش شده بود، در خانه ای دیگر مخفی شده بوده. کودتاچیان با تضمین حفظ جان او، می خواهند خود را تسلیم کند. خروج او از خانه در این تاریخ به طور ضمنی تسلیم شدن وی را نشان می دهد و همچنین پیروزی کودتا و دیگر حوادثی که به طور آشکار بازنمایی نشده اند و البته پیشفرض و نتیجه ی بدیهی خروج او از خانه نیز نخواهند بود. اینجا فعل خارج شدن دلالت ضمنی دارد بر تسلیم و نه معنای قطعی بدیهی. به ویژه اگر فرض کنید این گزاره ی خبری در صبح روز 29 مرداد 1332 بیان شود؛ آنگاه که ما از نیت اصلی مصدق برای خروج از خانه باخبر نبوده ایم. پس همین تک جمله ممکن است بتواند در کنار بازنمایی یک حادثه، حوادث دیگری را هم برای مخاطبی خاص به طور ضمنی بازنمایی کند به گونه ای که پیشفرض بدیهی حادثه ی آشکار نباشد. اگر این تک حادثه در زمان حال بیان شود، به شکلی ساده می توان آن را چنین دید:
مصدق تصمیم می گیرد به کودتاچیان تسلیم شود. و یا: مصدق برای مبارزه با کودتا نقشه ای می ریزد. و… (حوادث ضمنی محتمل) در روز 29 مرداد 1332 مصدق از خانه خارج شد (حادثه آشکار). مصدق توسط کودتاچیان دستگیر و زندانی شد. و یا: مصدق توسط کودتاچیان کشته شد. و یا: مصدق به کمک طرفداران خود به مکان امنی برای رهبری نیروهای ضد کودتا رفت. و… (حوادث ضمنی محتمل)
البته پرواضح است که این مسئله هم به رسانه ی روایی بازنمایی کننده ی حادثه مرتبط است و هم به بافت آن و مباحث روایت مندی که به هر دو در بخش هایی دیگر به طور مفصل خواهیم پرداخت.
آخرین نکته ی مقدماتی در بیان مفهوم حادثه، مسئله ی شخصیت خواهد بود.
تودوروف[10] در جملات آغازین مقاله ی “روایت گران[11]” می نویسد: «مگر شخصیت پردازی چیز دیگری جز تعین بخشیدن به حادثه است؟ حادثه مگر چیزی جز تجسم بخشیدن به شخصیت است؟… این ها پرسش هایی است که “هنری جیمز[12]” در مقاله ی معروف خود؛ “هنر رمان” در 1884 مطرح کرده است… هیچ شخصیتی خارج از کنش داستانی وجود ندارد و هیچ کنشی مستقل از شخصیت نیست…»( اخوت، 1392: 268)
البته تودوروف در ادامه ی این بحث عنوان می کند که در بسیاری موارد، کنش های داستانی در خدمت تجسم بخشیدن به شخصیت نیستند بلکه برعکس، شخصیت ها در خدمت کنش داستانی اند. به ویژه در ادبیات داستانی فاقد روانشناسی شخصیتی مرکزی، مثل “دکامرون” و یا “هزار و یک شب”. به نظر من این اختلاف نظر از آن جا ناشی می شود که هنری جیمز دارد در مورد شکل خاص رمان که یکی از اشکال ادبیات داستانی است صحبت می کند. آن هم رمان قرن 19. اما تودوروف معنای گسترده تر داستان و در برگیرنده ی تمامی انواع ادبیات داستانی را منظور نظر داشته است. حال فارغ از این اختلاف نظر، آن چه در هر دو سخن آشکار است، ارتباط لازم و ملزومی عناصر حادثه و شخصیت به یکدیگر است. چون بین کشمکش و حادثه ارتباطی مستقیم و الزامی برقرار است (بدلیل الزام وجود عاملی برای تغییر)، و کشمکش فهم نمی شود مگر در مورد شخصیتی، الزام حضور شخصیت در حادثه پیش می آید.
اگر به ابتدای این بحث بازگردیم و بپذیریم که حادثه یعنی تغییر؛ تغییر یک حالت یا موقعیت یا وضعیت، ناچاریم این تغییر را در نسبت با وجود و حضور یک شخصیت درک کننده ی تغییر فهم کنیم. تا بتوانیم آن را مرتبط با امر کشمکش و در نتیجه روایت بدانیم.
«برای اینکه تغییر بامعنا باشد، باید با یک شخصیت آغاز شود، یا به عبارتی برای یک شخصیت حادث شود»(مک کی ص 24)
پس ناچاریم از مفهوم عام حادثه به عنوان یک تغییر، به مفهومی خاص تر: یعنی تغییری در ارتباط با یک شخصیت حرکت کنیم. تا بتوانیم حادثه را به عنوان امری اساسی در روایت گونگی شرح دهیم. واقعیت آن است که یک تغییر همیشه و در همه جا، تنها زمانی قابل درک می شود که بر یک شخصیت حادث شود. حتی اگر شخصیت فقط ناظر آن تغییر باشد، باز ادراک اوست که تغییر را فهم و در نتیجه موجود می کند. صِرف حضور او کافی است تا بتوان در نسبت با او، تغییر را در جهانی (جهان اطراف او) تشخیص داده و درک و فهم کرد.
گزاره های ساده ای مثل “هوا سرد شد” یا “باد وزید” نیز تنها به واسطه ی درک یک شخصیت از تغییری در جهان آن شخصیت است که می توانند تغییری در چیزی محسوب شوند. البته بدیهی است وقتی می گوییم شخصیت، مرادمان نه فقط انسان، بلکه هر موجودی است که بتوان بخشی از ویژگی های یک انسان را به او اطلاق کرد. فهم انسانی، احساسی انسانی و…
در نهایت، همان گونه که در شرط وجود بازنمایی برای یک روایت گونه شرح دادیم که انسان ساخت بودن امر بازنمایی به عنوان یک پیش شرط مفروض است، در شرط وجود حادثه نیز، حضور شخصیت، پیش شرط مستتر است.
3) گسترهی زمانی معین:
«پیوند زمانی [بین حوادث] را اولین بار ارسطو درباره ی تراژدی به کار برد و گفت تراژدی [به عنوان شکلی از روایت] باید ابتدا، وسط و انتها داشته باشد.»(همان: 12)
بخشی از بحث گسترهی زمانی معین در بخش قبل توضیح داده شد. یعنی آن که قرار گرفتن مجموعه ای حوادث و موقعیت در کنار هم، در ابتدایی ترین حالت نیز ایجاد یک رابطه ی زمانی تقدم و تاخر بین آن حوادث و موقعیت ها خواهد کرد. اما این توضیح کامل و کافی نیست. چراکه در برخورد با برخی شبهروایتها و در جداسازی آنها از روایت، دچار مشکلی خواهیم شد. پرینس میگوید:
«توجه کنید هرچند میتوان گفت بسیاری – گیریم نه همهی– بازنماییها به بُعد زمان ربط دارند، ولی همهی آنها روایت را تشکیل نمیدهند. در[عبارت] رز سرخ است، بنفشه آبی است، شکر شیرین است و تو هم همینطور. میتوان گفت رز سرخ است؛ از نظر زمانی پیش از بنفشه آبی است، قرار گرفته است.
با این حال، این بُعد زمانی به اشیاء یا رویدادهای باز نموده هیچ ربطی ندارد؛ بلکه به(تولید یا دریافت) باز نمونِ آنها مربوط است. در این جهان باز نموده، سرخ بودن رز پیش از آبی بودن بنفشه و آبی بودن بنفشه پیش از شیرین بودن شکر رخ نمی دهد.» (پرینس، 1391: 8)
یعنی فقط توالی زمانی در بازنماییها وجود دارد. در حالیکه در روایت باید هم بتوان از توالی زمانی بازنماییها صحبت کرد و هم بازنمودهها. مثلاً در احمد از خانه خارج شد. سپس در خیابان تصادف کرد، خروج احمد از خانه نیز از نظر زمانی بر تصادف کردناش تقدم دارد که این همان توالی بازنمودهها است. در بازنمایی نیز همین توالی قابل درک است. حال اگر بگوییم احمد در خیابان تصادف کرد، او کمی قبل از خانه خارج شده بود، توالی زمانی در بازنمودهها ثابت مانده است ولی در بازنمایی، توالی زمانی تغییر کرده است.
لازم به ذکر است هنگامیکه از توالی زمانی صحبت میکنیم، یعنی اینکه «دستکم یکی از رویدادها باید از نظر زمانی پیش از دیگری رخ بدهد. بنابراین جان غذا خورد و مری غذا خورد و بیل غذا خورد؛ روایت نیست اما، جان غذا خورد، سپس مری غذا خورد، بعد بیل غذا خورد؛ روایت هست.»(همان: 70)
و همچنین بدیهی است که با توجه به امکان ایجاد تفاوت بین زمان در بازنموده و زمان در بازنمون: «گفته های روایی محصول کنش انسانی اند و ما دلایل قابل قبولی داریم که با تردید بگوییم خالق آنها گاهی رخدادهای داستان را به نحوی انتخاب می کند یا می چیند [زمان در بازنمون] که با تسلسل واقعی آنها [زمان در بازنموده] همخوانی ندارد.»(گات، 1393: 203)
و البته بین دو موقعیت(بدون هیچ رویدادی) نیز رابطهی زمانی وجود ندارد. اتاق تمیز بود. هوا گرم بود…
در بحث زمان در روایت، پیچیدگیها و مباحث گستردهای وجود دارد که در این مبحث ما به آنها نخواهیم پرداخت. بیان همین اندک، در جهت تعریف بنیان روایت و ارتباط آن با زمان برای رسیدن به تعریف فرم بنیادین داستان، کافی به نظر میرسد و سایر مباحث در حوزهی روایتشناسی بسیار بحث شده است. و ما نیز در بخش هایی دیگر در مباحث روایت در رسانه های روایی ادبیات و سینما به آن بیشتر خواهیم پرداخت.
پس میتوان با توجه به مجموع عوامل سهگانهی دخیل در روایتگونگی؛ روایت در کلیترین شکل خود را اینگونه تعریف کرد:
روایت عبارت است از بازنمایی دستکم دو رویداد یا یک موقعیت و یک رویداد در یک گستره و توالی زمانی معین در بازنمودهها، که هیچکدام پیشفرض یا پیامد طبیعی دیگری نباشد.
-
فرم بنیادین داستان بر مبنای تعریف روایت:
حال که تعریفی از روایت در کلیترین حالت آن ارائه دادیم، به دلایل زیر، هر تعریف بنیادی را باید با کلمهی روایت به عنوان عنصر لازم و ماهیّتساز داستان آغاز کنیم.
1- مفهوم روایت، مستقل از رسانهی روایی خود قابل تعریف و بیان است و لذا فرم بنیادینی که بر محور روایت بنیان شود، میتواند مستقل از انواع قالبها و فرمها و ابزارهای مورد استفادهی داستان باشد و در عین حال، تمامی این فرمها و ابزارها و قالبهایی که توانایی حمل داستان را دارند، در درون تعریف خود جای دهد.
2- مفهوم روایت در بعد روایتگونگی؛ فراتاریخی، فراملیتی، فرافرهنگی و فرامکانی است.
3- مفهوم روایت، در درون خود تمامی تعاریف دستهی اول و دوم داستان ذکر شده در مبحث قبلی را در بر میگیرد.
4- در درون روایت، هر دو کارکرد بنیادین ماهیتساز داستان وجود دارد. هم کارکرد الگوساز زندگی و هستی با بحث بازنمایی رویدادها و موقعیتها در نسبت با شخصیت های انسانی یا شبه انسانی و هم درک مفهوم زمان از طریق برقراری رابطهی زمانی بین آنها.
5- مفهوم روایت، میتواند با توجه به کیفیات و تغییرات و تنوعات خود در طول تاریخ، امکان شرح و توصیف و تحلیل و کشف چهگونگی و چرایی انواع مختلف داستانی و سیر تطوّرات آنها را امکانپذیر سازد.
پس از آنجا که تمامی عناصر و اجزای پیش نیاز بروز یک داستان در کلمه ی روایت وجود دارند، برای تعریف فرم بنیادی داستان باید گفت: داستان؛ روایتی است بیان شده از طریق یک رسانه ی روایی.
تا اینجا درست، اما پیش از پایان این بحث و ارائهی تعریفی از فرم بنیادین داستان که ماهیت آنرا روشن سازد، باید به مبحث دیگری نیز پرداخت.
«از آنجا که پساساختارگرایان به داستان توجه خاصی دارند، تمامی روایت ها را داستان می دانند چرا که بر این عقیده اند که تمام آنها، در مقام گفتمان، روشی انتخابی، جاری، قراردادی و در نهایت گمراه کننده [هدایت کننده] در سازماندهی و نمایش تجربه اند. اما از نگاهی معقول تر و واقعگرایانه تر به تمایز گفته ی داستانی و غیر داستانی، روایت در هر دو سوی این تمایز قرار می گیرد. و نه تنها شامل گزاره های صادق یا کاذب می شود، بلکه دعوت به شرکت در تفکر خلاق و احساسات تخیلی را نیز در بر می گیرد.»(همان: 199 و 200)
اگر نقل قول فوق را بپذیریم، یعنی مفهوم روایت در کلیترین حالت آن، چنانکه شرح داده شد، علیرغم تمام مزیّتهای عنوان شده در بالا، هنوز عیبی بزرگ در خود دارد که به حد لازم هدف ما را برآورده نمیسازد. و انگار برخی از روایتها، به طور کل، در موقعیت های متنوع و بافت های متفاوت، به عنوان داستان شناخته نمیشوند. و مفهوم روایت اگرچه جامعیت لازم را برای در بر گرفتن گسترهی کامل انواع داستانی دارد، لیکن به نظر می رسد مانع دخول پدیدههای غیرداستانی نمیشود.
چنانکه برخی نمونهها مانند دستور پخت یک غذا، یا دمای یک نقطه که در طول یک شبانهروز، هر ساعت یک بار یادداشت شده باشند یا گزارش وضعیت هواشناسی یک اقلیم در طول یک ماه و… میتوانند به صورت بازنمایی زنجیرهای از رویدادها و موقعیتها در یک گسترهی زمانی معین ارائه شوند که تقریبا تمامیِ شرایط روایتگونگی را در خود داشته باشند. یعنی باید فرض کنیم که روایت داستانی، نوعی از روایت است که در درون مفهوم کلی روایت قرار میگیرد و تنها بخشی از مفهوم روایت است، که با امر داستان ارتباطی مستقیم و ماهیتساز دارد. و برخی روایت ها غیر داستانی هستند. به بیانی ساده: هر داستانی بی شک بدلیل حضور و وجود یک روایت، موجود شده است اما هر روایتی الزاما ایجاد داستان نمی کند.
پس ناچاریم مفهوم کلی روایت را به شکلی محدود کنیم که تنها، روایتهای سازندهی داستان را در بر گیرد. در بحث بخش بعدی، مفهوم روایتمندی[13] را به عنوان راه حل این مشکل شرح میدهیم و با کنار هم قرار دادن مجموع مباحث انجام شده، حرکت خود به سمت تعریفی جامع و مانع از داستان بر اساس فرم بنیادین آن را با دقت بیشتر پی می گیریم.
منابع:
-
اخوت، احمد؛ دستور زبان داستان؛ اصفهان؛ فردا؛ چاپ دوم؛ 1392.
-
پرینس، جرالد؛ روایتشناسی(شکل و کارکرد روایت)(1982)؛ محمد شهبا؛ تهران؛ مینوی خرد؛ چاپ اول؛ 1391.
-
شپرد، آن؛ مبانی فلسفهی هنر؛ علی رامین؛ تهران؛ انتشارات علمی و فرهنگی؛ چاپ هشتم؛ 1390.
-
صافی پیرلوجه، حسین؛ ساختارشناسی روایت در سطح داستان(با نگاهی به رمان پاگرد)؛ فصلنامهی تخصصی نقد ادبی؛ سال هفتم؛ شمارهی بیست و ششم 1393؛ تهران.
-
کوری، گریگوری؛ روایتها و راویها-فلسفهی داستان(2010)؛ محمد شهبا؛ تهران؛ مینوی خرد؛ چاپ اول؛ 1391.
-
گات، بریس؛ دومنیم مک آیور لوییس؛ دانشنامه ی زیبایی شناسی؛گروه مترجمان؛ تهران؛ فرهنگستان هنر؛ چاپ ششم؛ 1393.
-
مککی، رابرت؛ داستان(ساختار و سبک و اصول فیلمنامهنویسی)1998؛ محمد گذرآبادی؛ تهران؛ هرمس؛ چاپ سوم؛ 1387.