انتخاب برگه

تیغ – مرجان فرامرزی – 17 ساله

تیغ – مرجان فرامرزی – 17 ساله

تیغ

مرجان فرامرزی

17 ساله – شیراز

 

گُفتُم:«نِکُنین، نِسازین، بُخدا بدبخت می‌شیما.» مریم گفت: «بِچه‌م خار گلو داره مَمَد، نمی‌تونه درست سینه بیگیره بچه گشنه‌ن.» گفتُم:«چه گیر وُ گیر وُ گیر دادی خو می‌بِریمش جمع دکتر مِگه تو متخصصی؟» هیچ‌چی جِوابُم  نِداد. ادامه دادُم: «مگه پسِر خواهرت که خار گلوش برنِداشتن حالا روال نی؟» گفت:«ای بچه گلوش دیگه گلو نِشد. دُم به‌ دقیقه چی پُشت گلوش گیره.» گفتُم: «ای خدا پسر خواهرت گیجِ عالِمِ چه ربطی به خار گلو داره بعدم حالا نگاه کن، نه تنها دیگه گلو گلو سابق نمی‌شه، بلکه بِچه‌م بچه سابق نمی‌شه.» بچه بلند کرد و گفت: «می‌بِریم خونۀ مامانُم یا خودم برُم؟» گفتُم:«وایسا اومِدُم» بِچه زِدیم زیر بِغل وُ سِوار موتور شدیم.

معلوم نی دستش پاکه، پاک نی؟ حالا برُم بگُم دستت بشور می‌گه ببین دوماد دیگه به ما دستور می‌ده. در قوطی باز کِرد، حس آدِمی داشتُم که بچه‌ش می‌خوان بِبِرن زیر تیغ جراحی. سرخیِ پودر پوست انار، چیشام می‌زد. معلوم نی انگشت تِمیزه یا کِثیفه‌ش کِرد تو ظرف بعد انگشتِش زد به زِبون بچه. انگشتِش که خیس شد دوباره کِرد تو ظرف پودر، پودرا چسبید به انگشتِش، مریم بچه گرفت انگشتِش کِرد تو حلقه بچه. همون جایی که خودش می‌گفت تیغ گلو دِراُوُرده. بِچه سرخ شد کِبود شد از گریه، تازه انگشتِش از تو حلق بِچه دِراُوُرد. دویدُم بِچه گِرفتُم. ای وِرِش کِردُم او وِرِش کِردُم، بچه سرفه می‌کِرد و بالا می‌ورد و اشک می‌ریخت.

 

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره نوزدهم –  بهار ۱۴۰۱) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب