مرا زمین بگذا
بررسی جایگاه نظام مکان در داستان کوتاه دستی روی دهانم اثر مجید خادم
دانیال عماری
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال سوم– شماره دوازدهم–تابستان ۱۳۹۹– منتشر شده است.)
مقدماتی در فهم نظام موقعیت:
این صحنه در روایتهای سینمایی برایمان آشناست: دوربینی از نمای بالا، شهری را نمایش میدهد و نوشتهای پایین یا گوشه صفحه ظاهر میشود و مثلا مینویسد: پاریس، جولای1917. ساعت 9 صبح.
یا با مستندی داستانی روبهرو میشویم که به حادثه هیروشیما میپردازد. تصاویر سیاه و سفید پرتاب موشک، انفجار بمبهای اتم و نماهایی از شهر ویران شده پیشرویمان قرار میگیرد و اطلاعاتی به بیننده ارائه میکند.
یا نزدیکتر به تجربه ما ایرانیان امروز، از یک موقعیت جنگی: خاکریزهای شیبدار، تویوتاهای خاکی و بدون چراغ، ژسه و کلاشینکف. ما برای شناخت موضوع یک اثر سینمایی درباره جنگ هشتساله به کمتر از چند ثانیه زمان نیاز داریم. بدون هیچ اشاره مستقیم یا غیرمستقیمی، که خارج از متن اثر به بیان این اطلاعات بپردازد.
این دادهها، تصاویر و اشیا، درکی ابتدایی را در ما پدید میآورند. درکی از نظام موقعیت اثر. به ما میگویند: «هول نشو. در موقعیت زمانی و مکانیای هستیم که برایت گفتم. فضا را هم داشته باش و همراهم بیا.»
اگر به ساختارهای مرسوم و شناخته شده توجه کنیم، دریافت این اطلاعات برای مخاطب، مانند گرم کردن یک ورزشکار قبل از انجام حرکات سنگین است. حین برخورد با آثار بیشماری که با این نگاه به تولید روایت پرداختهاند، با وضوح و شفافیت نظام موقعیت روبهرو هستیم و از طریق شناخت این نظام، پیرنگ و تحول شخصیتها را پی میگیریم. در واقع مخاطب از دادههای قابلاعتماد و روشن نظام موقعیت بهره میبرد تا پا به دنیای نهان شخصیت و شناسایی نسبت او با حوادث بگذارد «محیط و فضای پیرامون، بازنمای درون شخصیت است. به عبارت دیگر، پرسش اصلی روایت، در نظام پیرنگ» شخصیت مطرح میشود. در ساحت شناخت شخصیت است که کشف اصلی رخ میدهد و نظام موقعیت تنها روشنگر راه است برای رسیدن به پاسخهایی که ما از انگیزههای آشکار و پنهان شخصیت میپرسیم. تعداد پرشماری از آثار که با این نگرش خلق شدهاند، عادت ذهنی مخاطبین را بهگونهای پیریزی کردهاند که از درک نظام موقعیت، روند دریافت روایت را آغاز کنند. از درک محیط، موقعیت زمانی، مکانی و فضایی، پیرنگ را بیابند و شخصیت را در سیر حوادث-وضعیتهای داستان بشناسند.
حال اگر ورزشکار را بدون آمادگی راهی مسابقه کنیم، در رینگ چه اتفاقی میافتد؟ اگر در روایت پیشرویمان، این دادههای موقعیتی دچار پیچیدگی و ابهام شوند، چه تغییری در مواجهه ما با اثر رخ خواهد داد؟ آیا باز هم پرسش اصلی را نظامهای پیرنگ و شخصیتپردازی به دوش میکشند؟
به روایتی فکر کنید که نشانهای از زمانی که میشناسیم به ما نمیدهد. منظور زمانیست که توسط تقویم قراردادی منظم شده و مفاهیمی مانند روز، ماه، سال، ساعت و ثانیه در آن تعریف شده است. اگر فرض کنیم یک سفینه از کهکشانی دیگر، وارد اتمسفر زمین شود و رمانی برای زمینیان بفرستد، نظام زمان و مکان روایتش چقدر برای ما قابلدرک خواهد بود؟ بیشک درک نهایی ما از مسئله موقعیت نسبت مستقیمی خواهد داشت با قراردادهای امروزی و پذیرفته شدهمان. این درک از مثلا پدیده زمان در زندگی روزمرهمان، بهشدت وابسته است به قراردادهایی که برای فهم بهتر آن تعریف شدهاند. قراردادهایی که در طول تجربه زیست بشر تا به امروز، بهعنوان پذیرفتنیترین نگاه به این پدیده به نظر رسیدهاند، تا از این طریق امکان ارتباط میان انسانها و گذران امور زندگی روزمره ممکن گردد.
این مجموعه قراردادها، بهدلیل تکرار فراوان و همیشگیشان در زیست روزانه ما، جلوهای ثابت، همیشگی و مطلق پیدا کردهاند. انسان قرنهاست که این پیشفرضها را به ارث میبرد و درباره آنها نمیاندیشد. در واقع بهرهجویی از این پیشفرضها، او را از فهمِ خود پدیدهِ قابلبحث عاجز میکند، زیرا خارج از چهارچوبهای تعریف شده نمیتواند بدان بیاندیشد و آن را به پرسش بکشد. حضور این قراردادها چنان پررنگ است که دیگر بهعنوان معاهدهای جمعی به نظر نمیآیند؛ بلکه به واقعیتهایی بدل میشوند که ظاهرا غیرقابل انکارند.
شناسایی مکان چطور؟ آیا درک ما از مکان میتواند تنها با تکیه بر مختصات ریاضیاتی آن نقطه، درکی همهجانبه و روشن باشد؟ مسئله مکان و نسبت آن با انسان، عمیقا با محیط شکل دهنده، اشیا پیرامون، افراد، حوادث و موقعیتهای گذشته و حال آن نقطه جغرافیایی درگیر است. در واقع هر مکان پیشینهای دارد که با اجزا و اشیا آن در لحظه حال ترکیب شدهاند و یک کل ساختهاند. میتوان گفت در مکان، زمان هم حضور دارد و این دو در ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر تعریف میشوند «همین طور فضا»؛ انسان هم دربرخورد با یک مکان، مجموعهای ویژگیهای بافتی از گذشته تا حال را با خود همراه میآورد و برخورد این دو مجموعه، میتواند به بیشمار شکل اتفاق بیافتد و برآیندهای گوناگونی حاصل شود.
به پدر و پسری فکر کنیم که پا در کوچهای میگذارند که ساختمانهای چند طبقه دوطرف آن بالا رفتهاند و درختان سرسبز روبهروی خانهها ردیف شدهاند. به خانهای در انتهای کوچه با دری پر از جای ترکش و سقف چوبی فروریخته میرسند. این کوچه دارای اشیا، نشانههایی از حوادث و درپایی از افراد در گذشته و حال است. دارای تاریخیست که با خود همراه میآورد. انسان هم علاوه بر قراردادهایی که با آن مکان را شناسایی میکند، با مجموعهای از حوادث، عواطف و تجربه با مکان برخورد میکند. پدر احتمالا با تماشای این نشانهها در مکان، به گذشتهای بازمیگردد که در تجربه زیستی او حضور دارد و دریافتی متفاوت نسبت به آن کوچه خواهد داشت. اما پسر شاید به در ترکش خورده توجه نکند؛ یا اگر هم دقت کند، با سؤال روبهرو میشود که این خانه چه ارتباطی با باقی کوچه دارد؟ پس در رویارویی با یک مکان، جدا از مختصات جغرافیایی، ما با ذهنیت خود و همچنین با تاریخ و گذشته آن مکان هم روبهروایم. همزمان هم در حال اندیشیدن به مکان و هم به زمان هستیم. این یکی شدگیِ پیشروی ما، فراتر از قراردادهای ما حضور دارد و برای فهم آنها، به اندیشیدن حول مسئله موقعیت نیازمندیم. در پی غرق شدن انسان در پیشفرضهایش از موقعیت، مکان هم از فهم انسان دور میماند. بدیهی بنظر رسیدن قراردادها، در طول زمان، ما را از شناخت شخصی و عمیق از مکان دور میکنند. ما درباره این پدیدهها نمیاندیشیم زیرا برداشت جمعیمان از آنها را بدیهی میپنداریم. گویا روش دیگری برای دریافت این پدیدهها ممکن نیست.
دریافت ما از فضا هم به همین صورت اتفاق میافتد. در چهارچوب همان پیشفرضها باقی میماند و انسان از اندیشه درباره این مسئله غافل است. ما فضا را در حد همان تعاریف اولیهمان فقط حس میکنیم، و از تفکر درباره فضا ناتوانیم. وقتی درباره فضا میاندیشیم، در حال تفکر درباره زمان و مکان هم هستیم. میتوان فضا را هم در مثال بالا در نظر گرفت. که هر جزء کوچک محیط، همزمان هم در ساخت مکان نقش دارد، هم زمان و هم فضا. اشاره به در ترکش خورده همزمان انبوهی از اطلاعات زمانی مکانی و فضایی را انعکاس میدهد. بیننده هم در این برخورد علاوه بر بافت زیستیاش، ذهنیتی شخصی به همراه میآورد و موقعیت با کنار هم قرار گرفتن تمام اجزا محیط تشکیل میشود.
همان طور که میدانیم، این سه نظام زمان، مکان و فضا، با هم نظام موقعیت را تشکیل میدهند. در واقع با هم یکی میشوند و هر المان ریز از این سهنظام، در باقی نظامها هم ریشه دارد و اصلا با کمک آنها تشکیل میشود. در ادامه شناسایی ساختارهای شناخته شده، میتوان گفت در نهایت کلیت این دادهها موقعیت زمانی، مکانی و فضایی ما را مشخص میکنند تا بتوانیم با فهم روشنی از این دادهها، به تماشای حرکت پیرنگ و تغییرات شخصیتها بنشینیم. در این برخورد، با شفافیت روبهرو هستیم. مانند بیشمار آثاری که میتوان به آنها اشاره کرد، مخاطب روایت، با دریافت دادههای منسجم و قابلاتکا درباره موقعیت، برای حوادث، شخصیتها، سیر حرکت پیرنگ و… در زمانی مشخص، مکان یا مکانهایی در نظر میگیرد و فضا را هم با دریافت مجموعه وسیعی اطلاعات از تمامی نظامهای روایت درک یا بهتر بگوییم حس میکند. این شفافیت، در یک برداشت، به نزدیکی با سیر حرکت روایت منجر میشود. تعلیق و تمایل به پیگیری حرکت داستان، خواننده را درگیر میکند و او با شخصیتها ارتباط برقرار میکند. در این وضعیت، خواننده با خواندن روایت عینی، داستانی در ذهن خود میسازد که شکافهایش در پیرنگ روایت طراحی شدهاند و باعث ایجاد کشش برای مخاطب میشوند. حال سؤالی که مطرح میشود این است که با ایجاد ابهام در یکی از سهنظام موقعیت، مثلا نظام مکان، چه تغییری در برخورد ما با روایت رخ میدهد؟ اگر داستان ما در ژانر جنگی نوشته شده باشد چطور؟
حال میتوان به روایتهایی فکر کرد که هدفشان ایجاد ابهام در نظام موقعیت است، با این انگیزه که انسان را در بازنمایی خود، نسبت به قرارداهای ظاهرا مطلقش دچار پرسش کنند. اگر نظام زمان یا مکان روایتی، با پیشفرضهای بیرونی ما قابلدرک نباشد چه اتفاقی میافتد؟ در بازنمایی روایت امکان ایجاد این فرصت وجود دارد، تا مخاطب بهجای تنها اتکا به قرارداهایش، به خود پدیده بیاندیشد. تکرار کنار برود تا مسئله بدیهی به عنصری چالشزا تبدیل شود. در ادامه، تلاش برای دریافت پاسخ در ذهن مخاطب بوجود آید تا فهم صورت بگیرد.
مسئله مورد بحث، نیاز ما است به قابلفهم بودن اطلاعات درباره نظام موقعیت. مخاطب بهمحض برخورد با روایتها سؤالهایی از نظام موقعیت میپرسد و بهدنبال جواب میگردد تا پاهایش را روی زمین محکم کند. مانند فردی به هوش آمده در سرزمینی غریب که اول از هرچیز میخواهد بداند اینجا کجاست. در واقع ما به قراردادهایی که به آنها اشاره شد نیاز داریم تا از وحشت بیگانگی در امان بمانیم. موقعیتهای داستانی میتوانند بسته به بافت مخاطب، شفاف یا دچار ابهام باشند. یا ممکن است خود آگاهیِ تشکیل دهنده روایت، در پی ایجاد نوعی موقعیت برآید که با اتکا به قراردادهای روزمرهمان، قابلدرک نباشد و گنگیِ آن در سراسر روایت پایدار بماند. اگر مکان در روایت دچار عدم صراحتی باشد که شناسایی آن را دشوار کند، یا نتوانیم برای حس فضا در روایت اسمی پیدا کنیم؛ یا اصلا ندانیم دربرخورد این لحظهمان با فضا، چه حسی داریم، دچار وحشتی میشویم که برآمده از پیچیدگی در نظام موقعیت است. نمیتوانیم اشیا، افراد و محیط را شکل بدهیم و مکانی برای وقوع حوادث پیرنگ تصور کنیم، یا گذر زمانی آشنا با تجربه خودمان در نظر بگیریم و حس فضا را دقیقا بفهمیم. در پی ایجاد ابهام در هر یک از این سهنظام روایت، کلیت نظام موقعیت هم دچار ابهام میشود و مخاطب نیاز دارد به کنشی فراتر از حرکت دادن چشمها روی کلمات. کنشی همراه با لذت کشف، در جهت گریختن از وحشتی برآمده از ابهام در نظام موقعیت.
در این تحلیل تنها به بررسی عملکرد نظام مکان در داستان دستی روی دهانم میپردازم و نگاهی گذرا خواهم داشت به ارتباط نظام مکان و مسئله جنگ. بهنظر میآید جنگ بیشتر از هر حادثه یا موقعیت داستانی دیگر چنگ در چنگ مفهوم مکان دارد.
عملکرد نظام مکان در داستان دستی روی دهانم:
«بگو او قادر است که از فرازتان یا از زیر پای شما عذابی برای شما بفرستد، یا بهصورت دستههای پراکنده شما را با هم بیامیزد و طعم جنگ را به هریک از شما بهوسیله دیگری بچشاند. ببین چگونه آیات گوناگون را شرح میدهیم. شاید بفهمند.» (آیه 65 سوره انعام)
این آیه که بخشی از فرم کلی داستان بهحساب میآید، میان عنوان و متن روایت قرار گرفته است. «تمهیدی که در تمامی آثار مجموعه داستان مناطیق جنگی اثر مجید خادم، حفظ شده است.»
صحبت از قدرتی فراتر، که قادر به برانگیختن جنگ است در بافتی بیزمان و بیمکان، کلیت آیه را میسازد. ایجاد پراکندگی و از بین بردن وحدت از یکسو و نافهمی از سوی دیگر. آیه بهواسطه حذف دادههای زمان و مکانی، شکلی ازلی و ابدی به خود میگیرد و از نزاعی میگوید که محدود به هیچ زمان و مکانی نمیشود. در برخورد با این آیه و بهخاطر عدم اشاره به جنگ یا مبارزهای خاص، با جنگ در ابعادی فراتر از هرآنچه در ادامه روایت میآید روبهرو میشویم. میتوان گفت وحشت از حضور پررنگ جنگ، با ترس بیزمان و بیمکانی ترکیب میشود و تصویری هراسناک برمیانگیزد. تصویری برآمده از بینیازی به شمارش ثانیهها و اطمینان از وجود این نزاع پایدار. این ترکیب، در تمامی بدنه روایت ادامه مییابد. ترکیبی ناآشنا و سؤالبرانگیز از جنگ و ابهام در نظام موقعیت.
شروع داستان در ادامه همان تمهیدِ گنگی در زمان و مکان اتفاق میافتد. کوچکترین دادهای درباره زمان، مکان و فضا داده نمیشود. راوی اول شخصی از جنگی درونی میگوید. از سردرگمی و نفهمیدن. اگر پاراگراف اول را از بافت این مجموعه جدا کنیم و مجدد آن را بخوانیم، ارتباط چندانی با جنگ هشتساله برقرار نمیشود. میتوان گفت این پاراگراف، که بهعنوان بخشی از فرم یک داستان در گونۀ جنگی تثبیت شده، میتواند به هر نقطه نظر یا حتی طرح و پیرنگی سرک بکشد و نقش ایفا کند؛ بهواسطه ابهام زمانی و مکانیاش. جنگیست متعلق به همه و بدون نیاز به حضور بیش از یک شخصیت و بدون محدودیت نسبت به ژانری که روایت در ارتباط با آن شکل گرفته است.
در اینجا باید به یکنکته اشاره کرد که برآمده از تعریف روایت است. آنهم اینکه روایت ناگزیر از چندین حادثه «وضعیت تشکیل شده که ارتباط زمانی خاصی میانشان برقرار است. شاید آگاهیِ تشکیل دهندۀ روایت هرگز مشتش را بهمثابه بیان صریح زمان و مکان باز نکند، اما از آنجا که در روایت، خود حوادث و توالی بهخصوص آنها در ساخت جریانی مشخص از زمان نقش دارند، ما بهعنوان مخاطب این روایت، خود دستبهکار میشویم و توالی زمانی و مکانی شدیدا بهخصوصی ایجاد میکنیم که تنها و تنها برای ساختن داستان همان روایت در ذهن بکار میآید. زمان بهواسطه توالی حوادث و مکان به مثابه تغییر محیط پیرامون، اشیاء، اجزاء و افراد تعریف میشود» گویا به تعریف ارسطو از زمان و مکان برمیگردیم تا روایت را در ذهن خود به داستان تبدیل کنیم.
در داستان دستی به روی دهانم هم همین مشارکت فعال از مخاطب برای ساخت و پرداخت نظامی مسنجم از زمان و مکان طلب میشود. نظام موقعیت آرامآرام نشانههایی از اجزاء خود نمایان میکند؛ گرچه باز هم دادههای قابل اتکایی در ارتباط با آن نظام به مخاطب ارائه نمیشود. آشکارا با نظام موقعیت بهعنوان پرسشی اساسی در داستان روبهرو هستیم. موقعیت در اختیار پیرنگ عمل نمیکند و برخلافِ جهتِ عاداتِ مواجههِ ما با روایتها قدم برمیدارد.
در پاراگراف دوم داستان، اندکی با فضای بیرون از ذهن شخصیت آشنا میشویم. و اجزایی از محیطی که او در آن قرار دارد نمایان میشود. انگار چشممان را لحظهای باز میکنند و میبندند تا دوباره در تصاویر ذهنی خود غرق شویم.
«نمیدانم چرا. حتی الان که انگشتهای پای راستم را حس میکنم و سنگینی که روی هردو پایم را پوشانده است…»
دیگر این تکه را نمیتوان برد و بیمحدودیت نسبت به فرم کلی درنظرش گرفت. میبینیم که اولین نشانه از زمان هویدا میشود: الان. و رگههایی از فضا: سنگینی روی پا، حس کردن انگشتان.
در این پاراگراف ترکیبی متقاطع داریم از تعهد به پیرنگ با بیان جزئیاتی از زمان و فضا؛ و از آنطرف، ادامه تمهیدات ابتدایی داستان. یعنی از یکسو موقعیت در پیشروی پیرنگ روشنگر است و از سوی دیگر خود در هالهای از ابهام قرار دارد. در جمله پیشرو این تنیدگی به روشنی قابلدرک است: «نمیدانم اصلا چه ربطی دارد. نه فقط حس پاهایم به ندانستنم، یا نه فقط تعریف کردنم به حالتی که الآن درآنم. هر چیزی به هر چیز دیگر.»
در ادامه مجددا فرستاده میشویم به همان دنیای ذهنی پاراگراف اول. حتی پرسش جدیدی بهواسطه نظام راوی و مسئله روایتشنو در روایت ظاهر میشود. هیچ نشانهای از نظام موقعیت نداریم، هرچند با در نظر داشتن سرنخهای پاراگراف قبل، به هرچه داریم و نداریم چنگ میزنیم و دل میبندیم به ادامه دادن؛ تا اینکه با آغاز پاراگراف طولانی بعد، بمباران اطلاعاتی میشویم. ناگهان با حجمی از شخصیت، موقعیت، فضا، مکان و زمانِ دقیق روبهرو میشویم که انگار از روایتی تا حدود زیاد ذهنی، پرتاب شدهایم به مستندی داستانی:
«احمد بیسیمچی ماست. همین که الان زیر آوار رفته و دستش روی دهانم جا مانده. یکی دوساعت پیش که وسط نیزار کمین نشسته بودیم، به احمد گفتم چطور میشود که اسم یک جزیره را میگذارند مجنون؟»
در ادامه روایت ما با صحنههایی دقیق از سنگر روبهرو میشویم و پس از آن داستان وارد فاز دیگری میشود. میتوان داستان را به این دوبخش تقسیم کرد. بخش اول، آغاز داستان تا صحنه مکالمه شخصیت با احمد؛ و بخش دوم از آنجایی که افراد درون سنگر خاطره آخرین مرخصیشان را میگویند تا پایان. تا اینکه در انتهای داستان که خود راوی شروع به تعریف کردن آخرین مرخصیاش میکند، و مجدد ما را بهدنیای ذهنیش بازمیگرداند؛ یا بهتر بگوییم جنگ ذهنی او. همان ترکیب از دنیای بیرونی راوی و جهان ذهنیش شکل میگیرد و وحشت بیمکانی به روایت باز میگردد.
بررسی خط به خط متن روایت تا همین اندازه، برای شناسایی یکتمهید ساختاری کفایت میکند. اینکه سازنده روایت چگونه میان ابهام در نظم مکان و موضوع جنگ ارتباط برقرار میکند؟ و با ایجاد این ارتباط، مخاطب به چه برخوردی با روایت رو میآورد؟
برای شروع میتوان گفت، از آنجا که مخاطب به هر شکل ممکن، در ذهن خود، برای شکافهای روایت جوابی پیدا میکند، ما خود وارد جنگ میشویم و در ساخت و پرداخت نظام موقعیت نقش ایفا میکنیم یا بهعبارت دیگر، به این مسئله بهعنوان پرسشی در داستان مینگریم. درواقع فاصلهای میان ما و موقعیت داستانی به کمترین حد خود میرسد. زیرا بهدلیل ابهامش باید خودمان به طراحی آن بپردازیم. ما آنجاییم. در مکانی که خودمان ساختهایم.
نظام مکان در این روایت همزمان که به ساخت و پرداخت جهان داستانی خاص خود میپردازد، نگاهی کنایی و تخریبگر هم به این مسئله اتخاذ میکند. نوعی پارادوکس ساختاری در نظام مکان ایجاد شده است. عناصر و اجزاء در عین تشکیل مکان، به تخریب آن هم میپردازند. میتوان گفت که مکانسازی و مکانزدایی با هم در حال اتفاق افتادناند. عناصر مکانی همزمان با ایجاد اطمینان از موقعیت مکانی جنگ با دادههایی مثل: جزیره مجنون، سنگر، نیزارو… باعث تولید نوعی شک نسبت به تمام این دادهها هم میشوند «با استفاده از راوی اول شخص و تأکید او بر کشمکش درونیش» یعنی ما با داشتن مکان دقیق جنگ هم به اطلاعات برآمده از روایت اعتماد نمیکنیم و شکافهای نظام موقعیت را پرنشده بهحساب میآوریم. روایت از ایجاد ارتباط صریح و مشخص بین مکان و جنگ دوری میکند _ارتباطی که در عمده آثار ژانر جنگی از بدیهیات بهحساب میآید. اشیا، محیط و موقعیت جغرافیایی در عین طراحی این جهان داستانی، از آن گریزانند و خود را محدود به تشکیل آن جهان بخصوص نمیدانند. در واقع هم با ایجاد مکان و هم به خفا بردنش، جنگ پرداخته میشود. باید خیلی ترسناک باشد اگر جنگی، محدود به مکان محسوب نشود.
این پیچیدگی در نظام موقعیت اثر، در همین ابتدا ما را ناچار به ایجاد ارتباطی نو با یک داستان، در ژانر شناخته شدهِ جنگی میکند. باید خود دستبهکار شویم و پا به میدان جنگ بگذاریم تا شکافهای ایجاد شده در روایت را پر کنیم. در واقع کنشی درمیگیرد در ذهن مخاطب اثر، میان روایت عینیای که میخواند و داستانی که در ذهن خودش شکل میدهد. مخاطب نیاز به تعمق پیدا میکند تا شکافها را با دادههای در دستش پر کند و داستان ذهنی را تکمیل سازد. نزاعی که در برخورد انسان با تمامی پدیدهها حضور دارد و همان شکل ازلی و ابدی آیۀ ابتدایی داستان را به خود میگیرید. _شناسایی این انسجام، که بدلیل تمرکز مخاطب بر ابهام در بعضی نظامهای روایت ممکن است از چشم دور بماند، قابلتوجه است. داستان با وجود آنکه در ژانر جنگی نوشته شده است به بازنمایی جنگ هشتساله در روایت بسنده نمیکند و جنگی دیگر یا حتی میتوان گفت مهمتر برمی انگیزد، میان روایت عینی و داستان ذهنی مخاطب. و از این طریق مرزهای این ژانر بخصوص را گسترش میدهد – میتوان در مقایسه با آثار پرشماری که در گونه جنگی مطالعه کردیم در این مسئله تعمق کرد. روایت، مخاطب را خارج از این نبرد و سنگر قرار نمیدهد بلکه با برهم زدن آسایش او از طریق حذف درکیات قراردادیش، او را زیر آوار مینشاند. میتوان گفت مخاطب روایت قربانی میلی ذاتی خود است، که میخواهد شکافهای روایت را پر کند و از ابهام موقعیت بگریزد. راه گریز از این ابهام، حضور در آن است.
بیمکانیِ جنگ:
مگر تعریف و شناخت ما از جهان پیرامونمان از طریق روایتهای دیداری، شنیداری و… صورت نمیگیرد؟ ما واقعیت جنگ را بنا به بافت و تجریه زیستیمان میشناسیم؛ حال در برخورد با روایتی همچون داستان مورد بحث، که ترکیببندی متفاوتی نسبت به فرمهای مرسوم جنگی ارائه میدهد، چه واکنشی خواهیم داشت؟ بهنظر میرسد جنگ برای حفظ معنای پذیرفته شدهاش، به مکان نیازمند است؛ و این جدایی، جنگی دیگر شکل میدهد که در ساحت روایت ادراک میشود.
وقتی جنگی در گرفته است، روشنترین داده دربارهاش مکان آن درگیریست. یعنی اشیا، انسانها، بافت، فضا بهگونهای کنار هم قرار گرفتهاند که نامش جنگ است و تعریفی دارد که آن را قابل شناسایی میکند. در بازنماییای که روایت صورت میدهد هم این اتفاق عمدتا تکرار میشود. ما نشانهها و ترکیب و نوع قرارگیریشان را شناسایی میکنیم و پی میبریم که با یکجنگ طرف هستیم، باز هم با تکیه برقراردادهایی که برای فهم این پدیده بهترین و آسانترین راه به نظر رسیدهاند.
حال اگر شفافیت مکان را از جنگ بگیریم چه اتفاقی میافتد؟ اگر نشانههای مبهم نظام موقعیت یک روایت جنگی را تشکیل دهند؟ اگر نتوانیم نحوه قرارگیری انسانها و اشیا را تشخیص دهیم؟ یا خود روایت هم نسبت به این نشانهها شک ایجاد کند؟ «همان پارادوکس ساختاری.» میتوان نتیجه گرفت که ابهام مکانی جنگ بهمعنای عدم تشخیص آن است. یعنی این شک به این سؤال منجر میشود که آیا منِ مخاطبِ این روایت، واقعا با این مکان روبهرو هستم؟ حتی عدم دریافت روشن از وجود یا وجود نداشتن آن«آیا این موقعیت اصلا وجود دارد؟» عدم تشخیص نظام مکان در یک روایت از نوع جنگی، ما را وارد میدان نبرد میکند، از آنجا که نمیدانیم با جنگ طرف هستیم یا غیر جنگ. و فاصله میان ما و بمباران را از بین میبرد.
بهعنوان مثال، حین خواندن رمان در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک، که اثر شناخته شده و خوانده شدهای در ژانر جنگی است، با مجموعهای منسجم از دادههای مکانی روبهرو میشویم. راوی اول شخص نشانهای برای تردید در وجود داشتن این دادهها، در روایتش بهجا نمیگذراد و وقتی در سالن غذاخوری هستیم یا در وسط میدان جنگ و بمباران، از این حضور مطمئنیم. پس با شخصیتها همراه میشویم و پیرنگ را پی میگیریم همراه با آرامشِ حفظ کردن فاصله از خود وقایع.
مخاطب در برخورد با هر اثر جنگی، لحظه به لحظه با خود میگوید: «چه خوب که من در این جنگ حضور ندارم و نداشتهام. چه خوب که من فقط تماشاچی این رخدادها هستم.» دلیل شکلگیری این برداشت از یک روایت جنگی، میتواند شفافیت نظامهای روایتش باشد، که در بازنمایی بهصراحت عمل میکند و مخاطب اثر، در شکلدهی این نظامها، بینیاز از کنشگریست. اما در صورت وجود پیچیدگی و ابهام در هر یک از نظامهای روایت، ارتباط مخاطب با متن عینی، میتواند گونههای متفاوتی به خود بگیرد.
با حذف زمین محکمی برای تماشا، مخاطب دست به کنش میزند، وارد عرصه میشود و خطر را حس میکند. این خطر اصلا آن تعلیق یا غرق شدن مرسوم در پیرنگ داستانها نیست. مسئلهایست برآمده از گونۀ برخورد ما با روایت؛ و تمهیداتِ آگاهیِ سازنده آن، در جهت شکلدهی برخوردی نو، پیرامون اُبژۀ ظاهرا بیرونی؛ در این بحث، جنگ.
پس وقتی با مجموعه این تمهیدات ساختاری، به برخوردی مبهم با نظام مکان در داستانی با گونه جنگی روبهرو هستیم، جنگ و تمام عناصر تشکیلدهنده آن، از ابژهای بیرونی و قابل مشاهده به سوژهای درونی بدل میشوند. جنگ در این روایت بهخصوص، هم بهصورت بازنمایی وقایع بیرونی حضور دارد؛ که با همان نشانههای درون متن مثلا سنگر، نیزار و… قابل مشاهده و شناسایی است، و هم بهعنوان یک سوژۀ کاملا درونی، که از چالش میان روایت و داستان درون ذهن مخاطب برانگیخته میشود. روایت در انتقال اطلاعات صریح درباره نظام مکان خودداری میکند و خواننده روایت با اتکا به میل درونی پرکردن شکافها، دچار جنگی درونی برای ساخت و پرداخت این دادهها میشود. گویا خواننده داستان، مانند یک شخصیت درون جهان داستانی وارد جنگ میشود. اما این جنگ آن جنگ پرداخت شده درون متن داستان نیست. جنگیست که باید در برخورد با روایت ادراک شود. جنگی نه بر سر زمین یا مکان. بر سر فرآیند فهم.
ما هویت مکان را بهواسطه اشیاء، حوادث، تغییرات و محیط پیرامون آن شناسایی میکنیم، همچنین حوادثی که در آن مختصات جغرافیایی اتفاق میافتند، در ایجاد هویتی برای آن مکان نقش ایفا میکنند. جنگ به مکان نیازمند است تا صاحب هویتی یگانه و معناساز شود. در اصل جنگ و مکان هر دو برای هم هویت میسازند و ترکیب حاصل، سازنده قراردادهاییست که ارزشهای جنگیدن را تعریف میکنند. همچنین، در بازنمایی بهصورت طبیعی، باعث ایجاد فاصله میان ما با صحنه اصلی رخدادها میشود و این اتفاق میل مخاطب مرسوم را که میخواهد تماشاچی باقی بماند و از خود وقایع دور بایستد را ارضا میکند.
به ابتدای صحبت بازمیگردم. گفتیم نظام موقعیت را نظامهای زمان، مکان و فضا تشکیل میدهند و ارتباط این سه نظام بهقدری درهمتنیده است که تغییرات در هرکدام به دو نظام دیگر تأثیر مستقیم میگذارد و در نهایت هم باعث ایجاد دگرگونی در کل نظام موقعیت اثر میشود. میتوان گفت که با توجه به درهمتنیدگی این سه نظام، تحلیلهای ارائه شده در باب نظام مکان، امکان تسری به کل نظام موقعیت را دارند. در این تحلیل من مشخصا به بررسی نظام مکان در داستان مورد بحث و روایتهای جنگی اشاره کردم. بحث درباره دو نظام دیگر و تأثیرات آنها، میتواند در تحلیلی جدا و مستقل به بسط مورد بررسی قرار بگیرد.
در نهایت، طراحی نظام موقعیت داستان دستی روی دهانم، بهواسطه قدرت و امکانات موجود در اساس روایت، برای برداشتن شکاف میان مخاطب و اثر میکوشد. بهمعنای حضور کنونی جنگ در ما، و نه صرفا ما در جنگ؛ که با خواندن این کلمات، برای فهم روایت، درمیگیرد؛ حتی فراتر، نبرد میان روایت و داستان در ذهنِ مخاطب. تلاشی که به ایجاد و معرفی معنای نویی از کلیت مفهوم جنگ منجر میشود. جنگی پنهان و بیزمان و بیمکان، که مخاطب بهواسطه برخورد با روایت، در بطنش حضور دارد.