دیهوی خاکانِ یک غریب گور ـــ احمد دادخداپور
هیرهیرِ باد غمگینم میکند؛ باد که میپیچد میان سنگان بزرگ و میافتد میان گیسوان مَهگنج؛ گیسوانی که نیمی از آن با خون به خاک خشک شدهاند و نیمی چون سِورِ[ii] کوهی رها در بادانِ بیگاهانِ کوهستان.
گیسوان آرام مینشینند میان استخوانان انگشتانم و نرمی مو استخوانان سپیدم نوازش میکند؛ گیسوان سیه و دراز. هنگام که میافتند روی انگشتانم، دهانم میخواهد «بچهخند» کند و دست دیگرم که روی سینهام مانند چوب خشک شده، حلقهٔ گردنش شود. انگشتانم یک وجب مانده که به جانش رَسند، بندبند استخوانان جانم میخواهند جان مهگنج به میان خود گیرند… و باز غمگین میشوم.
[i]. دیهو: آواز غمگین محلی
[ii]. سور: گیاهی خودرو که به گندم شبیه است.