از نردبان فهمت این احساس بالا نمیرود
بهنام کشاورز دهدشتی
زنی کوهنشین
که معبر گردافشانی گلهاست
با لباسهای هزاربهارش
که خیس از پوزۀ برههاست
بیدلهره که عکس لختش را با خود ببرد آبها
آواز آزادیاش
ترس را
چون سنگی از قله پرت میکند
بارها غمگین شده است
بارها دلتنگ شده است
در خلوت خود گاه اشک ریخته است
برای غم و تنهایی
که توی صورت من شهریست
و این را بارها به من گفته است