تخمدان پلیکیستیک «PCO»
ناهید شمس
مهری همکلاس سابق جهان بود. حالا چه شده بود که زن بعد از اینهمه سال هوس کرده بود با همکلاس قدیمی برای ساخت یک برنامۀ رادیویی همکار شود، نمیدانم.
پیش از آمدن مهری و شوهرش، جهان از صدای مهری گفت که بهقدری خوش بوده که بعد از شنیدنش تا مدتها نمیتوانسته به هیچ خوانندهای گوش بدهد، مبادا مزهاش، از زیر زبانش بپرد.
وقتی هم که داشت میوهها را از توی یخچال بیرون میکشید و توی ظرفشویی جلوی من میریخت که بشورم، درمورد مسواک برقیش که هرگز از آن استفاده نمیکرد گفت، که آن را مهری بهش هدیه داده و حس میکند که مهری با آن دندانش را مسواک زده ولی دلش هم نمیآید دورش بیندازد.
وقتی هم که داشتم میوهها را توی ظرفچینی ظریفی که رویش شکارگاهی به چه قشنگی نقاشی شده بود میچیدم، جهان گفت میخواهد حقیقتی را به من بگوید چون میداند که جنبهاش را دارم. حدسم درست بود. جهان شیفته مهری بوده آنوقتها «آنوقتهاش را با تأکید گفت.» البته گفت که در واقع شیفتۀ صدای هپروتی او شده و بعد هم اعتراف کرد که علیرغم اینکه مهری، قبلا با یک همکلاسی دیگر ازدواج کرده و بعد جدا شده و علیرغم اینکه به هیچوجه از نظر ابعاد بههم نمیآمدند و مهری حداقل معادل چهار تای جهان بوده، او از مهری خواستگاری هم کرده و مهری جوابش منفی بوده. بعد به من اطمینان داد که مهری الان متاهل است و از زندگی با هوشنگ که اتفاقا مهماندار هواپیماست راضیست و همدیگر را دوست دارند. و وقتی این حرفها را میزد من داشتم سعی میکردم یک دو موز درشت را روی میوههای توی ظرف جاگیر کنم. اما موزها یکسر لیز میخوردند و میافتادند. آخرسر مجبور شدم از خیر چیدن آن یک دوتا بگذرم.
بعد از صرف میوه و چای و شیرینی، جهان و مسعود رفتند توی بالکن تا لبی به آتش برسانند. مهری هم بهزور آمد توی آشپزخانه و با من مشغول شستن فنجانها شد.
وقتی من داشتم به ابعاد مهری که در ذهن نمیگنجید و دستکم ششتای من میشد فکر میکردم و به موهای تیز و مثل ریش که زیر چانهاش سبز شده بود، مهری بیمقدمه گفت که دچار بیماری تخمدان پلیکیستیک است و خیلی دلش میخواهد از مسعود بچهدار شود ولی فعلا درمانها اثر نکرده. البته او با دختر مسعود خیلی جور است و سمانه به هیچوجه او را دلیل جدایی ننهوباباش نمیداند. چون آنها پیش از حضور مهری هم رابطهشان تعریفی نداشته. بعد هم بیآنکه ازش بپرسم، از شوهر اولش گفت که مرد خوبی بوده و مهریهاش را کامل داده والان ازدواج کرده و یک جفت پسر دوقلو دارد. بعد گفت فکر نمیکند نهال عمرش زیاد قد بکشد و هرهر خندید و فنجانها را داخل آبکش یکییکی مثل گروه سربازان با نظم چید.
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال سوم – شماره دوازدهم– تابستان ۱۳۹۹) منتشر شده است.