فرار صبری
امیرحسین خورشیدفر
راه فراری هست؟
وقتی شاپور نوجوان بود سریالهایی درباره مبارزات انقلابی نوجوانها از تلویزیون پخش میشد. نوجوانها در کوچههای خلوت روی دیوار شعار مینوشتند یا در محله اعلامیه پخش میکردند که ناگهان اتومبیل آریا یا جیپ مأمورها سرمیرسید. آنوقت باید از دست مأمورها فرار میکردند.
نوجوانها از پشتبام خانهای میگریختند. مأمورهای سیاهپوش از پلهها بالا میدویدند و از خرپشته بیرون میآمدند. بعد هاجوواج بهاطراف نگاه میکردند. هرچه قیافه مأمور مصمم باشد هم دستش به فراری نمیرسد.
ارتفاع ساختمانها اندازه هم بود. مأمورها با فریاد فرمانده دو سه تا جست میزدند به این بام و آن بام؛ اما آن نوجوان آب شده بود و توی زمین رفته بود. او همیشه خیلی دورتر بود. وقتی مچ پای مأمورها بعد از پریدن از روی دیوار پیچ میخورد، پسر نوجوان پلههای همسایهای را دوتایکی پایین میدوید. مأمور به بنبست میرسید، قفل بسته در خرپشته. روی بام مجاور، زنی، رخت پهن میکرد. آوازی زمزمه کرد که به گوش ما نمیرسید. ناگهان چشمش به مأمورها میافتاد. از ترس جیغ میکشید.
مأمورها میدویدند و در ملحفههای بزرگ سفید گیر میافتادند. پای آن یکی توی تشت لباسها میرفت، سکندری میخورد و بعد از آن بالا پرتاب میشد توی حوض یا وسط باغچه. جایی که وقتی اهل محل از آن بالا نگاه میکردند، مأمور چارچنگولی، مثل حشرهای نقش زمین بود.
شاپور صبری روی پشتبام آمده تا آنتن تلویزیون را تنظیم کند. از سمت چپ میتواند بپرد روی بام همسایه اما بعد از آن گودال خاکبرداری است. طرف راست هم دیوار سیمانی ساختمان تازهسازی است.
شاپور کمانش را بیندازد به هره بام ساختمان و خودش را از دیوار بالا بکشد. دومتر بالا نرفته که تنهاش سنگینی میکند و نقش زمین میشود. چشم باز میکند و مأمورها بالای سرش هستند.
در فیلم جدیدی، فراری پارکورکار است. جستوخیزکنان از هر مانعی میگذرد، از هر ارتفاعی میپرد.
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال دوم – شماره نهم– پاییز 1398) منتشر شده است.