نگاه به دو شعر از منصور خورشیدی – مینو نصرت
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره ششم– زمستان1397– منتشر شده است.)
یکی از مشخصات اشعار منصور خورشیدی به زعم من زنده بینی جهان است؛ در اشعار وی زمین به مانند قلبی تپنده نبض می زند یا زنده است، پس هست. زبان خطی در این نوع نگرش بسامدی ندارد، زیرا در مواجه با امری زنده و تپنده ناگزیر از انحنا و کرویت می شود. و چنین نگرش و نگارشی نیز پیش تر نیازمند ذهنی ورزیده و صیقل خورده است؛
شاهد کهن چنین نگرشی حکایتی منباب نگارگری از چهرۀ مولاناست: چهره نگاری می خواسته چهرۀ او را بنگارد اما هر بار سر بلند می کرده و بر چهرۀ مولانا خیره می شده، جلوه ای دیگر از او را می دیده که تصاویر و تصورات ماقبلش را ابطال می نمود: کی شود این روان من ساکن / این چنین ساکن روان که منم…». نگاه نگارگر در این روایت حکم تلنگری بر روان شاعر را دارد، تلنگری بمثابه اصابت سنگی بر دریاچه ای – امواج خروشان روان موج موج از ژرفا بالا آمده و بصورت دوایری در تمامی جهات گسترده می شوند. به کدام سو؟
به سمت بی سو و خاموشی مطلق یا نیروانا. تعقیب واژگان در چنین اشعاری بسته به ذهنیت تراش خورده یا نتراشیدۀ مخاطب دارد؛ در صورت دوم دریافت معنا را می توان نوعی فرافکنی ذهن خواننده به متن قلمداد کرد، نگاهی که عادتاً سطح را می نگرد و از ژرفا غافل است. و همین شاید شگفت انگیزترین تأثیری باشد که چنین اشعاری بر زوایای تیز ذهن و زبان اندیشگانی مخاطب می گذارند: آنها در وهلۀ نخست ذهن خواننده را به چالش می کشند و سپس اشتیاق او را برای دیدن جهانی که جزء به جزء آن از پیش نشانه گذاری شده یا به عبارتی از جانب قدرت های برتر تصاحب شده بر می انگیزانند. رویداد شگفت در خوانش سوم دست می دهد، زمانی که ذهن مخاطب با کوشش بسیار مجروح و زخمی خود را وارد جهان شعر می کند. در این خصوص میتوان منصور خورشیدی و شاعرانی از این دست را در جایگاه ” انهئید ” افسانهای فرزند زئوس دید؛ همو که میگفت: «اگر نتوانم قدرتهای برتر را خم کنم، جهنم را به حرکت در میآورم». گفتنیست که این جمله در پیشانی کتاب تفسیر خواب فروید نیز مکتوب است.
از ضلع سپید وقت
به آسمانِ ساده ی آن سو می رسی
وقتی فاصله های رسیدن را
اتفاق های پیاپی
پُر می کند
ترس در صدایم زیبا می نشیند
آن گاه که –
بر آستان تو ایستاده اَم
روی واژه ها ی افراشته
با تکه هایی از آب
و تکه هایی از آبی
و اندکی از بهانه های هوش
( منصور خورشیدی )
در شعر فوق شیدایی شاعر حکم تیک تاک ساعت و رقص عقربه ها حول دوایر زمان را دارد. ثقل شعر از نقطۀ تثبیت دو عقربۀ کوچک و بزرگ آغاز و پهنه ای را که زبان می پیماید از زمان زمینی آغاز و در بی زمانی-بی زبانی گم می شود. ضلع سپید وقت با استناد به دو گانه ها، سکوی جهش را وجه نورانی و روز قرار داده و به آنی به آسمان آن سوی می رسد: به لحاظ تفاوت زمان نجومی از زمان زمینی گویی شاعر در خواب است و رؤیای پرواز می بیند. در اینجا با یک جهش آشکار از متن زمان بندی های مرسوم مواجه هستیم، اگر این امکان پذیر باشد که هست، تولید چشم اندازهای تازه را نیز می توان متصور شد. شاعر واقعیت های موجود را فروپاشیده و قدم بر فرا و گسترۀ بیکرانه می گذارد. جایی که «ترس در صدایم زیبا می نشیند». اما این چگونه امکان پذیر است؟ حس ترس وقتی برایش بدن قائل شویم، می تواند تجلی چیزی شبیه سنگ گردد. چنانچه، جهان اصوات نیز می تواند در سیالیت خود نمود دیگری از اقیانوس و حجم زهدان وارۀ آسمان باشند. در اینصورت در نقطۀ تلاقی ترس و «شمایل دیگری» شاهد لرزش وجدی خواهیم بود که عیناً به دوایری می مانند که از اصابت سنگ به آب تولید می شود؛ دوایر وجد و لذتی که در تمامی جهات به سمتی بی سو و ماندگار حرکت می کنند. شاید ماحصل چنین وجدی منجر به بارور شدن تکه هایی از آب (ابر) ها شود یا نه منجر به تجلی آسمانی یک دست آبی-به مثابه اقیانوسی آرام که حاصلش تحمیل گرمایی مضاعف است. این را دیگر هوش شاعر رقم می زند.
زیر باران به هنگام
نگاهی به آسمان
مدهوشم می کند
در قیامت وقت و
قامت تمام راه
تاعصیان ریشه
روی سنگ
رشد ساقه های جوان را
در نگاه تو آراسته کند
عبور عقربه در گردش سریع
روی ترکیب تن
دایره های دگر می زند
( منصور خورشیدی )
عبارت «زیر باران به هنگام» عبارت متضاد زیر تابش بی هنگام خورشید را متبادر می سازد: در این عبارت تشنگی و عطش خاک به چنان حدی رسیده است که ناگهان بارش باران را در جایگاه حقیقی مائدۀ آسمانی ثبت می کند. «در قیامت وقت» عبارتی آخرالزمانی است، زمانی که مرده انگاشته می شد اینک برخاسته و در حال رستاخیز است. در قیامتی که شاعر مد نظر دارد، آنکه رستاخیز می کند قامت تمام راه است. اگر هر انسانی را به لحاظ امضای منحصری که دارد یک راه قلمداد کنیم در اینصورت یوم القیام شامل حال او نیر می گردد. او همان فردی است که با شورش علیه معیارهای کهن از خود راهی برجای می گذارد که بمرور ایام و در زمانۀ دیگر بطن آفرینشی نوین می گردد:
رستاخیز در این زمانه عبارت خواهد بود : از عصیان ریشه هایی که حتی قالب سنگها را شکسته و رشد ساقه های جوان را در نگاه تو آراسته می کند.
عبور عقربه در گردش سریع
روی ترکیب تن
دایره های دگر می زند
دایرۀ زمان-ساعت در این سه سطر نمایی بیرونی از کالبد انسان که به قرار تنۀ درخت ذاتی حلقوی و دوار دارد را ترسیم می کند. در این همانند سازی عقربۀ ثانیه شمار فاعل جستجوگر و عنصر مکاشفه گر فرد است. هر چقدر شتاب او بیشتر شود و دوایر و جهان های بیشماری را طی کند، عقربۀ کوچک نیز با سرعت بیشتری دوایری تازه رسم کرده و اشتیاق بدن به آمیزش و اختلاط با پدیده های تازه را شعله ورتر می سازد. و این دوایر تازه و نوظهور هر چند در زمانۀ خود ممکن است مغضوب واقع گردند اما همانگونه که شاعر در شعر تصویر می نماید، لاجرم روزی موعد ظهور و قد برافراشتن آنها نیز خواهد رسید.