انتخاب برگه

طناب – محمد فینی زاده

طناب – محمد فینی زاده

طناب

محمد فینی زاده

همه چیز را دید. از قوطی سوهان پر شده از فیلتر سیگار، تا پوستر مگان فاکس که گوش ه­اش نوشته شده بود: جووووون!! پدر در اتاق 536 خوابگاه کوی برادران را باز کرد و همه چیز را دید. آن هم سر ظهر. خوابم برده بود. روی شکم. صورتم رو به در بود. گفته بودند تا یک ساعت دیگر می­ رسند. گفتند: بیا دم در. تو باشی گم نمی کنیم. هر دوتای­ شان. دو نفری که مدت­ ها بود دیگر چشم، دست و صورت­ شان را از نزدیک ندیده بودم و حالا بعد از این همه وقت به خودم می­ قبولاندم که شاید اگر چند روزی کنارشان بمانم و زل بزنم به سرامیک کف بیمارستان و ده­ ها بار تعدادشان را بشمرم، کاری کرده­ ام. کسی در اتاق نبود. از قبل می­ دانست که در کدام اتاق را بزند و الان حتی بازش کند. دفعه ­ی قبل برای نوبت گرفتن آمده بود. آن شب چهار بار تا صبح در بالکن را باز کرد و سیگار کشید و هر بار هم که به آخر می ­رسید، فیلترش را نگاه می­ کرد و با دو انگشت می­ انداخت پایین. این­ ها را مهران می­ گفت. تختش رو به بالکن است. تنها شبی بود که کسی در اتاق سیگار نکشید و همه به هر دلیلی می ­زدند بیرون…

متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال دوم – شماره پنجم – پاییز 1397) منتشر شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب