بر پیکرآویخته
نقدی بر داستان کوتاه «در تنهاييِ زير دوك»
سمیه برازجانی
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره دوم – دی 1396 – منتشر شده است.)
داستان «در تنهاييِ زير دوك» نوشتهی سعید احمدزاده، روایتی نمادین است از سرگردانی انسان، سرگردانی میان نیکی و بدی. انسانی که هرلحظه بهسویی خوانده میشود و بهطریقی رانده.
در تحلیل چنین داستانی ناگزیریم از بازخوانی نشانهها و شایان ذکر است که نشانهها را از دید و نگاهی شخصی تفسیر میکنیم. این سخنی درست است که در هر کنش ارتباطی، تعامل بین تولیدکنندی متن و مخاطب، رابطهای خنثی و بیغرض نیست. هرکس بنابه پیشفرضهای ذهنیاش، بهگونهای با جهان متن مواجه میشود. این مواجهه، فرایندی است که به قول بارت با ساختار پیچیدهی رمزگان سروکار دارد.
به گفتهی رولان بارت، «رمزگانها در حکم نهادهایی عمل میکنند که به تعدیل، تعیین و تولید معنی میپردازند. در نتیجه هر متنی چنانچه بهدرستی تحلیل شود، نه بازتاب واقعیت، بلکه تولیدکننده و تکثیرکنندۀ واقعیت است» (سجودی، ۱۳۸۷).
بارت، در طرحریزی رمزگانهای پنجگانهاش تلاش کرده است روشی برای تحلیل داستان فراهم آورد. به نظر وی این پنج رمزگان، قابلیت فهم متن را سامان میدهند که عبارتاند از: رمزگان هرمنوتیکی، رمزگان دالها، رمزگان نمادین، رمزگان کنشی و رمزگان فرهنگی.
هر متن ادبی را میتوان با اعتنا به رمزگان پنجگانه خواند و تفسیر کرد. این رمزگانها در حکم الگویی عمل میکنند که ارجاع آن به هر متن ادبی امکانپذیر است. با توجه به اینکه هر لايهاي از متن بهواسطهی قراردادهاي يك رمزگان متمايز دريافت ميشود، در يك متن با تعامل چندسویه ميان رمزگانهاي متفاوت مواجهایم. از سویی دیگر بارت عقیده داشت که در تعامل با نشانه است که میتوان به متن نزدیک شد. چنانکه میدانیم نشانههای درون متن نه به شکل جداگانه، بلکه در همنشینی با هم معنادار میشوند. ازاینرو بهمنظور تحلیل داستان «در تنهایی زیر دوک» در آغاز نشانههای منفرد را از متن استخراج کرده، سپس در الگوی رمزگان پنجگانه، تأویل خواهیم کرد.
تأویل متن
داستان، روایت زنی است که بار گناهی را به دوش میکشد. درحالیکه سرگردان است، صدایی در باد میپیچد و آیات عذاب و رحمت الهی را بر او میخواند. سرانجام توبه میکند و داستان پایان مییابد؛ اما این، همهی داستان نیست. با واکاوی نشانههای درهمفرورفنهی متن، گشایشی حاصل و معناهای پنهانی کشف میشود.
بهمنظور تأویل متن، از فرم روایت آغاز میکنیم. فرمی که به اعتقاد نگارنده، نمایشی و تئاترگونه است. وقتی نویسنده داستانش را همچون مصالحی در نظر بگیرد که باید آن را نشان دهد و طوری نمایش دهد تا خود مطالب بیانگر خود باشند، با داستانی نمایشی روبهرو هستیم. فضای این داستان، به یک صحنهی تئاتر شبیه است. توصیفی که از اشیا و آدمها شده، بیش از هر چیز به یک صحنهی نمایش نزدیک است. دویدن از یک سو به سویی دیگر، بیسخنی یا ارتباطی با دیگری، با اشیایی بدون کمترین تحرک؛ فضایی ایستا و مرده را تداعی میکند. درختی خشک، دیواری فروریخته، دار ناتمام قالی، کوزههایی خالی، سنگ آسیای بزرگ و اینهمه در بیابانی تهی که انتهایش گورستان است. چنین فضایی بیباری، سترونی و مرگ را نشان میدهد.
کنش شخصیتها نیز نمایشی است. زن از یک سوی صحنه به سویی دیگر میدود. سرگردان روی سن به اینسو و آنسو میرود. سرانجام زانو میزند، اشک میریزد و پرده فرومیافتد. حضور پیرزنی که بر سنگی نشسته و دوک میریسد. پیکری نیز بر درختی آویخته است. هیچکدام سخنی نمیگویند و با یکدیگر، همکلام نمیشوند. راوی این داستان همچون یک تماشاچی رفتار میکند. آنچه را میبیند، بیکموکاست بازگو میکند؛ اما چیزی از قضاوت خود را دخیل نمیکند. تنها صدای متن (صحنه)، صدای باد است که نقش نقال را هم ایفا میکند. باد آیات قرآن را میخواند و همچون وجدان زن عمل میکند. این صدا، موتیفی تکرارشونده است که معنای اصلی متن را میرساند؛ اما معنای متن چطور منتقل میشود؟
بار عظیمی از معنای داستان، بر دوش نشانههاست. نشانههای تصویری متن، فضایی برزخگونه را پیش میکشد. لامکانی که میان این جهان و آن جهان معلق مانده است. گویا همهچیز در یک برزخ (بینابین) اتفاق میافتد. سرگردانی فضا و زمان با سرگردانی زن درهمآمیخته است.
سرانجام آنچه زن را نجات میدهد و نمایش را به پایان میرساند، پذیرش او از جانب خداوند است. صدای باد که اکنون گویا صدای خداوند صحنه است او را میخواند و میپذیرد که «نحن اقرب الیه من حبل الورید» پس پیشازاین گناهی صورتگرفته و اینک ما شاهد توبهاش هستیم.
اگر در این متن به دنبال اتفاق داستانی باشیم شاید بتوان آن را در همین گناه و توبه از گناه پیدا کرد؛ اما گناه زن چه بوده است؟ آیا گیسوی بریدۀ او نشانهای از خطاکاری است؟
اینجاست که میتوان به رمزگان فرهنگی اتکا کرد. «رمزگان فرهنگي به شكل صدايي اخلاقي، جمعي، بينام و مقتدر تجلي ميكند و به دانش عمومي و قلمرو اسطورهشناسي و ايدئولوژي مربوط ميشود. درواقع ميان متن و متون ديگر بينامتنيت ايجاد ميكند. البته، رمزگانهاي فرهنگي از جايي به جاي ديگر، بسته به فرهنگي كه در آن شكل ميگيرند، تغيير ميكنند» (صادقی، ۱۳۸۷).
رمزگان فرهنگی به ما میگوید در سنت دینی ایرانی، وقتی زنی مرتکب خطای زنا شود، گیسویش بریده شده و طرد میشود. آن شخص کیست که بر درخت آویخته شده است؟ آیا شریک جرم؟ جرمی آنچنان نابخشودنی که سزایش مرگ روسیاهی است؟
این بار نیز رمزگان فرهنگی میگوید مرگ با دار یا درخت (حلقآویز شدن)، مرگ شرمساری است؛ زیرا در اینچنین مرگی خونی ریخته نمیشود و کسی هم به خونخواهی او برنخواهدخاست. مرگ باعزت، مرگ با سلاح است. آنکس که با شمشیر یا سلاحی جز آن کشته شود، مرگی قهرمانانه دارد؛ اما مرگ با طناب بر شاخه درخت (دار)، مرگ با خفت و خواری است. پس مرد گناهکار بوده و به مرگی سخت گرفتار شده است. راوی در تصویری دیگر میگوید: «بيوقفه ميخراشيد تنِ پيكر آويخته را باد.»
اینک پیرنگ داستانی در حال شکلگیری است. زن و احتمالاً مردی مرتکب گناهی شدهاند. مرد به مرگ محکوم شده و زن گیسش بریده شده است. حال زن به پیکر آویخته نگاهی میاندازد. پریشان میشود. باد در گوشش زمزمه میکند و آیات قرآن را میخواند و گناهش را به او یادآوری میکند. زن، آشفته و سرگردان و مضطرب است. عاقبت زانو میزند و توبه میکند. پیرنگ کامل میشود.
اما نقش پیرزن این میانه چیست؟ رمزگان هرمنوتیکی این پرسش را مطرح میکند و بدان پاسخ میدهد. «رمزگان هرمنوتيكي طرح پرسش، پاسخ به آن و بسياري از رويدادهاي تصادفي است كه ممكن است پرسشي را شكل داده، پاسخي را به تأخير انداخته، معمايي طرح كرده و خواننده را به راهحلي رهنمون كنند» (همان).
بگذارید کنش او را بررسی کنیم؛ او بر سنگ آسیا نشسته است. دوکی در دست دارد و نخ میریسد. همزمان با ریسیدن او، زن به حرکت درمیآید. گویا نخی نامرئی او را به جنبش و حرکت در آورده است. از آنسو، ریسمانی بر گردن پیکر آویخته است. ریسمانی به همان رنگ سیاه و سفیدِ نخ دوک. گویا پیرزن کسی است که ریسمان را بر گردن پیکر انداخته است. پیکری که هیچگاه سخنی از جنسیت او به میان نمیآید. دوکِ در حال چرخش نیز بیشباهت به پیکر آویخته نیست. دوک با ریسمانی آویزان است و پیکر نیز به همین شکل آویخته است. بهویژه که راوی او را به شاخهای خشک تشبیه کرده و شاخههای درخت را به انگشتهایی دراز و سیاه.
«پيكر آويخته بر درخت خشك… یا شايد تنهاي خشك، روییده بر شاخهاي خشكتر، آمادهی فروافتادن و غلتيدن، اما نه با دستهاي باد؛ انگشتهايي دراز و سياه، چون شاخههاي گرهدار و خشكيدهی درخت.»
در تمام مدت، زن و پیرزن با هم روبهرو نمیشوند، با هم کلامی سخن نمیگویند. زن حتی یکبار هم جانب پیرزن را نگاه نمیکند، اما پیرزن تمام هوش و حواسش به زن است. آیا زن، پیرزن دوک به دست را میبیند؟ نشانههای متن میگوید که پیرزن دیدنی نیست. او به چشم زن نمیآید. زن آنجا تنهاست، همچون یک تبعیدی.
پس پیرزن کیست اگر حتی به چشم نمیآید؟ آیا پیرزن عروسکگردان صحنه است؟ آیا اوست که زن را همچون عروسکی به نخ کشیده و به حرکت وامیدارد؟
اولین صحنه و اولین حرکت اینطور توصیف میشود: «زن از مقابل دار قالي بلند شد، رفت و اين بار هم بر چارچوب در ايستاد… پيرزن نشسته بر سنگ زيرين آسيا به حركتي دوكش را از سرانگشت رها كرد، چرخيد و چرخيد، رشتهها به هم آويختند…[زن] به درون واگشت، كوبيد. انگشتهاي بلند شانه بر تن قالي بينقش نشست.»
حرکت زن، به حرکت یک عروسک شبیه است. او حتی پایش را از چارچوب در بیرون نمیگذارد. گویا پیرزن است که او را به حرکت درمیآورد. در تصویر بعد: «گريخت؛ از اندرون تا ميانه خاكستان… چرخيد. این بار پيرزن بر سنگ ايستاده، باز از سرانگشت رها كرد، مخالف براي واتابيدن.»
در آخرین صحنه، پیرزن از توبه کردن زن خشمگین میشود. دوک را به سویی پرت و صحنه را ترک میکند؛ «پيرزن، خشمگين دوكش را رهاند از تَنگِ مشت گرهکردهاش و زن گويي در جذبه، جذبه حقتعالی.» گویا اینک زن از چنگال پیرزن فراغت یافته است. (این پاسخی است که رمزگان هرمنوتیکی میدهد.)
از منظر رمزگان دالی نیز میتوان برخی دالها را بررسی کرد: «مقصود از رمزگان دالي، معناهای ضمنی است که از اشارات معنایی یا «بازیهای معنا» بهره میگیرد. اين رمزگان داراي عناصر متغيري است كه از نمادها، شكل، شخصيت و فضا تشكيل ميشود. همهچيز در اين رمزگان يك دال به شمار ميآيد.» (همان).
در یک پاراگراف دو دال آسیا و آسمان در کنار هم آمده و دوک در حال چرخش، آسیا و آسمان را به هم متصل میکند.
«پيرزن نشسته بر سنگ زيرين آسيا به حركتي دوكش را از سرانگشت رها كرد، چرخيد و چرخيد، رشتهها به هم آويختند… تابيد تا فرق آسمان و سخت خشكيد، چون طناب دار آويخته بر درخت…»
واژۀ آسیا و آسمان، یک ریشۀ مشترک دارند. واژۀ «آس» به معنای چرخش و لهکردن است. آسمان و آسیا هر دو میچرخند. دوک در دست پیرزن نیز همین چرخش را دارد. چرخ کوزهگری هم: «چرخ، بيبار و بيكوزهگر هنوز ميچرخيد و صفحه ميخورد.»
تعامل آسمان، آسیا، دوک و چرخ کوزهگری در این متن، درخور تأمل است. همگی در حال دَوَران و چرخش؛ چنانکه زن نیز در حال چرخش است. در عین حال از منظر رمزگان دالی میتوان به این نکته اشاره کرد که واژۀ چرخش، در سنت ادبی ایرانی همساز با تقدیر است. طبق اعتقاد قدما، تقدیر و سرنوشت در دست آسمان است و اوست که برای بشر تصمیم میگیرد. از این واژه است که «چرخ فلک» معادلی شد برای سرنوشت.
«ای چرخ فلک خرابی از کینه تست / بیدادگری شیوهی دیرینهی تست» که مشخصاً تقدیر را با چرخش سیارات و آسمان مرتبط میداند. همچنان که در ادبیات فارسی بارها چرخ فلک و چرخ کوزهگری معادل هم قرار گرفتهاند: «روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند» یا «این کوزهگر دهر چنین جام لطیف، میسازد و باز بر زمین میزندش.»
این نکته زمانی پررنگتر میشود که درمییابیم نویسنده بارها به سرشتن خاک اشاره کرده است: «مشتش را گشود، خاك. تنها خاك. چركْ سرشته.» (چرک سرشته= ما انسان را از مشتی خاک سرشتیم.)
«به قالب كِشندشان براي خشت كردن، بیآب. با رنج.» (= سرشتن)
از ویژگیهای دیگر متن، قرینهسازی است که بهکرّات استفاده شده است. چنانکه چرخ کوزهگری= چرخش دوک= چرخش آسمان= چرخش سنگ آسیا، همسان گرفته شده است. همچنین در نخستین توصیف، پيكر آويخته بر درخت خشك = شايد ميوهی ناخلفي برآمده و خشكيده بر شاخهاش= يا شايد تنهاي خشك رویيده بر شاخهاي خشكتر، تصویرشده است. در ادامه، انگشتهايي دراز و سياه= چون شاخههاي گرهدار و خشكيدهی درخت را میبینیم. یا جایی که زن بر فرش گره میزند، قرینهسازی بینظیری است: گره زد، كوبيد. باد دميد= نفّاثات في العُقَد. همچنانکه دار قالی= دار درخت است.
اوج این قرینهسازی را در صحنهی پایانی شاهدیم. در جملاتی که پشتسرهم میآیند: «و دوك كه این بار بيحركت مرده بود و بيابان كه ميچرخيد زير دوك. ريسمان واداد، باد فرو ايستاد، زن ايستاده بر نقطۀ پرگار بيابان و درياي شن در طواف او؛ و كوهها در دَوَران.»
در کنار اینها نویسنده از بازی زبانی نیز غافل نبوده است: «شانه خواباند بر سينه قالي» که از منظر رمزگان دالی میتوان به معنای ضمنی شانه شاره کرد. شانهی زن با شانهی فرش، جناس زیبایی ساخته در کنار سینه که هم متعلق به زن است و هم قالی.
در جایی نیز: «خورشيد بر زبرْسنگ آسيا زانو زده و بر خوشههايش فرومیریخت، از خوشههاي سياه گندم ميباريد.» تشبیه اشعهی خورشید به خوشههای گندم آن هم وقتی بر سنگ آسیا زانو زده است، رابطهی جالبی میسازد با نسبت خوشههای سیاه گندم که در حال فروریختن است.
در ادامه به رمزگان نمادین اشاره میکنیم. «در رمزگان نمادين، تركيببنديهاي خاصي بهطور منظم در متن تكرار ميشوند و بهصورت تركيببندي غالب درميآيند. در اين رمزگان، يك واحد- واژه با واحدي ديگر در تقابل قرار ميگيرد و در نتيجهی همنشینی اين دو تقابل، ساختي نمادين ايجاد ميشود» (همان).
در داستان، ترکیببندی غالب و موتیف تکرارشونده آیات قرآن است که باد به گوش زن نجوا میکند.
اولین آیه زمانی شنیده میشود که راوی درخت و پیکر آویخته بر آن را توصیف میکند: «پيكر آويخته بر درخت خشك… زار و بدشكل، شايد ميوهی ناخلفي برآمده و خشكيده بر شاخهاش، يا شايد تنهاي خشك، رویيده بر شاخهاي خشكتر…» فَجَعَلَهُ غُثآءً احوي… (و سپس آن را بهصورت خاشاکی سیاه درآورد)
این توصیفها هم برای پیکر است و هم درخت. صورت کامل آیه «ربّک الذى أخرج المرعى. فجعله غثاء أحوى» اشاره به گیاه است، نه انسان؛ اما راوی پیش از این، در یک قرینهسازی بینظیر، درخت و انسان آویخته بر آن را یکی دانسته است.
دومین آیه پس از توصیف صحنه و فضایی میآید که گویای ویرانی و مرگ است: «ديوار خشتي از كمر ريخته و بر بسترش فروكوژيده بود. سايهی درخت تا پايين ديوار كش آمد و بر شكم آبستن ديوار خميد، چون مار سياهي به گورستان پشت ديوار ميخزيد.»… «لقد خلقنَا الانسان في كَبَد.»
لغتشناسان برای کَبَد دو معنا ذکر کردهاند: ۱. کبد به معنای رنج و مشقت و ۲. کبد به معنای استوا و راستقامتی. آیه به دو شکل ترجمه میشود: «همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم.»، «همانا ما انسان را درحالیکه راستقامت است، آفریدیم.»
در این جمله واژگان «کمر ریخته، فروکوژیده، کش آمده، آبستن و دیوار خمیده»، پررنگ است که در تقابل با واژۀ راستقامتی؛ معنادار میشود. در عین حال، وضعیت پررنج و تعب زن نیز با معنای نخستین آیه، همساز است؛ بنابراین هر دو معنا دریافت میشود.
سومین آیه در لحظهای است که زن پای دار قالی نشسته است: «انگشتهاي بلند شانه بر تن قالي بينقش نشست…گره زد، كوبيد. باد دميد.» «نفّاثات في العُقَد...»
صورت کامل آیه «و من شر النفاثات فى العقد» است. (و از شر زنان جادوگر که در گرهها میدمند وافسون میکنند.) نفاثات به معنى دمیدن است؛ ولى بسیارى از مفسران نفاثات را به معنى زنان ساحره تفسیر کردهاند. آنها اورادى را مىخواندند و در گرههایى مىدمیدند و به این وسیله سحر مىکردند.
نکتهی درخور تأمل این است که این آیه پس از توصیف گره زدن زن بر دار قالی آمده که قرینهسازی زیبایی را خلق کرده است. ضمن آنکه نویسنده به عمد ابتدای آیه (و من شر) را نیاورده است.
چهارمین آیه پس از توصیف پیکر آویخته آمده است: «باد بالا گرفت. پژواك فريادها بر تنپيكر خشكيده بر درخت واتاخت به سويش.» «ولا يزيد الظالمين الّا خسارا…» (ستمگران را جز زيان نمىافزايد)
پیداست که خطاب آیه به پیکر آویخته است و او را ستمکار میخواند.
پنجمین آیه پس از توصیف دوک ریسیدن پیرزن آمده است: «اين بار پيرزن بر سنگ ايستاده، باز از سرانگشت رها كرد، مخالف براي واتابيدن. كَالَّتي نَقَضَت غَزْلَها…»
صورت کاملتر آیه این است: وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّة…ٍ (و مانند زنی نباشید که رشتهی خود را پس از تابیدن محکم واتابید.) ترجمهی کامل این است: سعی میکنید تا با مکر و خیانت یک عده بر عدهی دیگر افزونی بیابید، پس مثل شما مانند همان زنی است که نخ را رشته و سپس آن را باز میکرد، چون ابتدا سوگند خورده و بعد با خدعه و خیانت آن را میشکنید.
جالب آنکه پس از آیه، وضعیت داستانی دگرگون میشود. در لحظهای که پیرزن تلاش میکند نخ را واتاباند، آیه شنیده میشود و پس از آن دوک بیحرکت میماند. «و دوك كه این بار بيحركت مرده بود.»
ششمین آیه لحظهای است که پیرزن دوک را رها کرده و ناامید میشود: «پيرزن، خشمگين دوكش را رهاند از تَنگِ مشت گرهکردهاش؛ و زن گويي در جذبه، جذبۀ حقتعالی. قُل تعالوا…»
قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم: (ای پیامبر بگو، ای اهل کتاب بیایید بهسوی کلمهای که بین ما و شما مساوی است). منظور از این کلمه سواء (توحید) است و لازمهی آن طرد کردن شرکا و اختیار نکردن الههها و اربابانی غیر از خداست. این شریک میتواند همان پیرزنی باشد که تا آن لحظه خدای صحنه است.
هفتمین آیه: در ادامهی آیه قبل است. وقتی که خداوند زن را سمت خود میخواند «و اين بار باد نبود كه ميخواندش، نزديكتر بود به خودش، كه: نحنُ اقرب اليه من حبل الوريد…»
معنای کامل آیه این است (ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را میدانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم.) واژهی حبل به معنای ریسمان است و با ریسمانی که پیرزن میبافند و ریسمانی که بر گردن پیکر است، تناسب درخور توجهی دارد.
هشتمین آیه، لحظهی توبه کردن زن است: «قطرهای فرو غلتيد، بيابان ايستاد، باد نشست. اِنَّهُ كان تَوّابا…»
صورت کامل آیه: فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توابا: (پس پروردگارت را حمد وتسبیح گو و از او طلب آمرزش کن، همانا که او بسیار توبهپذیر است.)
نهمین آیه که جملهی پایانی داستان است، جایی است که زن مقبول درگاه حق قرار میگیرد: «قطرهای از پس قطرهای دیگر و هوَ الغفور الودود…» (او آمرزنده و دوستدارنده است)
نُه آیه بر زن وارد میشود. آیه به شکلی پیاپی میآید و به جملهی پیش از خود معنا میدهند و معنایی میافزایند. آیههای نخستین، آیههای انذار است و از عذاب میگوید. رفتهرفته لحن عوض میشود و تبدیل میشود به آیههای بشارت. از منظر نشانهشناسی، عدد نه به معنای کامل بودن، خرسندی، آغاز و پایان، عدد ملکوتی و بهشت زمینی است. همچنین معرف نه ماه بارداری و تولد انسان است. زن با توبهاش گویا از نو زاییده میشود.
رمزگان کنشی، پیشبینی رهایی زن را میکند. «در رمزگان كنشي چنان است که توانايي تعيينِ نتيجهی عمل با زنجيرهی رويدادها سروكار دارد و در جريان خواندن و با گردآمدن دادههاي روايت، ثبت ميشوند. اين رمزگان قابليت پيشبيني نتيجه را در متن ايجاد میکند.» (همان).
سیر رخدادها، نشان میدهد که در پایان، زن به رستگاری میرسد. زن در اسارت ریسمانی است که همچون زنجیری بر پای او بسته شده و سر رشتهاش در دستان پیرزن است. عنوان داستان (در تنهاييِ زير دوك)، بهروشنی مؤید این سخن است که زن تحت سیطرهی پیرزن است. نشانهها نشان میدهند که ریسمانی بر گردن مرد و ریسمانی نامرئی بر پای زن است. از سویی پیرزنی دوک به دست را میبینیم که رشتههای نخ را در هم میتاباند. با هر حرکت دستش، کنشی از زن سر میزند. پیرزن نخ میریسد و زن پای دار قالی (دار) نشسته است و فرشی بینقش میبافد. انتظار میرود فرش ناتمام بماند و زن رها شود. این رهایی نیز با توبهای سرانجام مییابد که از ابتدا باد او را بهسمت آن هدایت میکند.
معنای دیگری نیز میتوان از روابط بین شخصیتها استنباط کرد. پیرزن را میتوانیم نماد خدای منفی در صحنه بدانیم. آیا داستان صحنهی رویارویی دو خداست؟ یکی عروسکگردان است و بر چرخ تقدیر نشسته (سنگ آسیا) و دیگری صدایش را در باد رها کرده و به گوش بندهاش میرساند. در روایات اسلامی آمده که شیطان ریسمانی بر گردن انسان میاندازد و او را به پیروی از خویش به هر طرف میکشاند. از آنسو خداوند میفرماید: «واعتصموا به حبل الله» (و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید.) علاوه بر آن در اشعار بسیاری دنیا را به عجوزهای فریبکار (پیرزن) تشبیه کردهاند: «رخ عجوزهی دنیا ببین چه را شاید» یا «از ره مرو به عشوهی دنیا که این عجوز، مکاره مینشیند و محتاله میرود» یا «مجو درستی عهد از جهان سستنهاد که این عجوزه عروس هزاردامادست» معادل قرار دادن پیرزن با دنیا، تعبیری است که از منظر رمزگان فرهنگی و دالی، تفسیرپذیر است.
ازاینروست که بهنظر میرسد ایدهی پنهان در زیر لایهی متن، همانا نبرد خیر و شر باشد. نبردی که درنهایت به رستگاری انسان میانجامد.
منابع
سجودی، فرزان، نشانهشناسی کاربردی، تهران: علم، ۱۳۸۷.
صادقی، لیلا، «بررسي نشانهشناسی داستان خروس اثر ابراهيم گلستان»، مجلهی نوشتا، شمارهی نهم، ۱۳۸۷.