《 شجرالغار یا برگبو 》
.
.
سبز ماندهی کدام فصلی
کدام آب رونده تو را به تنت الصاق کردهاست
“درختِ غارِ” که
بیعارِ کدام یارِ بازنیامدهای؟
که اینگونه عطر شکنندهی برگهات
بر بوی مظروفِ دیگ
دلیل گشته بمانی
در مشرق این باغِشهر (صد سالهجانم! )
بیدریغِ هزار دست و، سایهسار تویی
مجالِ اندک آسایش!
رخسارهبیدِ معطر!
تهران به دلگشای تو مدیون است
به مردادِ عطش
در حوضهای فواره و دست کوتاهات
با خاک-شیر عابران خنک
هم عصر کدام ایثار مُفصل، به فلسفهی مجنونی؟
دستگیر مُجد به همیشه بهاری اندام!
آنجا که خاک، ریشههای تو را دارد
آنجا که نبض شهر
مکلف کرنش به پیش پای توست
وقتی زمان به موازات برگهات
سربند افتخار فاتحان یونانیست
چیزی بخواه
دریغکن سایه را از معابر مظنون
و عطر را از شامۀ مشاطه مبرا کن
اینجا هزار عروس معذب
به قصد حجلهای باکره کوچیدهاند
و جز تو ندیدهاند
سبز مانده از تمام فصولی
دریغ کن
با آبی که میرود از دیدگان شهر
( فرزین پارسیکیا )