بسط تناقضات و شكافهای جامعۀ ايران در رمان فارسی (بخش اول: شوهر آهوخانم)
سمیرا فدایی
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره اول – مهر 1396 – منتشر شده است.)
مقدمه:
سخن از مدرنیته در ایران، همواره با طرح مسالهی دوپارگی هویت میان سنت و مدرنیتهی غربی همراه بوده است. سنتی که از قدیم در سطح تفکر بر جامعه ایرانی سلطه داشته و مدرنیتهی غربی که به ویژه پس از انقلاب مشروطه وارد ایران شد. اگر چه سنت در تقابل با مدرنیته خود را به گونهای معنادار و تاریخی برمینهد، اما مجموعهی تلاشها در جهت بررسی مدرنیته در ایران، با ندیده گرفتن این تقابل، ندای ظهور اندیشهای را سر میدهد که باور به چیزی همچون “هویت ایرانی” را در سر میپروراند. از سویی میکوشد نشان دهد الگوی مدرنیته غربی با رسوخ در تمام لایههای زندگی، این هویت را مخدوش نموده است. الگویی متشکل از عقلانیت، فردیت، دموکراسی، لیبرالیسم و سکولاریسم که بدون مبانی فکریاش و تنها با آخرین شاخصهی خود یعنی قدرت، نفوذ سیاسی و دینستیزی آشکار وارد ایران شد. انسان ایرانی در این شیوهی تفکر نسبت به مساله مدرنیته، در حالی كه الگوی غربی مدرنيته را به عنوان سرنوشت محتوم و گريزناپذير در برابر خود دارد؛ در تلاش است تا از راه پیوند زدن سنت به مدرنیته، هویت تازهای برای خود دست و پا کند.
اما به راستی وقتی از هویت ایرانی سخن میگوییم، از چه چیز حرف میزنیم؟ مرزهای این هویت چگونه از وضوح و تبیین کافی برخوردار شده که توانسته است اندیشمندان را در ابعاد گوناگون فرهنگی، ادبی، اجتماعی و سیاسی به یافتن چارهای برای رفع دوپارگی هویت ایرانی در میان سنت و مدرنیته مشغول بدارد. “هویت” چه ساز و کاری دارد که انسان ایرانی در مواجهه با مدرنیته آن را در معرض آسیب میبیند و برای خلاص شدن از این بحران در پی برقراری نوعی سازگاری جوهری و انطباق میان شیوهی زیستِ سنتی خود با مدرنیتهای است. در حالی که مدرنیته هنوز در ساختار اندیشهی او چه در مقیاس فردی و چه جمعی درونی نشده است. در واقع چنانکه به نظر میرسد، هستهی مرکزی دلمشغولی مدرن برای انسانِ ایرانی مسالهی هویت است.
مسالهی هویت
به زعم هایدگر، هویتجویی ویژگیِ ذاتیِ انسان است که ریشه در ” کسان” دارد. تبیین کسان در زندگی ایرانی، همان مردم در گفتار روزمرهی عامه است. ناظری که سایهی حضورش را بر زندگی خود احساس میکنیم، اما شخص یا جمع معینی مورد نظرمان نیست. هایدگر آن را “همه کس و هیچکس” مینامد. علیمحمد افغانی، مصداق این امر در جامعه ایران را در فضای گستردهی رمان شوهر آهوخانم به نمایش میگذارد. شخصیتها خود را تحت نظارت و قضاوت مردم مییابند و شیوهی زیستشان را با قوانین نانوشتهی آن میسنجند. نویسنده همچنین عناصر سازندهی هویت ایرانی را در سالهای ورود مدرنیته به ایران در دورانِ رضاشاهی، به تفصیل و با مهارت ارائه میکند: از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه و بومیگرفته تا آیینها و آداب و رسومی چون مراسم نوروز و نیز مناسک مذهبی همچون زیارت امام رضا(ع). به علاوه فضای خانوادهی سنتی ایرانی به سبک پدرسالارانه و استبدادی به خوبی پرداخته میشود. توصیفات دقیق و مفصل است، چنانکه دریابندری آن را با شیوهی به کار گرفته شده در آثار بالزاک مقایسه میکند. اما نقطهی درخشان تمایز این دو، در کارکردی است که افغانی به این توصیفات و نحوهی روایتگریاش میبخشد.
او لحظهای اهمیت “جهانِ زیستِ هر روزه” را فرو نمیگذارد. زیستِ داستانیِ شخصیتها در میانِ یکدیگر، برای کنشگریای که پیش برندهی رویدادهاست، تعبیر هایدگریِ “در جهان هستنِ دازاین” را در فضای رمان تحقق میبخشد. هايدگر در به كارگيری اصطلاح “دازاین” نه صرفا انسان، بلکه كنشمندی انسان و احاطه شدنش توسط سایر افراد و چیزها را مطمح نظر قرار میدهد. در رمان شوهر آهوخانم، دازاین به خوبی درک و دریافت میشود. از همین رو حتی عنوان داستان ما را از قهرمان محوری باز میدارد، چرا که عنوانِ شوهر آهوخانم، به نام سیدمیران تنها اشاره میکند و این کار را به یاری دیگریای چون آهوخانم و کنشمندی میران در زیستش به عنوان یک شوهر انجام میدهد. به طور خلاصه تمام عناصر داستان نیرویی را به جریان میاندازند که “در جهان هستنِ دازاین” را ابراز میدارد و میکوشد تا خواننده را به جای متمرکز کردن بر شخصیتها، متوجه هستیِ داستانی آنها کند. خواننده برای مواجهه با مسائل مدرنیته و هویت، به ادراک این نوع از هستن نیازمند است. هایدگر میگوید از شروط اساسی تحلیل هستی شناختیِ “هویت”، در جهان هستنِ دازاین است. هستیِ فردی شخصیتها بویژه شوهر آهو خانم آنقدر به واسطهی شیوهی زیست هر روزهشان در فضای سنتی ناخودینه شده که خواننده به جای مواجهه با قهرمانهای فردیت یافتهی داستانی، با هستیِ عمومی و ناخودینهی يك فرد ايرانی درگیر میشود.
هایدگر میگوید: “من در وهلهی اول خودِ اصیلم نیستم، بلکه دیگران به شیوهی کسانم.” کسان با خصلت میانگی و عمومیسازی، شیوهای از هستن را بر دازاین تحمیل میکند که هر نوع تقدم یا تمایزِ شخصیت وی سرکوب شود و قلمروی عمومی تا آنجا که میتواند گسترش یابد. خودِ غیراصیل هایدگری در سایهی کسان به چنان غفلتی دچار است که وضعیت ناخودینهی خویش را درک نمیکند. به دنبال سرسپردگیِ دازاین به کسان، فردیت وی به مثابهی هستیِ خودینهاش، دور از دسترس و پوشیده میماند. در مرکز تفکر هایدگری در باب فردیت، تلاش انسان برای درکِ هستیِ خودینهاش در دنیایی قرار دارد که پیوسته او را با این حالت از هستیاش بیگانه میسازد و در هرروزگیِ کسان ساقط مینماید. به علاوه به زعم هایدگر، خودينگیِ دازاين وضعیتی استثنایی از سوژه نیست که از استیلای کسان رهایی یافته باشد، بلکه “یک تعدیلِ اگزیستانسیلِ کسان” به مثابه اگزیستانسیالی ذاتی است. برخلاف او سارتر در باب خودتعینبخشی و فردیت میگوید انسان قبل از همه چیز وجود دارد، پیش از هر چیزی متوجه خود میشود، در جهان تجلی میکند و پس از آن به تعریفی از خودش میرسد. درواقع تواناییِ اگزیستانسیالیستیِ شخصيت برای خودنگری، امکان تحول وجودی را به او میدهد. به باور مکتب اگزیستانسیالیسم، درون کاوی و خودنگری در داستانهای اگزیستانسیالیستی، اغلب به شیوهی گفتگوهای ذهنی شخصیتها در قالب سوژههایی منزوی تبلور مییابد. در حالی که در رمان شوهر آهوخانم نویسنده با استفاده از تعاریف بیرونی و گفتگوها و تعاملات شخصیتها با یکدیگر و واکنش آنها به حوادث و اتفاقات، بستر تحول وجودی و پردهبرداری از هستیِ ناخودینه را فراهم میکند تا با فرو ریختن هویتی که کسان آن را شکل داده فردیت نمایانده شود.
هایدگر منشاء هویت را بيرونِ مجموعهای از ویژگیها که تعریف کنندهی یک هویت خاص باشند میداند و معتقد است هویت دارای ویژگی شیء شدگی است؛ یعنی در فرآیند درگیری و تقابل با دیگر هویتها پدید میآید. طرح مساله مدرنیته در کنار نمایاندن “هستیِ سنتی- ایرانی” همانی است که به “هویتِ ایرانی- سنتی” موضوعیت میبخشد: شوهر آهو خانم در شیوهی زیست هر روزهاش غافلانه در ناخودینگی خود مستغرق است. اما گونهای هستیِ منتج از زندگیِ مدرنِ غربی به سطح زندگی وی نفوذ میکند و زمینهساز بیداری و تحریک آگاهی وی میشود. به این ترتیب، هویتِ ایرانی- سنتی در متن داستان برای خواننده تعریف میگردد. آنچه از آن به عنوان هستیِ مدرن یاد کردیم، چیزی است که به خودی خود نمود ظاهری ندارد. در این رمان، هستیِ مدرن در قالب شخصیت هما و كنشگری او به عنوانِ دیگریِ میران (شوهرآهو خانم) به جهان داستان وارد میشود. هما نه به عنوان نمادی از مدرنیته و یا بستری برای حلول آن، بلکه به عنوان یک ” نشانه” عمل میکند، نشانهای که بیانگر و اعلام کنندهی چیز دیگری است. به زعم هایدگر اعلام کننده، چیزی است که در خودنشان دادنش بر چیزی دلالت میکند که خودنشان دهنده نیست؛ همچون علائم یک بیماری مثل سرخی گونهها و افزایش دمای بدن که ما را از اختلالی همچون تب داشتن آگاه میکند. تبی که هرگز توانایی تجلی یافتن در خودش همانگونه که هست را ندارد و به شکل مستقیم و بیواسطه خودنشان دهنده نیست.
هما در كنشمندیاش به عنوان معشوق، خود را در هستیِ میران درگیر میکند و به عنوان دیگریِ او با جهان زیستش تلاقی مییابد. این درگیری و تلاقی به یاری نیروی عشق انجام میشود. نیرویی که تا انتهای رمان کنشها و رویدادها را در خود تولید میکند و به جهان داستان هستی میبخشد. اهمیت مسالهی عشق در هستی بخشی به جهان داستان را در ابعاد گوناگون و روابط شخصیتهای مختلف میتوان بررسی کرد که در اینجا موضوعیتش نزد سید میران مورد توجه است. وی اکنون “برای چه” ای دارد که در اندیشهی هایدگر عنصر اساسی دیگری از ” در-جهان-هستن” به شمار میرود. “برای عشق” است كه میران با وضعیتِ جهان پیرامونیاش متشکل از هستی سنتی و مدرن درگیر میشود که نتیجهی آن معنا یافتن هویتِ ایرانی- سنتی است. “برای عشق” و به دنبال این درگیری، متوجه مستغرق بودن در هستی ناخودینهاش تحت سلطهی کسان میشود و برای خلاصی از سرکوب فردیتی که عشق در او برانگیخته، عصیان میکند. رویدادها پیوسته در فضای داستان، حکایت عصیانگریهای فردی است که متوجهی هستیِ ناخودینهی خود شده است و میخواهد برای زیستن به شیوهی خودینهاش، تعدیلی اگزیستانسیل در آن ایجاد کند. ولی تا واپسین صفحات رمان که کاملا از هر دو هستی سنتی و مدرن رها نشده، دائما میان کسان سنتی و کسان مدرن جهان غربی، جابهجا میشود. تا زمانی که بتواند الگویی عمومی و تایید شده برای زیست خود بیابد، پرتاب شدناش به هستی خودینه به تعویق میافتد. اما در نهایت، ناامیدیاش از یافتن این الگوی حاضر و آماده به منتهای درجه میرسد و هر دو هستی را از دست میدهد. اکنون لحظهی روبهرو شدن با هستی خودینه فرا رسیده است.
” حالت محکومی را داشت در اولین لحظهی ورود به سلول مجرد. زندگی چندسالهی اخیر او مثل گردباد یا برقی که بر خرمن بزند رقم باطلی بود بر همه کوششهای گذشته و حتی شخصیت اخلاقی و انسانیاش. آری انسان وقتی که ردای انسانیت بر دوشش سنگینی میکند کشتهی شهوات و خودخواهیهای خویش است حتی به قیمت فدا کردن فرزندانش. “
کیرکگارد در “بیماری به سوی مرگ” میگوید: حالت ناامیدی مطلق فراتر از ناتوانی فرد است. فرد ناامید نمیخواهد که خودش باشد. اما اگر فرد ناامید یک قدم دیالکتیک به جلو بردارد، متوجه میشود که چرا نمیخواهد خودش باشد. آنگاه با شکلگیری مقاومت، تغییری صورت میگیرد، چرا که حتی در ناامیدی مطلق نیز میخواهد خودش باشد.
” سید میران که به اتاق کوچک میرفت از دم در صدا زد: ” بهیکی از بچهها بگو همین حالا همراه او برود چوب پردهها را بیاورد و این چراغ را هم بیا روشن کن“.
در ناامیدی مطلقِ آخرین خطوط رمان، از طعم تلخ رنج و اضطراب و انزوا خبری نیست و جایش را شورمندیای گرفته که محصول انرژی آزاد شده از مواجهه با خویشتن خویش است. این لحظه میتواند نقطهی شروعی باشد برای ساختن -و نهیافتن- هویت تازهای برای انسان ایرانی که نه غربی و نه تاریخی یا سنتی بلکه “ایرانیِ مدرن” است.
نتیجهگیری
برخلاف اندیشهی رایج که انسان ایرانی را در مواجهه با مدرنیته در تقلای برقراری پیوند میان سنت و مدرنیته میپندارد، انسان در فضای رمان شوهر آهوخانم به گونهای تصویر میشود که در پی مواجهه با هویت ایرانی- سنتی خود میخواهد مدرن شدن را در الگوی منحصر به فرد خویش محقق سازد. همصدا با انسانشناسی که وجود یک الگوی جهانی از مدرنیته را نفی میکند و مدرن شدن را فرآیندی میداند در جهت کسب آگاهی از خود به منزلهی وجودی متفاوت از دیگران و بازشناسی و ارزیابی مداوم به منظور ایجاد بهترین الگوی زیستن. رمان شوهر آهو خانم میکوشد باور به امکانِ انطباق با مدرنیته غربی را کنار زند و با کند و کاو در متن جامعه ایران، انسان را در نقطهای که با هستیِ خودینهاش روبهرو میشود تصویر نماید. منتهی این هستی خودینه هم چیزی آماده و حی و حاضر نیست. دازاین در “به سوی مرگ بودن” به عنوان مهمترین امکان و داراییاش، به وقوفِ عدمِ هرگونه خودینگیِ پیشینی و از قبل موجود میرسد. انسانی که ویژگی شیء شدگی و جمود تحمیل شده از سنن خود را واپس میزند و در مقابل، از اعماق تاریخ و رسوبات اجتماعیاش خود را به بیرون پرتاب میکند. او این اضطرابِ مواجهه با حالتی از هستی -که گذشته را مرده اعلام میکند- و عدم وجود پیشینی هرگونه هستی خودینه را تاب میآورد. در واقع میبایست یکی از هستههای اصیل و انسانی مدرنیته را برآمده از بلوغِ رودررویی با تناقضات و عدم لاپوشانی آنها دانست. آگاهی بر این اضطرابِ پرتاب شدگی و گسستِ ریشهای از ریشهها، همان وجه حقیقیِ مدرنیته است که در ورای دو گانهی کاذب هستیِ سنتی و تجلیاتِ اجتماعیِ مدرنیته رضاخانی در برابر سید میران قرار گرفته است؛ فارغ از اینکه وی بازهم در همان نحو سابق و به شکل ارتجاعی به نزد آهو خانم باز میگردد، یا در نسبتِ با هستیاش منادیِ اشتیاقِ آن گامی شود که خودینگیاش را به سیاقی خودانگیخته و خودمختار بر مینهد.