انتخاب برگه

مجموعه ای از نقدهای فرزاد میراحمدی (خوانش اشعاری از یدالله رویایی، علی باباچاهی، منصور خورشیدی، قاسم آهنین جان، مهرنوش قربانعلی، سریا داودی حموله، علیرضا پنجه ای، علی جهانگیری)

مجموعه ای از نقدهای فرزاد میراحمدی (خوانش اشعاری از یدالله رویایی، علی باباچاهی، منصور خورشیدی، قاسم آهنین جان، مهرنوش قربانعلی، سریا داودی حموله، علیرضا پنجه ای، علی جهانگیری)

مجموعه ای از نقدهای فرزاد میراحمدی (خوانش اشعاری از یدالله رویایی، علی باباچاهی، منصور خورشیدی، قاسم آهنین جان، مهرنوش قربانعلی، سریا داودی حموله، علیرضا پنجه ای، علی جهانگیری)

 

(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول– شماره چهارم– تابستان 1397– منتشر شده است.)

صدای تاریخ: چرم و پرچم و خون (خوانش شعری از یدالله رویایی)

فرزاد میراحمدی

 

در حاشیه‌ی مرگ

چشمان ستاره‌های نوسال

می‌رفتند

در گوشت ماه،

خون مثل برج‌هایی از چرم

پرچم شده بود

مثل شکل چهار (۴)

یاران جلوتر همه ترسیده بودند، ولی با ما

از ترس سخن نمی‌کردند.

در هرم روان ریگ

با عشق به ریگ

با حالت دسته‌های گندم می‌رفتیم

و ساعت همواره

فردا و سه دقیقه بود.

در حاشیه‌ی مرگ،

شلاق گونه‌های خورشید،

و ماه

تنها شده بود.

(یدالله رویایی)

داستان از اینجا آغاز می‌شود که دالی عجول بود و نقاشی کند! اما همه‌ی داستان شعر به دالی و کمی سوررئال و اندکی بیانیه ختم نمی‌شود؛ اینکه شما را از یک مقدمه به یک پایان می‌برم تقصیر هوسرل و هایدگر نیست، ربطی به دریدای مادرمردە هم ندارد، لامروت زبان چیز عجیبی است، چیز را سوژە و این را ابژە ننامید؛ ول کنید این افسار چسباندن‌های اینجا به آنجا، البته هرمونتیک مدرن خیلی هیکل به‌هم زدە اما هر ازگاهی زبان را با بناگوش سرو کردن به نگاە و دیدار ضربه می‌زند؛ پس از شعر می‌گویم و این مینیمال را با /درحاشیه مرگ/ ادامه می‌دهم، در حرف اضافه باشد؛ بدون شک ربط نیست، اما در شعر اضافه و ربط و عطف و… گوششان بدهکار نیست. تازە اگر استین تأویل را تا پست‌مدرن کش دهیم می‌خواهم مابه‌ازا بسازم؛ مابه‌ازای حاشیه مرگ اینکه “در آمدە یعنی اتفاق زبان از نوع ورود به یک ماتریکس دیداری است حاشیه مرگ شاید بعد مرگ باشد، نه گمان من این است مرگ متن است و اتفاقات شبیه زندگی حاشیه، پس به زندگی برمی‌گردم این حاشیه براق مرگ کلوزاپ کردن روی مرگ و این ترکیب که با در یک روایت لغزان و پنهان را رو می‌کند بستر را ؛ برای : [ /چشمان ستارەهای نوسال می‌رفتند/ ] ؛ مهیا می‌سازد، ستارە قدیمی است تا کهکشان عمر دارد اما چشمانش شاید چشمک‌های شبانه است بر خراش تاریک؛ اما نوسال بودن ستارە صدای آغاز می‌دهد، یعنی بین قدیم و نوین بین آغاز و پایان. اما می‌رفتند نگرە را سلبی می‌کند و شک را شبیه شاید به حرف در می‌آورد؛ کجا می‌رفتند این ستارەها/ در گوشت ماە/ ابر غلوهایی در فراترکیبی ذهنی اما می‌شود باور کرد شبیه خواب یا تصور دراز از دشت.

اما بیاییم یک‌بار دیگر مرور کنیم رابطه‌ی بین حاشیه‌ی مرگ، چشمان ستارە، گوشت ماە، شاید رابطه‌ای از نوع منطق معیار ما ایجاد نشود اما بی‌رابطه‌گی‌ها نشان از نوع عمق دیدار شئ است با شعور خالص اشیاء. تصور گوشت ماە یک فرادور ذهنی است اما زبان در خروج از آشناها یک نگاه دوار را طرح می‌کند. خون مثل برج‌هایی از چرم/ پرچم شدە بود/ مثل شکل چهار 4/ روایت داستان ما با کاراکترسازی واژە بین چرم و پرچم و خون صدای تاریخ را درمی‌آورد مگر می‌شود در اینگونه متون از بینامتنیت گفت چراکه نه؟ چرم کاوە پرچم است و خون البته نگاە به پرچم گل نیز را برای لذت وافر پیشنهاد می‌دهم شکل 4 و چهار این «چ»‌ ها و این شکل ریاضی چهار داستان را تا فلسفه‌ی تفاوت هندسه و ریاضی وسعت می‌دهد؛ هندسه حس است و ریشه و دوران ریاضی درک است و تعقل و بالا رابطه‌ای بین دو پرچم یکی در نهان گل دیگری بر چرم.

/یاران از جلوتر همه ترسیدە بودند/ ولی با ما، از ترس سخن نمی‌کردند/ اینکه به‌جای نمی‌گفتند نمی‌کردند می‌آید روایت تبدیل و تغییر نقش واژە است در جان دیگر گرفتن و نواحی تفاوت را تجربه کردن. ترس منظور نیست سخن جان تازە و متفاوت در چینش همنشین و جانشین یافته است. می‌شود به‌جای سخن فرار را آورد و نوشت: از ترس فرار نمی‌کردند. این جانشین نمودن نهایت بازی با نرم گرامر معیار است اما خود فعل کردن که لایه‌های معنایی متفاوت دارد سخن کردن ژرف را تا نگاە شئ و جنس دا تا ارتفاع نوع تغییر می‌دهد شاید حاشیه مرگ تا رسیدن به ترس یک فانتزی جدی تغییر و تناسخ باشد؛ شاید هم نه اما ‌­در هرم روان ریگ/ با عشق به ریگ. ریگ شئ است و هرچه کنار اوست و نشسته برای ریگ است اما ریگ روان نیست ولی اینجا روان است مگر ماە گوشت داشت، این یعنی نگاهی دوار به پدیدە در کنه و بیرون در یک همزمانی در زبانی/ با حالت دسته‌های گندم شبیه معراج باد است؛ شبیه نه، عین زندگی است فردا و سه دقیقه فراتر رفتن از نگاە معمول در لانگ و پارول فراتر رفتن از ابعاد متصور از هستی هستندە و تامل تنها شدن ماە یعنی شعر از نوع به جنس از سطح به عمق از خواندن به دیدن در یک نگاە دوار و سیال می‌چرخد مثل زندگی مثل مرگ.

خوانش شعری از علی باباچاهی

فرزاد میراحمدی

 

شايد اين_طور_باشد

كبريت    اختراع مادرم بود

غروب پوست پلنگي   گربهْ سياه   آب جوش   اجنّه    دلتنگي             اختراع مادرم بود

زنِ بورِ بور    ارمني     گل صد تومني كه عاشق فايز شد يا كه نشد    اختراع مادرم بود

نوبت به من كه رسيد           گنجشك‌هاي زير درختي هم    به خانه‌ي بخت رفته بودند

زنبور نشده از اسب پياده شدم نيش زدم به لُپ سيبي كه قدري گندمگون بود

«زنبور شدم»       «نيش زدم»          اختراع مادرم بود

كلاه حصيري هميشه براي كله‌ي گنده‌ي من        تنگِ تنگ بود

قرار بود عاشق يك دختر مكزيكي بشوم نشد و گفت:

نقل مطالب هم به شرط ذكر مأخذ اصلي             ممنوع نيست!

برادرانم به فكر فانوس دريايي بودند

كه نفت نشت نكند   دريا خراب‌تر نشود روي سرِمان

گفت با چراغ زنبوري‌ات چه پيدا كرده‌اي           دختر ارمني يا گل صدتومني؟

و من در دمشق به ملخ‌هاي خام خام      پخته – نپخته        نجويده فكر مي‌كردم

عين       شين       قاف       قاف       قاف       قاف       قاف

كلاه حصيري    كله‌ي گنده    نشت نفت             پخته – نپخته     اختراع مادرم بود.

مي‌خواهد ديگر چه بشود؟

ساعت ديواري را مي‌گذارم رويِ اول شعبان و تلوتلو مي‌خورم تا –

       آخر رمضان

دروغ‌هاي گنده گنده             كله‌هاي گنده گنده!

( علی باباچاهی )

سید محمود موسوی از زبان ویتگنشتاین می گوید :

در صورت زندگي، امكان به كارگيري بازي زباني مربوط به آن وجود ندارد. به اعتقاد ويتگنشتاين «من» بيرون زبان قرار ندارد و روابط آن با زبان نه مبتني بر «آگاهي» بلكـه به واسطه نوعي حالت وجودي سامان مي يابد.

ويتگنشتاين تأكيد مي كند: «هيچ نقطه یي بيرون از بازي هاي زباني نيست كه بتوانيم  عقب بايستيم و از آنجا نسبت بين زبان و واقعيت را ارزيابي كنيم و ببينيم كه آيا زبـان  به حد كافي نماينده واقعيت است يا نه؟! ما هميـشه درون فـلان بـازي زبـاني عمـل  مي كنيم ؛ پس ارزيابي كفايت بازي هاي زباني از فراز تجربه مقدور نيست، چـون نقطـه غيرزبان و برتر از تجربه وجود ندارد كه از آنجا بتوان اينگونه ارزيـابي كـرد. واقعيـت همان طور كه ما آن را تقسيم مي كنيم تقسيم مي شود و تنها در درون زبـان اسـت كـه مي توان فكر كرد كه چگونه تقسيم نمود. به نظـر ويتگنـشتاين ممكـن نيـست جـدا از تعبيرهاي لفظي، اساساً چيزي به نام فكر كردن يا حتي چيزي به نام تجربه وجود داشته باشد . به عقيده او فكر كردن چيزي جز عمل كردن به تعبيرات لفظي نيـست؛ بنـابراين زبان در همه كنج و كنارهاي تفكر و در سراسر تجربه بشري رخنه مي كند. اين نوع نگرش ويتگنشتاين در واقع نوعي نقد راديكال دكارت در مورد شاخـصه محوري مدرنيته يعني جدائي امور ذهني از امور عيني است.

با این مقدمە شعر را می خوانم :

گزارە یک :کبریت اختراع مادرم بود این گزارە می تواند یک گزارە کامل حتی با مابەزای بیرونی داشتە باشد (مگر اینکە کسی مخترع کبریت را بشناسد ) کبریت ومادر رابطە اتش ( خشم . ائین .و یکی از عناصر چهارگانە ) مادرم که زن است تاکیدی است برای ایجاد حقیقت مانندی این زمینە ساز طرح یک پارودی است برای هجویی تلخ در شکل بازی اما بازی همەی زبان درگیربازی است اساسا همە چیز زبان است و نشانە واما زبان یکی از نشانە هاست.

گزارە دوم : بازهم خبری با تەلهجە تمارض بە زمان گذشتە غروب می شود تنها نوشت غروب پوست پلنگی را می شود ترکیب نوشت (غروب پوست پلنگی یک گسترەی وسیع دینامیسم بصری را در خوانندە تماشاچی فراهم می کند ) اب جوش اجنە دلتنگی دنبال ایجاد رابطە نیستم چون گزارەهای هیچگاە بی معنی نیستند در یک بازی هیپوگرامی مخاطب بە پردازش معانی می پردازد اما اب جوش ریختن و جن رابطە با خرافات و زن ومادر را تداعی میکند البتە نکند هم مهم نیست مهم این است این ها همە اختراع زن است و مادر.

گزارە سوم:

زن بور بور(خیلی غلیظ)

فراق لاله رویان ساخت کارم

ربود از کف عنان اختیارم

پس از صد سال بعد از مرگ فایز

گل حسرت بروید بر مزارم

فایز دشتی و گل صدتومانی کە از چین امدە یا در کلیساهای ارامنە مزین درگاە است کار ما نیست حضور فایز و خنده ی طاقچە و زندگی و عشق فایز نیز جز رفتار ما برای بینامتنیت و ارجاعات خروج متن بە متن برای یک تاویل گادامری مدرن نیز را نباید همە خوانش ما ازاین شعر پنداشت چون سر راز ما با شعر نفس دکانستراکشن را بە تلپ تلپ می اندازد و داستان را بە عشق مادر وفایز و تولد واژە می کشاند.

گزارە چهارم:

نوبت بە من کە رسید گنجشک های زیر درخت نە بالای درخت یک شوخی جدی ویک بازی حتی با مصداق های معیار مخاطب یک چالش کە اقا و خانم مخاطب نظر شما در مورد این گزارە چیست من روایت را هم بە بازی گرفتەام از تاریخ پیوستە بە سررسید گسستە در زبان رقص را با معناهای متفاوت دور می زنم خودتان گزارەهای غایب را احضار کنید لذت ببرید از این بازی!

گزارە پنجم :

زنبور نشدە.. این گزارە کمی از جنس می گوید بە روایت نرینگی و سیب و لپ سیبی قدری گندمگون خیلی بور بور نیست اما روایت از جنس عشق است و قطع حدس های قطعی همە چیز شبیە شبیە شبیە است خود شبیە است این یاد بودریار و سیمولاکروم یاد حافظ و شبیە واقع و رندی می اندازدم.

اسب نیش زنبور پیادە شدن شاید وارد حیطە نشانە خوانیمان کند و هی رابطە و پیوند منطقی برایمان مهم باشد اما از مخاطب دعوت می کنم اسب را مثل اسب (پدیدە عین پدیده) ببیند و زنبور را تا شاید نگرەای تازە برای لذت معنا ایجاد شود.

گزارە ششم:

ادامە روایت گزارە پنجم است شدن (زنبور شدن و نیش زدن فعل حادث است بە عبارت صورت مصداق شدن در یک گسترە چند قرائتی است).

گزارە هفتم :

کلاە حصیری هیچ رابطەی صورت را با گزارەی ماقبل ندارد اما خط و خطوط این ایرونی جنس عشق نشانە بی ارتباطی را با عمد تکثر و فرا مدلولی برای مخاطب پیشنهاد می دهد.

گزارەی هشتم روایت را از یک جغرافیای ذهنی بە جغرافیای دیگر می برد جغرافیای اکنون با دختر مکزیکی خلیج ذهن مخاطب از تالاب خزیدە خواب اقیانوس می بیند کلاە حصیری و دختر مکزیکی را دقت کنید تا حصیر دشتستان و سایە ی فایز.

گزارە نهم:

شعر را بە عین گسست معنای مرکز محور گسیل می دهد و مخاطب را با حضور یک کلاکت زن از روایت اصلی دور می سازد این هم نوعی باورمندپذیری است برای صمیمیت مولف مخاطب.

شعر پراز بازی هیاهو طعم و پراکندگی معنا سیالیت و عشق است عین وشین وقاف اما عشق را تا قلە قاف پیمودن و نشت ونفت و پخته ونپخته اشاراتی بە زیست بوم است کە این بومی گرایی را فراموش نکنیم و دروغ های گندە گندە.

کە دعوای ارسطو و افلاطون است سر هنر شاعری.

خوانشی کوتاه بر شعری از منصور خورشیدی

فرزاد میراحمدی

ضمیر سوم تو

در پرده های خیال

بال می زند در من

کسی پرواز می کند

با خنده های کال

میان دایره های لال

همین روز های مجهول

که در طول راه

عزیمت تن

عظیم می روید

میان هوا های هیچ

( منصور خورشیدی )

یک دایره به شعاع یک مکعب، یک قطعه ابر به ارتفاع زمهریر، یک جمله به تصاعد سرود واکه های پنهان… ضمیر سوم تو این بند را چگونه به تاویل می نشینید به ارتباط معانی ضمیر و سوم وتو ضمیر سوم شخص اوست وتو ضمیر دوم شخص اما تو این توی معیار ضمایر نیست انگار ضمیر هم ضمیر دستور زبان معیار نیست دوباره می خوانیم ضمیر یا درون یا سرشت این سرشت سوم تو پس باز می کنیم به خود آگاه و ناخود آگاه دو ضمیر اما ضمیر سوم کجاست حیران خلسه و خلوت دیدار برزخ غیاب و حضور میان بودن وشدن مابین آگاهی و رویا پس قطعه حادث را باید دید با اصالت کوربینی یعنی نه باچشم زبان با قرائت های متکثر دیدار ذهن و.زبان و چشم حس؛ در پرده های خیال بال می زند در من اینجا من یک پروار واژه ی بی ارجاع است در رجوع های متداول پرده های خیال پرهای خیال پروانه های خیال و باز پرده ی خیال بال زدن در این ابعاد به شکل نا متقارن یک نظمآشوب منجر می شود لحظات عریان واژه به بستر تصاعد یک برجسته ی متمایل به زاویه های متکثر پیوند می خورد یک گستره ی وسیع تامل نه در تاویل شلایر ماخر جای می گیرد نه نگاه بارت به ارتفاع فرافکنی اش می رسد پس شالوده های زبان ریخت را بر نمی تابند و در ریخت تکثیر می شوند کسی پرواز می کند این نه آن من است نه تو نه سوم شخص حاضر ساکت کسی است واژه ی کسی حوزه ی متراکم تداعی رها را در این حیرت فراوانی وسعت یک مساحت بیکران از شاید و اگرها به خواننده وامی گذرد، خنده ی کال یک خنده ی نا تمام یک خنده ی نابالغ در دایره های لال تنها باید یه شکل پرسپکتیوهای لغزان دال های آویخته به یک هندسه ی رها به مسافت شعر رفت چون دراین حوصله ی متن تعین ها برای نتیجه ها به سیالیت زبان و اندیشه ختم می شوند در یک جریان لغزان مدلول های متصاعد روزهای مجهول یعنی توقف زمان شاید ثانیه های کبیسه ی پاندول را دریک تاریک دراز به جهل نور متهم کنند هوای هیچ صدای گوژ نهیلیسم نیست اساسا هوا صدایش را به پنهان سکوت سپرده است.

خوانش شعری از قاسم آهنین جان

فرزاد میراحمدی

روزی قدیمی

چه در میانه باشد و

               چه نه این آتش

  تو خود گُلی باش

                              کودکم !

میان زخم اَطهَر و

رودخانه ی خفته در چشم ببر و

اَرغَنونی که باد در آن می نالَد

و سپاس بر تو  ای  ماه

که می روی

به گریبان ستاره جوی مَجوس و

پهنه ای از مُرغان

گاه سایه

گاه اَشَهب

سوی تو می آیند و

تو مرده ای در فراز

چونان که قایقی بگذرد

بر آبهای ویران.

( قاسم آهنین جان )

علی ربانی اینگونه می نویسد:

1 : ماهیت توصیفی: هدف پدیدار شناسی همواره این بوده است که یک دانش، رشته یا رهیافت توصیفی دقیق باشد. شعار پدیدار شناسی«به سوی ذات خود اشیا»، بیانگر عزم اعراض از نظریه ها و مفاهیم فلسفی و روی آوردن به شهود و توصیف مستقیم پدیدارهاست؛ آن چنان که در تجربه ی بی واسطه آشکار می شوند. پدیدار شناسی، در صدد توصیف دقیق مظاهر پدیداری در تجربه ی انسانی است.

2 : مخالفت با فرو کاهش مفرط: پدیدار شناسی می کوشد از اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط پرهیز کند و در صدد آن است که تنوّع، پیچیدگی، و غنای تجربه را بیان کند. مخالفت با فروکاهش مفرط ما را از قید سبق ذهن های غیر انتقادی که مانع آگهی از خصوصیت و تنوع پدیدارهاست، آزاد می کند و به ما اجازه می دهد که تجربه ی بی واسطه را وسیع تر و عمیق تر کنیم، و در نتیجه توصیف های دقیق تر از این تجربه را ممکن می سازد. فی المثل، هوسرل به صور مختلف به اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط نظیر اصالت روانشناسی که می کوشید همه ی پدیدارها را به حدّ پدیدارهای روانی و روانشناختی فرو کاهد، حمله می کرد. پدیدار شناسان با مخالفت با اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط، در صدد آنند که هر چه امین تر با پدیدارها به عنوان پدیدار سروکار داشته باشند.

3 : التفات: یک ذهن دانند ، همواره به یک موضوع یا متعلق التفات دارد؛ و التفات، ویژگی همه ی آگاهی ها را به عنوان آگاهی از چیزی تعریف می کند. همه ی اعمال آگاهی، معطوف به تجربه ی چیزی است، یعنی موضع و متعلق التفات.

/روزی قدیمی /

بی واسطه به سراغ داده های خویش از واژگان روز و قدیم به کنکاش می پردازیم .بدون شک مابه ازای روز و قدیم را در دنیای واقع می شناسیم ، اما همینکه روز قدیمی شکل می گیرد ظرف مصداق تغییر می کند و ناچار به مدلسازی دست می زنیم به شباهت های دو واژه در فهم قراردادی ما در خارج نوشتار دست می زنیم . روز قدیمی عنصر تفاوت را بیشتر متجلی می سازد تا مولفه ی شباهت ! تفاوت این ترکیب باهمه ی ترکیباهایی که پیشتر خوانده ایم ودر این تفاوت به سایه می رسیم سایه آنچه که هست یا نوعی شبه واقع که من مخاطب نوعی از حقیقت دیدار می پندارمش .روز قدیمی را استعاره ی عمر می نامم بدون تعریف معیار استعاره عمر !/چه در میانه باشد /چه در میان زندگی (تقویم فیزیکی زمان )/چه نه / این چه نه ی دوم نگاه مفروض ماـرا بهم می زند ،یا که نه اساسا مهم نیست روز قدیمی کی باشد . زمان نه گذشته است نه حال ممکن هرچند دال (روزی قدیمی )در ذات معنا ذهن را به ماضی ناراضی هدایت می کند ،اما زمان بوی حال استمرای می دهد حالی در خلسه گی اشیا./چه نه این آتش / این ارجاع در زبان به ابهام متن در زبان ترکیب را به چالش تصمیم رهنمون می سازد (شعر کلاسیک حقیقت والا را رصد می کند ،شعر مدرن با ایجاد ابهام حقیقت و واقعیت را به کشف مخاطب می سپارد )/تو خود گلی باش کودکم !/ کودکم کودک من است من مولف منی که مخاطب را با علامت سجاوندی به تشریک همذات پنداری من سهیم می کند.

/میان زخم اطهر / اینکه اطهر که پاک است و بسیار را هم بدنبال می کشد کنار زخم امدنش شبیه واژه ی تازی نیست.چرا ؟چون اطهر خارج از معنای تحت الفظی منظور گسترده ای را در ذهن ما هدف قرار می دهد که بین خون و شهادت و هدف (عشق و خلوت دل و آبی )می نشیند /رودخانه ای خفته در چشم ببر / اشک ببر رودخانه ی جاری جریان باشد یا جاری خواب که سکون را با جهش به یک ترکیب دیداری فراخوانده است (تصاویر را سور ریال بنامیم یا یک هیجان سرشار از جهش و پرش که تنها در ابعاد واژه متجلی می شود ،یک سواری گرفتن از بار دراماتیک واژه را بالذات به تماشا نشسته ایم) /ارغنونی که باد در آن می نالد / چه سازی که تودر توی واژگان را با باد حیرت به حیز حیات می رساند.

متن دنبال ارتباط معیار بندها باهم در راستای چینش های افقی و عمودی برای دست یافتن مخاطب به یک پیام معین نیست .متن زمهریر نگاه سیال و تداعی های بصری پدیدار است که بین طلوع و غروب رنگـ را با نوای دیدار رصد می کند تنیدگی واژگان برای معانی حسی ،که برجسته می شوند ./گریبان ستاره جوی مجوس و اگر جوی را جویبار یا ستاره جو بنامیم یک بازی تبلور ابعاد است .چه اولی باشد چه دیگری ./پهنه ای از مرغان …مساحتی از پرواز همان پهنه ای از مرغان است اما اینجا نشانه ای از پرواز و پرنده نیست مگر ارجاع به ماه و ستاره و مجوس(مجوس كلمه‌اي فارسي است و به وسيله آرامي‌ها با تغيير صورتي و حرفي مختصر وارد زبان عربي شده است. پور داوود كه تا اندازه‌اي با برخي زبانهاي باستاني آشنا بود، نوشته است «نظر به اين كه اين كلمه به كلدانيها نيز اطلاق شده برخي از مستشرقين پنداشته‌اند كه اين لغت اصلاً از آشور و بابل باشد ولي امروزه شكي نداريم كه اين كلمه ايراني است و از ايران به خاك بابل و آشور رسيده است» (يسنا، 1/6 ـ 75). وي مجوس را از جمله واژه‌هايي مي‌داند كه با نشان «ش» باستاني به ما رسيده و در اينجا «ش» به «س» برگشته است (همان، 2/125). مگوش با همان نشان «ش» فاعلي از پارسي باستان به زبان آرامي درآمد و پس از آن به هيأت مجوس به زبان عربي وارد شد و منظور از آن پيروان دين مزديسنا يا زرتشتيان مي‌باشد (2/126).ريشه مجوس را بيشتر نويسندگان از كلمه مغ دانسته‌اند كه در پارسي باستان مگوش Maguch و مگو Magu و در يوناني Magos گفته مي‌شد. كلمه موبد كه به پيشواي دين زرتشتي اطلاق مي‌شود از همين ريشه است.(دهخدا، 479). برخي ديگر كلمه مجوس را معرب منج‌گوش دانسته‌اند كه به معني مردي خردگوش مي‌باشد (الزبيدي، 4/345). يا معرب موي‌گوش يا سيخگوش كه نام كسي بوده كه در آيين زرتشت بدعتها گذاشت (صفي‌پور، 3 و 4/1171).

نيبرگ Nyberg مگه Maga را جايگاه محصوري ذكر كرده كه مناسك مقدس در آن جا برگزار مي‌شده و اصطلاحاً براي سماع جادويي و گروهي كه آوازهاي جادويي مي‌خوانند به كار مي‌رفته است (هنينگ، 39).

اگر مجوس را تغيير شكل يافته كلمه مغ بدانيم، اين كلمه سابقه بسيار طولاني دارد. در اوستا اين كلمه يكبار به صورت موغو Moghu كه همان مغ فارسي است آمده اما كلمات ديگري كه از اين ريشه است مكرراً در خود گاتها به كار رفته است از جمله كلمه مگ كه در يسناي 29، قطعه 11 و 16 و يسناي 53، قطعه 53 آمده است (پورداود، 1/75). لفظ موغو در يسناي 65 قطعه 7 در جزو كلمه موغوتبيش Maghu – Tbish به معني مغ آزار آمده است (اورنگ، 165)

اما ستاره ی مجوسی و تولد مسیح و ستاره جوی مجوسی و اینهمه ارجاع مخاطب به بیرون متن در اتفاق بزرگ بینامتنیت.

/گاه اشهب / سایه حاصل جسمی است در قبال نور و اشهب چیره شدن سفید بر سیاهی بماند اشهب و تاریخ آن …

شعر با بهره جستن دقیق و ظریف از واژگان علیه روایت به پا خواسته و روایت متن را به راوی مخاطب می سپارد به عبارتی روایت شعر زندگی و دیدار پدیده هاست با نگاه تامل و تفال و هنری.

خوانشی کوتاه شعری از مهرنوش قربانعلی

فرزاد میراحمدی

اضطراب روی دُور  دور می افتد

از دو لیوان

که تفاوت طعم ها را لب می زدند

طلاقی عاطفی مرا گرفت

گرفت چابکی جادوی چشمهایم را

که شعبده ی روزها را به هیچ می گرفت

گرفت بازی حرف هایی را

که بر لب هایم پناه گرفته بودند

گرفته ایم دو سر بازی روزها را وُ می کشیم

پرت می شویم

در « از دوستت دارم می آیم»

گره می خوریم با « مرا ببوس »

لیوان های روی میز به سکسکه می افتند

سایه ی عکس های روی میز خلوت است

لال درتونل های روزهای خالی می دوم، می آیی؟

حفاری تشنگی خواب می بیند، آب!

دنبال اکتشاف لبخندی سرگردانی، ؟

گنج یاب اگر ضربان قلبی را ثبت نکند

روی دُور برای آخرین بار می افتد مرا ببوس!

باور داری،

« نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد» ؟

ندارم!

زیبایی ام ناظری نمی خواهد؟!

جلای وطن می کنی وُ

برق گنگ معدنی شاید چشمهایت را بگیرد!

لیوان های روی میز لب پّر می زنند

دو سر روزها را گرفته ایم و می کشیم

پرت می شویم « در روزی

که مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت!»

: تاثیرم در این شعرها چه قدر است ؟

چه قدر… تاثیر… قدر…

باز و بسته می شود مردمک هایت

دالان های روز باز و بسته می شود

حرف هایم به رقص، باز

اضطراب روی دُور  دور می افتد

« از دوستت دارم می آیم »

دو سر روزها را گرفته ایم و می کشیم

پرت می شویم « در روزی

که کمترین سرود بوسه است

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی …      که نباشم!

( مهرنوش قربانعلی )

باخبری که پويایی بصری دارد شعر آغاز می شود /اضطراب روی دور دور می افتد / بازی دور (چرخش) دور (مسافت) در اضطراب بین خط ونقطه اتفاق شکل گرفته دایره و خط یکی از محدود دوار می گوید یکی از خطی به موازات زمان و دور دور مکان است در یک ناکجای نامشخص اینجا اضطراب که قید حالت است در این دو خروجی دیده می شود واژگان در زبان به کمک آوای دور ودور مخاطب را به یک دیدار زبانی دعوت می کنند /از دولیوان / این نشانی روایت را پررنگ می کند روایت داستان اضطراب /که تفاوت طعم ها را لب می زدند / این بند توضیح می دهد تا مخاطب را مثلاً به یک شبه قضاوت هدایت کند وچالش را به شاید بکشاند. لیوان، طعم، دو دور ما را به مدلول های نوشیدن میز گرد و دو کاراکتر می برد مصداق ها این را نشان می دهند اما تفاوت طعم ها را لب زدن در گستره ی تاویل به دو نکاه متفاوت کاراکترها مخاطب را می کشاند /طلاقی عاطفی مرا گرفت /خواننده بر اساس مولفه ها نشانه ای حدس میزند که اتفاق بین پرسوناژهای لیوان لب زن به یک پارادایم زندگی برمی گردد اما با رفتار غریب زبان طلاق عاطفی رابطه بین یک من با یک خود است اساسا انزجار من از خود اما نشانه ها از دو کاراکتر می گویند.

/گرفت چابکی جادوی چشمهایم را / گرفت ارجاع به گرفتن طلاق عاطفی است و.جادوی چشمان به مفهوم عشق ومرگ آن رهنمون می شود و شعبده ی روزها را به هیچ گرفتن تداعی تکرار است دریک اتفاق ممتد شعر به شکایت لب می گشاید در یک روایت خطی با بازی در بازی زبان از دوستت میدارم تا مراببوس که ارجاع متن است به ترانه ای که بوی عشق و وداع می دهد برای آخرین بار سکسکه افتادن لیوان ها آشنایی زدایی صورت است در غلو زبان برای نشان دادن عمق اضطراب در لیته اول بند اول شعر /سایه ی عکس های روی میز خلوت است /روایت غرق یک نوستالژياست یک رویداد نکره از یک حس مضطرب /لال در تونل های روزهای حالی می دوم، می آیی اینجا غلت دادن زبان در خدمت خارج.نمودن روایت به دیالوگ است و گفتگو مندی شکل می گیرد گزاره ها در جملات پرسشی با برخورد متفاوت با نرم معیار زبان روزمره ادامه می یابد( رابطه تونل دهان لال خالی منطق پیوند را نشان می دهد) حفاری تشنگی هم از دهان می گوید هم از زهدان هم از فریاد هم از جنس /اکتشاف لبخند سرگردان بازهم ترکیبی است در شکل دیالوگ با بهره گیری از تمهیدات زبانی.. متن از روایت به توضیح می رسد از گنج یاب می گوید اینجا مجاورت همنشینی واژگان.در غیاب معانی حاضر دست به تازه نویسی می زند گوشی معاینه قلب یا گنج و ضربان زندگی.

شعر یک سفر زبان روایت بازی است که سعی نموده از کلیشه معمول فانتزی یک عشق به بازی مصداق ها برسد.

خوانش شعری از سریا داودی حموله

فرزاد میراحمدی

شعر “روز هشتم”

مرد زنی ست

با دو نام از ساقه ی گندم.

در یک سکانس تاریخی

  زمین  ادامه ی خود را دور ریخت

 استوا

به دگردیسی مفعولی

 تاخورد

دایره در مضارع چرخید

تا  ممنوع شد

 به  سه رنگ سپید

که این همه سرگردان است.

در پوست اندازی جمعه های اشتباه

با شمارش معکوس

عشق را به دو نیم کرد

زنی که نام دیگر مرد بود!

( سریا داوودی حموله )

استعاره مبتنی بر قیاس است، ذات  قیاس، مشاهده رابطه میان ۲ امر زبانی است، هنگامی که یک امر زبانی را بر حسب امر زبانی دیگری مشاهده می کنیم، در حال مقایسه ایم. در استعاره این رابطه به طور مستقیم بیان می شود.

شکل ضعیف استعاره، تشبیه است. در تشبیه ما از واژه های مانند، شبیه و بهره می گیریم حال میتونیمی چیست؟  میتونیمی رابطه مبتنی بر تداعی و پیوند است.

اما شعر /مرد زنی است / هردو جاندار، ناطق ونوع متعالی حیوان هستند ( نگاهی بر حاشیه منطق عبدالله تفتازانی) اما این شباهت سبب ساخت یک استعاره یا تشبيه نمی شود شاید خصلت های فنی را لبالب پر نکنند. اما پیوند و تداعی را می شود با مرد زنی است مورد مداقه قرار داد داستان را از تاریخ شروع می کنم تولد مرد از زن، و آغاز نرینگی از دامن زن /با دو نام از ساقه گندم / متن کمک میکند تا سراغ پیوندهای منطقی برویم مرد همان زن است به عبارتی همه از قوت و خاک هستند پس تاویل را به یک تنه با دو خوشه بسط می دهیم اینجا پای استعاره باز می شود /در یک سکانس تاریخی / واژه سکانس ما را به امروز می آورد از طبیعت و تصویر زبانی به دوربین و درک دیداری یک سکانس تاریخی می تواند گزاره ای باشد به معنای یک گزاره ی ناب اما! ” سکانس “/زمین ادامه خود را دور ریخت / این سیاره ی دنباله دار یا نه ادامه در کهکشان یا نه زمین خاک است وادامه آب واژه ها بار بصری دارند و بندها مستقلا می توانند مکث رفتار غریب را در ذهن مخاطب ایجاد کنند /استوا /این کمربند گرم نصف کننده شمال وجنوب زمین را آن کروی معلق می نامد پس حرف بندهای قبلی منتفی می کند یا شاید نکند،  /به دگردیسی مفعولی /تا خورد / دگردیسی تغییر ماهیت نیست   تغییر شکل است و اینجا فاعل غایب حاضر مخاطب و من است در لابیرنت ما؟ تا حرف اضافه است خورد فعل است و خوردن وتاخوردن یک جمع شدن است تا مرکز دایره به عبارت شکل دو بعدی زمین، دایره که دوار است و گردان در فعل مضارع که آینده است چرخید این چرخش مداوم زمین و خورشید ساکن و استوا تا ممنوع شد دایره خورشید است و زن، زمین مرد است. تا ممنوع شد داستان سرآغاز خلقت و میوه ممنوعه شاید مجال بینامتنیت را به ما بدهد از یک هستنده حیوان نگاه وجود، بود تا شدن های هستی شناسانه بر اساس محور طبیعت انسان ومتا های گسترده /به سه رنگ سپید /زیبایی شناسی هول ولایی به استاتیک دچار کوربینی بدل شده است همه ی رنگ ها سپید هستند شبیه حاشیه گرم مردمک و لرزش گرد قرنیه های خاموش، /که این همه سرگردان /در پوست اندازی جمعه های اشتباه/ نیازی نیست دنبال این پیوندها بگردیم و رابطه ها را رصد کنیم متن یک دیدار است از زبان به جنبش واژگان، جمعه های اشتباه و دگردیسی تعطیلی و که پوست اندازی است با بند قبلی شعر یک اسپیرال معنایی است در بی شکلی نا اقلیدسی و شعر تمام می شود با همذات پنداری زنی که نام دیگر مرد بود و در تعارض بند آغازین به پایان می رسد در یک کشف وحدت در عین انفکاک.

خوانش شعری کوتاه از علیرضا پنجه ای

فرزاد میراحمدی

با نشانه ها

از ! به ، می رسم

از ، به .

بعد ؟ می کنم

که تو چگونه

از یک ! شروع شدی

به ، رسیدی

و بعد به .

روبروی آینه می ایستم

با طرح ؟ ی

که تا … ادامه دارد.

( علی رضا پنجه ای )

فرانسوا لاپلانتين در مقاله اسطوره و ايدوئولوژی مي نویسد: رمز نه تنها چيزي غير از دال لفظی و كلامي و مادی كه محمل و پايگاه رمز محسوب می شود، نيز ما را به فهم دريافت معنای ديگری، علاوه بر معنای نخستين و بی واسطه ای كه بر آن دلالت دارد، رهنمون می سازد.

رمز به سبب خصلت چند معنايي و ابهام و دو سويي و تراكم معنايی و معنا شناختی و به علت غنای پايان ناپذيرش، از نشانه كه همواره افسرده و بي نشاط است و يكسونگر و بي عمق نسبت به رمز، ممتاز و مشخص می گردد.

/از! به، می رسم / از حرف اضافه است و علامت تعجب متمم (محض مزاح اینجا یک پارودی فلسفی شکل می گیرد) انسان وقتی چشم گشود گفت این چیست فلسفه شکل گرفت گفت چرا هست شعر آغاز شد علامت شگفتی بعد از از تداوم آغاز است این گزاره شروع تولد است در راهی نیمه رفته چرا /،/ این مکث حد مابین تولد شعر و فلسفه است این تاویل لاکردار شیر را به شب ربط می دهد البته انصافاً رابطه ها در چینش افقی منطق را در پیوندی لوژیک طی طریق می کنند /می رسم / پس/م/ شناسه ی انسان است به عبارت شبه من یا ما یا شما ادامه می دهد روایت آغاز را دوباره از این از ها در محور عمودی روی هم به اضافات می رسند از کاما یا به تعبیری ویرگول به نقطه می رسد نقطه مکث ممتدی است در ساکن یک توقف تا تامل دیدار هستنده ها چالش از جنس بازی است با چند حرف و نشانه سواری گرفتن از زبان است برای درک سیستم نشانه شناسی البته من مخاطب به خود می بالم که کشف رابطه ی نشانگان را فهم کرده ام اما زهی خیال لوزی شکل نکند اینها شوخی باشد با سجاوندها… /بعد؟ /این جا من مخاطب تلاش مصرف کننده بودنم رنک می بازد و ناچار دچار فرایند متن می گردم و می توانم بخشی از پازل مناسبات متن قرار گیرم یا گرفته شوم. /می کنم/ این فعل اروتیسم زبانی است در لیز بازی مصداق کردن بازهم سری دارد و رازها و /که تو چگونه از یک!  شروع شدی /اگر یک را شبیه یک عصای ادیبی بدانیم یا یک را آغاز شمارش زیست بازهم تعجب و شگفتی ادامه دارد اینبار! را زنهار می پندارم نه شگفتی البته اجباری نیست می شود هردو را باهم بیاورم، شروع شدی به آغاز می رود و ادامه روایتی که با آغاز تناقض دارد و بعد به. بازهم یک دایره به شعاع تاریک نقطه یک مفهوم دوار ساکن ثابت عجول.

شعر با روبروی آینه می ایستد با طرح؟  روایت را با قطعی به فلسفه من خود وجود چرا و چیستی می کشاند تا طرح ی؟ اما پرسش تا آغاز می شود حروف الفبا با یک ا که الف می خوانیم تا ی که تمام یک اتفاق آینه شروع و هول ولای بودن شدن چرایی و چیستی .

خوانش شعری کوتاه از علی جهانگیری

فرزاد میراحمدی

این درخت اگر همسرم باشد

آبان ، با هم خیسمان می کند

تخت خواب را و اتاق را

می بریم زیر باران

کاغذ دیواری را از موج می سازیم ،

این درخت اگر همسرم باشد

با هم از پاییز می ریزیم

( علی جهانگیری )

اگر انسان محور همه ی دغدغه های هستی باشد، تمام هستی با انسان معنا می یابد؛ اما آیا تا بحال لذت همخوابگی با باران را تجربه کرده اید ؟ همسر درخت بودن چی ؟ اینکه طبیعت در تسخیر وتصرف انسان بوده و فلسفه انسان مداری او را مخیر به بهره برداری وتصرف و تعرض به محیط پیرامون ساخته چیزی جز گریه ی سیاه آسمان و مرگ تدریجی نفسگاه بودن را به ارمغان نیاورده است .شعر جهانگیری با نگاهی از جنس زندگی با زندگی همبستر شده و پدیده ها را با این نگاه رصد می کند به شعر برمی گردم.

/ این درخت اگر همسرم باشد  /

پس درخت هنوز همسرش نیست اگر نشان از وجود یک آرزو می دهد (اینکه من حیوان ناطق عاشق درخت شده ام در صورت امر طبیعی است چون مثلا محیط زیست برایم مهم است یا از سایه ی درخت لذت می برم اما زمانی به همسر بودن فکرمی کنم رفتار غریب ذهن در زبان شعر خلق می کند ، شعر ان خواستنی ماست از هرانچه بودنی است).

/ آبان با هم خیسمان می کند  /

در اوستا آپ در پارسی باستان آپی و در فارسی آب گفته می‌شود. در اوستا بارها “آپ” به معنی فرشته نگهبان آب استعمال شده و همه جا به صیغه جمع آمده است. نام ماه هشتم از سال خورشیدی و نام روز دهم از هر ماه را، آبان می دانند. ایزد آبان موکل بر آهن است و تدبیر امور و مصالح ماه به او تعلق دارد. به سبب آنکه “زو” که یکی از پادشاهان ایران بود در این روز با افراسیاب جنگ کرده، او را شکست داده، تعاقب نمود و از ملک خویش بیرون کرد، ایرانیان این روز را جشن می گیرند، دیگر آنکه چون مدت هشت سال در ایران باران نبارید مردم بسیار تلف گردیده و بعضی به ملک دیگر رفتند. عاقبت در همین روز باران شروع به باریدن کرد و بنابراین ایرانیان این روز را جشن کنند. آفتاب در این ماه در برج عقرب یا کژدم قرار می‌گیرد.

با این نگاه ابان با باران و عشق همسوست و یک یبنامتنیت از جنس زندگی را به درازنای لذت شکل می دهد :

/تخت خواب را و اتاق را / می بریم زیر باران /

تخت خواب از جنس چوب است و همسر من چوب به عبارتی این در هم تنیدگی من و طبیعت و من ودرخت است .این همخوابگی سبب یکی شدن گشته است . اما در زبان عربی شجره مونث است چون باردار می شود اینجا زنانگی درخت تجلی یک همبستری من است با من !

/کاغذدیواری را از موج می سازیم /

این کاغذ دیواری خارج از اینکه جنس درخت را متذکر می شود از طبیعت هم خارج می شود. اما نکته از موج بودن است لباسم آبی اسمان و اتاقم رنگ دریا

/این درخت اگر همسرم باشد /باهم از پاییز می ریزیم/

واین تولد زرد است وزرد و پاییز را از زبان لیلا عسگری می خوانیم پاییزی که مهرگان و ابانگان و آذرگان را در خود دارد

اوستایی zyam «زمستان» است. پاییز در برخی از زبان‌های دورة میانه مانند  فارسی میانه pādēz « پاییز»، سغدی  patyz ، سکایی paśa « پاییز»  و آسی fæzzæg « پاییز» (*pāti-z(a)ya) است ( آبایف،1958-1995). دربارة ریشه‌شناسی پاییز پیشنهادهای دیگری نیز مطرح شده است و برخی از محققان پاییز را از ایرانی باستان *pati-daiza  « خرمن، محصول» برگرفته از daiz  «انباشتن، گرد آوردن» و یا از ایرانی باستان pāta- « افتادگی، سقوط» از ریشة pat- « افتادن» و پسوند eč  و یا مشتق از ایرانی باستان *pati-aixa مرکب از  پیشوند pati  و aixa « سرما، یخ» نیز دانسته‌اند (← حسن‌دوست).

در بندهشن، فصلی که  به زیج کیهان اختصاص دارد واژة فارسی میانة پاییز این گونه به کار رفته است:

… Ka ō <nazdist> xwurdag ī Tarāzūg rased rōz ud šab rāst bun pādēz.

«چون به [نخستین] خردة ترازو رسید، روز و شب برابر [ شدند که] آغاز پاییز است».

پاییز در زبان‌های ایرانی تنها فصلی است که اشتراک و اشتقاق لغوی با پاییز در زبان‌های هند و اروپایی ندارد. از دلایل مهم آن این است که اصطلاح پاییز در دوران متاخرتری ساخته شده، که باید بعد از مهاجرت نخستین هند و اروپاییان بوده باشد.  بر اساس منابع ایرانی و با توجه به متن اوستا فصل‌ها در دوره‌های مختلف تقسیم بندی‌های گوناگون داشته‌اند، آنگونه که در وندیداد فرگرد 1 بند 2و3 اشاره شده سال به دو قسمت ‌تقسیم می‌شده زمستان 10 ماهه و تابستان 2 ماهه و یا زمستان 5 ماهه و تابستان هفت ماهه. (تقی‌زاده: 44) و بعد‌ها با شناخت انسان ابتدایی با کشاورزی فصل دیگری به فصل‌های قبلی افزوده شده است. خود واژة پاییز نیز  از نظر معنایی در قیاس با نام فصل‌های دیگر نشان می‌دهد که معنای مستقل ندارد و به معنی «نزدیک زمستان» است. مالری نیز (504: 2006) دربارة  واژة autumn « پاییز» در انگلیسی به همین نکته اشاره کرده است که سال در نزد  اقوام هند و اروپایی به سه فصل زمستان، بهار و تابستان تقسیم می‌شده است.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب