طرف مقابل هم کنجکاویش را بروز میدهد. با حالتهای متفاوتی میشود نشان داد کنجکاو است و میخواهد بداند آدرس چطور بهدست آمده: چشمها را باریک و کمی گردن را بچرخاند… یا ابروها را بالا بدهد و پلکها باز شود و برق چشمها بیرون بپرد… یا روی مبل لم بدهد و سیگاری دود کند… آخر چه؟ باید که بگوید.
«پیام فرستاد برم پیش نوازندۀ دورهگردی توی یکی از میدونای شهر، بهش پول بدم آدرس رو بگیرم.»
هیجانِ برانگیخته شده… کنجکاوی و پیگیری… میتواند بهشکلهای متفاوتی درآیند: دستها را بههم بمالد و به پاهایش رعشه بیندازد… یا چنگ بزند به مبل و تندتند بگوید: خُب؟خُب؟… یا توی مبل فرو برود و بپرسد: کدوم میدون؟
«ننوشته بود کدوم میدون. همه شهر رو گشتم… به همه میدونا سر زدم، مشکل بدتری داشتم، کدوم نوازنده دورهگر و با چه ساعت کاریی… چندتا میدون داریم و هرکدوم یهطرف شهر افتادن.»
تکه کاغذ را بهطرفش سراند: «اینم آدرس و زمان ملاقات.»
حتما گفتگویی بینشان در گرفته و جزئیاتی با هم مرور کردهاند، و گمانهزنیهایی شده برای آماده کردن خود در مقابل هر کنشی.
پیشگو پیرمردی است که میتواند فرتوت و خمیده بر عصا باشد… یا کمری صاف و صورتی تراشیده و کمی هم دور چشمانش سیاه باشد… یا سر بیمو و پوست پلک و گونه و لب و غبغبش شل و آویزان باشد.
متن کامل این داستان کوتاه در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال چهارم – شماره سیزدهم– پاییز ۱۳۹۹) منتشر شده است.