بررسی اجمالی سه جنبۀ شخصیت در نظام شخصیتپردازی ـ رمان «تقسیم» ـ الهام فردویی
بررسی اجمالی سه جنبۀ شخصیت در نظام شخصیتپردازی رمان «تقسیم»
الهام فردویی
این متن در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره شانزدهم و هفدهم– تابستان و پاییز ۱۴۰۰) منتشر شده است.
«روایت یک ساختار طراحیشده است. ساختاری که خود یک نظام کلان است. حاوی مجموعهای از نظامهای خردترِ در تعامل و درگیر با یکدیگر، که برای مخاطب امکان بازتولید ذهنی یک جهان داستانی در قالب یک داستان را مهیا میکند. این نظامها «مجموعۀ نظامهای ساختاری روایت» در ترکیب با نظام ابزار روایی، توسط مؤلف طراحی و اجرا میشوند تا بعداً توسط مخاطب تأویل و فهم شوند و داستانی یکه پدید آورند.» (خادم:۱۸۲:۱۳۹۹). شخصیتپردازی و پیرنگ، دو نظام از نظامهای اصلی روایتاند. «مخاطب در برخورد مستقیم با روایت، تمامی اجزا، عناصر، ساختارها و نظامهای روایت را همراه و همزمان و آمیخته با یکدیگر درک میکند تا به یک داستان برسد» (خادم:۱۸۳:۱۳۹۹). اگرچه جداسازی اجزای روایت در عمل ممکن نیست؛ ولی برای تجزیه و تحلیل ساختار و تلاش برای درک شیوۀ شکلگیری روایت، این جداسازی نظری برای افرادی که خود آفرینشگرند، بسیار مفید است. شخصیتپردازی در داستان، شیوۀ طراحی شخصیتهای داستانی بر اساس ایدۀ نویسنده و طراحی اوست. این نظام در ارتباط درهمتنیدهای با نظام پیرنگ است. اغلب در بیان خصوصیت شخصیت از سه جنبۀ شخصیتی در نظام شخصیتپردازی نام برده میشود: شخصیت منحصربهفرد پیچیده، شخصیت تیپیک و شخصیت نمادین. گاهی ارزشگذاریهایی نیز بر اساس این سه نام صورت میگیرد؛ برای نمونه گاهی دیده میشود که تحلیلگر برای بیان ضعف شخصیتپردازی جملهای اینچنینی به کار ببرد: «شخصیتها تیپیک بودند»؛ ولی اگر این سه جنبه را بهصورت طیفی و در دامنهای گسترده در نظر بگیریم، آیا آنگاه میتوانیم بگوییم که هر شخصیت تنها یکی از این جنبهها را دارد؟ یا اینکه این سه جنبه فقط بهصورت حدی وجود دارند و حتی میتوان گفت یک شخصیت داستانی برایند و ترکیب این سه جنبه است و بهصورت مطلق و قطعی نمیتواند در تنها یکی از این دستههای نظری قرار گیرد؛ اگرچه شاید گاهی، به علت نمود بیشتر یکی از این سه جنبه، جنبههای شخصیتی دیگر، کمتر به چشم بیاید. برایند نهایی این سه جنبۀ شخصیتی، فرم نهایی نمودیافتۀ شخصیت در روایت است، که میتوان آن را همان شخصیت مشخص داستانی دانست که توصیف میشود و مخاطب کلیتی از وی درمییابد.
بیایید کمی دربارۀ این سه جنبه بیندیشیم:
هر شخصیت داستانی جنبههای «منحصربهفردی» دارد که بخشی از کنشهای او را شکل میدهد؛ زیرا محدودهای از علاقهها، سلیقهها، انتخابها، افکار، احساسات و دیگر هیجانهای درونی او، نتیجۀ همین روان مستقل فردی اوست. بخش کمی از کنشها و احساسات و انتخابهای شخصیت به سطح آگاهی او مربوط است و شخصیت از آن آگاه است. بخش دیگری نیز به گسترۀ بیرون از آگاهی او وابسته است که شخصیت در انتخاب آن چندان نقشی ندارد؛ مثلاً در دورۀ کودکی او شکل گرفته است. برای نمونه نام شخصیت رمان لارنس استرن، تریسترام شندی، را به یاد آورید که با خواندن رمان متوجه خواهید شد که در شخصیتپردازی مهم است و او در اطلاق این نام به خودش نقشی نداشته است؛ چنانکه بسیاری از انسانها و شخصیتهای داستانی نیز پیش از وجودیافتن، نامشان تعیین شده است. اگر به جنبههای ناخوادآگاه روان از دیدگاه نظریهپردازان روانکاوی بیندیشیم نیز، هرچه بیشتر متوجه میشویم که این جنبۀ روانی که شخصیت از آن آگاه نیست؛ تا چه اندازه در شخصیتپردازی مؤثر است و تا چه اندازه نیز، شخصیت در شکلگیری آن نقش کمی دارد. این جنبۀ منحصربهفرد روانی در مواجهه با دیگریهایی که شخصیت با آنها برخورد میکند، ممکن است دچار تغییر نیز بشود؛ اگرچه در آگاهی شخصیت نباشد. پس جنبۀ منحصربهفرد پیچیدۀ روانی شخصیت را میتوان اکتسابی و نه کاملاً انتخابی فرض کرد؛ البته باید در نظر گرفت که گاهی پیچیدگیهای شخصیت ممکن است کاملاً غیراکتسابی نیز باشد؛ مثلاً شخصیت بنجامین را در رمان خشموهیاهو به یاد آورید.
دومین جنبه از وجوه شخصیتی، «تیپ» یا وجه تیپیک شخصیت است. انسان بهخاطر اجتماعی بودن و زیست در جامعه، همواره در گروهی اجتماعی جای میگیرد. مثلاً گرگور زامزا، شخصیت داستان مسخ، در گروه بازاریابان پارچه و در طبقۀ متوسط جای میگیرد. راسکولنیکف در گروه دانشجوها، اسلام در گروه اهالی روستای بیل و هامبرتهامبرت در گروه استادهای زبان دانشگاه و دیگر نمونههای داستانی که در هر داستان و بلکه در هر انسان میتوان نمونۀ آن را یافت. این جنبه از شخصیت را که جنبهای اجتماعی است و در جامعه و بر اساس قوانین همزمانی شکل میگیرد؛ میتوان جنبهای انتخابی و اکتسابی فرض کرد. جنبۀ تیپ در شخصیت لزوماً به شغل مربوط نمیشود؛ بلکه شاید این جنبه از شخصیت، به هویت گروهی که شخصیت خود را در آن گروه معرفی میکند و خود را متعلق به آن گروه میداند، تجلی یابد. این جنبه اغلب انتخابی است. اگر شخصیت آن را از سر علاقه انتخاب کرده باشد، هویتی را که از آن میگیرد، دوست خواهد شد یا حداقل در تعارض با ویژگیهای روانیاش نخواهد بود؛ مثلاً شخصیت خواسته کارمند باشد و آن را انتخاب کرده است. این شخصیت دارای وجه منحصربهفرد روانی نیز است که خصوصیاتی مخصوص به خود او ایجاد کرده است. حال فرض کنید او در گروهی هویتی«تیپ» قرار میگیرد، در این نمونه، کارمند. اگر جنبۀ روانی با جنبۀ تیپ سازگار باشد. در شخصیت تعارض رخ نمیدهد. در داستان شنل اثر نیکلای گوگول، خصوصیات بسیاری، ازجمله درستکاری، جنبۀ منحصربهفرد روانی آکاکی را شکل داده است. ممکن است بخش زیادی از این روند شکلگیری شخصیت اثر آموزههای مذهبی و سنتی و اجتماعی بوده باشد و در انتخاب آکاکی نبوده که براساس آنها بزرگ شود یا نه؛ اما او آن را کسب کرده و فرا گرفته است؛ یعنی جنبهای انتخابی و اکتسابی. اگر این وجه منحصربهفرد روانی در تعارض با کارمند بودن او نباشد؛ آکاکی تمام تلاش خود را میکند تا با همان حقوق کارمندی خود، پساندازی برای دوختن شنل ذخیره کند. اگر این دو جنبه از شخصیت در تعارض با هم قرار میگرفتند، شاید تصمیم دیگری میگرفت و مثلاً دزدی میکرد. وقتی شنل او دزدیده میشود دیگر سازگاری پیشین دیده نمیشود و ما کنش متفاوتی از شخصیت میبینیم. آکاکی داستان شنل احتمالاً انتخاب کرده است که به طبقه و گروه کارمندان بپیوندد و برای آن احتمالاً تلاش هم کرده است. میتوانست فروشنده شود یا رباخوار شود یا وکیل شود. روشنفکربودن، فعال خیریه بودن، طرفدار حزب خاصی بودن و مذهبی بودن و نمونههای دیگری از این دست، جنبۀ تیپیک شخصیت است.
حال شخصیت گرگور زامزا را در نظر بگیرید. گرگور زامزا دارای خصوصیات روانی خاصی است و این بخشی از شخصیت منحصربهفرد او را شکل میدهد. او بازاریاب پارچه است و این بخشی از جنبۀ تیپیک اوست. حال وجهی از شخصیت او، که ممکن است نه مخاطب و نه شخصیت از آن آگاه نباشند، در تعارض با نقش تعریفشدۀ او در جایگاه بازاریاب قرار گرفته است؛ یعنی در تعارض با بخشی از هویت اجتماعی او. وجه روانی فردی او در میان افرادی که همگی گویی از یک دستهاند و بسیار بههم شبیهاند، گرفتار آمده است. شغل او نیز نمایندۀ همان گروه است. آیا این تعارض منجر به سوسکشدگی او شده است؟ گویی جنبۀ روانی منحصربهفرد گرگور زامزا در پی رهایی از این تعارض است و از اینرو، او میکوشد تا با دیگران وارد تعامل شود؛ ولی در نومیدی با آسیبی از سوی همین افراد میمیرد. این تعارض عامل حرکت شخصیت در داستانهای بسیاری شده است. وجه روانی و زیادهخواهی اِما بواری در تعارض با متعلقبودن به طبقۀ متوسط شهرستانی قرار میگیرد. اِما درنهایت پس از قرضهای فراوانی که برای عبور از این وجه تیپیک به بار آورده است، خودکشی میکند. آناکارنینا نیز در پی ناسازگاری وجه روانی پاک بودن و وجه تیپیک خیانتکار بودن خود را به زیر قطار میاندازد. این جنبۀ تیپیک در بستر اجتماعی و بهصورت همزمانی بررسی میشود. یعنی در یکزمان و در مقایسه با تیپهای دیگر فهم میشود. مثلاً در داستان «سراسر حادثه» اثر بهرام صادقی، جنبۀ تیپ طرفدار مارکسیسم در مقایسه با جنبۀ تیپ طرفدار مذهب و در بستر اجتماعی همزمان درک میشود.
سومین جنبه از شخصیت، جنبۀ نمادین است. نماد، هویتی نشانگانی است و در گذر زمان شکل میگیرد. بررسی آن نیز درزمانی صورت میگیرد. نماد نتیجۀ فرهنگ و تاریخ و پیشینه است. مثلاً شکلگیری مادرانگی در جایگاه نماد، نیازمند گذران سیری زمانی بوده است. این وجه نمادین گاهی با تولد شخصیت حضور دارد و گویی شخصیت در بستر این وجه نمادین قرار میگیرد و ممکن است دچار تغییر هم شود. نماد میتواند از طریق نشانههایی به داستان وارد شود. در نمادپردازی از اشیا و مکانها و دیگر امکانات بهره میبریم. شخصیت نیز میتواند وجهی نمادین داشته باشد؛ مثلاً در پایان بخش دو داستان مسخ، پیش از آنکه زامزا در بخش سه در خود فرو رود و بمیرد، پدر سیبها را بهسمت زامزا پرت میکند که یکی از آن سیبها در بدن او فرو میرود. ما از پیش در روایتهای کهن، سیب و رانده شدن و پدر را داریم و این ما را وسوسه میکند که نمادپردازی کنیم؛ این جنبۀ نمادین در برخورد با پیشینۀ تاریخی آشکار میشود.
اگر نظام شخصیتپردازی را یک کمپوزیسیون در نظر بگیریم، شبیه زیرسیستمی در دل یک سیستم، آنگاه اجزای این کمپوزیسیون را میتوان این سه جنبه از شخصیت فرض کرد. شیوۀ ترکیببندی این اجزا و فرمی که از آن حاصل میشود شخصیت داستانی ما را شکل خواهد داد. این شیوۀ شخصیتپردازی را میتوان بهصورت ترکیبی از رنگهای اصلی در دایرۀ رنگ تشبیه کرد. در دایرۀ رنگ اگر سه رنگ اصلی، زرد و آبی و قرمز، را متناظر با سه جنبۀ منحصربهفرد پیچیده و تیپ و نماد فرض کنیم، آنگاه بخش وسط که در هر سه دایره مشترک است، نمود نهایی شخصیت است. یعنی بخشی که سه دایرۀ رنگ و به عبارتی سه جنبۀ منحصربهفرد و تیپیک و نمادین با یکدیگر همپوشانی دارند.
وجه منحصربهفرد روانی |
فرم نمودیافتۀ نهایی شخصیت |
تیپ |
نماد |