انتخاب برگه

قبلۀ عالم ـ چکاوک کافی

قبلۀ عالم ـ چکاوک کافی

قبلۀ عالم

چکاوک کافی

نمایشنامه در یک پرده

بر اساس داستان کوتاه «آخرین پادشاه»، نوشتۀ «اصغر الاهی»

اشخاص بازی:

کاظمی

پری

صحنه

پشت‌بام یک‌خانه. یک‌توالت، یک‌قفس پرنده، یک‌روشویی، یک‌هندوانۀ چاقو خورده، بند رخت و یک‌تختخواب سادۀ چوبی که دسته دارد.

صحنه با نور ضعیفی روشن است. طی زمانی که تماشاچی‌ها سر جاهایشان می‌نشینند، صدای بغ‌بغوی کبوتر‌ها به‌گوش می‌رسد. کاظمی، مردی چهل‌وچند ساله، با زیرپیراهن و شلوار کردی روی تخت خوابیده و شمدی روی خود انداخته است. یک‌جفت دمپایی پلاستیکی کهنه پایین تخت دیده می‌شود.

 نور تماشاچی می‌رود.

کاظمی از خواب می‌پرد. با حالتی برانگیخته به‌اطرافش نگاه می‌کند. در شانۀ راستش تیک دارد. از پارچ آب زیر تخت، مقداری می‌نوشد. این حال ممکن است مدتی طول بکشد. کاظمی برمی‌خیزد، دمپایی به‌پا می‌کند و به توالت می‌رود. در همین حین پری وارد می‌شود. تاجی از مقوا و اکلیل به سر دارد. تخت را کمی مرتب می‌کند. به کبوتر‌ها دانه می‌دهد و خارج می‌شود. کاظمی از توالت بیرون می‌آید. با آرنج مهتابی را که منبع اصلی نور صحنه است، روشن می‌کند. به‌سمت روشویی می‌رود. دست‌هایش را می‌شوید و زیرلب آواز می‌خواند. شانه را بر می‌دارد و موها، ابرو‌ها و سبیلش را شانه می‌زند. قیچی را هم بر می‌دارد و مشغول ور رفتن با سبیلش می‌شود.

صدای پری: «شما پادشاه هستید.»

کاظمی از جا می‌پرد. سراسیمه برمی‌گردد به‌دنبال صاحب صدا این‌طرف و آن‌طرف را نگاه می‌کند. دستش را به لبش می‌گیرد که از تیزی قیچی بریده است. بعد از چند لحظه دوباره مشغول کارش می‌شود.

صدای پری:«شما پادشاه هستید.»

کاظمی باز هم تعجب می‌کند اما این بار با متانت بیشتری چپ‌وراست و بالا را برانداز می‌کند و بعد. پرسان به‌سمت جلوی صحنه می‌آید و به پایین نگاهی می‌اندازد. در همین حین پرسشگرانه و شاید از سر ترس سوت می‌زند.

درباره نویسنده

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب