در رؤیای جو تحلیل روانکاوانۀ داستان کوتاه «ده سرخپوست» اثر ارنست همینگوی»-علی نوروزی
در رؤیای جو
تحلیل روانکاوانۀ داستان کوتاه «ده سرخپوست» اثر ارنست همینگوی»
علی نوروزی
این متن در فصلنامۀ تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” (سال پنجم – شماره نوزدهم – بهار ۱۴۰۱) منتشر شده است.
«ده سرخپوست» داستان کوتاهی است که در ظاهر ذوق چندانی برای یک تحلیل روانکاوانه برنمیانگیزد. تحریککنندگی داستانهایی با شخصیتهای مجنون و کنشهایی پرکشمکش و تعارضات شدید دراماتیک را ندارد؛ اما به باور من یکی از بهترین داستانهایی است که میتوان خوانشی روانکاوانه از آن داشت. دور از هیاهوهای غیرمفید و شلوغکاریهای نظری دهنپرکن. برای چنین مقصودی باید در ابتدا از خود داستان شروع کرد. آن را فهمید و تحلیل کرد و درنهایت به پیوند آن با مفاهیم روانکاوانه اندیشید. آن هم اگر چنین پیوندی ثمری داشته باشد.
برای آغاز تحلیل ترجیح میدهم پیش از هرچیز فرم و کمپوزیسیون اثر را بررسی کنم. همان طور که معمولاً از فرم آثار همینگوی انتظار میرود، شخصیتپردازی بر سایر نظامها غلبه دارد. نیک و شخصیت وی بیشترین اهمیت را در فرم نهایی اثر دارند. واکنش شخصیت به حوادث و شکافها (برای مثال واکنش نیک به کنایههای کارل و فرانک و جو)، از خود حوادث و خط سیر پیرنگ اهمیت بیشتری دارد. به عبارتی پیرنگ در خدمت شخصیتپردازی است. زمان (حوالی چهارم جولای، جشن استقلال آمریکا) و مکان (روستایی که اردوگاه سرخپوستان در همجواری آن است) و فضا بیش از هرچیز در خدمت ایجاد لایههای عمیقتر در داستان هستند و بدون شک، همزمان به شخصیتپردازی کمک میکنند؛ برای مثال رخ دادن وقایع در حدود زمان جشن استقلال آمریکا و همراهی نیک با خانوادۀ گارنر در این سفر تفریحی از طریق پررنگ کردن شکاف عمیق جامعۀ سفیدپوست و مسلط آمریکا با جامعۀ راندهشدۀ سرخپوست و تشدید تعارضات نیک در این میان، تنها نمونهای از اثر عمیق نظام موقعیت بر شخصیتپردازی است؛ همچنین از یک راوی بیرونی، با توانایی دسترسی به ذهنیت نیک، نسبتاً نمایشی و در خدمت فضاسازی و شخصیتپردازی (دنبال کردن نیک در سراسر داستان) استفاده شده است. درنهایت استفاده از عبارات خاص و دوپهلو در زبان (مثل عبارات زیر گرفتن و خوش بودن با هم و روز استثنایی و…) نیز در خدمت عمیق کردن شخصیتپردازی است. اگرچه بهعلت ترجمه شدن، ناگزیر نمیشود چندان در مورد آن حرف زد.
مرکز قرار دادن شخصیتپردازی در کمپوزیسیون و درعینحال ساخت شخصیتی منفعل، اساس ساختار روایت است. شخصیت، در ظاهر، تقریباً به هیچچیز واکنش مهمی نشان نمیدهد،ژ. نه زیر گرفته شدن سرخپوستها و نه صحبتهای خانوادۀ گارنر و نه طعنههای کارل و فرانک و جو و نه حتی پذیرش شجاعانۀ دوست بودن با دختری که ازقضا سرخپوست هم هست؛ بااینحال میدانیم که خود این واکنشها بسیار بااهمیت هستند. فضای داستان در صحنههای گاری و خانۀ جو مردانه است؛ اما در خانۀ نیک، با آنکه زنی نیست، فضا زنانه میشود. در ابتدای داستان نیک بینِ دو پسر نشسته و زیر گرفته شدن سرخپوستها، سرخپوستهایی همچون دوستدخترش، را نظارهگر است. او با نگاه خیره به جایی که جو سرخپوست نهم را میاندازد، در همانندسازی با سرخپوست شرکت میکند. سرخپوستهای منفعل و بهزیر گرفتهشده. جو گارنر نُه سرخپوست را به زیر میگیرد؛ اما عنوان داستان به ما یادآوری میکند که سرخپوست دهمی نیز در کار است. پس اجازه دهید دوستدختر نیک را و همان طور که جلوتر خواهیم دید، در حالتی کنایه وار که از عنوان داستان برمیآید، خود نیک را به آنها اضافه کنیم. روایت از زیر گرفته شدن سرخپوستهایی همچون دوستدختر نیک درست پیش رویش میگوید. واکنشهای انفعالی نیک در سراسر روایت ادامه دارد. طعنهها و توهینهای خانوادۀ گارنر را میشنود و در پایان از آنها صمیمانه تشکر میکند. درنهایت کفشش را در کالسکۀ آنها جا میگذارد و به خانه میرود (یک جفت کفش شبیه باسن و سوراخ آن). فضای مردانه در کل این بخش از روایت، سایۀ سنگینی انداخته است. اگرچه ما یک زن در این بخش داریم، اما کافی است؛ حتی گفتمان مردسالارانۀ پرقدرت او را در نظر بگیریم. زنی که همسرش را مردی با دوستدخترهای زیاد معرفی میکند (در ظاهر گلایه و در باطن بسیار هم مفتخر به آن) و پسرش، کارل، را بهعلت نداشتن دوستدختر سرزنش میکند.
بخش بعدی روایت به بازگشت نیک به خانهاش تعلق دارد. خانهای که اگرچه زنی در آن نیست؛ اما بهشدت زنانه است. پدر چهرۀ زنانهای دارد. نگران و منتظر پسرش، در حال کتاب خواندن، خوشاخلاق و حامی، آمادهکنندۀ غذا و کیک برای نیک، پذیرایی از وی و جمع کردن میز پس از آن، کمحرف و آرام و شاید بشود اضافه کرد خالهزنک (در ماجرای لو دادن پرودی). کافی است این ویژگیها را با شخصیتهای خانوادۀ گارنر مقایسه کنیم؛ مثلاً ماهیگیری که به فعالیت چندانی نیاز ندارد توسط پدر نیک با دوشیدن گاو و شلاق زدن اسب توسط جو گارنر. اوج پیرنگ جایی است که پدر نیک از بودن پسری با پرودی در غیاب نیک میگوید. در واکنش منفعلانۀ نیک به این اتفاق (گریه کردن سر میز شام و در میان بالش موقع خواب، دو صحنۀ کلیشهای زنانه) حتی نمیتوان چندان به وجود کشمکشی درونی امیدوار بود. گریهها چندان دوامی ندارد و پس از آنکه بیدار میشود چیزی از آن اتفاقها در خاطرش نیست.
پس بگذارید جمعبندی کنیم: نیک در میان خانوادهای با قراردادهای گفتمانی کاملاً مردانه شاهد زیر گرفتن سرخپوستهای متعددی است. درعینحال دوستدختر سرخپوستی دارد که وجودش را انکار میکند. سپس در بازگشت به فضای زنانۀ خانهاش از خوشگذرانی پسر با دوستدخترش آگاه میشود. طولی نمیکشد که وی را فراموش میکند.
در این جمعبندی چند نکته برجسته میشود و تازه خود را مجاز میدانم که از مفاهیم روانکاوانه برای حاصل کردن تحلیل عمیقتری از داستان استفاده کنم.
۱. حداقل با سه طبقه از افراد طرف هستیم: الف) خانوادۀ گارنر؛ ب) خانوادۀ نیک؛ ج) سرخپوستها.
داستان در مورد شخصیتی در این طبقۀ وسط است. نیک از سویی دوست خانوادۀ گارنر و طبیعتاً سفیدپوست است و از سویی دوستدختری سرخپوست دارد. یک پایش در این طبقه است و یک پا در آن طبقه. از سویی با خانوادۀ گارنر به سفر میرود. خوشوبش میکند و میگذارد دوستدخترش را راسو بخوانند و علاقهاش به او را انکار میکند. از سویی دیگر دوستدختری سرخپوست اختیار کرده است.
۲. میتوان هرکدام از طبقات را با میزانی از جنسیت روانشناختی مرتبط دانست: الف) خانوادۀ گارنر با ویژگیهای فعالانه و خودخواهانه و تهاجمی و بهعنوان نمایندۀ طبقۀ مسلط جامعه، در حالتی از مردانگی (اگرچه مردانگی پنداری یا کاذب، بهمعنای واقعی کلمه) ترسیم میشوند. ب) خانوادۀ نیک فضایی میان زنانه و مردانه، اما بهوضوح کمتر مردانه نسبت به خانوادۀ گارنر و کمتر زنانه نسبت به سرخپوستها قرار دارند. ج) سرخپوستها، منفعل، مست، تحقیرشده، بهحاشیه راندهشده در کمپ و مورد زور و پرخاشگری و به یککلام زنانه (اگرچه بخش پنداری یا کاذب زنانگی، بهمعنای دقیق کلمه) هستند.
۳. باتوجهبه نکات فوق و بحثهای پیشین میتوان دید که نیک در بسیاری از اوقات در حال همانندسازی با سرخپوستهاست. او خود توسط خانوادۀ گارنر بارها به زیر گرفته میشود؛ همان طور که بارها به فرد موردعلاقهاش توهین میشود و او دم برنمیآورد. نیک در برابر این چهرههای خشن مردانه تسلیم لذتی خوش میشود؛ برای مثال: «نیک در تاریکی مابین دو پسر گارنر نشسته بود. او احساس سبکی و شادی را بهخاطر اذیت و شوخی پسرها دربارۀ پرودنس میچل در درون خود حس میکرد.» او خود پرودی است در آغوش مردانی قدرتمند و هوسباز.
۴. «ده سرخپوست» داستانی دربارۀ همجنسگرایی منفعلانۀ مردانه است. یکی از اصلیترین جلوههای امیال همجنسگرایانۀ منفعلانه در مردان، فانتزیِ بودن با مردی دیگر، معمولاً قدرتمندتر و تواناتر و جذابتر و به زبانی ساده مردانهتر، است که معمولاً با فرافکنی به توهم یا ترس از جذب شدن زنهای اطرافشان (همسر و دوستدختر و خواهر و…) به آن مرد تبدیل میشود. این فانتزی با فرافکنی شدن بر روی زن (این اوست که میخواهد با مردی قدرتمندتر و تواناتر و جذابتر بخوابد) شالودۀ پارانویای مردان نسبت به زنان را تشکیل میدهد و با افکار خائن بودن زن همراه است. به بیانی ساده مردی که گرایشهای همجنسگرایانۀ منفعلانه را در خودش واپسرانی کرده است، ممکن است به طور ناخودآگاه بگوید: «اگر من زن بودم حتماً از این مرد خوشم میآمد، نه از مردی همچون خودم. پس حتماً هر زنی آن مرد را به من ترجیح خواهد داد. از جمله همسر و دوستدخترم».
۵. در این روایت اگرچه بودن زن با مردی دیگر در عمل رخ میدهد؛ اما در اینجا در حال بررسی شخصیت نیک نیستیم؛ بلکه در حال بررسی ساختار روایت هستیم. روایتی که از بودن زن با مردی دیگر در انفعال مرد اصلی حکایت دارد. خود روایت به صحنهای از زیر گرفته شدن زن موردعلاقه، توسط مردان موردعلاقه! بدل شده است. بهاینعلت این فانتزی همجنسگرایانه است که کاملاً مشخص است مرد در همانندسازی با زن، آرزوی همخوابگی با مردی قدرتمندتر و تواناتر و جذابتر از خودش را دارد؛ در واقع نیک در رؤیای زیر گرفته شدن توسط جو است.
۶. در اینجا بحث بر سر قدرت مسلطی (سفیدپوستان آمریکا) است که در حال تجاوز به گروههای ضعیفتر است (همزمانی جشن استقلال آمریکا و حضور سرخپوستان که بومیان اصلی آمریکا هستند در کمپها ازاینجهت بسیار گزنده و معنادار است)؛ بااینحال تحلیل حاضر ما را متوجه جایگاه شخصیت اصلی داستان در این فعلوانفعال قدرت میکند. نیک سفیدپوستی که عاشق دختر سرخپوستی است، گروهی را نمایندگی میکند که در اصل عاشق طبقۀ مسلط هستند و در ظاهر حامی طبقۀ ضعیف. کسی که بدش نمیآید با دختری سرخپوست خوش بگذراند؛ اما اگر سایر سرخپوستها به زیر چرخهای کالسکۀ مردی بروند که آنها را راسوهای بدبو میخواند، واکنشی نشان نمیدهد. نیک آینۀ ریاکاریهای انسانهایی است که برای فقرا و محرومان و زندانیان دل میسوزانند؛ اما در دل آرزوی حشرونشر با یکی از افراد طبقۀ مسلط را دارند. داستان «ده سرخپوست» این نظر تلخ و تکاندهنده را میدهد که چنین افرادی ازآنجهت حامی طبقۀ ضعیفاند که در لذت مورد تجاوز قرارگرفتن توسط قدرتمندان شریک باشند، نه چیزی دیگر. ازآنجهت به حال طبقۀ ضعیف دلسوزی میکنند که در همانندسازی با آنها توسط قدرتمندان به زیر گرفته شوند. به همین دلیل هیچگاه کنش معناداری در حمایت از طبقۀ ضعیف از آنها نخواهید دید. نه چیزی بیش از کمهزینهترین کنشها. همانندسازی با آنها لذت خودش را دارد؛ اما زندگی واقعی یعنی پیشرفت و دمخور بودن با آدمهای موفق طبقۀ مسلط. این داستان آب پاکی را روی دست تکتک مخاطبانش میریزد.
۱۵شهریور۱۴۰۰