دولتها ادبیات و نمودهای آن
نگارنده: آریا پورفریادِشهرویی
(این متن در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال دوم– شماره هشتم– تابستان 1398– منتشر شده است.)
ادبیات گزارشهای پیدا و پنهان است از بازتاب زندگی و در زمانگردی و زماناندیشی است که ادبیات اهمیت مییابد. هرچه ادبیات بیشتر به جهان پیرامون روبهرو بشود، به چندوچون نگرشها دست مییازد و همین گونه بیشتر جلوهنمایی جولاندار مؤلفها را میشود دید و این رویکرد بیشتر هدف زندگی میشود.
در ادبیات است که شایستگی ادبی جامعه را میشود دید و از این شایستگی تخیل و چگونه برخورد مردم آن جامعه را با جهان اندیشه و معنا جستجو کرد. در هر دوره بر پایه خاستگاه اجتماعی رنگوروی حرارتدار خود را داشته است و هیچگاه در نظامی پیدا و یکسونگر همعرض نشد. چون در جنبشِ پیامها است که راهکارهایی اجتماعی از دست نظامها و تپشهای این دستگاه شاهوار در زمینههای گوناگون امید، شادی، اندیشه و تنشها را برای مقابله با ناامیدیها و ستمها نشان میدهد.
اکنون با این پیشگفتار رهیاب چند بخش از اندیشهورزی ادبیات میشویم که شناسایی ارزشی ادبیاتاند تا جایی که پناهزیستی ادبیات برای مردم هویدا میشود:
الف. داستان و جهان او
ب. سروده و پیام آن
پ. نمایش و رونماییها
ت. نقد و درنگها
ادبیات با این چهار جنبش معناها در تصویر و پیامورزی کشانده میشود به بازتاب زندگی و چون مولد این بخشها آدمی است و زمیناندیشی دارند این بخشها برای جامعه زیستی آدمی که زیرساخت دگردیسیهای اجتماعی میشوند، از دیرباز تاکنون این زیرساختهای دگردیسی خواه اجتماعی در ادبیات را پیامآور روشنیها و دلشادیها برای مردم میتواند پیمانه زد.
الف. داستان و جهان آن
داستان را از راه روایتها و مستندگوییها میشود به خیزش معناها خواند و روانشناسی جامعه تا فلسفه زندگی را در خود به تاریخ گفتگو دارد.
در داستان که بخش پایهای ادبیات است، به چیستی نوشتن و خواندن میرسیم. هر نویسنده متنیاب نانوشته ها میشود تا خود را الک نوشتن یابد که متنها را مشق اندیشه دارد در روایتهای خود و گزارشهای چندسویه را در پیمانه متغیر معنا به واقعگرایی راه دهد. اینجا است که تولید اندیشه پیش میآید و دستاوردی بزرگ برداشتها در بهتر دیدن زندگی رخ میدهد که عینیتیافتنِ پیشآمدها زیبنده در نشان و نشانه داستان به هزارتوی پندار آدمی میشود در پیام خیزی متنها و هرچه بیشتر مستندهای نمایان جامعه به حیرت بیدار شهود برسند کار نویسنده روشنتر میشود و مابین بینامتنیتها رو به همافزایی درها گشوده میشود .
نویسنده نویسا است در جوهر سرخِ باراندازهای پاپیون بازاندیشی است در راه خود خواسته به تکثرگرایی محض که بیمرز است روایتهای دنبالهدار اندیشه او و خود را زیر شلاق عرقهای نوشتن مجنون کار میبیند.
آدمی در دورانهای گذشته که نوپا بود جهان روایت به راهرفتن در راه خواندن دست به افسانهگویی میزد و هرچه بیشتر به پیش میبرد زمان خود را بیشتر از تخیل آسمانی رو به تخیل زمینی گام برمیداشت. در دوره امروز ادبیات داستانی خود نمودی بارز در زندگی چه در بازتاب زندگی و چه در نقشدهی زندگی کارآفرینی داشته است و شد پیشه مردمی برای بهزیستی و نمایانگر رشدیافتگی جامعه خود و نویسنده وامدار کارکردهای گوناگونی از بازیگران داستان خود است که در جایی بیرون از متن کیفیت اجرایی داشتند و دربست خود را به این کارکردهای ذهنی وابسته میخواند تا جایی که انتقال باورهای خوداندیش را در بازآفرینی ارزشها تابنده مهر هدایتوار میبیند. این دستاورد بزرگ دسترنج برنا اوست که در این آزمایش مقدار زیادی از شادی و رنج او را به خوانشگری متنهای جامعه میکشاند تا رهاشده در جایی دیگر از حضور معنا زیبندهتر جلوهنمایی کند. جهانبینی واقعیت را در نگاهی گزارهوار به بودنی مهم و ارزنده که رسالت او میشود این برگزیدن راه در نمایشدیدن و اندیشهکردن و نوشتنها .
در نوشتن پیامها است که میزبان خودجوشی نویسنده میشویم و ارزیابی عملکرد او گرمشدن هوا خواندن جامعه میشود و تنهایی او در تصورهای تصور خواننده میشود تا خواننده هاشورهای رنج را در نگاهی دیگر از حضور معنا سلوک گفتار بخواند. اینجاست که جهان تخیل ادبیات پاسداشت مقام زندگی را در گرهخوردگی احساس و عاطفه تا نگرشها مثبت ارزیابی میکند و سیر تاریخی تحول در نظام اجتماعی را به پژوهشها رو به سلامتی اندیشه میکشاند و متنها بازتاب گسترده بیانات نویسنده میشود تا در درنگی به خوانش جامعه هدفمندی ادبیات گزارش همسوشدن نیاز مردم شود و این دستاورد شهودیت تام را رقم میزند.
اینگونه ادبیات مبارزه متنهای جامعه است با پنهانکاری قدرتها که همیشه صحنه سانسور را بی در جایی به تلاش ندیدن نیست لحظهای که تاریخ ادبیات داستانی کی میخواهد روا ندانند که نویسنده با گرفتن نبض زندگینامهها در نوشتن به چگونگی استفاده از حضور معنا را سرچشمه دانایی میداند .
روایت اینگونه ادبیات، مبارزه متنهاست و شور زندگی است در جایی که انتقال باورهای خوداندیش سد میشوند به رونماییهای رنج زیست که نویسنده در همه بیمجالیهای اندیشه زیر سایهسار سانسورچیها پشتیبانی میشود از سوی پنجره مردم تا درها برای آزادی نوشتن باز شوند.
ب: سروده و پیام آن
سروده جهان فشرده معانی است در صورتهای گوناگون زبان که گرهخوردگی احساسها با نقشدهی اندیشه کارآمد می شود و در بیشتر زمانها ارزشیابی توصیفی در شناسایی ندارد؛ چون معناپذیر نیست و در هر زمان نگرش یافتگی زمانه خود را به دوش دارد.
هنر سروده در ادبیات کلاسیک با ساختاری پویا در قافیه و وزن شناسایی میشد و کالبدهای گوناگون بر زیباییشناسیها پرداخته میشد. ولی چیستی سروده در جهان ادبیات امروز گونهای دیگر در زایش داشت با ترازوی تراژدیوار اجتماعات و پیوند اجتماع با این هنر در بالندگی پیامهای ادبی نقشهای دیگر از دلایل مهم زندگی شد. سروده با ناسروده ،نثر، تفاوتها دارد. هرچند زبانِ نوشتار آنها همسو میشود در اتفاق نوشتن، ولی نقشدهی در تصویرها را بارز میکنند به چندین نشانه در پرداخت و در روی دیگرِ ادبیات داستانی، این سروده است که کمر بر سنگهای ناممکن نمیبندند و بیمجالی را در نگاهی دیگر بارور میکند تا صور خیال تودرتو کیفیت عالی بودی را زنگی دیگر زند به زنگهای زندگی؛ چرا که نامههای موسیقی زبان را دارا است با استعارههای اندیشه به زیر شورآفرینیها تا خواننده در لذت متنهای جامعه شناسایی تمرکززداییهای تکصدایی را به گفتگو در تکثرگرایی روانه کند و سراینده رنج خود را مییابد و هرچه بیشتر مستنددار میشود جهان سروده بیشتر به واقعگرایی راهیاب میشود و عینیت یافتن پاسخهای خواننده کمال تعجب میشود .
سراینده در جنینهای جدید و در زبان ایهام، وضعیت اضطراب موجود را پیشنهاد میکند به سرایشِ زایشی در همهخوانی تصویر و تخیل تا اینگونه ادبیات زایشی پایدار یابد به فرزندبودگی سراینده و پژوهش در چنین متنهایی جامعهشناسی را در بردارد تا درنگهای زندگی داستان شهر شوند که شهر نمود اجتماعی زندگی است و با قدرت جهان ارتباطات اجتماعی امروز دیگر مرزی میان جامعه شهری و روستایی نیست؛ چون همه در نگاهی دیگر به وضعیتی بارز در گفتگو رسیدهاند.
هنر سروده کارپرداخت دارد بهمنظور جریانیابی اجتماعی با توجه به شرایط کنونی تا سراینده خویش را نماینده تخیل و اندیشه جامعه بیابد و از ایسمها بگذرد تا رهاییاش را نشانه خورشیدداری بدانند و این هنر زنده است مانند هنرهای دیگر ادبیات داستان، نمایش و اهمیت یابِ زندگیاند .
پ: نمایش و درنگها
در نمایش اجتماعساز سخنهایی میشود تصوراتوار به تصویرهای ایهام به لختی اجرا در پرده ابهام و ایهامخوانی متنهای گزارهدار در گزارشی اعلام کرده به بودهای هنرزای داستان و سروده هنرپرور تا درنگهای نمایشی جامعه پیامهای ناخوانای داستان و سروده را با هنر تصویر زنده به دگرباشی بکشاند. دو رویکرد داستان و سروده با هنر نمایش پیوندها ناگسستنی مییابند. اگر در داستان جنبههای گوناگون نما و تصویر است، سروده هم در تصویر مشاهدهها را اجرا میکند؛ ادبیات نمایشی فرجام میدهد این دو خاستگاه را و ارزش نمایش اینجا روشن میشود و نمایشنامهها برای چگونه دیدن دیگر جهان پیرامون مولد میشود و تولیدهای نمایش در بافت زبان و ادبیات را بازپرداختی شگرف میشود دید.
همخوانی داستان و سروده است در نگاهی گزارهوار بر چیستی اندیشه آدمی با زندگی اجتماعی آدمی است که این پیامد ادبیات نمایشی خود بیمرزی ادبیات را با زندگی نشان میدهد. ما در دادوستد ارزیابیشده به عملکرد داستان و سروده پیمانۀ دیگری در مستندنگاری خواستهها پیدا میکنیم. این دستاورد بزرگ کیفیت متفاوتتری را به نامهخوانی آدم در تراژدی نسیان زندگی دارد تا خواننده از حضور معنا به سلوک گفتار در داستان و سروده بیرون شود و قدرت تصویر را در نگاههای تصویرخیز به دانش خودآگاهی در خودآموختگی تمبر جالب بودها بزند و زندگی اجتماعی را جاری در نمایش بیابد که قدرت تصویر در نمایش به اجرا، توانایی بیچونوچرا ناگفتنیها در ققنوس معنا است. این دستاورد را به همافزایی درهای گشودهشده میشود که پیامرسان باورها یافت.
ادبیات نمایشی پرانتز ندارد به این چیستها و اینها جامعه تعریف پیدا میکنند و هرچه هنرهای داستان و سروده در اجرا به کارکرد مرز دارند در نمایش مرزها با قدرت تصویر زیرورو میشوند. بیننده در نمایش به اجرا ، دلگشا و امیدوار میشود و ناگفتنیهای جهان ادبیات را در بازآفرینی معنا به نمایش میشود شنید و ارزش نور دانایی را دریای ناآرام شدنها دید و اینها در نمایش به بهترین شکل انجام گرفته میشوند.
ت: نقد و درنگها
نقد در زمان پدیداری متنها جلوهگری میکند. ارزشمندترین دستاورد خردگرای ادبیات بوده است و با رویکردی تازه در نقشنماییهای متن فراز مییابد و شناخت ویژگیهای هر نوشته کیفیت به اجرارسیده درونمایه است که به بازخوانی ساختارشناسی ژرفساختها و روساخت سبکها را در نقشدهی بارز به گفتگو دارد.
در جهان نقد گفتگو اهمیت بهسزایی دارد. ما بین نویسنده متن با خوانشگری که جای خواننده همخوانی دارد و گزارههای یگانه بالا در بخشهای ادبیات داستان، سروده و نمایش خطومشی ادبی را برای بهتر شناخت آنها در زبان نقد مییابیم و این سه گونه ادبیات زایشی پایدار دارند در جایی به نام نقد ادبی که نقد خاستگاه آنها میشود تا در رمزگشایی متنهای داستان، سروده و نمایش دست خواننده را باز بگذارد به درک تکنیکهای اندیشه در اجرا آن متنها تا بهتر معناها را در اجرا به نشانهشناسی ساختار و زبان راه بجوید.
جهانِ نقد در همهپرسی متن قرار میگیرد تا چیستی متنها الک مقایسه شوند به رونمایی و واکاویها. هرچه نقد بیشتر باشد در جامعه ادبی، بحران خواننده و چاپ کمتر رخ مینماید؛ چون در نقد متنها در جهان نسبیت ارزیابی میشوند بدون سانسور و هرچه ویژگی در متن هست از لحاظ زیباییشناسی و تا آرایههای ادبی فرهنگی نشان داده میشود و این دستاورد بزرگ نقد است در خوانشگری که متنها پالایش و ارزنده خوانده میشوند .
جامعه ادبی بدون نقد سترون است و میشود سرزمین ویران که نه ارزش تاریخی پیدا میکند و نقشدهنده میشود بر جامعه و جامعه بهراحتی آن ادبیاتِ بینقد را پس میزند.
چون نقد استعداد درست ادبیات برتر را به هدف دارد و این دستاورد، همسو با پیشرفت ادبی است و منتقد نقش رهبر جامعه ادبی را بازی میکند و در درونمایهشناسی که ژرف ساخت است تا ساختار به تعریف روساخت، پیامدهای دگردیسی زبان و ساختار را نشانه گرفته است و هرچه ویژگی در متن است روایتهای دنبالهدار اندیشه میخواند که در درونمایهشناسی خاستگاه جامعه ادبی است .
جامعه ادبی نیاز به خوانش دارد که نقد خیزش معناگستری متنها را به پیدایش درستتر خوانشگری جامعه دارد در پرداختهای اندیشه جامعه به زیر پوست معناهای دربهدر جامعه و این نیازمندی شعلههای نبوغ جامعه ادبی است که به شعور مخاطب ارزش میدهد.
امید که با این شناخت ادبیات و گوناگونی کارکردهای آن، خوانندگان پی ببرند که برای کار هنری در جامعه ادبی این چهار راه داستان، سروده، نمایش و نقد در همخوانی جامعهاند و هرچه بیشتر این چهار جهان خوانده شود درک شفاف ادبیات به دست میآید.